به گزارش خبرآنلاین، تصویر معروف پسر نوجوانی که تفنگ M1 را با قدرت به دست گرفته و با اقتداری مردانه در آب گلآلود پیش میرود. خستگی در صورتش دیده نمیشود، او تصمیمش را گرفته است.
این تصویر یکی از بهترین عکس های دفاع مقدس لقب گرفته که "آلفرد یعقوب زاده" در سال 59 و روزهای نخست جنگ ایران و عراق، گرفته است.
شاید شما نیز به کرات عکس بسیجی نوجوانی را دیده باشید که اسلحه به دست میان گل و لای در حال سینهخیز است، با چهرهای صبور و گلآلود که در خیلی جاها به عنوان نمادی از مقاومت جوانان ایران و شهیدان کم سن و سال به کار می رود و به تصور خیلیها مربوط به شهید حسین فهمیده است. او شهید حسن جنگجو است. شهیدی از فهمیدگان شهر تبریز که به راستی نمادی از سلحشوری و دلاوری نوجوانان و دانشآموزان غیور ایران است.
کلبه احزان مادر گلستان میشود وقتی خبر از بازگشت یوسف گمگشتهاش را پس از 34 سال چشم انتظاری میشنود. "حسن جنگجو" همان نوجوان کم سن و سالی است که خیلی زود ردای مردانگی بر تن کرد و در ایامی که همسالانش با زوزه خمپاره به پناهگاهها هجوم میبردند، مردانه به معرکه بلا رفت و رشادتهای ماندگاری آفرید، همچون قاسم ابنالحسن در نوجوانی بزرگ شد، قد کشید و تا خدا رسید.
پیکر مطهر شهید جنگجو روز سه شنبه 14 شهریور ساعت 9 صبح در فرودگاه بینالمللی تبریز در سالن حجاج مورد استقبال مردم ولایتمدار و شهیدپرور آذربایجان وارد تبریز میشود.
روز سهشنبه 14 شهریور بعد از نماز مغرب و عشاء مراسم وداع با این شهید عزیز در مسجد شهید شمعچیان- خیابان عباسی بالاتر از توانیر برگزار میشود.
مراسم تشییع شهید فهمیده آذربایجان روز چهارشنبه 15 شهریور ساعت 9:30 از میدان شهدا به سمت میدان ساعت برگزار میشود.
مراسم بزرگداشت این شهید روز پنجشنبه 16 شهریور از ساعت 17:30 تا 19:30 در مسجد شهید شمعچیان- خیابان عباسی بالاتر از توانیر در تبریز برگزار میشود.
رجعت پیکر مطهر شهید والامقام «حسن جنگجو» را پس از 34 سال غربت گرامی داشته و عظمت جاودانه او را ارج مینهیم.
شهید فهمیده آذربایجان
روز 29 بهمن 56 انقلاب اسلامی ایران فصل جدیدی در زندگی حسن جنگجو آغاز شد.
با آغاز جنگ تحمیلی او و چند تن از دوستان مسجدیش عازم دزفول شدند و بعد از طی دوره آموزشی، مسؤولان مربوطه به علت کوچک بودن جثه و قد وی از اعزام او به خط مقدم جبهه خودداری کردند؛ ولی او این آتش اشتیاق را تاب نیاورد و حضور در خط مقدم را بر اقامت در تبریز ترجیح داد و دوباره با اصرار بسیار وارد گروه شهید چمران شد.
بین او و شهید چمران علاقهای متقابل وجود داشت. در موقع شهادت شهید چمران در مرخصی بود که به محض شنیدن این خبر مجددا به جبهه برگشت. تنها پیامش به خانواده اطاعت از امام امت و ولایت فقیه و حضور در تمام صحنهها بود.
حسن در عملیات «فتح المبین» و«مسلم بن عقیل» شرکت فعال داشت و در عملیات «مسلم بن عقیل» از ناحیه صورت و در عملیات «والفجر 4 »از ناحیه پا و برخی قسمتهای بدن شدیدا زخمی شده بود و هنوز کاملا بهبود نیافته بود که عازم جبهه شد. در موقع اعزام از او خواستند تا خوب شدن پایش صبر کند اما او چنین فریاد برآورد:« پای برهنه با دشمن خواهم جنگید.»
در آخرین وداعش به خانواده گفت:«این بار شهید خواهم شد.» و خداحافظی کرد و رفت و در عملیات پیروزمندانه خیبر شرکت کرد و همچنان که گفته بود بنا به اظهار همسنگران خود پا برهنه در جزایر مجنون گام نهاد و جنگید و به ندای سرور شهیدان، امام حسین(ع) و امام خمینی(ره) لبیک گفت و در بستری از خون غلتید و از جام شهادت سیراب شد.
ضمانت چمران برای انتقال حسن از آشپزخانه به خط مقدم
مادر از نحوه آشنایی حسن با شهید چمران بزرگترین چریک جنگی، اینگونه میگوید: حسن از اولین روز حضورش در جبهه با شهید چمران آشنا شده بود و با ضمانت چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه پیدا کرده بود. بعد هم که در رکاب چمران به گروه جنگهای نامنظم ملحق شده و در کنار ایشان مانده بود.
یکبار که زنگ زده بود و با من تلفنی صحبت میکرد، شهید چمران پرسیده بودند با کی حرف میزنی؟ گفته بود با مادرم و ایشان گفته بود که گوشی را بده میخواهم با مادرت صحبت کنم. وقتی با شهید چمران صحبت کردم خیلی از حسن اظهار رضایت میکرد و میگفت که خیلی پسر زرنگ و کاری ست. اصلاً اجازه نمیدهد من هیچ کاری را انجام دهم. همیشه همه جا و در کنار من حاضر و آماده است.
شهید جنگجو در کنار شهید حسن دباغینژاد
زمان شهادت شهید چمران، حسن به شدت زخمی شده بود و در مرخصی بود. وقتی خبر شهادت ایشان را شنید از ته دل گریه میکرد، میگفت: ای کاش من میمردم و ایشان زنده بودند. خیلی به ایشان علاقه داشت و همیشه به حرف دکتر چمران گوش میداد و هر کاری میگفتند، انجام می داد.
به دلش الهام شده بود که پیکرش باز نمیگردد
مادر است دیگر؛ با هر کلمه خاطرات سالهای دورش را در ذهن زمزمه میکند و با قلبی شکسته اما پرغرور از پسرش میگوید: انگار به دلش الهام شده بود. آخرین باری که به جبهه میرفت به پدرش گفت، اگر شهید شدم و جنازهام نیامد، اصلاً ناراحت نشوید. مهم روح آدمی است که پیش خدا میرود.میگفت مادر جان «هر وقت دلتان برایم تنگ شد به مزار شهدا و سر قبر دوستانم بروید و آنها را زیارت کنید».
من و پدرش خواب شهادتش را با هم دیدیم
من و پدرش هر دو خبر شهادت حسن را خواب دیدیم. یک روز پدرش من را برای نماز صبح صدا کرد و گفت: دختر عمو بیدار شو وقت نماز است. خواب دیدم حسن شهید شده است.
گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت: «در خواب رفتم حسن را از مسجد صدا کنم که حسن به من گفت، پدر منتظر من نباش، من رفتم، شما بروید و کارهای مربوط به خودتان را انجام دهید. وقتی برگشتم خانه دیدم دوستانش میگویند، حاج آقا دیگر حسن را نخواهی دید او شهید شده است.»
به پدرش گفتم من هم همچین خوابی دیدم. پدرش گفت : مبادا خبر شهادتش را بشنوی و گریه کنی. صبور باش. من میدانم که پسرمان شهید شده است. بعد از یک هفته ما را به مسجد المهدی برای مراسم عزاداری دعوت کردند. عکس هفت یا هشت نفر شهید آنجا بود که عکس پسرمان حسن نیز در بین آن عکسها بود. ولی جنازهاش هیچوقت نیامد.
برایش عزاداری کردیم ولی چون خودش سفارش کرده بود که برایم گریه نکنید ، لباس سیاه نپوشید و اگر جنازهام برنگشت ،ناراحت نشوید و برای تسکین دل به سر قبر دیگر شهدا بروید ما نیز به وصیتش عمل کردیم.
با همین پای زخمی و برهنه با دشمن خواهم جنگید
خواهر بزرگ شهید از خاطرات حسن میگوید، برادری که امروز جزو افتخارات این کشور است: یادم نمیرود در عملیات والفجر۴ بود که تمام بدنش زخمی شده بود و تعدادی از انگشتان پایش شکسته بود و در بیمارستان بستری بود، بعد از چند روز که حالش بهتر شده بود و به خانه آمد، هنوز پایش کاملاً خوب نشده بود و در گچ بود و نمیتوانست کفش بپوشد. با دوستانش که حرف زده بود متوجه شد عملیات جدیدی در راه است و میخواست دوباره به جبهه برگردد.
اصرا کردیم که صبر کند تا زخم پایش خوب شود و بعد از بهبودی کامل به جبهه برگردد. گفت میخواهم بروم. با همین پای زخمی و برهنه با دشمن خواهم جنگید و اگر شهید شدم میخواهم همینگونه شهید شوم.
پسر داییام با او همرزم بود، در همین عملیات او زخمی شده بود و میگفت حسن با پای برهنه در عملیات شرکت کرده بود و تا آخرین نفس با دشمن مبارزه کرد تا به درجه رفیع شهادت نائل شد.
حسن بعد از شهادت چمران بیتاب شده بود، بیتاب شهادت و دیدرار چمران؛ برای همین لحظهای از حضور در جبهه و نبرد با دشمن غافل نمیشد تا اینکه در عملیات خیبر آنگونه که خواسته بود به دیدار معبودش شتافت.
تجزیه و تحلیل عکس رزمندهی 13 ساله
شهرام زعفرانلو می نویسد: به حق این اثر از بهترین و ماندگارترین عکسهای دفاع مقدس است که برای هر نسلی تداعیکننده دفاعی جانانه با کمترین امکانات و سختترین وضعیت محیطی است. این عکس تنفر از جنگ را برنمیانگیزد اما به خوبی میتواند رشد و بلوغ ناشی از جنگیدن در بدترین شرایط را به بیننده منتقل کند.
نوجوانی بسیجی سینهخیز و اسلحه به دست، در حرکت است. اگر کمی با انواع سلاحهای جنگی آشنا باشیم، این اسلحه کمتر مورد استفادهی رزمندگان قرار میگرفت. سلاحی که اغلب در دست عشایر و مناطق روستایی دیده میشد. سلاح مرسوم در جنگ ایران و عراق، در اوایل ژ-3 و پس از آن کلاشینکف بود. این اسلحه قدیمی و غیراتوماتیک برای رزمندهای نوجوان سلاحی سخت، ناهمگون و غیرمنعطف است.
کفش نوجوان بر خلاف پوتینهای رزمندهی مقابل او که تنها پاهایش قابل مشاهده است، پوتین یک سرباز رسمی نیست و گویی کفشی است که در زمان بارندگی و غیرجنگی هم مورد استفاده قرار میگیرد، به ویژه برای افراد طبقهی محروم جامعه.
تک پیراهن نوجوان، در این فضای بارانی و گل و آبی که در آن سینهخیز میرود، در کنار سلاح قدیمی و غیررسمی او؛ نهایت کمبود و نارسایی را از داشتن تجهیزات جنگی یک رزمنده به خوبی مشخص میکند.
حداقلی امکاناتِ فردی نوجوان رزمنده، در نگاه نخست ترحم بیننده را برانگیخته و چهره و لباسهای گلآلودش در آب کمعمقی که به واسطهی درازکشیدنش مواج شده، نهایت فرو رفتن در فلاکت و سختیهای ناشی از جنگ را به نمایش میگذارد. اما کم کم که به عکس خیره میشویم، ثبت زیبای حالت بدن و چهرهی او احساسمان را تغییر میدهد.
چهرهی خاص نوجوان با چینها و گرههای در پیشانی و خطوط و لکههای تیره بر صورت، مصمم بودن و استواری او را نمایان میسازد و کوچکی سن و سالش را پنهان میکند. چشمانش با دقت تمام نه به فرد جلوتر از خود، بلکه حتی به دورتر از صفی که در مقابلش سینهخیز هستند، مینگرد. زیرکی و شهامتش در کلیت صورت به همراه خشمش از جنگِ ناخواسته، به خوبی نمایان است.
هرچند تعداد نفرات این ستون در عکس مشخص نیست، اما هوشمندی و دقت عکاس در کادربندی (که در آن زمان 20 ساله بود)، حضور رزمندگان بیشتری را در مقابل شخصیت اصلی القا میکند. پاهای رزمنده جلویی، متعلق به رزمندهای با سنی بالاتر است که پیشرو بوده و نوجوان ما، برای در امان ماندن به دنبال او در حرکت است. پاهای فرد مقابل، همانند دستان گشودهای است که او را در مسیر همراهی میکند. فرو رفتن بخشی از پاهای آن رزمنده در آب و گل، اطمینان خاطری است برای این مرد 13 ساله.
زاویهی دید عکاس نسبت به سوژه، مورب است و نشان از عکاسیِ در حالت نشسته دارد. به همین نسبت زوایهی خیز اندام شخصیت اثر درست در مسیر و همراستای زاویهی نگاه دوربین قرار دارد. این حالت حس تعادل و تقارنی را در عکس ایجاد کرده که هم حس همراهی روحی عکاس و سوژه را افشا میکند و هم بر تحکیم و استواری حرکت رو به جلوی رزمنده میافزاید.
چه از هدف جنگیدن رزمنده آگاه باشیم و چه نباشیم، تصمیم قاطع او برای رو در رو شدنش با دشمن را حس میکنیم. با اینکه محیط خیس و گلآلود است اما به مدد عکاسی سیاه و سفید، و تفاوت کنتراست رنگ لباس و بافت آن؛ تنپوش او را همانند زرهای جلوه میدهد که غیرقابل نفوذ و تغییر بوده و محافظی است برای تن نحیف و گوشتی او.
وجود گیاهان اطراف و درختان در پسزمینه نیز، با عمق میدانی ظریف، به دیوارهایی میماند که وظیفهی مراقبت از آسیب رسیدن به پیکرهی رزمنده کم سن و سال را برعهده دارد. این طبیعت است که خود را موظف میداند تا از او، که به هر دلیلی قدم به میدان جنگ گذاشته، حمایت کند.
همهی خطوط موجود در عکس، به جز خطوط سر و گردن نوجوان، افقی و مورب است. ایستادگی سر و گردن با نگاهی نافذ، ستونی است افراشته بر زمین، که لحظه لحظه، اوج میگیرد و به تحقیر زمینی مشغول است که حرکت را کُند و سخت کرده است.
حرکت همهی خطوط از پسزمینه به پیشزمینهی تصویر، به نقطهی مرکزی منتهی میشود که نگاه شخصیت رزمنده، ما را متوجه آن میکند، اما در تصویر نیست. ثبت چنین حادثهای، از زیرکیهای هنرمند عکاس است که آنچه را که دیده نمیشود، در بیرون از کادر به عکس الصاق میکند که با دنبال کردن نگاه رزمنده به وجود آن پی میبریم.
تثبیت زمان، برای دقت در جزئیات حادثه، به همراه القای حرکت در محیط؛ دوگانگی زیبا و متضادی را آفریده که ذهن و احساس بیننده را مابین دو دنیای سینما و عکاسی به نوسان درمیآورد. این عکس همانند پلانی است از حرکت رزمندگان در گل و لای و جدا شده از یک فیلم واقعی، و قطعه عکسی است از زیباترین فریم موجود در آن.
به حق این اثر از بهترین و ماندگارترین عکسهای دفاع مقدس است، که برای هر نسلی تداعی کنندهی دفاعی جانانه، با کمترین امکانات و سختترین وضعیت محیطی است. این عکس تنفر از جنگ را برنمیانگیزد، اما به خوبی میتواند رشد و بلوغ ناشی از جنگیدن در بدترین شرایط را به بیننده منتقل کند.