ای مرد بزرگ و سبزپوش تو می آیی! این را نسیم، از سر گلدسته ی سرو فریاد زده و باد بهاری در ترنم نگاه باران فریاد کرد.
تو خواهی آمد ای خورشید پنهان و صبح زیبای زندگی با وجود نازنینت از همه غم ها روشن می شود و اشک چشم ضعفا و دست تهی نیازمندان بر دامن پر مهرت سرشار از بی نیاز و خوشی می شود.
هر غروب گل های نرگس بر رشته های چادر مادرت بوسه می زنند تا فرزندش زودتر باز آید، دست ها به دعا ، فرجت را از رب پرستوهای قشنگ می خوانند تا کبوتر سپید خوشبختی شان باز آید و این غیبت طولانی را به اتمام رساند.
از پشت زمان ها، از لابلای قرن ها، از سابقه ی تاریخ، از کنارِ برکه ی آرزوها، تنهای تنها و سوار بر اسبی به رنگ سپید هویدا خواهی شود و نوید شادی و امید را در این کره خاکی جاری خواهی کرد تا از برکت وجودت غنچه های پرپر دوباره به بار بنشیند و گل خنده بر شکوفه های باغ زندگی بنشیند.
این روزها آنقدر غم و اندوه و گریه و خشم و خشونت و تجاوز و سیاهی این زمین را فرا گرفته که دلم می گیرد از زنده بودن زیرا که دستانم ضعیف است و توانایی زدودن این همه غصه و غم از دل این مردمان را که شمارشان در جای جای این کره خاکی زیاد است، ندارم.
این روزها برای بهتر شدن حال دلم تو را مجسم می کنم و ظهورت را حس می کنم که پایانی به همه ظلم ها بوده و نوری بر همه تاریکی ها تابانده و گل لبخند بر روی همه نشانده است و این تصویر چه زیبا در ذهنم می ماند کاش مات نشود و تو هر لحظه بیایی که این آمدنت زیباترین نوید بهار امسالم خواهد بود.
نمی دانم کبوترها در گوش باد چه زمزمه کرده اند که باران بهاری هم از خوشی هنوز پر برکت تر از هر روز می بارد و لحظه ای پر طراوت وجود همه را فرا گرفته است انگار که تو می آیی و چه زیبا آن لحظه، لحظه آمدنت.
این روزها تمام گل های زیبای بهاری تمام فضای کوه و دشت را پر کرده و سرشار از لبخند و شادی شده است، همچون وجود نازنینت که در این روز عزیز تمام خانه امام عسگری را معطر و پر نور کرد.
تو می آیی! آخر تو از نسل بهاری، تو نوید بخش عدالتی، تو از نسل بشارت، تو می آیی و با آمدنت همه باطل ها از بین می رود و حق و عدالت جایش را می گیرد.
از آن سوی غبارها، مردی می آید، با قامتی به بلندی ابدیت که وجود نازنینش به تمام اشباح سیاه پایان می بخشد، طنین صدای حقیقتش گوش های ما را با نغمه های افلاک، آشنا می کند و رجعت روزهای ارغوانی را به ما بشارت می دهد تا خوشی و مهربانی را در کنارش احساس کنیم.
از آن سوی کوه های بلند، ابرهای تیره، مردی می آید که باران نگاهش، دشت های مرده را به هیجان می آورد و شور و شوق بهار را در همه این سرزمین می تراود.
و کاش زودتر بیایی که فریاد تجاوز و خشونت و قتل و بی عدالتی گوش زمان را پر کرده است، کاش دیگر بیایی...
میلاد احیاگر آیین محمّدی، تبلور شجاعت علوی، تجسم صبر حسن و منتقم خون حسین تهنیت باد.
7177/6034
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.