«فاطمه مومنی» نویسنده کتاب است و آخر قصه شهید شدن مجاهد اهل نجف آباد را در پشت جلد کتابش اینگونه روایت میکند.
صدای بلند گلولهای توپ افکار مهدی را از هم پاشید. با دستپاچگی پایش را روی ترمز گذاشت و محکم فشار داد. ماشین با شدت از حرکت ایستاد. مهدی دستش را به فرمان چسباند و گفت: یا امام حسین؛ پیشانیاش محکم به استخوان های سخت پشت دستش خورد. لحظهای بعد مهدی آرام سرش را بالا آورد. ماشین در هالهای از گرد و خاک گم شده بود و هیچ چیز دیده نمیشد. شیشه ماشین از گوشه سمت راست سوراخ شده و ترکهای باریک آن تا وسط کشیده شده بود.
مهدی همانطور که خیره به بیرون نگاه میکرد گفت: حاجی شما طوریتون شده؟ اما صدایی نشنید. سرش را به راست چرخاند، مژههای حاجی از غبار سفید شده بود. انگار صورتش آرام بود. انگار فرصت خوبی پیدا کرده بود برای خوابیدن. مهدی دستش را دراز کرد، بازوی او را محکم گرفت و چند بار تکان داد: حاجی، حاجی حالت خوبه...
شهید مصطفی تقی جراح هفتم تیرماه ۱۳۳۷ در نجف آباد اصفهان متولد شد. بعدها در کارگاه نجاری پدرش فعالیت کرد و در هنرستان راه و ساختمان را فرا گرفت. او مبتکر وسایل کمک آموزشی در دوران تحصیل بود و تابلوهای نقشه کشی ترسیم میکرد.
قبل از پیروزی انقلاب، فعالیت های مخفی زیادی علیه رژیم پهلوی داشت و دوران سربازی خود را در اسلام آباد غرب گذراند. شهید تقی جراح بعد از انقلاب در جهاد سازندگی مشغول میشود. برپا کننده کلاسهای قرآن و دستههای عزاداری است و همچنین در جذب بچه مسجدیها بسیار پرتلاش و فعال عمل میکند.
جنگ تحمیلی که سر میگیرد حاج مصطفی خمپاره انداز میشود و با ورودش به گروه توپخانه ۶۱ محرم، واحدهای توپخانه نظمی نو میگیرند. کمی بعد هم گردانهای قدس و روح الله را پی میریزد تا نقش آنها در عملیاتها پررنگ ظاهر شود.
حاج مصطفی عملیاتهایی چون شکست حصر آبادان، فتح بستان، آزادی سوسنگرد، بیت المقدس و فتح المبین را خالصانه و پرتلاش پشت سر میگذارد و سال ۶۴ با چند تن از فرماندهان دیگر برای کسب تجربههای نبرد عازم کرهشمالی میشود.
نقل از همرزمان شهید است که حاج مصطفی بر قلبها فرماندهی میکرد و در جبههها میگفت: برادرا یادتون باشه در مقابل هر شلیک یه یا حسین(ع) بگید. وعده ما کربلا.
او همیشه بعد از نماز صبح زیارت عاشورا میخواند و زمانی که فرمانده است و برایش در گرمای سوزان جبههها پنکه می آورند میگوید: هر وقت برای همه چادرهای رزمندگان پنکه تامین شد برای من هم بیاورید.
وصیت نامه ۵ صفحه ای شهید، در اوراق پایانی کتاب جای دارند. وصیتی که دعای معروف اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک... بر طلیعه آن می درخشد و پایانش برای همه رزمندگان اسلام و ایران طلب مغفرت میکند.
لحظه رفتن و پرکشیدن سردار شهید نجفآبادی کتاب حاضر را در ابتدای همین نوشتار به اختصار نوشتیم. زمانی که خانواده اش را به اهواز آورده و میخواهد از خط مقدم به اهواز برگردد تا با خانواده اش برای شرکت در مراسم چهلم پسرخالهاش، به زادگاهش نجفآباد برود در راه خمپاره ریزان است و مصطفی نیز در این بین به شهادت سرخ، سلام میدهد.
تصاویری چند از شهید و همرزمان او در پایان کتاب منتشر شدهاند که تصویر دریافت نشان درجه ۳ فتح از سوی فرمانده کل قوا نیز در میان آنها خودنمایی میکند.
سرگذشتنامه «به بهانه دلتنگی» در ۱۰۴ صفحه از سوی انتشارات ستارگان درخشان چند نوبت تجدید چاپ شده است.