این مجموعه شامل ۴۲ خاطره است که محاصره پاسگاه وقت سمیرم در سال ۱۳۵۷ بعنوان نقطه عطف و تاریخی این منطقه، در ۶ داستان و خاطره پی در پی بیشترین حجم کتاب را به خود اختصاص داده است.
حوادث و رویدادهای شکلگیری انقلاب، تاریخ شفاهی، تظاهرات های همیشگی، پادوییها، پخش اعلامیههای حضرت امام(ره)، فعالیتهای انجمن اسلامی و دانشسرای مقدماتی، مسافرتها به پایتخت کشور و اصفهان، شعارهای انقلابیون و آیتالله خمینی کلیدواژههای پرتکرار این نوشتار تاریخ معاصر هستند.
«محمدعلی سامی» در این کتاب علاوه بر بیان بخشهایی از اتفاقها وحوادث آن روزهای شهرهای بزرگ کشور مانند تهران و قم، روایتگر و بازیگر واقعی وقایع روزهای منتهی به ۲۲ بهمن سال ۵۷ سمیرم زادگاه و محل زندگی خودش نیز هست.
او بارها از دست ماموران رژیم میگریزد، گاه کتک، فحش و ناسزا از ساواکیها میخورد، زمانی با پدرش که کارمند شهرداری است کل کل میکند، پای ثابت سخنرانیهای انقلابی روحانیون است و یکی دو مرتبه هم دستگیرش میکنند.
اعلامیههای تاریخ ساز امام راحل(ره) را پشت کمرش پنهان و جاساز میکند و از اصفهان با وجود گشتیهای مستقر در مسیر از جمله «روستای کُهرویه» به دست انقلابیهای سمیرم میرساند.
گویا آن زمان انجمن اسلامی سمیرم در سال ۱۳۵۰ زیر نظر حوزه علمیه قم فعال شده و همان زمان نویسنده کتاب به سفر زیارتی و البته سیاسی مشهد مقدس میرود. روزی که به دور ضریح مطهر میچرخد همزمان سر میدهد: «برای نابودی حکومت جور زمان، صلواتی غرا ختم کن»، «لال از دنیا نمیری برای سرنگونی حکومت یزیدیان هر چه میتوانی بلند صلوات بفرست.»
اما چیزی نمیگذرد دستی سنگین از پشت شانهاش را چنگ میزند. کارمند اداره ساواک است و بعد از تهدید، سیلی و فحش دادنهای مداوم از او میخواهد گم شود و برود.
درباره وضعیت آزادی زنانی که رژیم سیاه پهلوی شعارش را می دهد، در کتاب تنها از «آزادی جنسی شبه غربی» نام برده شده که آزادی واقعی نیست. اندکی بعد از زبان و لحن گویا و رسای یکی از روحانیون می نویسد که از توپخانه نظامی کارایی بیشتر و بُرنده تری دارد!
ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۷ است و مسجدروها در سمیرم زیادتر شده اند. «شیخ رحمت الله فشارکی» آن سال ها ماه های رمضان و محرم را در سمیرم حضور داشته و در همراهی مردم شعار «با آل علی هر که در افتاد ور افتاد را سر میدهد»
مادر نویسنده کتاب که گویا انقلابی تر از پدر است در دعاهایش از خدا می خواهد این شاه کافر بی نماز را از روی زمین بردارد و آیت الله(امام) خمینی را پیروز کند.
کم کم فعالان انقلاب در سمیرم تصمیم می گیرند طرح مطالبه های خود را گسترش دهند تا اعتراضها به این بهانه بالا بگیرد.
مطالبههای صنفی و دانش آموزی از قبیل: انتصاب رییس جدید برای دبیرستان، الزام حجاب برای دبیران و معلمان زن، استعفای فرماندار، آسفالت خیابان شفق، مرمت و آسفالت جاده سمیرم به شهرضا از جمله این خواسته ها بودهاند.
از همین رو سرهنگ محبی از اصفهان مامور شده و به سمیرم میآید. او نیز از دیدن جای جای شهر غافل نمانده و با اعتراف به کاستی ها می گوید:« انگار اینجا اثری از امکانات شهری وجود ندارد. باورش سخت است که اصفهان به این آبادی شهری داشته باشد به این محرومی! من قول می دهم به این نابسامانی ها پایان داده شود. شما هم قول بدهید آرام بگیرید.»
سفر به تهران برای شرکت در راهپیمایی ۱۳ آبان، به همراه برادرش علی اکبر که مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی نیز در آن جمع حاضر بوده اند.
زن ها در انتهای دسته ها همراه مردان در راهپیمایی های ضد رژیم حضور دارند. دختران با مقنعه های مشکی و چادرهای سیاه. حجاب آن روزها سمبلی از مبارزه با دستگاه ستمشاهی است و رعایت حجاب کمتر از شعار و فریاد نبوده است.
فرماندار وقت آن سال های سمیرم سید حسن کُلیجی(زادگاه کردستان، اهل تسنن و طبق پیگیری خبرنگار ایرنا در قید حیات در مهاباد استان آذربایجان غربی است) است که در حادثه محاصره پاسگاه، ترکشی به دستش اصابت می کند.
آذر ماه از راه می رسد و شور انقلابی مردم بیشتر شده است. دیگر کسی از دستگیری و ساواک و نظامی ها ترسی ندارد.
مولف کتاب شبی نقشه می کشد بجای پدرش، شب را در شهرداری نگهبانی دهد تا این مکان دولتی را به آتش بکشد؛ اما زمانی که می خواهد نیت خود را عملی کند ناگهان پدرش از راه می رسد و او پا به فرار می گذارد و نقشه اش ناکام می ماند.
«محاصره پاسگاه سمیرم» اوراقی چند از کتاب را به خود اختصاص داده که در محرم سال ۵۷ حادث شده است. آن ماه استوار موصولی فرمانده وقت پاسگاه سمیرم جای خود را به استواری شاه دوست و خشن و اهل سیستان بنام «شیرزاد مهدی آزاد» می دهد که همان ابتدای ورودش به سمیرم تهدید می کند و می گوید: ۴۰ نفر از خمینی خواهان را دستگیر کرده و خودم در صحنه اعدامشان حضور خواهم داشت.
همه اینها عاملی می شود که خشم و نفرت مردم از رژیم بالا بگیرد و تصرف پاسگاه را طرح ریزی کنند. ۱۸ آذرماه یک روز قبل از تاسوعای حسینی، مردم دست به دست هم برای تصرف پاسگاه هم قسم می شوند. خسرو آقایی، علی اکبر افشاری و حسن افشاری همان روز به شهادت می رسند. (سایر شهدا: رمضانعلی آصفی، جمشید نادری و جلال راجی)
با این وضع مردم شعار میدهند: می کشم می کشم، آنکه برادرم کشت- زنده و جاوید باد یاد شهیدان ما- قسم به خون شهدا، شاه تو را میکشیم.
هر چند پاسگاه به شکل تقریبا کامل آتش می گیرد و تخریب می شود اما با رسیدن کماندوهای حکومت و نیروهای کمکی از شهر حنا، تصرف به نوعی نیمه کاره میماند.
نیمه شبی که نویسنده کتاب و خانوادهاش در خواب هستند ماموران رژیم به خانه می ریزند اما موفق نمی شوند محمدعلی را دستگیر کنند اما برادرش را به جای او میبرند.
بخش های پایانی کتاب نیز، دیدارهای انقلابیون سمیرم با آیات عظام و مراجع در قم، پرواز انقلابی و حضور در بهشت زهرا و مدرسه علوی برای دیدار با امام خمینی(ره) را روایت میکند.
کتاب رستاخیز ۵۷ از سوی انتشارات صمدیه در ۳۸۴ صفحه منتشر شده است.