در این یادداشت آمده است: در این نیمه شب ساکت و رازآلود شعله هایی که جان هزاران درخت بلوط را گرفتند خاموش شدند اما هنوز در خاطرات ما و در میان عکس ها و تصاویر بجا مانده انگار زنده اند و پیش می روند.
دارم فکر می کنم به هزاران بلوط سوخته به هزاران هزار پرنده و جاندار مرده و بی خانمان شده به جوجه هایی که هرگز روشنایی خورشید را ندیدند و هیچ آسمانی شکوه پروازشان را بخاطر نسپرد، دارم به ضجه سوزناک موجودات نیم سوخته ای می اندیشم که بیمار و بی پرستار در چنگال هیولای مرگ دست و پا می زنند.
من به اینها می اندیشم و خواب به چشمم نمی آید و مانده ام که فرد یا افرادی که خواسته یا ناخواسته عامل این فاجعه شوم بوده اند، چگونه می توانند چشم هایشان را ببندند و به خواب بروند؟؟
آیا همین که ما نمی دانیم کیستند برای شان کافیست تا آسوده باشند و آرام بگیرند؟ به راستی ما کجای دایره انسانیت ایستاده ایم؟ مگر نه این است که همه چیز روزی تمام می شود و از وجودمان شاید مشتی خاک بماند برای روییدن علفی.
پس هراس ما از کتمان حقیقت چیست؟
شاید مضحک باشد اما من از بانیان این اتفاق می خواهم که پرده ظلمت از روی خویش بر دارند تا یک عمر سنگینی این گناه بزرگ روحشان را مچاله نکند از آنان می خواهم که خود پا پیش بگذارند و ملتمسانه در حضور همگان بر شاخه های سوخته بوسه زنند و از درخت و پرنده و حشره حلالیت بطلبند از آنان می خواهم که این زخم عمیق و خون آلود را به مرهم تسلیم شان تیمار کنند تا در میان تاریکی و ظلمتی که دچارش شده ایم پنجره ای باز شود رو به روشنایی و امید.
دریغا که آثار این ظلم عظیم فراتر از آن است که در گذر زمان رنگ ببازد پس تنها راهی که می ماند همان است همان یعنی رها شدن از این بغض ابدی و کنار زدن پرده های انکار و کتمان.
منبع: پایگاه خبری تحلیلی غرب آنلاین
6033
دارم فکر می کنم به هزاران بلوط سوخته به هزاران هزار پرنده و جاندار مرده و بی خانمان شده به جوجه هایی که هرگز روشنایی خورشید را ندیدند و هیچ آسمانی شکوه پروازشان را بخاطر نسپرد، دارم به ضجه سوزناک موجودات نیم سوخته ای می اندیشم که بیمار و بی پرستار در چنگال هیولای مرگ دست و پا می زنند.
من به اینها می اندیشم و خواب به چشمم نمی آید و مانده ام که فرد یا افرادی که خواسته یا ناخواسته عامل این فاجعه شوم بوده اند، چگونه می توانند چشم هایشان را ببندند و به خواب بروند؟؟
آیا همین که ما نمی دانیم کیستند برای شان کافیست تا آسوده باشند و آرام بگیرند؟ به راستی ما کجای دایره انسانیت ایستاده ایم؟ مگر نه این است که همه چیز روزی تمام می شود و از وجودمان شاید مشتی خاک بماند برای روییدن علفی.
پس هراس ما از کتمان حقیقت چیست؟
شاید مضحک باشد اما من از بانیان این اتفاق می خواهم که پرده ظلمت از روی خویش بر دارند تا یک عمر سنگینی این گناه بزرگ روحشان را مچاله نکند از آنان می خواهم که خود پا پیش بگذارند و ملتمسانه در حضور همگان بر شاخه های سوخته بوسه زنند و از درخت و پرنده و حشره حلالیت بطلبند از آنان می خواهم که این زخم عمیق و خون آلود را به مرهم تسلیم شان تیمار کنند تا در میان تاریکی و ظلمتی که دچارش شده ایم پنجره ای باز شود رو به روشنایی و امید.
دریغا که آثار این ظلم عظیم فراتر از آن است که در گذر زمان رنگ ببازد پس تنها راهی که می ماند همان است همان یعنی رها شدن از این بغض ابدی و کنار زدن پرده های انکار و کتمان.
منبع: پایگاه خبری تحلیلی غرب آنلاین
6033
کپی شد