به گزارش ایرنا، متن یا سوال فوق ثبت قلمی فوران واگویه های شهید حشمت الله سهرابی اولین شهید مدافع حرم استان ایلام است که خرداد سال 92 یکماه قبل از شهادت نوشته و سوال کرده است.
شهید در ادامه همین متن جواب ترجیحی خود را ثبت کرده است: 'دل و سر دادن برای خوبانت که زیباست؟.
تا عینیت یافتن پاسخ مدافع رشید حرم به پاسخی که خود قلمی کرده است فقط یک ماه فاصله وجود دارد.
طراح و برنامه ریز با تدبیر نظامی حشمت الله سهرابی بود که یک ماه بعد در دوم تیرماه همان سال در منطقه حماء سوریه همانطور که نوشته بود - با بذل دل و سر در دفاع از خوبان، زیبایی و قرب زیبایی مطلق را برگزید تا همچنان رسیدن، نسبت زنده اندیشان با زیبایی باشد.
حشمت سهرابی از اولین هایی است که مدال شهید حرم را به گردن آویخت.
شهادت حشمت بین طرفین نبرد دمشق و حلب بازتاب های زیاد و البته متفاوت داشت که این شهید از بزرگان گمنام آوردگاه زینبیه است هرچند که حتی در استان زادگاه خود نیز قلیلی از افراد با نام و رشادت های وی آشنا هستند.
شهید حشمت الله سهرابی در زمره اولین شهدای مدافع حرم است اما همچنان گمنام مانده و کمتر کسی این دلاور ایلامی را می شناسد اما آنان که وی را می شناسند با احترام از وی نام می برند همانطور که گمنامی را نیز به اخلاص وی تعبیر می کنند.
ای حشمت والامقام روی سخنم با توست، با تو که افتخاری بی بدیل را نصیب ایلام من کردی، دیاری که انسی عجیب و دیرینه با شهید و شهادت دارد و تو تنها شهید مدافع حرم این استان هستی و این افتخار زیبنده تو شد.
روی سخنم با توست، تو که نیک می دانستی در باغ شهادت هنوز باز است و بسته نشده و خیل شهدا این بار از مسیر عراق و سوریه راه آسمان را در پیش گرفته اند اما این بار افراد خاص را از این در عبور می دهند.
هیچ می دانی که آمدنت دنیای پدر و مادرت را چه قشنگ کرد وگرمای وجودت و بودنت در زندگی ساده شان چه طعنه ها می زد بر خورشید آتش سان؟
تو آمدی اما گاه آمدنت هیچکس نمیداست دفتر عمر نوزادی که در ششم مردادماه سال 1348 در روستای ارموی دره شهر دیده به جهان گشوده چگونه چنین باشکوه و زیبا بسته می شود.
تو همچون کوه های سر به فلک کشیده کبیرکوه استوار و مقاوم بودی و بیدی لرزان نشدی در برابر تندبادهای سهمگین روزگار.
پدرت می گوید از همان دوران کودکی و نوجوانی مقهورانه زندگی را به چالش کشیدی و شجاعتت را به رخ ایام کشیدی.
پدرت نوجوانیت را به یاد دارد؛ آنگاه که در محاصره کامل توسط دشمن در نبرد فاو نپذیرفتی که اسارت نیز یکی از شئون محترم جنگ است و با کمترین امید مقاومت را برگزیدی و پاداش انتخابت را دریافتی، خط محاصره را پشت سر گذاشتی و خاطراتی از رشادت بی مانند را درذهن همرزمانت ثبت کردی.
بعدها یکی از همرزمان هنگامه فاو به پدرت گفت که حشمت سهرابی دلاوری بی نظیر است که با تهور و چالاکی پرندگان اطراف کمین گاه را شکار می کرده و ما برای زنده ماندن از آن پرندگان ارتزاق می کردیم.
کاردانی و تیزهوشی ات، تو را به جایگاهی ارزشمند رساند که هر کسی را لایق آن جایگاه نباشد و تو با لباس سبز و مقدس پاسداری، شدی یکی از خادمان درگاه بیت ولی امر مسلمین جهان و رهبر معظم انقلاب و با جان و دل به آقا و مولایت خدمت کردی.
در اوایل دهه 90 بود که زمزمه هایی از توطئه غربی ها در منطقه را شنیدی که دشمن می خواهد فرزند نامشروع و تازه متولد شده خود را به جهان بنمایند.
فرزندی که اکنون همه ما آن را به نام داعش و گروهک های تکفیری می شناسیم، گروهی که پس از تشکیل و فعالیت روی تمام سفاکان و خونریزان جنایتکار تاریخ را سفید کرد و منطقه آشوب زده ما را به دریایی از خون تبدیل کرد.
هنوز این گروهک ها جای پایشان در منطقه محکم نشده بود که تو مثل همیشه با تیزهوشی و درایتت احساس خطر کردی و به همراه نام آوران دلاوری چون سردار بی بدیل زمان حاج قاسم سلیمانی راهی سوریه شدی.
در سفر نخستت به آنجا به فراست دریافتی اوج خطر از شنیده ها و حتی دیده ها هم مخرب تر و نگران کننده تر است و تو شدی یکی از طراحان عملیات های جنگی در سوریه و آوازه نامت پشت دشمن را به لرزه درآورده بود و وجودت مایه دلگرمی و آرامش یاران و هم قطارانت شد.
وقتی تو به مصاف گروهک های تکفیری رفتی که هنوز بیشتر مردم و افکار عمومی ایران و جهان از شکل گیری، جنایات و اهداف این گروه جنایتکار بی خبربودند و آوازه خونریزی و شقاوت آنها جهانی نشده بود.
در نبرد رشادت ها از خود به نمایش گذاشتی و دشمن که مقهور شهامت و جسارت تو فرزند بی باک ایلام شده بود تمام تلاش خود را برای کشتنت و خاموشیت بکار بست و هر بار به طریقی سعی داشت میدان نبرد را از وجودت خالی کند اما موفق نمی شد و در رسیدن به هدفش ناکام مانده بود.
اما چون هر شروع قصه ای را پایانی است، کتاب داستان زندگی تو نیز زیبا و باشکوه به پایان رسید و تو با تله انفجاری دشمنان و نفوذی های ستون پنجمی آنها در دومین روز از چهارمین ماه از سال 93 همچون پرنده ای سبکبال اما قوی پنجه همراه دیگر همرزمت سردار ماشاءالله شیبانی دهقان به آسمان ابدیت پر کشیدی.
پدرت در مورد شهادتت غمگینانه اما با افتخار می گوید، در حال بازگشت از سوریه به سمت خانه ات در ایران بودی که با استراحتی چند روزه ایران را به قصد عراق ترک کنی و مدافع حرم و طراح عملیات در جبهه دیگر بر علیه داعشیان باشی که در مسیر مقر تا فرودگاه دشمن زبون که توان رزم و مصاف رو در رو با تو را نداشت برایت تله انفجاری گذاشت و تو و هواپیمایی با آن عازم بازگشت به خانه بودی را منفجر کرد.
حاجی برومند پدرت ادامه داد، داعشی های تکفیری به کشتنت بسنده نکردند آنها پیکر پاکت را هم می خواستند چرا که از جسد بی روح و آرام گرفته ات هم وحشت داشتند اما با ورود نیروهای هوانیروز موفق نشدند پیکرت را به دست آورند.
پدرت در آخرین سفرت به سوریه حس پدرانه اش نهیبش می زد که این سفر بی بازگشت خواهد بود و خداحافظی این بارت با خانواده وداع آخرت خواهد بود و روزی که از ستادمشترک تهران تماس گرفتند تا خبر آسمانی شدنت را بدهند پدرت به فراست دریافت که این تماس حامل پیامی مهم و مرتبط با سرنوشت پسر قهرمانش است.
آن روزها که تو در جبهه سوریه فدایی حرم و بارگاه حضرت زینب (س) شدی هنوز مبارزه با داعش و گروهک های تکفیری و حضور مبارزان مدافع حرم در عراق و سوریه شکل جدی به خود نگرفته بود، نام تو در زمره اولین شهدای این وادی قرار گرفت و این خاندان مطهر تو را به عنوان فدایی خود انتخاب کردند و این تاج افتخار را بر سر سرافزار تو نهادند.
وقتی که پیکرپاک و مظلومت را از منطقه حماء سوریه به ایران منتقل کردند ( برخلاف سال های اخیر که شهدا را با مراسم های خاص تشیع و تدفین می کنند) مصلحت اینگونه بود که تو در میان سکوت خبری و بی صدا در مسجد مقدس جمکران آرام بگیری اما پدرت و خانواده ات تو را متعلق به ایلام دانستند و با تلاش و رایزنی بسیار تو را به زادگاهت دره شهر آوردند و در زادگاهت برای همیشه ماوا گرفتی.
پای صحبت و درد دل همسرت بانو نجیبه شیخی که نشستیم از تو برایمان شیرین زبانی ها کرد و گفت از روزهای خوشی که به سان مرغان سینه سرخ عاشق با هم سپری کردید و از روزگار با هم بودنتان و حلاوت این زندگی مشترک که تنها 14 سال ادامه داشت اما برای همیشه در ذهن همسرت ماندگار مانده است.
به گفته همسرت سه بار سفر به کوی عشق و پاسداری و خدمتگزاری بانوی صبور آفرینش را تجربه کردی و سختی ها را به جان خریدی تا به ندای پیچیده در گوش زمان ( هل من ناصرینصرنی ) آقا و مولایت لبیک گویی و مدافع حرم اهل بیتش وخواهر نازنینش باشی.
خانم شیخی بانوی کاشانه ات از قرار و آرام نداشتنت در یک سال پایانی عمرت برای وضعیت وخیم سوریه و خطری که در سکوت حرم امن الهی را تهدید می کرد می گوید و احساس مسئولیتی که در این باره به سان یک چشمه از وجودت جوشش می کرد.
وظیفه خود می دانستی که به سوریه بروی برای دفاع از حرم بانوی برگزیده خدا و مردم بی پناه و مظلوم سوریه و هرچند می دانستی که این راه بی بازگشت است و خطر هر لحظه در کمینت نشسته و گروه های تکفیری همچون گرگ های گرسنه در پی شکار غزال تیزپای میدان نبرد بودند.
کلام همسرت در مورد افتادگی، تواضع و فروتنی ات زیباست وقتی که یاداوری می کند آن هنگام را که به تو می گویند اگر سوریه رفتی شاید زیردست و سرباز مبازانی شوی که از لحاظ درجه و مقام از تو پایین تر هستند و تو خاضعانه و به عشق خدمت گذاری به بانوی گرامی حرم اهل بیت آن را می پذیری و شادمانه و با قلبی مالامال از عشق خداوند دفاع از حرم بانو زینب کبری (س) و شهادت در این راه را هدف غایی خود می دانی.
همسرت از لحظه ای گفت که خبر پروازت را به او دادند، وقتی که همسران چند تن از همکارانت که خبر شهادتت را می دانستند ناگهان و بی خبر خود را مهمان خانه ات و همسرت کردند و تا صبح در کنار همسر از همه جا بی خبرت ماندند.
او می گوید صبح روز بعد از شهادتت بود که برادرش از قم سرزده به سراغش آمد تا با آرامش و طمانینه خبر عروجت را بدهد اما همسرت تا رنگ رخسار بردار را دید و حضور خانواده همکارانت در خانه اش را دریافت که او را برای همیشه در دنیای وانفسا تنها گذاشته ای و خود رفته ای.
همسرت حالا از روزگار بدون تو و دوران تلخ فراغ و جدایی ناگزیرش از تو سخن می گوید و اینکه نبودت سختی های ایام را دوچندان کرده و جای خالی نبودنت همه جا حس می شود و اینکه فرزندانت محمد و حسین در میان روزمره گی هایشان دلشان تنگ پدر را می خواهد.
همسرت دلنگران و غمگین است از تلخی برخی حرف ها که در مورد شهدای مدافع حرم به زبان ها رانده می شود و اینکه این شهدا برای پول رفته اند، وی می غرد بر کسانی که اینگونه صحبت می کنند و می گوید شهدای مدافع حرم کسانی بودند که با دیده باز و خودخواسته به جبهه های آنسوی مرزها رفتند تا کشور ما در امان بماند.
بانو شیخی ادامه می دهد شهدای مدافع حرم می دانستند که راهی که در پیش گرفته اند بدون بازگشت و همراه با ناملایمات و سختی های زیادی است و می دانستند که به جنگ چه گروه های سفاکی می روند، انها از جان و مال و جایگاه خود گذشتند تا امنیت کشور ایران حفظ شود.
وی شهدا و رزمندگان مدافع حرم را قهرمانان واقعی کشور می خواند که هم شهادت و هم بازگشتشان به کشور افتخارامیز و سربلندانه است و آرامش زن و مرد ایرانی را مدیون رشادت و شجاعت این غیورمردان می داند که جای پایی برای حضور داعش و گروهک های تکفیری در ایران اسلامی نذاشته اند.
شهید سهرابی عزیز تو در میان شهدای استان ایلام یک شهید تک پر هستی و تنها شهید مدافع حرم این سرزمین که خود روزگاری نه چندان دور طعم تلخ جنگ و ویرانی را چشیده است و با خرابی و کشتار مردم بی گناه به دست ظالمان و دژخیمان بیگانه نیست.
مزار یادبود شهید حشمت الله سهرابی در قطعه 29 بهشت زهرای تهران، در جوار مزار شهید احمد کاظمی نیز احداث شد تا محلی باشد برای مراجعه دوستان و اقوامی که امکان حضور بر سر مزار اصلی این شهید در روستای ارموی دره شهر برایشان فراهم نیست.
7172/6034
شهید در ادامه همین متن جواب ترجیحی خود را ثبت کرده است: 'دل و سر دادن برای خوبانت که زیباست؟.
تا عینیت یافتن پاسخ مدافع رشید حرم به پاسخی که خود قلمی کرده است فقط یک ماه فاصله وجود دارد.
طراح و برنامه ریز با تدبیر نظامی حشمت الله سهرابی بود که یک ماه بعد در دوم تیرماه همان سال در منطقه حماء سوریه همانطور که نوشته بود - با بذل دل و سر در دفاع از خوبان، زیبایی و قرب زیبایی مطلق را برگزید تا همچنان رسیدن، نسبت زنده اندیشان با زیبایی باشد.
حشمت سهرابی از اولین هایی است که مدال شهید حرم را به گردن آویخت.
شهادت حشمت بین طرفین نبرد دمشق و حلب بازتاب های زیاد و البته متفاوت داشت که این شهید از بزرگان گمنام آوردگاه زینبیه است هرچند که حتی در استان زادگاه خود نیز قلیلی از افراد با نام و رشادت های وی آشنا هستند.
شهید حشمت الله سهرابی در زمره اولین شهدای مدافع حرم است اما همچنان گمنام مانده و کمتر کسی این دلاور ایلامی را می شناسد اما آنان که وی را می شناسند با احترام از وی نام می برند همانطور که گمنامی را نیز به اخلاص وی تعبیر می کنند.
ای حشمت والامقام روی سخنم با توست، با تو که افتخاری بی بدیل را نصیب ایلام من کردی، دیاری که انسی عجیب و دیرینه با شهید و شهادت دارد و تو تنها شهید مدافع حرم این استان هستی و این افتخار زیبنده تو شد.
روی سخنم با توست، تو که نیک می دانستی در باغ شهادت هنوز باز است و بسته نشده و خیل شهدا این بار از مسیر عراق و سوریه راه آسمان را در پیش گرفته اند اما این بار افراد خاص را از این در عبور می دهند.
هیچ می دانی که آمدنت دنیای پدر و مادرت را چه قشنگ کرد وگرمای وجودت و بودنت در زندگی ساده شان چه طعنه ها می زد بر خورشید آتش سان؟
تو آمدی اما گاه آمدنت هیچکس نمیداست دفتر عمر نوزادی که در ششم مردادماه سال 1348 در روستای ارموی دره شهر دیده به جهان گشوده چگونه چنین باشکوه و زیبا بسته می شود.
تو همچون کوه های سر به فلک کشیده کبیرکوه استوار و مقاوم بودی و بیدی لرزان نشدی در برابر تندبادهای سهمگین روزگار.
پدرت می گوید از همان دوران کودکی و نوجوانی مقهورانه زندگی را به چالش کشیدی و شجاعتت را به رخ ایام کشیدی.
پدرت نوجوانیت را به یاد دارد؛ آنگاه که در محاصره کامل توسط دشمن در نبرد فاو نپذیرفتی که اسارت نیز یکی از شئون محترم جنگ است و با کمترین امید مقاومت را برگزیدی و پاداش انتخابت را دریافتی، خط محاصره را پشت سر گذاشتی و خاطراتی از رشادت بی مانند را درذهن همرزمانت ثبت کردی.
بعدها یکی از همرزمان هنگامه فاو به پدرت گفت که حشمت سهرابی دلاوری بی نظیر است که با تهور و چالاکی پرندگان اطراف کمین گاه را شکار می کرده و ما برای زنده ماندن از آن پرندگان ارتزاق می کردیم.
کاردانی و تیزهوشی ات، تو را به جایگاهی ارزشمند رساند که هر کسی را لایق آن جایگاه نباشد و تو با لباس سبز و مقدس پاسداری، شدی یکی از خادمان درگاه بیت ولی امر مسلمین جهان و رهبر معظم انقلاب و با جان و دل به آقا و مولایت خدمت کردی.
در اوایل دهه 90 بود که زمزمه هایی از توطئه غربی ها در منطقه را شنیدی که دشمن می خواهد فرزند نامشروع و تازه متولد شده خود را به جهان بنمایند.
فرزندی که اکنون همه ما آن را به نام داعش و گروهک های تکفیری می شناسیم، گروهی که پس از تشکیل و فعالیت روی تمام سفاکان و خونریزان جنایتکار تاریخ را سفید کرد و منطقه آشوب زده ما را به دریایی از خون تبدیل کرد.
هنوز این گروهک ها جای پایشان در منطقه محکم نشده بود که تو مثل همیشه با تیزهوشی و درایتت احساس خطر کردی و به همراه نام آوران دلاوری چون سردار بی بدیل زمان حاج قاسم سلیمانی راهی سوریه شدی.
در سفر نخستت به آنجا به فراست دریافتی اوج خطر از شنیده ها و حتی دیده ها هم مخرب تر و نگران کننده تر است و تو شدی یکی از طراحان عملیات های جنگی در سوریه و آوازه نامت پشت دشمن را به لرزه درآورده بود و وجودت مایه دلگرمی و آرامش یاران و هم قطارانت شد.
وقتی تو به مصاف گروهک های تکفیری رفتی که هنوز بیشتر مردم و افکار عمومی ایران و جهان از شکل گیری، جنایات و اهداف این گروه جنایتکار بی خبربودند و آوازه خونریزی و شقاوت آنها جهانی نشده بود.
در نبرد رشادت ها از خود به نمایش گذاشتی و دشمن که مقهور شهامت و جسارت تو فرزند بی باک ایلام شده بود تمام تلاش خود را برای کشتنت و خاموشیت بکار بست و هر بار به طریقی سعی داشت میدان نبرد را از وجودت خالی کند اما موفق نمی شد و در رسیدن به هدفش ناکام مانده بود.
اما چون هر شروع قصه ای را پایانی است، کتاب داستان زندگی تو نیز زیبا و باشکوه به پایان رسید و تو با تله انفجاری دشمنان و نفوذی های ستون پنجمی آنها در دومین روز از چهارمین ماه از سال 93 همچون پرنده ای سبکبال اما قوی پنجه همراه دیگر همرزمت سردار ماشاءالله شیبانی دهقان به آسمان ابدیت پر کشیدی.
پدرت در مورد شهادتت غمگینانه اما با افتخار می گوید، در حال بازگشت از سوریه به سمت خانه ات در ایران بودی که با استراحتی چند روزه ایران را به قصد عراق ترک کنی و مدافع حرم و طراح عملیات در جبهه دیگر بر علیه داعشیان باشی که در مسیر مقر تا فرودگاه دشمن زبون که توان رزم و مصاف رو در رو با تو را نداشت برایت تله انفجاری گذاشت و تو و هواپیمایی با آن عازم بازگشت به خانه بودی را منفجر کرد.
حاجی برومند پدرت ادامه داد، داعشی های تکفیری به کشتنت بسنده نکردند آنها پیکر پاکت را هم می خواستند چرا که از جسد بی روح و آرام گرفته ات هم وحشت داشتند اما با ورود نیروهای هوانیروز موفق نشدند پیکرت را به دست آورند.
پدرت در آخرین سفرت به سوریه حس پدرانه اش نهیبش می زد که این سفر بی بازگشت خواهد بود و خداحافظی این بارت با خانواده وداع آخرت خواهد بود و روزی که از ستادمشترک تهران تماس گرفتند تا خبر آسمانی شدنت را بدهند پدرت به فراست دریافت که این تماس حامل پیامی مهم و مرتبط با سرنوشت پسر قهرمانش است.
آن روزها که تو در جبهه سوریه فدایی حرم و بارگاه حضرت زینب (س) شدی هنوز مبارزه با داعش و گروهک های تکفیری و حضور مبارزان مدافع حرم در عراق و سوریه شکل جدی به خود نگرفته بود، نام تو در زمره اولین شهدای این وادی قرار گرفت و این خاندان مطهر تو را به عنوان فدایی خود انتخاب کردند و این تاج افتخار را بر سر سرافزار تو نهادند.
وقتی که پیکرپاک و مظلومت را از منطقه حماء سوریه به ایران منتقل کردند ( برخلاف سال های اخیر که شهدا را با مراسم های خاص تشیع و تدفین می کنند) مصلحت اینگونه بود که تو در میان سکوت خبری و بی صدا در مسجد مقدس جمکران آرام بگیری اما پدرت و خانواده ات تو را متعلق به ایلام دانستند و با تلاش و رایزنی بسیار تو را به زادگاهت دره شهر آوردند و در زادگاهت برای همیشه ماوا گرفتی.
پای صحبت و درد دل همسرت بانو نجیبه شیخی که نشستیم از تو برایمان شیرین زبانی ها کرد و گفت از روزهای خوشی که به سان مرغان سینه سرخ عاشق با هم سپری کردید و از روزگار با هم بودنتان و حلاوت این زندگی مشترک که تنها 14 سال ادامه داشت اما برای همیشه در ذهن همسرت ماندگار مانده است.
به گفته همسرت سه بار سفر به کوی عشق و پاسداری و خدمتگزاری بانوی صبور آفرینش را تجربه کردی و سختی ها را به جان خریدی تا به ندای پیچیده در گوش زمان ( هل من ناصرینصرنی ) آقا و مولایت لبیک گویی و مدافع حرم اهل بیتش وخواهر نازنینش باشی.
خانم شیخی بانوی کاشانه ات از قرار و آرام نداشتنت در یک سال پایانی عمرت برای وضعیت وخیم سوریه و خطری که در سکوت حرم امن الهی را تهدید می کرد می گوید و احساس مسئولیتی که در این باره به سان یک چشمه از وجودت جوشش می کرد.
وظیفه خود می دانستی که به سوریه بروی برای دفاع از حرم بانوی برگزیده خدا و مردم بی پناه و مظلوم سوریه و هرچند می دانستی که این راه بی بازگشت است و خطر هر لحظه در کمینت نشسته و گروه های تکفیری همچون گرگ های گرسنه در پی شکار غزال تیزپای میدان نبرد بودند.
کلام همسرت در مورد افتادگی، تواضع و فروتنی ات زیباست وقتی که یاداوری می کند آن هنگام را که به تو می گویند اگر سوریه رفتی شاید زیردست و سرباز مبازانی شوی که از لحاظ درجه و مقام از تو پایین تر هستند و تو خاضعانه و به عشق خدمت گذاری به بانوی گرامی حرم اهل بیت آن را می پذیری و شادمانه و با قلبی مالامال از عشق خداوند دفاع از حرم بانو زینب کبری (س) و شهادت در این راه را هدف غایی خود می دانی.
همسرت از لحظه ای گفت که خبر پروازت را به او دادند، وقتی که همسران چند تن از همکارانت که خبر شهادتت را می دانستند ناگهان و بی خبر خود را مهمان خانه ات و همسرت کردند و تا صبح در کنار همسر از همه جا بی خبرت ماندند.
او می گوید صبح روز بعد از شهادتت بود که برادرش از قم سرزده به سراغش آمد تا با آرامش و طمانینه خبر عروجت را بدهد اما همسرت تا رنگ رخسار بردار را دید و حضور خانواده همکارانت در خانه اش را دریافت که او را برای همیشه در دنیای وانفسا تنها گذاشته ای و خود رفته ای.
همسرت حالا از روزگار بدون تو و دوران تلخ فراغ و جدایی ناگزیرش از تو سخن می گوید و اینکه نبودت سختی های ایام را دوچندان کرده و جای خالی نبودنت همه جا حس می شود و اینکه فرزندانت محمد و حسین در میان روزمره گی هایشان دلشان تنگ پدر را می خواهد.
همسرت دلنگران و غمگین است از تلخی برخی حرف ها که در مورد شهدای مدافع حرم به زبان ها رانده می شود و اینکه این شهدا برای پول رفته اند، وی می غرد بر کسانی که اینگونه صحبت می کنند و می گوید شهدای مدافع حرم کسانی بودند که با دیده باز و خودخواسته به جبهه های آنسوی مرزها رفتند تا کشور ما در امان بماند.
بانو شیخی ادامه می دهد شهدای مدافع حرم می دانستند که راهی که در پیش گرفته اند بدون بازگشت و همراه با ناملایمات و سختی های زیادی است و می دانستند که به جنگ چه گروه های سفاکی می روند، انها از جان و مال و جایگاه خود گذشتند تا امنیت کشور ایران حفظ شود.
وی شهدا و رزمندگان مدافع حرم را قهرمانان واقعی کشور می خواند که هم شهادت و هم بازگشتشان به کشور افتخارامیز و سربلندانه است و آرامش زن و مرد ایرانی را مدیون رشادت و شجاعت این غیورمردان می داند که جای پایی برای حضور داعش و گروهک های تکفیری در ایران اسلامی نذاشته اند.
شهید سهرابی عزیز تو در میان شهدای استان ایلام یک شهید تک پر هستی و تنها شهید مدافع حرم این سرزمین که خود روزگاری نه چندان دور طعم تلخ جنگ و ویرانی را چشیده است و با خرابی و کشتار مردم بی گناه به دست ظالمان و دژخیمان بیگانه نیست.
مزار یادبود شهید حشمت الله سهرابی در قطعه 29 بهشت زهرای تهران، در جوار مزار شهید احمد کاظمی نیز احداث شد تا محلی باشد برای مراجعه دوستان و اقوامی که امکان حضور بر سر مزار اصلی این شهید در روستای ارموی دره شهر برایشان فراهم نیست.
7172/6034
کپی شد