در آستانه اربعین حسینی، حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی در جلسه درس خارج اصول خود به بیان نکاتی در مورد شخصیت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و روز اربعین پرداخت.
به گزارش جماران، مشروح این سخنان در پی می آید:
بسم الله الرحمن الرحیم
درباره «اربعین حسینی» توجه به چند نکته لازم است:
1. درباره وقایع و رخدادهای «اربعین اول» اختلاف نظر وجود دارد و گزارشهای وارده در این باب محل تأمل و تردید است. گویا جابر بن عبدالله انصاری در نخستین اربعین حسینی، مرقد مطهر سیدالشهداء (علیهالسلام) را در کربلا زیارت کرده است؛ لیکن گویی قبیله بنیاسد که امام حسین (علیهالسلام) و سایر شهدای کربلا را دفن کردند، نخستین زائران آن حضرت بودند؛ گرچه جابر نخستین کسی است که به قصد زیارت مضجع حسینی از مدینه به سمت کربلا حرکت کرده است و در این باره میتوان به نقلهای مورخان اعتماد کرد.
با این همه حضور کاروان اسیران، و ورود ایشان در آن روزِ به خصوص به کربلا، با تردیدهایی مواجه است. مرحوم شیخ طوسی (ره) در کتاب مصباح المتجهد، مناسبتهای ماه صفر را یک به یک برشمرده است؛ بر این اساس، اول صفر، شهادت زید ابن علی بن الحسین (علیهما السلام) است که قتل او، سالها پس از واقعه عاشورا رخ داده است. شیخ طوسی سوم صفر سال 64 هجری را حمله سپاه یزید به مکه مکرمه و واقعه آتش زدن کعبه ثبت کرده است و روز بیستم صفر سال 61 هجری را روز «حرکت کاروان اسیران از شام» درج کرده است.
گویا همین گزارش تاریخی که شیخ طوسی در کتاب مصباح المتهجد آورده است با واقعیت تاریخی، تناسب بیشتری دارد؛ دلیل آن نیز فاصله میان کوفه و دمشق، و مشقات و سختی های پیمودن این را در سال 61 هجری است، چنان که در مسئله مرگ معاویه، از زمان مرگ وی تا رسیدن خبر به دارالعماره کوفه، 10 روز فاصله است. طبیعی است که رساندن خبر مرگ خلیفه، برای والیان شهرها، به خصوص شهر مهمی چون کوفه، اهمیت زیادی داشته است و به همین دلیل هم با سرعت و با بهره گیری از از اسبهای چاپار و تندرو صورت گرفته است. به این معنی، طی فاصله میان دمشق تا کوفه برای اسبهای تندرو با سوارکارانی کارآمد، هفت تا ده روز زمان می برده است. افزون بر این باید در نظر داشت که سواران این اسبها، برای رساندن چنین خبر مهمی، از مسیر بیابان (راه بادیه) استفاده میکردند و این در حالی است که بنا بر خبرها، کاروان اسیران از راه موصل به شام انتقال یافتند.
بر این اساس کاروان اسیران تا ظهر روز بعد در کربلا ماند و سپس راهی کوفه شد. ابن زیاد نیز ایشان را چند روزی در کاخ کوفه حبس کرد و جلساتی نیز با حضور ایشان برگزار گردید و پس از چند روز، از مسیر موصل (در اصطلاح راه سلطانی) به طرف شام حرکت کرد. «دستور ابن زیاد به بهره گیری از این راه به دلیل ترس از حمله مردم» نیز بعید به نظر می آید؛ زیرا مردم مزبور اگر غیرت داشتند، امام خود را در کربلا تنها نمیگذاشتند. (درباره مسیر حرکت کاروان بازماندگان کربلا از کوفه تا شام نیز اختلاف نظر وجود دارد؛ نکته قابل تأمل اینکه از کوفه تا دمشق آن روز، سه راه اصلی دارد؛ نخست راه بادیه که کوتاه ترین راه است؛ لیکن با توجه به سختی راه و نیاز فراوان به آب، کمتر مورد استفاده کاروان ها بوده است؛ دیگر مسیر کناره فرات که کاروانها – به خصوص کاروانهای بزرگ- به دلیل فراوانی آب از آن بهره می گرفتند و دیگر مسیر کناره دجله که گویا در گذشته مسیر اصلی حرکت کاروانها از کوفه به سمت شام نبوده است. برخی بر این باورند که کاروان بازماندگان کربلا از مسیر بادیه حرکت داده شده و برخی دیگر مسیر حرکت را همان مسیر کناره فرات دانسته اند).
به هر حال، روشن است که زمان حرکت کاروان بازماندگان کربلا به طرف دمشق، بیشتر از ده یا پانزده روز بوده است. به صورت طبیعی مدت حضور کاروان در شام هم بیشتر از دو یا سه روز محاسبه می شود. تاریخ نیز زمان دقیق حضور ایشان در دمشق را ذکر نکرده است. لیکن شواهد نشان می دهد که زمان توقف ایشان در شام زمانی بیشتر از سه روز بوده است.
2. ورود به شام، با اتفاقات بسیار تلخی، برای بازماندگان حادثه کربلا همراه بود؛ اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خانواده امام حسین (علیه السلام)، همانند اسرا، سربرهنه و با دستانی در غل و زنجیر وارد شهر شدند؛ بهگونهای که امام زینالعابدین (علیه السلام) شام و ورود به این شهر را بدترین مرحله سفر معرفی می کنند. حادثه ورود کاروان بازماندگان کربلا به شام، در زمره تلخترین حوادث در خاطر همه شیعیان نیز محسوب میشود. لیکن چند روز پس از این، با خطبه معروف امام زینالعابدین (علیه السلام)، فضای حاکم بر شهر، به نفع حضرت سید الساجدین و همراهان او تغییر میکند، به گونه ای که حتی یزید هم، به ظاهر اظهار ندامت میکند و عمر ابن سعد و ابن زیاد را عاملان این حادثه معرفی کرده، بر ایشان لعن میفرستد و گویی مجلس تعزیتی هم بر پا میدارد.
با توجه به این شواهد و قرائن، نمی توان فرضیه حضور کاروان بازماندگان را در نخستین اربعین در کربلا پذیرفت؛ به خصوص اگر نقل شیخ را در مصباح بپذیریم. لیکن باید اذعان کرد که عدهای نیز به حضور ایشان در کربلا در همان اربعین اول باور دارند و دلایلی هم برای این نظر خود ارائه کرده اند. (در این زمینه می توان به کتاب «تحقیق درباره اول اربعین سالار شهیدان» اثر آیت الله شهید قاضی طباطبایی مراجعه کرد).
3. توجه به این نکته خالی از لطف نیست که در مسئله اربعین نباید به باطنی گرایی دچار گشته و در مثل به صورتی بی جهت به اعداد تقدس ببخشیم. اربعین حسینی مقدس است؛ لیکن عدد چهل به خودی خود تقدسی ندارد. برخی اعداد، البته در برخی رسوم، کاربردی نمادین دارند، چنان که حافظ در غزلیات خود آورده است:
سحرگه ره روی در سرزمینی
همیگفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه برآرد (بماند) اربعینی
اما این توجه به اعداد در اسلام و به خصوص در مکتب تشیع چندان پُر رنگ نیست و این اعداد به خودی خود هیچ ارزشی ندارند. آموزه های اسلام آن اندازه عظمت دارد که به تمسک به اعداد نیازی نداشته باشد؟! جریانات باطنیگرا به مسائلی از این دست توجه بسیار دارند تا بدین ترتیب، صورتی پیچیده به نحله خود بدهند که اوج این روش را می توان در فرقه بهاییت مشاهده کرد.
همه سخن این است که اهمیت فوق العاده اربعین، در رمزآلودی عدد چهل نیست، بلکه آنچه به اربعین اهمیت می بخشد، نَفَس قدسی سیدالشهداء (علیهالسلام) است. در حقیقت دستور ائمه اهل بیت به بزرگداشت و تعظیم اربعین، موجب عظمت و بزرگی این روز شده است.
4. نکته مهم دیگر در این مجال، توجه به مسئله ای کلیدی در حیات پر شور حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) است. در نظر من این مسئله را می توان حتی از اصل واقعه کربلا هم مهمتر دانست و تو گویی که اساساً کربلا، معلول همین نکته کلیدی در حیات آن حضرت است. این مسئله محوری، مسئله «عزم و حرکت» در حیات سالار شهیدان است.
وقتی خبر مرگ معاویه به مدینه رسید، امام حسین (علیهالسلام) عزم کرد که با یزید بیعت نکند و همین مسئله همه اتفاقات کربلا را رقم میزند. کربلا معلول همین عزم و حرکت است. گرچه کربلا درسهای بزرگی را در درون خود دارد و در همه عرصهها باید از آن الگو گرفت، لیکن مسئله عزم، مسئله ای محوری در این میان است. اینکه انسان در مواجهه با حوادث حرکت کند و بر اساس باور خود تصمیم قاطعی بگیرد و در این میان، گمراه تحلیلها و ترسها و طمعها نشود.
همین درس بزرگ، دستمایه و موتور محرک حرکت امام خمینی (رضوان الله علیه) است.حضرت آیتالله سید جعفر کریمی؛ شاگرد مبرز و با تقوای امام که از زمره یاران روز سختی ایشان بود و بر پیمانش با امام استوار مانده است، در خاطرهای از ایشان، نقل میکند: «روزی که امام قصد داشتند، از نجف به کویت بروند، همه اطرافیان را جمع کرده و فرمودند: شرایط بهگونهای شده است که دیگر نمیتوانم در اینجا به تکلیفم عمل کنم و باید [از این شهر] بروم. پس از اینکه حاضران از دفتر خارج شدند، من ایستادم و گفتم: «آقا عرض مختصری با شما دارم». امام فرمودند: «نیم ساعت دیگر بیایید». نیم ساعت دیگر در زدم. امام تنها بودند؛ خودشان در را باز کردند. به ایشان عرض کردم: «آقا من برای شما نگران هستم. این سلاطین کشورهای عربی زیر نظر شاه هستند. پول میگیرند و نوکری شاه را میکنند. این رفتن ممکن است برای شما خطرساز باشد.»
امام در پاسخ به ایشان فرمودند: «مگر نمیبینید که در اینجا نمیگذارند به تکلیف خودم عمل کنم؟» انسان نباید در جایی که نمیتواند کاری انجام بدهد، محبوس باشد. مهم نیست که چه اتفاقی قرار است بیفتد؛ مهم عزم، حرکت، حریت درونی و نداشتن علقه به دنیا است.
اکنون موقعیت آن روزهای امام را در خاطر بیاوریم؛ امام آن روزها واقعاً تنها هستند؛ جمعیت اندکی از شاگردان اطراف ایشان را گرفته اند؛ عدهای ایرانی، عده کمتری طلبه افغان و عدهای بسیار اندک طلبه عراقی و عرب! با این همه، امام در عراق در مقام مرجعی بزرگ، کرسی درسی مهمی را دایر کرده اند و جمع معتنابهی از طلاب در درس ایشان حاضر می شدند. لیکن وقتی شرایط را برای عمل به تکلیف نامساعد می بینند، عزم رفتن می کنند و این در حالی است که از شرایط بعدی، هیچ تصوری ندارند؛ در کویت (که مقصد بعدی ایشان است) چه موقعیتی برای ایشان فراهم میشود!؟ یا آیا توطئهای ایشان را تهدید میکند و...!؟
مرحوم والد در یکی از نوشتههای خود آورده اند: «امام در آن شرایط همه داشتههای مرجعیت و سابقه آخوندی و روحانیت خود را پشت سرش گذاشته و حرکت کردند.».
باید به این نکته التفات داشت که ایشان تا پیش از تبعید، در ایران نیز در میان علما و طلاب، از موقعیتی درخور، برخوردار بودند. چه اتفاقی رخ میدهد که همه سوابق را رها کرده، و به تبعید در ترکیه، نجف و پاریس تن میدهند؟ و این در حالی است که این عزم و حرکت برای ایشان، هیچ چشمانداز روشنی ندارد.
وقتی خبر مرگ معاویه به گوش امام حسین (علیهالسلام) رسید، امام عزم کرد که با یزید بیعت نکند؛ در این حال آنچه در نظر ایشان آمد، کشته شدن خود و یارانش و اسارت اهلبیتش نبود. عزم راسخ ایشان آن بود که با یزید بیعت نکند و پیامدهای آن را نیز به جان بخرد. در حقیقت درس بزرگ امام حسین علیهالسلام آن است که نباید به پیامدهای این عزم و حرکت الهی اعتنا کرد؛ بله همه آن پیامدها، ناگوار و تلخ بود؛ اما وقتی تکلیف الهی در میان باشد، باید با عزم راسخ، گام در مسیر نهاد و حرکت کرد. زمان حرکت و مکان حضور، به موقعیت و تشخیص وابسته است؛ لیکن وقتی زمان فرارسید، نباید تعلل کرد. امام حسین (علیهالسلام) عزم کرد که به مکه برود و سپس راهی کوفه شد و در کربلا به شهادت رسید و این همان درسی است که امام عظیم الشأن از سیدالشهدا علیهالسلام گرفت، به این معنا که وقتی موقعیت و تکلیف الهی فرارسید، نباید به امور دنیوی و پیامدهای آن دل بست؛ باید حرکت کرد.
آیتالله سید جعفر کریمی میگوید: «به امام گفتم: آقا، شما به تنهایی میتوانید؟» امام فرمودند: «من به دیدار تکتک آقایان رفتم و گفتم که شما حرکت کنید، من سرباز شما هستم؛ اما نپذیرفتند. اینکه آنان به میدان نیامدند، دلیل نمیشود که من حرکت نکنم. حال که آقایان نیامدند من خودم به تنهایی میروم.»
نکتهای که میتوان از سیدالشهداء علیهالسلام فراگرفت و به کار لحظه لحظه زندگی ما میآید، همین است که به هنگام تشخیص تکلیف الهی، نباید به امور دنیوی دل بست و در پیامدهای آن معطل شد. امام خمینی در این باره می فرمایند: «چه بسا دلبستگی یک آخوند به دو مرید مسجدی که پشت سرش به نماز میایستند یا دلبستگی استادی به شاگردان و شهرت خود در میان آنان و... از دلبستگی قارون به دنیا بیشتر و بدتر باشد.»
بنابراین درس بزرگ سید الشهداء این است که «نباید دل بست». این همان نکتهای است که واقعه کربلا معلول آن است. تصمیم آن روز سیدالشهداء علیهالسلام بر بیعت نکردن با یزید و عزم ایشان به حرکت کردن، تاریخ را متحول ساخت و این روح بزرگ و شخصیت فوق العاده حضرت بود که چنین عزمی را استوار ساخت.
از خدای بزرگ می خواهیم که ما را از محبان حضرت سیدالشهدا علیهالسلام قرار بدهد و ما را در کلاس درس سالار شهیدان بپذیرد و روح امام امت، و همه شهدا و علما، و نیز همه کسانی که نام مبارک سیدالشهدا علیهالسلام را زنده نگه داشتند، با حضرت امام حسین و حضرت ابوالفضل العباس علیهماالسلام محشور بفرماید.