عرفان حقیقی وناب، باطن دین است و ریشه در جان آدمی دارد و با فطرت انسان سرشته شده است والبته همچون سایر امور فطری، گاه در حجاب قرار می گیرد و از نورافکنی باز می ماند وگاه به صورت های نامناسب ظهور می کند و در دستان نااهل و یا مغرض و یا بی ذوق قرار می گیرد.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران: آن چه در پی می آید، متن کامل سخنرانی خانم دکتر فاطمه طباطبایی، رییس انجمن عرفان اسلامی و دانشیار پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی است، که تحت عنوان : جایگاه زن در ادبیات عرفانی از نماد تا واقعیت، در آبان ماه سال جاری، در دانشکده زبان های خارجی دانشگاه علامه طباطبایی و به مناسب همایش «زن در ادبیات فارسی» ایراد شده است.
در این سخنرانی، طباطبایی با بررسی نظر برخی از عارفان اسلامی به تبیین دیدگاه عرفانی درباره زن و جایگاه عشق در ادبیات عرفانی می پردازد.
در آستانه اربعین سالار شهیدان علی بن الحسین علیه السلام هستیم که کشتی نجات است و چراغ روش هدایت از خدای بزرگ می خواهم ما را در زمره ی نجات دهندگانش قرار دهد .
به سهم خودم از دست اندر کاران این همایش تشکر می کنم و برای همگان ارزوی توفیق دارم .
جایگاه زنان در ادبیات عرفانی
موضوع همایش، زن در ادبیات از نماد تا واقعیت است ومن نیز سخن خود را درباره وجود نمادین و سمبلیک زن در ادبیات عرفانی آغاز می کنم وسعی خواهم کرد با مددیافته ها و مشهودات اهل معرفت، که برای انتقال به دیگران در قالب الفاظ قرار داده اند، از این نماد ها عبور کرده و به مبادی و مبانی وباطن آن ها اشاره کنم و درحدتوان و فرصتی که در اختیاردارم ، جایگاه زن در را در تفکر عرفانی بیان کنم.
خدا به صورت زن، بر کدام عارفان تجلی کرده است؟
از بازخوانی آثار بزرگانی که در باره جایگاه زن در ادبیات تحقیق کرده اند، چنین برداشت می شود که تصویر واقعی زن در آئینه ادبیات، آن گونه که شایسته است منعکس نگردیده و نگاه شاعران و داستان سراها در باره زن، متفاوت مطرح شده است؛ برخی زن را مجلا و منعکس کننده خداوند دانسته اند وبرخی دیگر، مردان را از هم صحبتی و مشاورت با او منع کرده اند؛ به طور مثال، ابن عربی می نویسد، خداوند درسیمای یک زن ( آن هم نظام دختری ایرانی) بر او تجلی کرده است. و یا شمس تبریزی نیز گفته، بارها خداوند به صورت کیمیا خاتون بر او جلوه نموده است[1]
دیدگاه منفی نسبت به زنان نزد برخی از شاعران
کسان دیگری مانند ناصر خسرو، حضور زن را مایه قتل و خونریزی دانسته اند:
صحبت این زن بد گوهر بد خو را / گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن
اولین خون در جهان ظلم و داد / از کف قابیل بهر زن فتاد [2]
یا آن شاعر عرب که می گوید :
ان النساء شیاطین خلقن لنا / اعوذ بالله من شر الشیاطین
علت سخنان تلخ برخی ادبا درباره ی زنان چیست؟
ولی واقعیت آن است که باورها، اعتقادها ویافته های هر فرد درباره ی حقایق عالم هستی، متقاوت است و همین امر، موجب تفاوت دیدگاه آنان، نسبت به زن نیز می شود. نکته دوم این که ؛ حقیقت و فهم جایگاه زن نیز، همانند خیلی از حقایق هستی، مورد بد فهمی وکج فهمی قرار گرفته و برداشت های ناصوابی در باره او انجام گرفته است. نکته سوم این که ذم هایی که در اثر برخی شاعران و یا نویسندگان و داستان سرایان از زن دیده می شود، مربوط به رفتار زنی است که در داستان آن ها، مستحق چنین ذمی بوده اند. از این رو، نباید نظر اورا به مطلق زن تعمیم داد. به ویژه آن که دیده می شود نویسنده ای در یک جای اثرش، زن را ذم کرده و در جای دیگر مدح کرده و همین امر، موجب نقض صدور قانون کلی در مذمت زنان نزد آنان است. بدیهی است گاه به دلایل شرایط اجتماعی، آن ذم در آن جامعه و یا در آن محافل بیشتر به دل نشسته و به ضرب المثل هم تبدیل شده است. به طور مثال، گاه کلام شاعری که از بی وفایی زنان سخن می گوید، به دل برخی چنان می نشیند که گویی کلام وحیانی است! آن جا که می سرایند:
بی وفایی و مکر و کید و غرور / این همه از خصال زن باشد[3]
در حالی که همین شاعر و نویسنده، در قسمت دیگری از کتاب خود، به توصیف زنان زیرک و دانا و زنان پارسای نیکو سیرت نیز پرداخته،ولی این سخن او، کمتر شنیده شده است.
زنان نماد و سمبل نیکی و مهروزی
پس شاید بشود ادعا کرد که در اکثر آثار ادبی؛ چه از نوع حماسی و چه در نوع تعلیمی و چه در انواع عرفانی، زنان نماد و سمبل نیکی ،مهرورزی ، صداقت و... بوده اند به چند نمونه اشاره می کنم:
روایت فردوسی از زنان
1- فردوسی در شاهنامه، که یک اثر حماسی است، به طور مکرر زنان را می ستاید و آنان را به وفاداری و مهرورزی ودر اظهار عشق ، بی پروا توصیف می کند که در عین پاکدلی و پاک دامنی در اظهار این جلوه و هدیه الهی پیشتازند [4] او زنان را در حوزه سیاست، به خردمندی وکیاست متصف می سازد که در عین وقار ، نرم و محکم سخن می گویند. اوآنان را موجوداتی لطیف، تأثیر گذار و گرما بخش زندگی، حتی به هنگام رزم و در میدان کارزار توصیف می کند. او سیندخت را اولین سفیر زنی معرفی می کند که از سوی شوهرش به سفارت می رود و با عقلانیت توام با مهربانی، موافقت ازدواج دو دلداده ( زال و روابه ) را کسب می کند. اما همین فردوسی در جای دیگری که در مذمت زن سخن گفته است، بدیهی است در جایی است که می خواهد از حیله گری سودابه سخن گوید.
کسی کو بود مهتر انجمن / کفن بهتر اورا ز فرمان زن
سیاوش به گفتار زن شد به باد /خجسته ، زنی کو زمادر نزاد [5]
زنان از نظر سعدی
2-سعدی در گلستان زنان را همانند مردان می بیند و می گوید :
زن و مرد با هم چنان دوست اند/ که گویی دو مغز و یکی پوست اند [6]
وکنار وبر مادر را نماد بهشت و آرامش توصیف می کند
کنار و بر مادر دلپذیر /بهشت است و پستان در او جوی شیر [7]
و لی در جای دیگر، سخنی هم دارد که به مذاق زن ستیزان گوارا می آید؛ آن جا که می گوید " مرد بی مروت ، زن است و عابد با طمع راهزن "[8]
مولوی: زن نماد عشق الهی است
مولانا نیز زن را نماد عشق الهی، روح و جان می داند و زن را در این مقام، ستایش می کند ولیلی را نماد نور الهی می داند:
پرتو حق است آن معشوق نیست/خالق است آن گوئیا مخلوق نیست [9]
ولی هم او، به مذمت زن نیز پرداخته است. روشن است طعن مولوی به آن زنی است که در اثر به حجاب رفتن فطرتش، نمادِ نفس ِگرفتار شیطان شده و مقابل روح و جان، قد بر افراشته است. پس هنر زن در اندیشه او، جذابیت و کشش اوست که البته هم می تواند به سوی الله هدایت کند و هم به سوی شیطان فرا بخواند.
شیرین، زلیخا و لیلی؛ نمونه های عشقی تمام عیار
در نگاه مولانا، شیرین، زلیخا و لیلی، هر کدام نمونه عشقی تمام عیارند که هم در وجهه معشوقی و هم در صورت عاشقی ظهور یافته اند . پس نباید چنین تصور کرد که زنان فقط ویژگی انفعالی دارند و برای معشوق شدن آفریده شده اند؛ بلکه درجایگاه عاشقی و معشوقی نیز ظاهر شده اند. بهاء ولد، مدهوش شدن زلیخا در برابر جمال یوسف و عشق او نسبت به او را، بیانگر کمال او دانسته است چرا که او توانسته بود، آن چه را که دیگران ازدیدن آن محروم بوده اند، ببیند .
سنایی زنان را دانای حقایق و درس آموز مردان می داند
سنایی نیز از زنان تمجید و ستایش کرده و آنان را دانای حقایق و درس آموزمردان می داند که با سخنان سنجیده و خردمندانه خود، حاکمان را نیز را از غفلت به در می آورند. وی تصریح می کند که زنانی وجود دارند که بسیار فهمیده تر و خردمندانه تر از بسیاری از مردان عمل کرده اند [10] ولی باز از او می خوانیم که در مذمت زنان نیز سخن گفته و می گوید:
دل منه با زنان از آن که زنان / مرد را کوزه فقع سازند
تا بود /چون تهی شد زدست بندازند ( دیوان سنایی 1065
در ادبیات عرفانی ، زن نماد و مظهر جمال الهی است. نماد حب الهی است. از این رو اگر چه عارفان راه وصول به معبود مطلق و خالق هستی را در بی رغبتی و قطع تعلق از ماسوی می دانند اما عشق و محبت به زن را توصیه می کنند و آن را واسطه ایصال به معبود می دانند.
سخن پیامبر(ص) درباره زنان، به روایت ابن عربی
ابن عربی از قول پیامبر (ص) نقل می کند که فرمودند "حبب الی من دنیاکم ثلاث: النساء، والطیب، و «جعلت قره عینی فی الصلوه »؛ یعنی خداوند از دنیای شما، سه چیز را محبوب قرار داد و آن سه عبارتند از زن ، عطر و نماز که موجب روشنایی چشم من قرار داده شده است. وی در شرح این حدیث، به نکته مهمی اشاره می کند که پیامبر تصریح می کنند که محبت به این سه مورد را خداوند برای من رقم زده است؛ یعنی محبت به زن نه تنها مانع محبت خداوند نیست و یپامبر را از معبود و پروردگارش دور نمی کند بلکه عامل نزدیک شدن به خدا می گرداند ( ابن عربی ، فص محمدی )
داستان شیخ صنعان نزد عطار نیشابوری
عطارنیز در منطق الطیر، در داستان شیخ صنعان، به خوبی نشان داده که چگونه عشق زنی از دین و آئین دیگر، می تواند عارف زاهد متقی مسلمان را دگرگون سازد و به معبود مطلق واصل کند .آنجا که می گوید:
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود / در کمال از هر چه گویم بیش بود
شیخ بود اودرحرم پنجاه سال / با مریدی چارصد صاحب کمال
.. دختری ترسا و روحانی صفت / در ره روح اللهش صد معرفت
..دختر ترسا چو برقع بر گرفت / بند بند شیخ آتش در گرفت
.. هر چه بودش سر به سر نابود شد / زآتش سودا دلش چون دود شد
..عشق بر جان و دل او چیره گشت / تا زدل نومید و زجان سیر گشت
تا در نهایت همچون قطره ای به دریای حقیقت واصل شد.
یا لیلی در داستان نظامی، سمبل و نماد زنی است که عامل هدایت وایصال به معبود است .
حال اگر بخواهیم ازوجهه نمادین و سمبلیک زن که در ادبیات عرفانی مطرح شده به واقعیت و حقیقت آن را ه یابیم و مبانی و مبادی سخن آنان را بفهمیم، ناگزیریم عرفان را بشناسیم وبه یافته ها و مشهودات عارفان مراجعه کنیم؛ مشهوداتی که با علم حصولی و با براهین عقلی دریافته نشده، بلکه با تمرین و ممارست و تزکیه نفس، وعبور از عالم ماده و حس و عقل صورت گرفته است؛ چراکه در نگاه عارفان، ابزار شناخت کشف و شهود است وتنها در این صورت می توان حقایق را بدون حجاب حس و برهان شهود کرد.
عرفان حقیقی باطن دین است
عرفان حقیقی وناب، باطن دین است و ریشه در جان آدمی دارد و با فطرت انسان سرشته شده است والبته همچون سایر امور فطری، گاه در حجاب قرار می گیرد و از نورافکنی باز می ماند وگاه به صورت های نامناسب ظهور می کند و در دستان نااهل و یا مغرض و یا بی ذوق قرار می گیرد. بدین ترتیب، خاستگاه عرفاندر نگاه اهل معرفت، فطرت و سرشت انسان است و از این جهت غربی و شرقی ، اسلامی و غیر اسلامی ، زن و مرد ندارد و اگر گفته شود سعی و کوشش فرستادگان خداوند در ظهور و شناساندن عرفان حقیقی و معرفت ناب وخالص که فطری بشر است بوده است، سخن گزافی نخواهد بود . با این نگاه، هدف هر یک از ادیان الهی شکوفایی این امر فطری است و مکتب های عرفانی به ظاهر غیر توحیدی نیز، مانند عرفان سرخ پوستی، بودایی، هندی و غیره، به حکم فطرت انسانیشان، در صدد شکوفایی عرفان و معرفت حقیقی هستند. در واقع خواهان شناختی بدون واسطه الفاظ و مفاهیم اند، طالب شهود همان حقایق و واقعیاتی هستند که در سرشت و فطرتشان وجود دارد. خواستار شکوفایی امور فطری مانند عشق به کمال و جمال مطلق ، عشق به آزادگی و حریت ، عشق به دانایی و اگاهی اند. خواهان آنند که ان حقایق را بی حجاب دریابند و با آن ها یگانه شوند تا بسط وجودی یابند. وبه همین مثابه از نقص و زشتی و بردگی و جهالت بیزار اند.
زن مظهر اسم جمال الهی
پس اگر در ادبیات عرفانی، زن مظهر اسم جمال الهی است مبنای باور آنان این است که جهان آفرینش " نمود" حقیقت است و خداوند، "بود" حقیقی است و برای اتصال و لقاء به حقیقت، باید از نمود گذر کرد و خداوند خود اراده کرده که شناخته شود، در عین آنکه ذاتش همچنان در کمون و در خفا ست و معبود و معروف هیچ کس واقع نمی شود و" ما عبدناک حق عبادتک" و "ما عرفناک حق معرفتک" در مورد او صادق است اما در آئینه اسما و صفاتش خودرا می نمایاند و اسماءاو از این منظر عامل شناسایی او می شوند و هر اسمی بخشی از کمالات اورا منعکس می کند.
اسماء جمال و اسماء جلال خداوند
اسماء الهی در یک تقسیم بندی، به اسما جلالی و جمالی تقسیم می شوند، در اسماجمال، جلال پنهان است و در اسماء جلال، جمال نهفته است. هر کدام از این اسماء اقتضائاتی دارند و اسماء جلالی همواره خداوند را تنزیه می کنند و هیبت و شکوه خدا را به نمایش می گذارند و اسماء جمال، مهربانی و رافت و عشق و زیبایی را نمایش می دهند. بدین ترتیب، اسماء جلال، غنی عن العالمین بودن خداوند را و اسما جمال حب و اشتیاق و" اشد شوقا الیهم" او را منعکس می کنند.
حب ذاتی خداوند عامل پیداش جهان
در باور اهل معرفت، اسما جمال با حب ذاتی خداووند ظهور می یابند "احببت ان اعرف" وبا ظهور جمال، عشق متولد می شود که فرمود "یحبهم و یحبونه " و با عشق، سلوک الی الله و عبور از "نمود" به "بود " آغاز می شود. و آنچه موجب تفاوت هریک از موجودات می گردد، شدت و ضعف دربهره مندی از عشق ودر مظهریت و نمایشگری اسماء الهی است . و انسان تنها موجودی است که می تواند مظهریتی تام وتمام داشته باشد زیرا خداوند او را با دو دست جمال و جلال خویش و به صورت خود آفریده "خلق ادم علی صورته" وآنگاه فرمود "ان الله جمیل و یحب الجمال" و به عالمیان فهمانید که صانع و پروردگار جهان زیباست ودوستدار زیبایی است و با بیان «سبقت رحمتی غضبی« [11] از تقدم اسما جمالی خود بر اسما جلالی اش پرده برداشت. واز آن جا که اقتضای جمال، رافت و محبت و عشق است رحمانیت و رحیمیت خداوند بر سایر اسماء غالب است. و زن نیز از آن جهت که جمالش بر جلالش سیطره دارد وجهه عشق و محبت او بر وجهه عقلانی او غالب است زود ترمی تواند از طور عقل فراتر رود و به طور عشق واردشود.
سخن عزیزالدین نسفی
نسفی عارف قرن هفتم می نویسد:ای درویش عالمی هست که مدرک آن جز حس نیست . وعالم دیگر هست که مدرک آن جز عقل نیست و عالمی دیگر هست که مدرک آن عالم جز عشق نیست ...در طور عشق چیزها معلوم شود که در طور حس و عقل نشود ."[12] از این رو زن .هم محب و محبوب معبود مطلق شود و هم عامل ایصال دیگران به این وادی گردد . بدیهی است عشق در این ساحت به مردانه و زنانه متصف نمی شود آنچه مطرح است ظهوراسماء جمال و جلال الهی است که در عالم شهادت وملک به صورت زوج مطرح می شود که خداوند فرمود "خلقکم ازواجا " و با نام های مرد و زن ، اسمان و زمین ، قهر و لطف،عقل و نفس ظهور می کند. پس اگر دیده می شود که در نگاه برخی از فیلسوفان با عنوان اضداد از این ازواج یاد می شود اما در نگاه عارفان چنین نیست و هر یک از این ازواج وجهه های و صورت های مختلف یک حقیقتند که در حقیقت زوج مکمل و لازم و ملزوم یکدیگرند . مولوی در مثنوی در باره این ازواج چنین می سراید :
حکمت حق در قضا و در قدر /کرد مارا عاشقان یکدگر
جمله اجزای جهان زان کم و بیش /جفت جفت و عاشقان جفت خویش
هست هر جزوی زعالم جفت خواه / راست همچون کهربا و برگ کاه
آسمان مرد و زمین زن در خرد [13] /هر چه آن انداخت این می پرورد
هست سر گردان فلک اندر زمین / همچو مردان گِرد مکسب بهر زن
وین زمین کدبانویی ها می کند /بر ولادات و رضاعش می تند
پس زمین و چرخ را دان هوشمند /چون که کار هوشمندان می کنند [14]
و اگر در برخی از متون ادبی مرد نماد آسمان و زن نماد زمین دانسته شده و یا مرد مظهر عقل کل و زن مظهر نفس کل گرفته شده است.[15] روشن است که بحث ارزشی مطرح نیست ، همانند بینایی و شنوایی که دو وجهه ای از وجود انسانند، عقل و نفس نیز دو جلوه از یک حقیقت اند و زن به عنوان موجود قابل و گیرنده فیض الهی مطرح می شود . در نگاه ابن عربی نفس کلی، هم خاصیت پذیرندگی دارد و هم خاصیت آفرینندگی .
پس مبنای نقلی سخنان عارفانی که زن را نماد عشق و سمبل محبت و واسطه ایصال به معبود دانسته اند می توان همان سخن پیامبر دانست که فرمودند خداوند زن را محبوب من قرار داد ومحبت به زن در راستای وصول به معشوق مطلق است و خود ایشان نیز ایمان مرد را به خدا با محبت او به همسرش و یا به طور کلی زن مورد سنجش قرار دادند. مبنای حِکمی آن این است که در نگاه اینان اساس آفرینش، عشق و حب ذاتی خداوند است. همین حب موجب ظهوراسما جمال الهی می شود . هم عالم هستی بسط می یابد و هم ظهورجمال موجب بر انگیختن عشق می گردد. به تعبیر نسفی:
" جمله ذرات عالم ،مست عشقند که اگر عشق نبودی نبات نروییدی .حیوان نزاییدی و فلک نگردیدی ."[16]
سخن امام خمینی(س) درباره عشق
در پایان به اندیشه عرفانی عارف معاصر امام خمینی در باره عشق اشاره می کنم که آن را هم علت ایجاد و هم علت ابقا و هم عامل لقاء و ایصال به معبود مطلق دانسته اند.
ایشان در کتاب مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه که در جوانی یعنی بیست و هشت سالگی نگاشته اند و چه در شرح چهل حدیث که در چهل سالگی تالیف کرده اند و چه و دیوان شعر خود که قریب هشتاد سالگی سروده اند، به شرح این حقیقت پرداخته اند .در مصباح الهدایه می نویسند :
لولا ذلک الحب لما یظهرموجود من الموجودات و لا یصل احد الی کمال من الکمالات ،فان بالعشق قامت السموات[17]
یعنی اگر این حب نبود، موجودی از موجودات ظاهر نمی شد و هیچ کس به کمالی از کمالات نمی رسید؛ چراکه به عشق، اسمان ها بر پاست. ملا صدرای شیرازی نیز می نویسد اگر عشق نبود نه اسمان و نه زمین و نه بر و بحر ایجاد نمی شد "لولا العشق ما یوجد سماء و لا ارض ولا برولابحر"[18]
در شرح چهل حدیث که در سن چهل سالگی نگاشته اند، تصریح می کنند که برای وصول به معبود مطلق سفر عشقی لازم است و .......سفر علمی و عقلی باید انسان را آماده سفر عشقی کند .سوز عشق انانیت و خود بینی و حجاب میان عاشق و معشوق را می سوزاند آنگاه انسان با نار عشق و نور معرفت به وصال معبود مطلق نائل می شود. در دیوان که آخرین اثر عرفانی ایشان است چنین می سرایند :
عشق اگر بال گشاید به جهان حاکم اوست /گر کند جلوه در این کون ومکان حاکم اوست
ذره ای نیست در عالم که در آن عشقی نیست /بارک الله که کران تا به کران حاکم اوست
من چه گویم که جهان نیست به جز پرتو عشق/ذوالجلالی است که بر دهر و زمان حاکم اوست [19]
با توجه به جایگاه عرفانی زن و نقش نمادین او در ایصال به معبود، می توان مبنای سخن امام خمینی را که فرمودند "زن مظهر تحقق امال بشر است" و یا " از دامن زن مرد به معراج می رود " دریافت کرد.
----------------------------------------------------------
[1] . ریشه های زن ستیزی همان ص38-39
[2] . مولانا مثنو ی دفتر 6بیت4469 به بعد
[3] . سدید الدین عوفی ، جوامع الحکایات و لوامع الروایات ص734
[4] . او ازاظهار عشق چهار زن یاد می کند از تهمینه به رستم ، سودابه به سیاوش ، منیژه به بیژن ،کتایون به گشتاسب و و زال به رودابه اسلامی ندوشن آواها و ایماها ،انتشارات یزدان 1370 ص28
[5] ج3:171
[6] . بوستان 106
[7] . همان 171
[8] . ( گلستان :151)
..[9] مثنوی دفتر اول 150
[10] .. رک صفحات 332-398
[11] الکافی ، ج2ص275 و وسائل الشیعه ج15،ص306
[12] عزیز بن محمد نسفی ، بیان التنزیل ، ص188
[13] تعبیر آنکه مرد اسمان و زمین زن دانسته شده
[14] مثنوی ،دفتر سوم ،4402 به بعد
[16] نسفی ،بیان التنزیل ،ص190
[17] امام خمینی ،مصباح الهدایه الی الخلافه و ااولایه ص 70 مطلع 10
[18] صدرالدین شیرازی ، ص318سه رسائل فلسفی ،
[19] امام خمینی ، دیوان ص62