جماران-آن چه در پی می آید، جلسه چهارم از سخنرانی استاد صمدی آملی است که در محرم سال 93 برگزار شده است.در این جلسه، صمدی آملی با بیان این که بحث امامت در قبل از پیغمبر اسلام و در زمان انبیای دیگر هم جریان داشته، در صدد روشن کردن معنای این روایت، که اگر حجت نبود اهل زمین فرو می رفتند، بر می آید و ضمن طرح سوالاتی درباره معنای زمین در این روایت، بیان می دارند که مراد از زمین در قرآن و روایت، سطح خشکی زمین است نه به معنای کره زمین.صمدی آملی در ادامه به بیان و شرح حدیثی می پردازد که بیان می کند حجت قبل از خلق، با خلق و بعد از خلق بوده است.همچنین به بیان سخن پیامبر می پردازد که که من نبی بودم، در زمانی که آدم هنوز در میان آب و گل بود.
در ادامه، متن کامل این جلسه از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.
آیا قبل از خلفت آدم بر روی زمین حجت بود؟
بحث شریف امامت، فقط منحصر به قضیه ی بعد از پیغمبر نمی شود. اگر بحثی مطرح شد که مربوط به اصل دین بود، طبیعتاً این بحث هم باید در زمان رسول خدا پیاده شود، که بحث امامت مطرح بود، و هم قبل از پیغمبر و در زمان انبیای دیگر هم تا به زمان حضرت آدم(س)، باید این بحث را پیاده کرد. جای این سوال باقی است که آیا قبل از خلقت حضرت آدم هم، بحث امامت مطرح است یا مطرح نیست؟ اگر در امامت جنبه ولایت و جنبه حجت الهی را در نظر بگیریم، مثل روایاتی که در اصول کافی آمده، که اگر حجت نباشد زمین اهلش را فرو می برد، چه باید بگوییم؟
قبل از خلقت آدم چه کسی حجت الله است؟
این زمین را، اگر به معنای کره ی زمین بگیریم، این کره، اهل فراوان دارد، برای این که سطح این کره را دریاها پوشانده است و دریا، از موجودات زنده ی فراوان پر است. اگر کلمه ی ارض را به معنای کره ی زمین بگیریم، این سوال پیش می آید که قبل از خلقت آدم، چه کسی امام و حجت الله است، که با بودن آن حجت، کره زمین باقی و برقرار بود و ثبات داشت. این یکی از نکات مهم و قابل طرح در این بحث است. اگر کلمه ی زمین را به معنای کره بگیریم، یعنی این جسم خاکی که ما روی آن زندگی می کنیم، و نه فقط سطحش، بلکه کل این کره را، زمین بدانیم، باید مراد از اهل زمین را در این معنا بیان کنیم. مثل آیاتی که کلمه ی ارض، که ما در فارسی به آن زمین می گوییم در آن آمده است. بیش از چهار صدو پنجاه بار در قرآن، لفظ ارض تکرار شده است. روایات باب اصول کافی در کتاب الحجة، که عنوان بحث را مرحوم کلینی تحت عنوان کتاب الحجة آورده اند و نفرمودند کتاب الامامة. سپس روایاتی نقل می کند که اگر حجت خدا در زمین نباشد، زمین اهلش را فرو می برد و ما هم زمین را به معنای کره معنا کنیم.
اولین نقطه ای که سر از آب بیرون آورد، همان مکانی است که کعبه در آن واقع است
می دانیم که حضرت آدم، به نص قرآنی، نبود و بعد، خلق شد. روایات هم در مورد کیفیت خلقت آدم، جزئیات را توضیح می دهد. کره ی زمین بود و سراسر آن را آب ها، به صورت یک اقیانوس مطلق و بدون هیچ گونه خشکی، فرا گرفته بودند. در یک مقطع زمانی، آب ها فروکش کرد. یک بخشی از زمین که از آن به قبة الارض تعبیر می کنند (این اصلاح مربوط به درس هیأت است.خوب است دو جلد کتاب استاد حسن زاده را بخوانید.) نقطه ای از کره زمین سر را از آب بیرون آورد، که در این دوره آن بخش همان جایی است که کعبه در آن قرار دارد.
نحوه پدید آمدن خشکی ها در زمین بر اساس علم هیات
سپس زمین، که هیچ سطح خشکی نداشت و آب سراسر آن را احاطه کرده بود، براساس فروکشیدن آب نقطه ای از زمین، شروع به خشک شدن کرد. سپس این خشکی گسترش پیدا کرد تا این که به اندازه ی خشکی های در حال حاضر رسید. این مقدار خشکی، به اندازه ی یک سوم سطح زمین هست. اکنون این بحث پیش می آید که اگر ما کلمه ی زمین را خود کره در نظر بگیریم، پس آن موقعی که کره ی زمین و زمین را آب فرا گرفته است و هنوز آدمی خلق نشده است حجت الله کیست؟ آن هم حجت خدا در زمین. در شرح روایات ما باید جوابگو باشیم که چرا این روایات را ائمه فرمودند، مسلما بی دلیل نیست، حجت الله است و به حقایق عالم اشاره می کند.پس اگر شما کلمه ی ارض در قرآن و زمین به تعبیر فارسی را، به معنای کره در نظر بگیرید، به تبع قرآن هم، کلمه ی ارض و زمین را در اصطلاح روایات کره در نظر بگیریم، پس قبل از این که آدم به عنوان اولین فرد حجت الهی برای ما خلق شود که ما از نسل او تکثیر شویم، کره ی زمین، آفتاب، آسمان و ستارگان و آب های دور کره ی زمین بودند. هوا به فاصله ی شعاع صد و بیست کیلومتر، به تعبیر امروز و 17 فرسخ به تعبیر قدما، دور تا دور زمین وجود داشت. بالاتر از آن دور در دور، هوا اتر هم بود. که می گویند کره اثیر و فرانسوی ها به آن اتر می گویند. مواد شفافی است که هوا نیست، شفاف تر از هوا است و نور ستارگان را با یک سرعت بسیار قوی ای به سطح زمین می رساند. همه ی این ها بودند فقط آدم نبود.
اگر معنای روایت این باشد که، اگر حجت خدا نباشد زمین اهلش را فرو می برد و مراد از زمین را، کره ی زمین در نظر بگیریم، قبل از آن که حضرت آدم خلق بشوند حجت خدا چه کسی بوده است که این زمین، به برکت ایشان بقا پیدا کرد و از بین نرفت؟ خدای متعال هم وقتی که، آب های سطح کره ی زمین را فروکش کرد، نقطه ای از کره ی زمین سر در آورد (که بحث آن از نظر علمی مربوط به علم هیات که یکی از شعبات علم ریاضی است می باشد و ریاضیات برخلاف علم نجوم که احتمال خطا در آن هست، براساس برهان و استدلال است) که به مناسبتی در کتاب اسرار الحج و کتاب دروس هیات حضرت آقا(استاد حسن زاده) آمده است، این خشکی گسترش پیدا کرد، تا این که این مقدار خشکی پدید آمد. وقتی سطح دریاها و اقیانوس ها سطح زمین کروی را احاطه کرده باشد، بیرون آمدن خشکی و پدید آمدن خاک، شاید ده ها یا صدها سال زمان لازم داشته باشد و این خاک آماده ی روییدن درختان در خشکی شود.
چگونه آدم بر روی زمین پدید آمد؟
طبق نظم روایات بحث می کنیم و بحث های سنگین علمی را در جای خودش مطرح می کنیم. نظم روایی، معقولات را در کسوت محسوسات می گذارد تا همه بفهمند. خدای متعال به فرشتگان دستور داد تا از خاک منطقه ای بردارند. خاک شور آوردند، نشد، خاک شیرین آوردند (امروز زمین شناسان به راحتی بحث های خاک شور و شیرین را شناسانده اند) هیئتی به نام آدم ساختند و براساس امر انشایی کن فیکونی حق متعال « خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ» آدم پیدا شد و خداوند متعال از ناحیه ی او، همسرش حوا را خلق کرد و این آدم و حوا شروع به تکثیر نسل کردند. خداوند متعال در چند جای قرآن فرموده اند که ما به آدم و حوا گفتیم: بفرمایید این هم درختان، این زمین، این خاک و این روئیدنی هاست «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ».در سوره ای مانند سوره مبارکه ی عبس، شرحش آمده است.
اگر مراد از زمین را در روایت، کره زمین بگیریم، چه اشکالی پیش می آید؟
مطابق روایت، اگر حجت نباشد، زمین اهلش را فرو می برد. اگر مراد از زمین را همین کره ی زمین بگیریم، باید گفت که در ابتدا آدم نبود، هیچ حجتی از جانب خدا با بدن عنصری نبود و با این وجود، زمین اهلش را فرو نبرده بود. پس اگر شما به کلمه ی ارض یک معنا بدهید و بگویید کرة الارض، یعنی منظور از زمین کره است، باید جواب این سوال را بدهید که، کره ی زمین که روزی در آن آدمی نبود، از نسل آدم و هیچ یک از انبیا نه به عنوان نبی، نه به عنوان رسول، نه به عنوان حجت الله، نه به عنوان خلیفة الله، نه امام، نه اوالامر، نه الوالعزم، نبودند، چطور زمین و ستارگان و آسمان ها و سیارات بودند و کره ی زمین، اهلش را فرو نبرد و از بین نرفت؟ پس چطور می فرمایید: «لو لا الحجة لساخت الارض و اهلها»؟
زمین به معنای سطح خشکی/معنای زمین در اصطلاح قرآن/معنای دحو الارض
اگر ما معنای زمین را، در اصطلاح قرآنی، به معنای سطح در نظر بگیریم، ابتدا باید سطح را معنا کنیم؛ یعنی بگوییم مراد از زمین سطح ظاهری خشکی است.(به اصطلاح زمین کروی کار نداریم، چرا که در آب هم که باشد بازهم زمین است). پس زمانی که دور تا دورش آب بوده است، هنوز ما زمینی نداشتیم، وقتی خشکی پدید آمده است، تازه زمین در اصطلاح قرآنی پیدا شده است. اکنون باید یک سوال را جواب بدهیم، که زمین در اصطلاح قرآنی پیدا شده، یعنی سطح خشکی. فلذا اگر توجه کنید در مفاتیح، منتهی الآمال و جاهای دیگر درباره ی عمل بیست و پنجم ذی القعده، در هر سال قمری، بیان شده که روزه گرفتن در این روز بسیار ثواب دارد و این روز، روز دحو الارض است، یعنی گسترده شدن خشکی زمین.
اگر در اصطلاح قرآنی، کلمه ی ارض را خشکی در نظر بگیریم، شاید زمین خشکی هم بشود و توجه کنید که شد. ستارگان ثوابت در هر یک سال شمسی، حدود نصف ثانیه ی فلکی حرکت دارند، (که هر یک درجه ی فلکی چهار دقیقه ی زمانی و هر یک دقیقه ی فلکی چهار ثانیه ی زمانی است) ده ها یا شاید صدها سال یا هزاران سال زمان می برد که ستارگان بخواهند یک درجه ی فلکی را طی کنند. (هر یک درجه ی فلکی شصت دقیقه فلکی می شود و هر یک دقیقه ی فلکی، شصت ثانیه ی فلکی است. هر ثانیه فلکی نصف می شود. یعنی 7200 سال زمان می برد تا ستارگان ثوابت اگر در معدل النهارند (منطقه ی بروج ستارگان ثوابت) یک درجه به طرف شمال بیایند، که الان بیست و سه درجه و بیست و چهار دقیقه است. تقریبا 186000 سال زمان می برد تا به معدل برود.) اگر مقدار خشکی ای که الان وجود دارد را در نظر بگیرید، یعنی 186000 سال قبل از این، ستارگان از سمت معدل به شمال حرکت کردند، که برای بازگشتش 180000 وقت می خواهد که به معدل بازگردند.
آداب حج و دحو الارض
سوال این است، اگر می خواهید سطح خشکی زمین را به عنوان ارض در نظر بگیرید،مراد از روایتِ اگر حجت خدا در زمین نباشد زمین اهلش را فرو می برد چیست؟ در روایات داریم که اولین بار خشکی، از زیر کعبه زمین بیرون آمد و آب که فروکش کرد، خشکی به طرف مشعر، منا، عرفات وسعت پیدا کرد. در یک روایت داریم که مجدداً تلاطم دریاها پیش آمد و این آب، مجدداً از عرفات تا نزدیک کعبه آمد (به همین دلیل است که می گویند وقتی حاجی به سمت کعبه رفت که حاجی شود، باید سیر دحو الارض را طی کند. یعنی از نقطه ی کعبه احرام ببندد و سعی صفا و مروه بکند و این عمره ی تمتعش شود. دوباره در مکه بماند و به نقطه دحو الارض ابتدایی بیاید، احرام ببندد و به سمت منا برود. فلذا مستحب است که شب نهم ذی الحجه، به منا برود. سپس صبح روز عرفه، مسیر مشعر را طی کند و به عرفات برود، ظهر تا غروب روز نهم را در عرفات وقوف کند، مجددا شب دهم را در مشعر وقوف کند، تا طلوع آفتاب. سپس از مشعر، به سمت منا بیاید، در منا هم حدود سه شب بماند، شب های یازدهم و دوازدهم و سیزدهم. قربانی و رمی جمره که انجام شد، به سمت مکه می رود برای انجام طواف (زیارت و نسا) یعنی یک دوره دحو الارض اولیه را طی کرد.سرّ حج، در طی دحو الارضش است.
حضرت آدم و حوا در کدام سرزمین هبوط کردند؟
متخصصین باید جواب بدهند که، پدید آمدن این مقدار خشکی که حدود 17 کیلومتر است، چند سال طول می کشد؟ حضرت آدم طبق روایات، پس از آن که خلق شد و به بهشت رفت، در هند هبوط کرد. هند تا کعبه، 4000 کیلومتر مسافت خشکی دارد. حوا هم، در جده هبوط کرد. حضرت آدم با هدایت الهی از هند به سمت کعبه که در آن زمان نمود و آثاری ندارد، به راه افتاد. آدم چون بر اساس این سطح خشکی زمین آفریده شده است، براساس تعبیر قدما، که اشیا سنگین از بالا میل به مرکز دارند، سرشت و مزاج ایشان هم چنان میلی به مرکز دارد. حوا نیز از جده به سمت کعبه به راه افتاد (نامگذاری جده به مناسبت هبوط حوا که جده ی همه ی بشر است می لست. ) ایشان به سمت عرفات رفتند، در مشعر، شعور به ایشان دست داد، در عرفات به همدیگر معارفه شدند و اسم آن دو مکان، مشعر و عرفات شد.
آدم بسیار کم حرف بود
حال سوال این است که از این جا تا هند 4000 کیلومتر فقط به طول مشرق و مغرب است، چون هند در شرق کعبه و مکه واقع است. قطعا اگر این خشکی به طرف هند رفت، قطعا به طرف شمال هم آمده، چون منطقه البروج، از خط استوا به سوی شمال کشیده شده است. پس خشکی ای به وسعت 4000 کیلومتر در 4000 کیلومتر و شاید از طرف دیگر به سمت غرب مکه هم رفته باشد، تا آماده شود که خاک حضرت آدم را از آن بگیرند و شروع به تولید مثل کنند. طولی نمی کشد که جمعیت زیاد شود. اگر خشکی بخواهد با رفتن ستاره ی ثوابت، ولو یک درجه وقت بگیرد، این یک درجه، 7200 سال شمسی طول می کشد که در این مدت، حضرت آدم حدود 170 فرزند و نوه و نتیجه و نبیره داشتند که دور ایشان جمع می شدند و حرف می زدند، اما آدم سکوت می کرد. حضرت آدم بسیار کم حرف بودند، به این علت که خدای متعال از ایشان تعهد گرفتند که با سکوت او را ملاقات کند. فلذا آن که ابن آدم است، بسیار کم حرف است.
بنابراین، اگر معنای ارض را خشکی بگیریم، صد یا ده هزار یا هزار سال یا ... طول می کشد که سطح خشکی زمین آماده ی این شود که آدمی به حجت الله خلق شود. بنابراین آیا قبل از ایشان حجتی بود که سطح خشکی زمین، اهلش را فرو نبرد؟ چه زمین را کره در نظر بگیرید و چه سطح، سوال بر جای خود باقی است. بنابراین باید با دقت در روایات تامل کرد.
خاتم انبیا قبل از حضرت آدم نبی بود
حضرت استادمان( استاد حسن زاده آملی)، در رساله امامتشان، دو آیه و پنج روایت را محور قرار داده اند. یکی از این روایت ها، که در اصول کافی آمده است این است: «الحجة قبل الخلق و بعد الخلق و مع الخلق»، هم قبل از خلق، هم با خلق و هم بعد از خلق حجت داریم. اگر حضرت آدم اولین حجت خداست، قبل از حضرت آدم که زمین، آسمان و خلقت بود، حجت چه کسی بود؟ آیا حجت فقط مفهوم کلی درون ذهن است؟ یا مصداقی در خارج می خواهد؟ خاتم انبیا در ابتدا می گوید «کنت نبیاً»، ما پیغمبر بودیم، در حالی که آدم هنوز بین روح و جسد بود. در بعضی از روایات، بین آب و گل مطرح شده است. پس مشخص می شود که قبل از حضرت آدم هم پیامبر، نبی بود. قرآن کریم به ما می گوید در آسمان ها و زمین که آیات الهی هستند، فکر کنید «یتفکرون فی خلق السماوات و الارض»، پیامبر که نام پدرشان عبدالله است، جد بزرگوار اولیشان عبدالمطلب و مادرشان حضرت آمنه است، تاریخ تولدشان هم که معلوم است و از نسل حضرت آدم و اسماعیل هستند. پس چگونه، می فرمایند قبل از آن که آدم خلق شود من نبی بوده ام؟ امیرالمومنین هم می فرمایند ما قبل از ایشان ولی بوده ایم.
چگونه صلوات بفرستیم بهتر است؟
برای پاسخ به این سوال، ابتدا نکته ای را درباره صلوات عرض می کنم. در نحوه ی صلوات می توانیم بگوییم «اصلی علی محمد و آل محمد»، یا به صورت جمع بگوییم نصلی، یا می توانیم به خدای متعال عرض کنیم: «اللهم صلی علی محمد و آل محمد». صلوات را می توان به گونه ای دیگر فرستاد، که در کتابت یا گاهی در گفتار استفاده می کنیم. برای مثال می گوییم: «رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم». وقتی نام پیغمبر را می آوریم، می گوییم: «و صلی الله»، یعنی خداوند بر این پیغمبر و آلش صلوات فرستاد. در چه زمانی صلوات فرستادند؟ رسول خدا فرمودند: «من نبی بودم» و علی(ع) فرمود: «ما هم ولی بودیم»، قطعا امام حسن و امام حسین تا حضرت بقیه الله (عج) حرفشان این است. این جملاتی مثل حدیث رسول الله است که می گوید: «فاطمة بضعة منی، حسین منی، حسن منی، علی جان من است.» قطعا این مسئله در مورد امام صادق، امام باقر، امام کاظم و حضرت بقیة الله هم صادق است. کلمه ی «صلی الله علیه و آله و سلم» گویا از صلوات متعارفی که می فرستیم، بالاتر است. «اصلی علی محمد و آل محمد» بگوییم بهتر است یا «اللهم صلی علی محمد و آل محمد»بگوییم؟ یا این که «صل الله علیه و آله و سلم» بگوییم بهتر است؟ بعضی ها می گویند«صلی الله علیه و آله و سلم» بهتر است زیرا پیامی دارد که پیغمبر از قبل از خلقت بوده است. ظاهر کلمات راحت است اما عمق کلمات غوغاست.
خداوند کی به محمد و آل محمد صلوات فرستاد؟
خدا به پیغمبر و آل پیغمبر صلوات فرستاد، کی فرستاد؟ قبل از 1400 سال پیش بوده؟ یا زمانی که پیغمبر نطفه ی مبارکش منعقد شده است؟ یا زمانی که از مادر به دنیا آمد و قبل از سن 40 سالگی به نبوت تشریعی برسد، فرستاده؟ یا از زمانی که رسول و پیغمبر خداوند شده است به ایشان درود فرستاد؟ در آن زمان که هنوز علی جانشین نشده است یا به دنیا نیامده بود، روزی که پیغمبر به دنیا آمده بود. هنوز در آن روزها آل پیغمبر از فاطمه ی زهرا و امام حسن تا امام زمان، به دنیا نیامده بودند. پس چطور خداوند بر آن ها درود فرستاد؟ مانند این است که صلی (فرستاد) در مقطع هیچ نقطه ی زمانی نمی شود جستجویش کرد. شاید بارها و بارها زمین خشکی شده است و دوباره آب آن را فرا گرفت است تا به مرحله ی خلقت آدم رسیده است. امام باقر فرمودند: «الف، الف آدم و الف، الف عالم داریم». غوغایی است در عالم علم اهل بیت، خودشان نیز می گویند: «نحن السابقون اللاحقون، نحن الاولون الآخرون»، هم اول و هم آخر هستیم، هم به نسبت آدم اول هستیم و هم به نسبت فرزندان آدم آخر هستیم. آخرین فردی هم که باید در این دوره ی خلقت و دحو الارضی که رخ داده، باشد، حجت است. در اصول کافی و روایات ما آمده است اگر در روی زمین در آخر دوره ی خلقت دو نفرباقی بمانند، یکی از آن ها باید حجت الله باشد.
خیلی ها از زمان ظهور امام زمان (عج) می پرسند. فرض می کنیم امام زمان ظهور کند، در زمین زندگی کنند، سپس مانند پدرانشان به شهادت برسند. اگر خشکی زمین وجود داشته باشد و نسل انسان ادامه پیدا می کند، آن وقت حجت چه کسی خواهد بود؟ 186000 سال طول می کشد که سطح خشکی را مجددا آب فرا بگیرد و میلیون ها نسل بعد از انسان های کنونی باید روی زمین زندگی کنند تا به آن مرحله برسد. اگر آقا اکنون ظهور کند و بعد از مدتی زندگی به شهادت برسند، از طرفی روایت می گوید اگر دو نفر در زمین بمانند، یکی از آن ها باید حجت باشد، در زمان شهادت چه کسی حجت است؟ عده ای می گویند که همه باید از بین بروند. که این گفته منطقی نیست. اگر قرار است همه به یک باره نابود شوند پس چرا خداوند خلق می کند؟
بی خبری از واقعه کربلا
روزی که در کربلا ابیعبدالله را به شهادت رساندند، خیلی ها از این واقعه خبر نداشتند. سعد ساعدی صحابه ی پیامبر از بیت المقدس به سویی می رفت، در راه از شام گذشت. وضع عجیب شام را دید.سوال کرد: «چه اتفاقی افتاده است که شما شهر را آذین می بندید؟» پاسخ شنید: «مثل اینکه بادیه نشینی؟ مگر خبر نداری؟ یک خارجی را کشته اند و زن و فرزندش را اسیر کردند و به سمت شام می آورند.»
«مگر جنگی اتفاق افتاده؟ در کجا؟ چه کسی کشته شده»
«جنگ در کربلا بوده و حسین بن علی کشته شده».
در نتیجه روز واقعه ی کربلا بسیاری از مردم کره ی زمین اصلا خبر نداشتند. از 7میلیارد جمعیت کره ی زمین، حدود 5 میلیارد مسلمان نیستند و حجت الله نمی شناسند و خیلی ها از اسلام اطلاعی ندارند، خداوند به تمامی این ها روزی می دهد، پس اگر حجت الهی بیاید و شهید بشود، طبق روایت، زمین نباید خالی از حجت با بدن عنصری باشد، حجت الله هم باید بدن عنصری داشته باشد، سپس قیامت برپا شود، همه ی این جمعیت باید نابود شوند؟ در روز قیامت آن ها که خبر از اسلام نداشتند، می پرسند: «ما در جریان نبودیم، تو ما را خلق کردی و زمان ظهور را می دانستی پس چرا اجازه می دهی تکثیر نسل انجام شود و سپس همه را از بین می بری؟» خدای متعال، ائمه را برای هدایت و دلسوزی و شفقت بندگان فرستاده است، قرار نیست ناگهان صحنه ای ایجاد شود و تمام مردم نابود شوند. روایت می فرماید: «حجت هم قبل از خلق است، هم با خلق است، هم بعد از خلق است.»
علم علی (ع) در مواجهه ی یهودیان
وقتی پیامبر ادعای نبوت کرد، دانشمندان یهودی، مسیحی و دانشمندان فرق مختلف، کاهنین، منجمین و امثالهم برای گرفتن پاسخ سوالاتشان، به سوی مدینه و مکه به راه افتادند. گاهی پیامبر در حال زیارت خانه ی خدا بود که ناگهان عده ای دور ایشان جمع می شدند و شروع می کردند به سوال پرسیدن و پیامبر پاسخ می دادند. در روایت هست که تعدادی از یهودیان به مدینه آمدند و سراغ خانه ی شخصی را که ادعای نبوت داشت گرفتند. در کوچه، به امیرالمومنین برخورد کردند، ایشان را نمی شناختند. پرسیدند: «خانه ی شخصی که ادعای نبوت دارد کدام است؟» ایشان مقصود یهودیان را پرسیدند و جواب گرفتند که تعدادی سوال از ایشان داشتیم. علی (ع) گفتند: «سوالاتتان چیست؟» راوی درباره ی مزاج سوال کرد، آقا آن چنان در مورد مزاج، در چند جمله ی کوتاه جواب داد که یهودیان گفتند :«شما هر چه حکمت بود را گفتی. أ أنت محمد؟» امام علی فرمود: «خیر من شاگرد ایشان هستم.» یهودیان گفتند: «وقتی شاگرد این است، استادش کیست. ایمان آوردیم.»
متاسفانه جوانان ما اطلاعات کمی درباره دین دارند .در واقع اطلاعاتشان بخور و نمیری است!فقط به این کار می آید که بخورد و نمیرد! اگر بخواهیم در یک جمله نهچ البلاغه درنگ و تفکر بکنیم باز هم کم می آوریم.
علم جم چیست؟
اگر امامت مربوط به حجت الله بودن است، باید افق امامت را فقط از زمان پیغمبر به این طرف در نظر نگیریم، باید این افق را گسترش بدهیم و برویم تا حضرت آدم. بعد باید افق را گسترش دهیم که امامت یعنی حجت الله،یعنی خلیفة الله.اگر این آیه را که خداوند به حجت الله گفت:انی جاعل فی الارض خلیفه، اگر ارض را به معنای کره زمین بگیریم، سوال پیش می اید که با نبود خشکی ها آیا حجت بود؟اگر ارض را به معنای خشکی بگیریم سوالات دیگری که توضیح دادیم پیش می آید.عرض کردیم که پیامبر فرمود من نبی بودم در حالی که آدم در میان آب و گل بود.از سوی دیگر می بینیم در صلوات خداوند از قبل صلوات فرسناده است.چنان که می بینید، این مباحث دریایی متلاطم است که باید اکثرا در آن غرق می شوند.این است که حضرت علی (ع) در نهج البلاغه فرمود: « إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاًل».این اشاره به نفس ناطقه ایشان، که جان پیامبر بود می کرد. علم جم، یک اصطلاح علوی است. این چه علمی است؟علم ریاضی است؟علم فلسفه است؟علم علوم غریبه است؟ علم فقه است؟علم اصول است؟این چه علمی است؟
سلونی قبل ان تفقدونی
ولذا آقا می فرماید: «سلونی قبل ان تفقدونی» هرچه بپرسید من پاسخ می دهم.علی (ع)، روز نوزدهم که ضربه خوردند، شب بیستم منزل بودند.روز بیستم هم منزل بودند.به ملاقات امام آمدند.امام با آن حالشان فرمودند:سلونی قبل ان تفقدونی.و مردم سوالاتشان را می پرسیدند.علم او علم جم است.
راوی به امام رضا گفت: در مسجد جامع مردم داشتند درباره امامت بحث می کردند. آقا فرمود: مردم از امامت چه می فهمند؟ که دارند در باره آن بحث می کنند؟حتی یک سر از اسرار امامت را نمی دانند.بعد شروع کردند درباره معنای امامت برای راوی صحبت کردند و غوغا کردند.
سوال یحیی ابن اکثم از امام جواد 13 ساله
آه از دست صرافان گوهر ناشناس/هر زمان خر مهره ای با در برابر می کنند. شما چرا حسین نازنین را از دست دادید؟او هم علم جم داشت.امام جواد 13 سال داشت، که یحیی ابن اکثم با آن عظمت می آید یک سوال شرعی در میان جمع از ایشان می پرسد تا به قول خودش امام را کنف کند.اما در حدود سه هزار وجه از سوال او استخراج کردند. یحیی ابن اکثم به حیرت و عجز افتاد و گفت :الله یعلم حیث یجعل رسالته. خدا می دانست که رسالت خود را کجا قرار دهد.
خطبه امام حسین برای یارانش
امام حسین برای اصحابش خطبه خواند و فرمود:اخرجونا عن مدینة جدنا(عن دیارنا).درباره عظمت مدینه سخن فراوان گفته اند.برخی آن جا را از مکه بالاتر می دانند.برخی می گویند فقط مسجد النبی از مکه بالاتر است. برخی گفتند قبر آقا بالاتر است.حتی برخی گفته اند از کعبه هم بالاتر است.به هر حال اقوال محتلفی بیان شده است. به هر حال ائمه ای که بعد از پیامبر به مدینه آمدند نخواستند آن جا را رها کنند. پیامبر آخرین سالشان رفتند مکه. بعد از عدیر خم دوباره برگشتند مدینه و دو ماه و ده روز بعد مرحوم شدند. هیچ یک از ائمه دوست نداشتند از مدینه دور شوند. اگر جسین را از مدینه بیرون نمی کردند، آقا هر گز بیرون نمی رفتند.فرمود ما را از دیارمان بیرون کردند..
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ.السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ و علی اخی الحسین العباس و علی اخت الحسین الزینب.
فرمود مردم خودشان ما را دعوت کردند سپس ما را ذلیل کردند:دعونا ثم خذلونا. ثم قتلونا.سپس ما را کشتند.
دوطفل مسلم،(محمد و ابراهیم) چگونه به شهادت رسیدند؟
مشکور زندانبان، طفلان مسلم را از زندان عبیدالله، بعد از این که آن ها را شناخت آزاد کرد. به آن ها گفت من که ارادتمند پدرتان مسلم هستم، ای کاش زودتر می گفتید تا آزارتان نمی دادم. این دو کودک، روزها روزه می گرفتند و با نان ناچیزی افطار می کردند. بنا بر نقل، یک سال در زندان بودند.یکی از آن ها به دیگری گفت ما که در زندان داریم می میریم، اقلا خودمان را معرفی کنیم. به زندانبان گفتند آیا تو پیغمبر را می شناسی؟گفت بله! علی را می شناسی؟فاطمه را می شناسی؟ پاسخ مثبت بود.بار دیگر پرسیدند مسلم بن عقیل را می شناسی؟گفت بله! سال قبل همین جا او را کشتند.شما که هستید این سوال ها را می پرسید؟ گفتند ما فرزندان مسلمیم.زندانبان گفت وای به حال من! چرا زودتر نگفتید.شما را آزاد می کنم، با این که می دانم مرا می کشتند.شب ها تردد کنید مبادا شما را بیابند.(زندانبان در زیر شکنجه به شهادت رسید)
بعد از این که از زندان بیرون رفتند، به خانه زنی رفتند که از دوستداران اهل بیت بود و شب در آن جا مانند. داماد زن(حارث) آمد و پیغام داد که دو طفل مسلم گریخته اند. وصدایی از اتاق آمد و حارث آن ها را دید. پرسید شما که هستید؟ گفتند اگر بگوییم در امانیم؟ گفت اری. گفتند ما فرزندان مسلم هستیم. مرد شروع به تازیانه زدن کرد. دست هایشان را از پشت بست. صبح آن ها را روانه فرات کرد و به غلامش دستور داد آن ها را بکشد. وقتی آنها را شناخت امتناع کرد.حارث به پسرش دستور داد آن ها را بکشد.او هم قبول نکرد. تصمیم گفت خودش آن ها را بکشد. طفلان گفتند ما را زنده به پیش عبیدالله ببر و حایزه ات را بگیر. قبول نکرد و گفت باید سرهایتان را بریده ببرم. گفتند حال که می خواهی ما را بکشی اجازه بده نماز بخوانبم. نوشته اند چهار رکعت نماز خواندند. بعد از نماز دست به آسمان بلند کردند که: یا حی یا قیوم!یا احکم الحاکمین! احکم بیننا و بینه بالعدل. سر هر دو را از بدن جدا کرد، ابتدا سر محمد برادر بزرگ تر و سپس سر ابراهیم را...یا رسول الله، یا علی.. بدن ها را داخل آب گذاشت و سرها را به نزد عبیدالله برد.
ادامه دارد...