کتاب به کوشش «اسمعیل شاهرودی» مشهور به «بیدار» نگاشته شده و در مقدمه آن به نقل از کتاب مجمع الفصحا آمده است: طبیب اصفهانی در طبابت بینظیر و در خدمت و مصاحبت نادرشاه افشار بوده و کمال و جلالی داشته است.
او بعد از نادر، در اصفهان به سمت کلانتری منصوب میشود و پس از چندی به رغبت طبع، این شغل بزرگ را به برادر کوچک خود میرزا عبدالوهاب وا میگذارد و خود به فراغت میپردازند.
برادرش نیز پس از تصدی کلانتری، چندی هم سمت ایالت اصفهان را داشته و در سال ۱۱۶۸ هجری قمری رحلت کرده است.
در اوصاف و اخلاق طبیب اصفهانی اینچنین سروده اند:
نه چنان بی تو به این سوخته جان میگذرد/ که توان گفت چنین یا که چنان می گذرد/ به غیر از عهد بندد غم نباشد/ که دانم عهد او محکم نباشد
دیوان طبیب اصفهانی حاوی غزلهای دلنشین و شیوا و حاوی قصاید غرّایی است که در مدح و منقبت رسول اکرم(ص) و مولای متقیان علی ابن ابیطالب ع سروده است.
از میان غزل های طبیب، بیشتر این سروده اش، که در پشت جلد کتاب نیز نقش بسته مشهور و زبانزد خاص و عام است.
غمش غمش در نهانخانه ی دل نشیند/ به نازی که لیلی به محمل نشیند/ به دنبال محمل چنان زار گریم/که از گریهام ناقه در گل نشیند
خلد گر به پا خاری، آسان برآرم/ چه سازم به خاری که در دل نشیند؟/ پی ناقهاش رفتم آهسته ترسم/ غباری به دامان محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی/ ز بامی که برخاست مشکل نشیند/ عجب نیست خندد اگر گل به سروی/ که در این چمن پای در گل نشیند
بهنازم به بزم محبّت که آنجا/ گدایی به شاهی مقابل نشیند/ طبیب، از طلب در دو گیتی میاسا/ کسی چون میان دو منزل نشیند؟
تاریخ زندگی طبیب نشان می دهد، او مردی با فضل و دانش و دارای مکارم اخلاقی و مقام های روحانی بوده است. ملازمت او در دربار شاهی آن هم مانند نادر، به خاطر شعر و شاعری او نبوده بلکه بواسطه طبابتش بوده که او را به این مرد جنگی نزدیک کرده است.
با وجود نزدیکی زیاد طبیب اصفهانی به مرکز قدرت، هیچگاه در صدد تملق و چاپلوسی برنیامده و مدح و ثنایی درباره سلطان وقت و اطرافیان ا و نگفته و نسروده است.
حتی در لفاف به ظلم و ستم نادر اشاره کرد و می گوید:
در دیاری که ملِک خود ستم آغاز کند/ دادخواهان به که نالند ز بیدادگران
طبیب شاعری منزوی و گوشه نشین بوده و علاقه ای به خودنمایی و شهرت نداشته و تا حد امکان از مردم کناره می گرفته و مایل نبوده که کسی او را بشناسد. طبیب در اواخر عمر، مصاحبت میرسید علی مشتاق را اختیار می کند و شب و روزش با او سپری شده است.
همکاری این شاعر دوران افشاریان، با انجمن ادبی مشتاق در اصفهان موجب رونق انجمن شده و با اینکه شرح حال طبیب در تذکره ها به طور ایجاز و اختصاص نقل شده مع الوصف از مطالعه اشعار طبیب می توانیم به پاره ای از صفات و حالات و حوادث زندگی وی پی ببریم.
طبیب به مصاحبت با شعرا و ادیبان علاقمند بوده و گویا در کودکی یتیم می شود و مادر و پدرش را از دست می دهد.
او علاوه بر طبابت و شاعری از عرفانهم بی بهره نبوده و شجره سیادتش به امامزاده حمزه و به حضرت موسی ابن جعفر(ع) می رسد.
مسلّم اینکه چون بیشتر کتاب های طبی آن زمان به زبان عربی بوده، طبیب به زبان و ادبیات عرب هم آشنایی کامل داشته است.
باز نوشته اند که او شاعر در وقت احساس و طبیب در هنگام بیماری است. بواقع هر دو در صدد کشف حقایق و علل بیماری اند.
پدر سید عبدالباقی طبیب نیز حکیم باشی شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی در اصفهان پایتخت آن زمان بوده است.
طبیب اصفهانی با اینکه پزشکی حاذق و مجرب بوده اما درباره خود کنایه وار می سراید:
از طبیب خسته گر احوال پُرسندت بگو/ دیدمش در بستر غم ناتوان افتاده است
«ادوارد براون» مستشرق انگلیسی هم در جلد چهارم کتابش با عنوان تاریخ ادبی ایران در صفحه ۲۰۸ درباره طبیب اصفهانی چنین می نگارد:
سید عبدالباقی طبیب پدرش میرزا محمدرحیم از اطبای دربار شاه سلطان حسین و خودش از اطبای نادر شاه افشار بوده است.
به تاریخ تولد طبیب طبیب اصفهانی در هیچ تذکره ای اشاره نشده و بطوری که در یکی از نامه ها وقتی واله تاریخ تولد طبیب را از خودش می پرسد تولدش در سال ۱۱۲۷ قمری در اصفهان را یادآور می شود.
او شعر بلندی دارد با این عنوان «در بی وفایی روزگار و مدح رسول مختار» که:
ای مبارک همای فرّخ فال/ مرحبا مرحبا، تعال تعال/ از کجا می رسی؟ بگوی بگوی/ به کجا می روی؟ بنال بنال/ تا مرا ز آن نوا بسوزد دل/ تا مرا ز آن صدا بگردد حال/ لذتی می برم ز بانگ تو من/ همچو پیغمبر از صدای بلال...
اما کلمه اصفهان و زنده رود خروشانش نیز در یکی زا غرل های این شاعر دیده می شود.
ز چشم خونفشان خویش دارم چشم از آن امشب/ که از اشکم روان سازد بکویش کاروان امشب/ مگر در بزم ما آن آتشین رخسار می آید/ که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب/ به عزم رقص در محفل کمر چون بست می گفتم/ که یک عاشق نخواهد برد جانی از میان امشب/ تپیدنهای دل از حد گذشت امید آن دارم/ که تیر ناز او را سینه ام گردد نشان امشب/ نباشد فرصت حرفی ز جوش گریه ام ورنه/ شکایت ها بسی دارم ز بخت سرگران امشب/ عیان شد زنده رودی هر طرف از چشم گریانم/ طبیب افتاده ای دیگر بفکر اصفهان امشب
صفحه ها و اشعاری چند در پایان کتاب مثنوی گونه به داستان سلطان محمود غزنوی و غلامش ایاز اختصاص یافته است.
درباره زمان فوت این شاعر اختلاف زیاد است. از ۱۱۶۷ تا ۱۲۰۸ را گفته اند و از همه آنها معتبرتر سال ۱۱۷۱ قمری است که نشان می دهد وی در زمان مرگ ۴۴ سال داشته و مزارش در تخت پولاد اصفهان است.
«دیوان طبیب اصفهانی» در ۱۵۵ صفحه از سوی انتشارات جواهری منتشر شده است.