میترا کمالیفر نویسنده کتاب «فرشتههای بینشان» به معرفی برخی زنان رشید ایلام که زیر بمباران دشمن به شهادت رسیدند، پرداخت که در ادامه میخوانید:
تصور روزهایی که بر شهر و دیارمان گذشته برای کسانی که آن روزها را درک نکردهاند، سخت است. روزهایی که سایه شوم جنگ بر سرزمینمان افتاد، روزهای آرامی که غرش گلولههای توپ و تانک ناآرامشان کرد. روزهایی که هواپیماهای دشمن متجاوز بمبهایشان را بر سر مردم بیگناه استان ایلام میریختند. روزهایی که همه چیز از روال عادی خود خارج شده و زنان که همیشه مظهر صبر بودند، باید صبرشان را تا بی نهایت بالا می بردند. باید چشمها را میشستند و جور دیگر میدیدند.
دیگر از خانههای پر از صفا و صمیمیت خبری نبود. هر لحظه باید منتظر حادثهای میبودند. شاید خبری از جبهه بیاید از پدر، همسر، برادر، یا جگرگوشهشان. شاید هم خودشان باید بار سفر را ببندند. زیر آتش دشمن زندگی کردن لازمهاش آمادگی برای رفتن بود.
استان ایلام که دارای 425 کیلومتر مرز مشترک با کشور عراق است، در طول هشت سال دفاع مقدس مستقیماً درگیر جنگ بود و تنها استانی است که مردم آن به خارج از استان مهاجرت نکردند. شیرزنان ایلام در طول هشت سال دفاع مقدس و در نبود مردانشان که غالباً در جبهه بودند، بار سنگین زندگی در شرایط سخت را بردوش کشیدند و در این هشت سال شهید، مجروح و آواره شدند.
در طول هشت سال دفاع مقدس استان ایلام 333 شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرد. شهدایی که داستان مظلومیتشان دل هر انسانی را به درد می آورد. شهدایی که در جوار رحمت حق آرمیده اند و روز قیامت خداوند از دشمن متجاوز خواهد پرسید « بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت» به چه گناهی کشته شدند؟!
مراقبت زمین از پیکر مطهر یک دختر ایلامی
یکی دیگر از شهدای زن استان ایلام شهید شوکت محمدزاده است که نیروهای دشمن تا داخل کوچههای شهرش آمده بودند، همراه بقیه مردم، شهر مهران را رها میکنند و پیاده به طرف شهرستان ایلام حرکت میکنند. ابتدا به امامزاده سید حسن (ع) میروند. شوکت میبیند عراقیها که قبل از آنها به آن جا سر زده بودند عکس امام خمینی را زمین انداختهاند و عکس صدام را به دیوار امامزاده زده اند. شوکت عکس صدام را پاره میکند و عکس امام را جای آن می گذارد. آن جا هم امن نبود باید زودتر به طرف ایلام بروند در بین راه وقت نماز می رسد. شوکت چادر نمازش را می پوشد و نماز می خواند. مردم می خواهند مقداری استراحت کنند اما دشمن به طرف آن ها شلیک میکند و شوکت به خوابی آرام می رود. حال پدر و مادرش بد می شود. امکان این که او را با خود ببرند نیست. صحبت دو روز پیاده روی است، اما چه طور دخترشان را رها کنند؟ ناچار به خاطر مردم با تیشهای که همراه داشتند برای شوکت در آن بیابان قبر آماده می کنند و با چادر نمازش او را دفن می کنند. پدر او را به رسم امانت به زمین میسپارد و میرود. سالها پدر و مادر به خاطر تنهایی شوکت در آن بیابان بغض در گلو داشتند تا این که مهران آزاد می شود و پدر می رود قبر را باز می کند. انگار همان لحظه شوکت چادر نماز پوشیده بود. بدنش سالم مانده و زمین خوب امانتداری کرده بود.
دو قلوهایی که با لالای دشمن به خواب ابدی رفتند
یکی از شهدای زن استان ایلام شهید بهجت بهارستانی است که با دوقلوهای سه ساله اش احسان و محسن و مادربزرگشان داخل حیاط خانه وقتی که مادر مشغول شستن لباس بود و مادربزرگ آن طرف تر برای بچه ها قصه می گفت. بر اثر بمبی که به منزلشان اصابت کرد برای همیشه با دنیا خداحافظی کردند تا قصهی زندگیشان یادآور مظلومیتشان باشد.
48