چند سال گذشت تا به تبریز باز گشتم و اوایل زمستان 1394 به طور اتفاقی در جریان برنامه برگزاری جشن سده تاسیس دبیرستان فردوسی قرار گرفتم؛ از آنجا که سرم برای این گونه کارها درد می کند، خود را به جمع دست اندرکاران برنامه و در نهایت مولفان کتاب 'تاریخچه دبیرستان' قاطی کردم.
نگارش کتابی درباره دبیرستان فردوسی - از ابتدای تاسیس اش در سال 1295 تا 1313 شمسی 'مدرسه متوسطه محمدیه' و 'مدرسه متوسطه' خوانده می شد و در آن سال به مناسبت برگزار جشن هزاره فردوسی به این نام تغییر یافت - آرزوی دیرینه ام بود و حال فرصت و مجالی برای تحقق آن یافته بودم.
در حین نوشتن کتاب با نام و زندگی نامه استاد صدق روحی بیشتر آشنا شدم و از خلال مطالب سالنامه دبیرستان فهمیدم که استاد از همان زمان دست بر بوم و رنگ داشته و اکنون از بزرگان و پیشقراولان مکتب نقاشی تبریز است.
جشن سده تاسیس دبیرستان فردوسی در اردیبهشت 1394 برگزار شد و من در های - هوی و شلوغی ناشی از زیبایی و دلنشینی خیره کننده آن برنامه نیز که ناشی از حضور بزرگان فارغ التحصیل دبیرستان بود، فرصتی برای دست بوسی و رسیدن به خدمت استاد 'صدق روحی' نیافتم.
در هر حال قسمت با ما ( من و عکاس عزیزمان) یار شد تا در یک روز خنک سوم خرداد امسال با استاد 'محمدعلی جدیدالاسلام' - که خود از سرآمدن هنر عکاسی و مجموعه داری این رشته ظریفه در تبریز و ایران است- بر در خانه قدیمی استاد دق الباب کنیم و پای صحبت های شیرین و اشک از سر شوق استاد صدق روحای در خانه-کارگاه اش میهمان باشیم.
استاد که با هیکل نحیف، قدخمیده و صورت بشاش و چشمان مهربان و نافذش در را به رویمان گشود، بوی مهربانی و هنر از داخل خانه به کوچه جاری شد و ما را با خود به داخل کشید.
کارگاه نقاشی استاد در زیرزمین خانه سه طبقه اش که خود یادگاری از تبریز قدیم و شلوغ نشده امروزی است، واقع بود و از دور می شد رعشه های بوم و رنگ را بر آثار قاب گرفته آویزان از گوشه و کنار دیوارها حس کرد.
با اینکه اکنون از چند و چون هنر استاد و 'روزهای سپری شده' اش خیلی چیزها می دانستم، اما آنچه در بدو ورود به زیرزمین کارگاه، میخکوب ام کرد، جمله ای خوشنوسی شده بر قاب نازکی در دل دیوار بود که بر روی آن این جمله نقش بسته بود:' بزرگ ترین هنر، انسان بودن است'.
با استاد پشت میز وسط کارگاه نشستیم، از تاثیرگذاری ها و تاثیرپذیری هایش در اوان نقاشی سوال کردم و او که از چگونگی آشنا شدن اش با مرحوم مرتضی نخجوانی به واسطه مرحوم منصور قندریز گفت، لشکر آماده هجوم پشت پلک هایش لغزید و سیل قطرات اشک از گوشه چشمان فرو رفته اش پایین سرید؛ وقتی حرف مرحوم نخجوانی پیش می آمد، مثل طفلی که از مادرش بگوید، گریه امانش نمی داد.
البته نباید از این نکته نیز غافل شد که حضور استاد محمدعلی جدیدالاسلام نیز به این مصاحبه، رنگ وبوی دیگری می بخشید و او که عمری را در خدمت هنرمندان، فرهیختگان و ادبا و شعرای این مرز پرگهر مو سفیده کرده است، با نکته های نمکین و ناخنک های تاریخی به خاطرات شیرین تر از عسل استاد صدق روحی، غنای آن را دو چندان می کرد.
اما در این میان آنچه محبت و دوستی استاد را در دل انسان دو چندان می کرد، فروتنی، بزرگ منشی و رفتار مودبانه و از سر صدق و صفای او بود، به طوری که خود چایی می آورد و پیاله توت فرنگی را شخصا تعارف می کرد و شوخی را نیز چاشنی تعارفش که 'همه اینها را ضدعفونی کرده ام'.
هر چند جانمایه اصلی مزاحمت ما برای استاد، گفت و گویی درباره هنر نقاشی و هفت دهه تجربه گرانبهای او در این عرصه بود، اما مگر می شود کنار هنرمند نشست و از وقار، متانت و مهربانی و بزرگی او چشم پوشید؛ مگر می شود از هنر و هنرمند گفت و نوشت، اما ویژگی های شخصیتی و انسانی او را به کناری نهاد.
آثار هنری و نقاشی استاد صدق روحی به گونه ای است که انگار دست توانمند و ماهری، شخصیت، گفتار و کردار این بزرگمرد عرصه هنر را با قلم یا آبرنگ بر صفحه بوم بازتاب داده است.
زندگی سراسر هنری استاد صدق روحی اما حاشیه های شیرین و جذاب فراوانی دارد که به شکلی ناخواسته بر متن آن غلبه می کند؛ از 9 سال همکلاسی با مرحوم منصور قندریز گرفته تا تحصیل زبان انگلیسی در دانشگاه تبریز و روی آوردن تمام وقت به هنر نقاشی از اوایل دهه 1360 شمسی و خیلی چیزهای دیگر...
خانه سه طبقه استاد صدق روحی علاوه بر اینکه موزه ای از آثار نقاشی اش در هفت دهه گذشته است، مجموعه ای از آثار کم نظیر نقاشان بنام تبریز و ایران مانند مرتضی نخجوانی، داود امدادیان، محمد رضا ایرانی، پرویز و ایزدپناه و ... را در سینه خود میزبانی و صانت می کند.
استاد صدق روحی درباره نحوه آشنایی اش با مرحوم مرتضی نخجوانی و توصیف شخصیت وی می گوید: 'مرحوم نخجوانی، انسان فوق العاده ای بود و انسانیت را با رفتار و محبت اش معنا می کرد؛ 15 ساله وعلاقه مند به نقاشی بودم و در تبریز نقاشان بزرگی بود که به هیچ وجه نوآموزان را تحویل نمی گرفتند. روزی به مرحوم منصور قندریز که 9 سال باهم همکلاس بودیم و او با مرحوم نخجوانی ارتباط داشت، گفتم که خیلی دوست دارم او را ببینم. منصور مرا پیش آقای نخجوانی برد و او چنان رفتار انسانی با من کرد که انگار با یک نقاش بزرگ مواجه شده است. رفتار او تاثیر مثبت شدیدی در من داشت و اصلا باعث شد که من نقاشی را ادامه دهم'.
استاد صدق روحی با این نگاه و در حالی که کارگاه موزه مانندش را می گردیم - البته فکر نکنید که کارگاه استاد چند صدمترمربع وسعت دارد؛ کارگاه استاد در 36ساله گذشته طبقه زیرزمین خانه اش و اتاقی به وسعت حدود 20 مترمربع است- برخی از آثار را به ما توضیح می دهد و ناگاه نگاهش به اثری از استاد پرویز ایزدی خیره می می ماند و در توصیف آن می گوید: این (پرتره یک شخص) یکی از کم مانندترین آثار آقای ایزدی، دوست خوبم، است که در دوره تحصیل در دانشگاه گرفته و مانسیون (نمره) اول را به خاطر آن گرفته است.
استاد صدق روحی که عکاسخانه و گالری مرحوم استاد مرتضی نخجوانی به نام 'رامبراند'، تاثیر شگرفی در شکل گیری شخصیت هنری اش داشته، علاوه بر نقاشی، ید طولانی نیز در هنر عکاسی داشته و به گفته خودش تا رواج کامل عکاسی رنگی از طرفداران پر و پا قرص عکاسی بوده است و مجموعه ای از عکس های کم نظیر هنرمندان به ویژه نقاشان دهه های 140 و 1350 شمسی تبریز را در نزد خود دارد.
وی که فارغ التحصیل دبیرستان فردوسی و مدیر دهه 1350 شمسی آن است، درباره نحوه ساختمان جدید این مدرسه تاریخی و ماندگار می گوید: طرح ساختمان جدید این مدرسه را من اتود کردم و به مهندس داد که وی نیز بر اساس همان اتود، طرحی را ارایه و ساختمان بر مبنای آن بنا شد.
ادامه این مصاحبه و دیدار با استاد صدق روحی برای پرهیز از یکنواختی متن به صورت سوال و جوا می آید:
- س: استاد صدق روحی، لطفا از دوران کودکی خود برای ما بگویید؟
-ج: اول فروردین 1315 شمسی در محله نوبر در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمد. تا هفت هشت سالگی در آنجا بودیم، بعد از آن در بازارچه حاج جبار نایب در یک منزل زیبایی ساکن شدیم. در سال 1326 شمسی به خیابان فردوسی نقل مکان کردیم و یک سال بعد نیز پدرم همانجا فوت کرد.
-س: تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را کجا خواندید؟
-ج: من دوره ابتدایی و سیکل اول متوسطه را در مدرسه مسعود سعد که هم ابتدایی و و هم دبیرستان داشت، گذراندم. از هم دوره ای های بنام من در آن مدرسه منصور قندریز بود. من و منصور از دوره آمادگی (آن زمان 'تهیه' می گفتند) در آن مدرسه دوشادوش هم می نشستیم و یار غار بودیم. تا کلاس ششم باهم بودیم و همیشه در یک نیمکت می نشستیم. ما چنان دوستان نزدیکی بودیم که بعضی اوقات معلم ها دچار اشتباه می شدند و مرا نیز قندریز صدا می کردند. منصور استعداد خارق العاده ای داشت و حتی در همان سنین کودکی نیز طرح هایی می کشید که تحسین معلمان را برمی انگیخت. همنشینی با منصور مرا در ادامه نقاشی ثابت قدم تر کرد.
-س: فضای حاکم بر عرصه نقاشی تبریز در آن سال ها (دهه 1330 شمسی) چگونه بود؟
-ج: در آن سال ها تعدادی از نقاشان تبریز بودند که غیر از خودشان به هیچ کس دیگر اهمیتی نمی دادند. می دانستم منصور قندریز با مرحوم مرتضی نخجوانی ارتباط دارد و از او خواستم مرا نیز پیش او ببرد. وقتی پیش اش رفتیم، مثل یک آقا با من رفتار کرد( استاد وقتی این حرف ها را می زد، سیل اشک امانش نمی داد). رفتار مودبانه، مهربان و پدرانه نخجوانی با من باعث شد که باز هم در ادامه مسیری که انتخاب کرده بودم، مصمم تر شوم.
-س: با منصور قندریز تا کی باهم بودید؟
-ج: تا کلاس ششم در مدرسه مسعود سعد باهم بودیم. پس از آن برای ادامه تحصیلات متوسطه به دبیرستان فردوسی رفتیم و منصور نیز برای ادامه تحصیلات به هنرستان کمال الملک تهران رفت. در دبیرستان فردوسی، مدیر ما، آقای رضوان بود و از معلم های تاثیرگذار آن دوره آقای دیهیم بود. منصور قندریز تا کلاس نهم دبیرستان فردوسی با من بود. من در دبیرستان فردوسی در رشته علوم تجربی درس خواندم و سپس از دانشگاه تبریز در رشته زبان و ادبیات انگلیسی قبول شدم.
-س: کارگاه نقاشی دبیرستان منصور مفید بود؟
-ج: بر این اساس من در دبیرستان طالقانی(منصور سابق) هم کارگاه نقاشی داشتم و هم در کلاس تدریس می کردم. آنجا من سه سال کارگاه نقاشی داشتم که در آن برخی از دانش آموزان واقعا نقاش شدند که مرحوم داود امدادیان از جمله آنها بود. دکتر صادقی پور نیز از دیگر نقاشان مستعد آن کارگاه بود که متاسفانه ادامه نداد. دکتر فضل فرهادی از دیگر هنرآموزان آن کارگاه بود که به پزشکی رفت و نقاشی را ول کرد. دکتر قره باغی از دیگر افراد آن کارگاه بود به دنبال پزشکی رفت. البته داریوش نخعی از دیگر شاگردانم بود که خوشبختانه نقاشی را ادامه داد و موفق شد.
-س: چه سالی از دبیرستان منصور به دبیرستان فردوسی آمدید؟
-ج: بعد از سه سالی که در دبیرستان منصور، تدریس نقاشی کردم، چون لیسانسیه زبان انگلیسی شدم، رشته تدریس ام را از نقاشی به زبان تغییر دادم، ضمن اینکه در سال آخر تدریس نقاشی در منصور معاون دبیرستان شدم. در سال 1348 شمسی آقای علیزاده افشار به عنوان مدیر دبیرستان فردوسی منصوب شد و مرا نیز به عنوان معاون همراه خود برد. در دبیرستان فردوسی نیز همچنان به تدریس نقاشی ادامه می دادم که از جمله چهره های مستعد آن دوره آقای داریوش نخعی است.
-س: از چه زمانی به صورت جدی و فراگیر وارد دنیای نقاشی شدید؟
-ج: در دوره ای که در دبیرستان منصور، نقاشی تدریس می کردم، با توجه به تحصیل زبان انگلیسی در دانشگاه تبریز، امتیاز آموزشگاه زبان گرفتیم و با توجه به اینکه خانم ام هم فارغ التحصیل زبان انگلیسی از دانشگاه تبریز بود، آموزشگاهی به نام 'سهیل' در بخش پسران و 'شکوه' در بخش دختران در خیابان ترتیب امروزی دایر کردیم که از سال 1340 تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. آقایان شیخ زاده و جبارزاده در آموزشگاه زبان با اینجانب همکاری داشتند و باهم آن را می چرخاندیم. در دوره ای که مدیریت دبیرستان فردوسی را بر عهده داشتم، بیش از دو هزار دانش آموز داشتیم که یکایک آنان را مانند پسرم امیراحمد، دوست داشتم و هر کدام را به چشم امیر احمد خانواده هایشان می دیدم.
-س: کی بازنشسته شدید و بعدش چکار کردید؟
-ج: در سال 1360 با 25 سال سابقه تقاضای بازنشستگی کردم که موافقت شد و از آن موقع تا به امروز کارگاه نقاشی ام در این خانه پابرجاست. نقاشی در زندگی من هیچ وقت تعطیل نشد و حتی زمانی که به طور همزمان در مدرسه و دانشگاه، تدریس و تحصیل می کردم، مواقع تعطیل را برای کار بیشتر با نقاشی استفاده می کردم. از سال 1337 تا 1340 در دوره های شبانه دانشگاه تبریز زبان انگلیسی می خواندم. در تمام این سال ها، هنر برای من مترادف با زندگی بوده است. مجموعه عکس ارزشمندی نیز از دوره تحصیل، تدریس و مدیریت در دبیرستان فردوسی داشتم که به مناسبت صدمین سال تاسیس آنجا، هدیه کردم.
-س: در این مدت چه تعداد هنرجو تربیت کرده ادید؟
-ج: تعداشان از شمارش خارج است. اکنون هنرجویی دارم که از 25 سال پیش در این کارگاه کار می کند. البته این هنرجو خودش به مرتبه استادی رسیده و نیازی به من ندارد، اما برای استفاده از محیط آرام اینجا باز هم می آید. از مجموع 25 هنرجویی که اکنون دارم، تازه ترین شان از هشت سال قبل به کارگاه ام رفت و آمد می کند. سابقه آموزش بقیه نیز به 10، 15 و 20 سال می رسد.
-س: زمانی که شما نقاشی را شروع کردید از نقاشان مشهور آن زمانی چه کسانی در قید حیات بودند؟
-ج: در آن زمان کسانی مانند آقایان باجالانلو، صفریان و آشوت کولیان بودند که پیشکسوتان نقاشی محسوب می شدند و من کارهایشان را از پشت ویترین تماشا می کردم، چون روی خوشی به علاقه مندان نشان نمی دادند. آقای حاجی زاده نیز بود که کارهای بسیاری خوبی داشت. زمانی که من نقاشی را شروع کردم، در تبریز کلاس های نقاشی نبود و به همین دلیل من ناچار شدم، خودآموزی کنم. من به طور کلی استاد ندیدم. آن زمان می رفتم پشت ویترین مغازه های نقاشان می ایستادم و نگاه می کردم. فراموش نمی کنم روزی نزدیک نیم ساعت به یکی از تابلوهای مغازه آقای صفریان خیره شدم، به طوری که وی در نهایت بیرون آمد و به من پرخاش کرد که پسر برای چه اینجا ایستاده ای، بدو برو خانه تان. البته بعدا با آقای صفریان دوست شدم و تابلوهایم را برای فروش به وی می دادم. آقای واهرامیان نیز از نقاشان خوب آن زمان و استاد هنرستان میرک بود که خانم اش نیز نقاشی می کرد.
-س: شما غیر از کارگاه تان در هنرستان یا جای دیگری نیز تدریس کردید؟
-ج: نه من در هیچ جا تدریس نکردم. حتی بعد از بازنشستگی از آموزش و پرورش، پیشنهادهای خوبی برای مدیرکلی ادارات و شرکت ها به من پیشنهاد شد که نپذیرفتم و گفتم من معلم ام و از دستم فقط تدریس برمی آید.
-س: از هم دوره ای همای شما چه کسی در قید حیات است؟ از نسل های بعد خود آثاری چه کسی یا کسانی را بیشتر می پسندید؟
-ج: متاسفانه از هم دوره ای هایم هیچ یک در قید حیات نیستند. از نقاشان جدید، آقای سلیمان پور از جمله نقاشان بسیار مستعد و با اخلاق است.
-س: اکنون وضعیت هنر نقاشی در تبریز چگونه است و آینده آن را چگونه می بینید؟
-ج: استقبال و حمایت عام و خاص از هنر تعریفی ندارد، اما استعدادهای درخشانی در حوزه نقاشی در تبریز وجود دارد که با کمی توجه و حمایت می توانند شکوفا بشوند و هنر نقاشی را یک پله بالاتر ببرند.هنر همچنان مغفول و محروم است.
-س: در این مدت چه تعداد نمایشگاه انفرادی و جمعی در داخل و خارج از کشور برگزار کرده اید؟
-ج: تاکنون در بیش از 70 نمایشگاه گروهی شرکت کرده ام و خودم نیز نزدیک 10 نمایشگاه انفرادی از آثارم برگزار کرده ام. آثارم علاوه بر داخل در کشورهای تاجیکستان و جمهوری آذربایجان نیز به نمایش گذاشته شده اند.
بعد از پایان گفت و گو با استاد، باز هم گشتی در طبقه سوم خانه استاد که موزه و نمایشگاه کوچکی از آثار خود ایشان و اساتید بنام نقاشی تبریز مانند میرمصور السطان، باجالانلو، واهرامیان، ایرانی، نخجوانی ها (دو نسل) و ... است، زدیم و استاد با بیان شیرین خود و با استناد به فلسفه خلق آثار، خاطراتی را از ایام جوانی برایمان تعریف و کام مان را شاد کرد.
استاد صدق روحی در این گشت و گذار کوتاه، اما رویایی، دنیایی از زیبایی های هنر نقاشی را به روی ما گشود و با انگشتانی که از هر یک صدها هنر می ریزد، پدیده ها، اشخاص و محل هایی را که الهام بخش خلق آثار نقاشی شان بودند، به ما نشان داد.
استاد در این دیدار و مصاحبه به ما گفت که 100 اثر نقاشی اش در ایتالیا و حدود 500 اثرش نیز در ترکیه فروخته شده است.
آب های معدنی سراب، بارنج تبریز، باغ های سردرود، دامنه سبلان و سهند و صدها شخصیت و جاذبه طبیعی از جمله موضوعات نقاشی های به نمایش گذاشته شده در خانه-موزه استاد صدق روحی است.
اما آنچه بیشتر از همه نگاه تازه وارد به خانه- موزه استاد صدق روحی را به خود جلب و گرفتار می کند، تعدد و تنوع تابلوهای گل بود و نشان از علاقه ویژه استاد به گل دارد که نماد لطافت، طراوت و رقت قلبی است.
در نهایت ذکر این خاطره هنری تاریخی خالی از لطف نیست؛ در جنگ جهانی دوم که هلند با معضل کمبود آذوقه و گرسنگی گسترده مواجه بود، آمریکا پیشنهاد داد که در ازای یکی از تابلوهای رامبراند، چهار کشتی آذوقه به هلندی های بدهد، اما مردم این سرزمین که قدر هنر و هنرمند را به خوبی درک کرده بودند، این پیشنهاد را رد کردند.
مصاحبه کننده: محمد عزیزی راد
518
نگارش کتابی درباره دبیرستان فردوسی - از ابتدای تاسیس اش در سال 1295 تا 1313 شمسی 'مدرسه متوسطه محمدیه' و 'مدرسه متوسطه' خوانده می شد و در آن سال به مناسبت برگزار جشن هزاره فردوسی به این نام تغییر یافت - آرزوی دیرینه ام بود و حال فرصت و مجالی برای تحقق آن یافته بودم.
در حین نوشتن کتاب با نام و زندگی نامه استاد صدق روحی بیشتر آشنا شدم و از خلال مطالب سالنامه دبیرستان فهمیدم که استاد از همان زمان دست بر بوم و رنگ داشته و اکنون از بزرگان و پیشقراولان مکتب نقاشی تبریز است.
جشن سده تاسیس دبیرستان فردوسی در اردیبهشت 1394 برگزار شد و من در های - هوی و شلوغی ناشی از زیبایی و دلنشینی خیره کننده آن برنامه نیز که ناشی از حضور بزرگان فارغ التحصیل دبیرستان بود، فرصتی برای دست بوسی و رسیدن به خدمت استاد 'صدق روحی' نیافتم.
در هر حال قسمت با ما ( من و عکاس عزیزمان) یار شد تا در یک روز خنک سوم خرداد امسال با استاد 'محمدعلی جدیدالاسلام' - که خود از سرآمدن هنر عکاسی و مجموعه داری این رشته ظریفه در تبریز و ایران است- بر در خانه قدیمی استاد دق الباب کنیم و پای صحبت های شیرین و اشک از سر شوق استاد صدق روحای در خانه-کارگاه اش میهمان باشیم.
استاد که با هیکل نحیف، قدخمیده و صورت بشاش و چشمان مهربان و نافذش در را به رویمان گشود، بوی مهربانی و هنر از داخل خانه به کوچه جاری شد و ما را با خود به داخل کشید.
کارگاه نقاشی استاد در زیرزمین خانه سه طبقه اش که خود یادگاری از تبریز قدیم و شلوغ نشده امروزی است، واقع بود و از دور می شد رعشه های بوم و رنگ را بر آثار قاب گرفته آویزان از گوشه و کنار دیوارها حس کرد.
با اینکه اکنون از چند و چون هنر استاد و 'روزهای سپری شده' اش خیلی چیزها می دانستم، اما آنچه در بدو ورود به زیرزمین کارگاه، میخکوب ام کرد، جمله ای خوشنوسی شده بر قاب نازکی در دل دیوار بود که بر روی آن این جمله نقش بسته بود:' بزرگ ترین هنر، انسان بودن است'.
با استاد پشت میز وسط کارگاه نشستیم، از تاثیرگذاری ها و تاثیرپذیری هایش در اوان نقاشی سوال کردم و او که از چگونگی آشنا شدن اش با مرحوم مرتضی نخجوانی به واسطه مرحوم منصور قندریز گفت، لشکر آماده هجوم پشت پلک هایش لغزید و سیل قطرات اشک از گوشه چشمان فرو رفته اش پایین سرید؛ وقتی حرف مرحوم نخجوانی پیش می آمد، مثل طفلی که از مادرش بگوید، گریه امانش نمی داد.
البته نباید از این نکته نیز غافل شد که حضور استاد محمدعلی جدیدالاسلام نیز به این مصاحبه، رنگ وبوی دیگری می بخشید و او که عمری را در خدمت هنرمندان، فرهیختگان و ادبا و شعرای این مرز پرگهر مو سفیده کرده است، با نکته های نمکین و ناخنک های تاریخی به خاطرات شیرین تر از عسل استاد صدق روحی، غنای آن را دو چندان می کرد.
اما در این میان آنچه محبت و دوستی استاد را در دل انسان دو چندان می کرد، فروتنی، بزرگ منشی و رفتار مودبانه و از سر صدق و صفای او بود، به طوری که خود چایی می آورد و پیاله توت فرنگی را شخصا تعارف می کرد و شوخی را نیز چاشنی تعارفش که 'همه اینها را ضدعفونی کرده ام'.
هر چند جانمایه اصلی مزاحمت ما برای استاد، گفت و گویی درباره هنر نقاشی و هفت دهه تجربه گرانبهای او در این عرصه بود، اما مگر می شود کنار هنرمند نشست و از وقار، متانت و مهربانی و بزرگی او چشم پوشید؛ مگر می شود از هنر و هنرمند گفت و نوشت، اما ویژگی های شخصیتی و انسانی او را به کناری نهاد.
آثار هنری و نقاشی استاد صدق روحی به گونه ای است که انگار دست توانمند و ماهری، شخصیت، گفتار و کردار این بزرگمرد عرصه هنر را با قلم یا آبرنگ بر صفحه بوم بازتاب داده است.
زندگی سراسر هنری استاد صدق روحی اما حاشیه های شیرین و جذاب فراوانی دارد که به شکلی ناخواسته بر متن آن غلبه می کند؛ از 9 سال همکلاسی با مرحوم منصور قندریز گرفته تا تحصیل زبان انگلیسی در دانشگاه تبریز و روی آوردن تمام وقت به هنر نقاشی از اوایل دهه 1360 شمسی و خیلی چیزهای دیگر...
خانه سه طبقه استاد صدق روحی علاوه بر اینکه موزه ای از آثار نقاشی اش در هفت دهه گذشته است، مجموعه ای از آثار کم نظیر نقاشان بنام تبریز و ایران مانند مرتضی نخجوانی، داود امدادیان، محمد رضا ایرانی، پرویز و ایزدپناه و ... را در سینه خود میزبانی و صانت می کند.
استاد صدق روحی درباره نحوه آشنایی اش با مرحوم مرتضی نخجوانی و توصیف شخصیت وی می گوید: 'مرحوم نخجوانی، انسان فوق العاده ای بود و انسانیت را با رفتار و محبت اش معنا می کرد؛ 15 ساله وعلاقه مند به نقاشی بودم و در تبریز نقاشان بزرگی بود که به هیچ وجه نوآموزان را تحویل نمی گرفتند. روزی به مرحوم منصور قندریز که 9 سال باهم همکلاس بودیم و او با مرحوم نخجوانی ارتباط داشت، گفتم که خیلی دوست دارم او را ببینم. منصور مرا پیش آقای نخجوانی برد و او چنان رفتار انسانی با من کرد که انگار با یک نقاش بزرگ مواجه شده است. رفتار او تاثیر مثبت شدیدی در من داشت و اصلا باعث شد که من نقاشی را ادامه دهم'.
استاد صدق روحی با این نگاه و در حالی که کارگاه موزه مانندش را می گردیم - البته فکر نکنید که کارگاه استاد چند صدمترمربع وسعت دارد؛ کارگاه استاد در 36ساله گذشته طبقه زیرزمین خانه اش و اتاقی به وسعت حدود 20 مترمربع است- برخی از آثار را به ما توضیح می دهد و ناگاه نگاهش به اثری از استاد پرویز ایزدی خیره می می ماند و در توصیف آن می گوید: این (پرتره یک شخص) یکی از کم مانندترین آثار آقای ایزدی، دوست خوبم، است که در دوره تحصیل در دانشگاه گرفته و مانسیون (نمره) اول را به خاطر آن گرفته است.
استاد صدق روحی که عکاسخانه و گالری مرحوم استاد مرتضی نخجوانی به نام 'رامبراند'، تاثیر شگرفی در شکل گیری شخصیت هنری اش داشته، علاوه بر نقاشی، ید طولانی نیز در هنر عکاسی داشته و به گفته خودش تا رواج کامل عکاسی رنگی از طرفداران پر و پا قرص عکاسی بوده است و مجموعه ای از عکس های کم نظیر هنرمندان به ویژه نقاشان دهه های 140 و 1350 شمسی تبریز را در نزد خود دارد.
وی که فارغ التحصیل دبیرستان فردوسی و مدیر دهه 1350 شمسی آن است، درباره نحوه ساختمان جدید این مدرسه تاریخی و ماندگار می گوید: طرح ساختمان جدید این مدرسه را من اتود کردم و به مهندس داد که وی نیز بر اساس همان اتود، طرحی را ارایه و ساختمان بر مبنای آن بنا شد.
ادامه این مصاحبه و دیدار با استاد صدق روحی برای پرهیز از یکنواختی متن به صورت سوال و جوا می آید:
- س: استاد صدق روحی، لطفا از دوران کودکی خود برای ما بگویید؟
-ج: اول فروردین 1315 شمسی در محله نوبر در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمد. تا هفت هشت سالگی در آنجا بودیم، بعد از آن در بازارچه حاج جبار نایب در یک منزل زیبایی ساکن شدیم. در سال 1326 شمسی به خیابان فردوسی نقل مکان کردیم و یک سال بعد نیز پدرم همانجا فوت کرد.
-س: تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را کجا خواندید؟
-ج: من دوره ابتدایی و سیکل اول متوسطه را در مدرسه مسعود سعد که هم ابتدایی و و هم دبیرستان داشت، گذراندم. از هم دوره ای های بنام من در آن مدرسه منصور قندریز بود. من و منصور از دوره آمادگی (آن زمان 'تهیه' می گفتند) در آن مدرسه دوشادوش هم می نشستیم و یار غار بودیم. تا کلاس ششم باهم بودیم و همیشه در یک نیمکت می نشستیم. ما چنان دوستان نزدیکی بودیم که بعضی اوقات معلم ها دچار اشتباه می شدند و مرا نیز قندریز صدا می کردند. منصور استعداد خارق العاده ای داشت و حتی در همان سنین کودکی نیز طرح هایی می کشید که تحسین معلمان را برمی انگیخت. همنشینی با منصور مرا در ادامه نقاشی ثابت قدم تر کرد.
-س: فضای حاکم بر عرصه نقاشی تبریز در آن سال ها (دهه 1330 شمسی) چگونه بود؟
-ج: در آن سال ها تعدادی از نقاشان تبریز بودند که غیر از خودشان به هیچ کس دیگر اهمیتی نمی دادند. می دانستم منصور قندریز با مرحوم مرتضی نخجوانی ارتباط دارد و از او خواستم مرا نیز پیش او ببرد. وقتی پیش اش رفتیم، مثل یک آقا با من رفتار کرد( استاد وقتی این حرف ها را می زد، سیل اشک امانش نمی داد). رفتار مودبانه، مهربان و پدرانه نخجوانی با من باعث شد که باز هم در ادامه مسیری که انتخاب کرده بودم، مصمم تر شوم.
-س: با منصور قندریز تا کی باهم بودید؟
-ج: تا کلاس ششم در مدرسه مسعود سعد باهم بودیم. پس از آن برای ادامه تحصیلات متوسطه به دبیرستان فردوسی رفتیم و منصور نیز برای ادامه تحصیلات به هنرستان کمال الملک تهران رفت. در دبیرستان فردوسی، مدیر ما، آقای رضوان بود و از معلم های تاثیرگذار آن دوره آقای دیهیم بود. منصور قندریز تا کلاس نهم دبیرستان فردوسی با من بود. من در دبیرستان فردوسی در رشته علوم تجربی درس خواندم و سپس از دانشگاه تبریز در رشته زبان و ادبیات انگلیسی قبول شدم.
-س: کارگاه نقاشی دبیرستان منصور مفید بود؟
-ج: بر این اساس من در دبیرستان طالقانی(منصور سابق) هم کارگاه نقاشی داشتم و هم در کلاس تدریس می کردم. آنجا من سه سال کارگاه نقاشی داشتم که در آن برخی از دانش آموزان واقعا نقاش شدند که مرحوم داود امدادیان از جمله آنها بود. دکتر صادقی پور نیز از دیگر نقاشان مستعد آن کارگاه بود که متاسفانه ادامه نداد. دکتر فضل فرهادی از دیگر هنرآموزان آن کارگاه بود که به پزشکی رفت و نقاشی را ول کرد. دکتر قره باغی از دیگر افراد آن کارگاه بود به دنبال پزشکی رفت. البته داریوش نخعی از دیگر شاگردانم بود که خوشبختانه نقاشی را ادامه داد و موفق شد.
-س: چه سالی از دبیرستان منصور به دبیرستان فردوسی آمدید؟
-ج: بعد از سه سالی که در دبیرستان منصور، تدریس نقاشی کردم، چون لیسانسیه زبان انگلیسی شدم، رشته تدریس ام را از نقاشی به زبان تغییر دادم، ضمن اینکه در سال آخر تدریس نقاشی در منصور معاون دبیرستان شدم. در سال 1348 شمسی آقای علیزاده افشار به عنوان مدیر دبیرستان فردوسی منصوب شد و مرا نیز به عنوان معاون همراه خود برد. در دبیرستان فردوسی نیز همچنان به تدریس نقاشی ادامه می دادم که از جمله چهره های مستعد آن دوره آقای داریوش نخعی است.
-س: از چه زمانی به صورت جدی و فراگیر وارد دنیای نقاشی شدید؟
-ج: در دوره ای که در دبیرستان منصور، نقاشی تدریس می کردم، با توجه به تحصیل زبان انگلیسی در دانشگاه تبریز، امتیاز آموزشگاه زبان گرفتیم و با توجه به اینکه خانم ام هم فارغ التحصیل زبان انگلیسی از دانشگاه تبریز بود، آموزشگاهی به نام 'سهیل' در بخش پسران و 'شکوه' در بخش دختران در خیابان ترتیب امروزی دایر کردیم که از سال 1340 تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. آقایان شیخ زاده و جبارزاده در آموزشگاه زبان با اینجانب همکاری داشتند و باهم آن را می چرخاندیم. در دوره ای که مدیریت دبیرستان فردوسی را بر عهده داشتم، بیش از دو هزار دانش آموز داشتیم که یکایک آنان را مانند پسرم امیراحمد، دوست داشتم و هر کدام را به چشم امیر احمد خانواده هایشان می دیدم.
-س: کی بازنشسته شدید و بعدش چکار کردید؟
-ج: در سال 1360 با 25 سال سابقه تقاضای بازنشستگی کردم که موافقت شد و از آن موقع تا به امروز کارگاه نقاشی ام در این خانه پابرجاست. نقاشی در زندگی من هیچ وقت تعطیل نشد و حتی زمانی که به طور همزمان در مدرسه و دانشگاه، تدریس و تحصیل می کردم، مواقع تعطیل را برای کار بیشتر با نقاشی استفاده می کردم. از سال 1337 تا 1340 در دوره های شبانه دانشگاه تبریز زبان انگلیسی می خواندم. در تمام این سال ها، هنر برای من مترادف با زندگی بوده است. مجموعه عکس ارزشمندی نیز از دوره تحصیل، تدریس و مدیریت در دبیرستان فردوسی داشتم که به مناسبت صدمین سال تاسیس آنجا، هدیه کردم.
-س: در این مدت چه تعداد هنرجو تربیت کرده ادید؟
-ج: تعداشان از شمارش خارج است. اکنون هنرجویی دارم که از 25 سال پیش در این کارگاه کار می کند. البته این هنرجو خودش به مرتبه استادی رسیده و نیازی به من ندارد، اما برای استفاده از محیط آرام اینجا باز هم می آید. از مجموع 25 هنرجویی که اکنون دارم، تازه ترین شان از هشت سال قبل به کارگاه ام رفت و آمد می کند. سابقه آموزش بقیه نیز به 10، 15 و 20 سال می رسد.
-س: زمانی که شما نقاشی را شروع کردید از نقاشان مشهور آن زمانی چه کسانی در قید حیات بودند؟
-ج: در آن زمان کسانی مانند آقایان باجالانلو، صفریان و آشوت کولیان بودند که پیشکسوتان نقاشی محسوب می شدند و من کارهایشان را از پشت ویترین تماشا می کردم، چون روی خوشی به علاقه مندان نشان نمی دادند. آقای حاجی زاده نیز بود که کارهای بسیاری خوبی داشت. زمانی که من نقاشی را شروع کردم، در تبریز کلاس های نقاشی نبود و به همین دلیل من ناچار شدم، خودآموزی کنم. من به طور کلی استاد ندیدم. آن زمان می رفتم پشت ویترین مغازه های نقاشان می ایستادم و نگاه می کردم. فراموش نمی کنم روزی نزدیک نیم ساعت به یکی از تابلوهای مغازه آقای صفریان خیره شدم، به طوری که وی در نهایت بیرون آمد و به من پرخاش کرد که پسر برای چه اینجا ایستاده ای، بدو برو خانه تان. البته بعدا با آقای صفریان دوست شدم و تابلوهایم را برای فروش به وی می دادم. آقای واهرامیان نیز از نقاشان خوب آن زمان و استاد هنرستان میرک بود که خانم اش نیز نقاشی می کرد.
-س: شما غیر از کارگاه تان در هنرستان یا جای دیگری نیز تدریس کردید؟
-ج: نه من در هیچ جا تدریس نکردم. حتی بعد از بازنشستگی از آموزش و پرورش، پیشنهادهای خوبی برای مدیرکلی ادارات و شرکت ها به من پیشنهاد شد که نپذیرفتم و گفتم من معلم ام و از دستم فقط تدریس برمی آید.
-س: از هم دوره ای همای شما چه کسی در قید حیات است؟ از نسل های بعد خود آثاری چه کسی یا کسانی را بیشتر می پسندید؟
-ج: متاسفانه از هم دوره ای هایم هیچ یک در قید حیات نیستند. از نقاشان جدید، آقای سلیمان پور از جمله نقاشان بسیار مستعد و با اخلاق است.
-س: اکنون وضعیت هنر نقاشی در تبریز چگونه است و آینده آن را چگونه می بینید؟
-ج: استقبال و حمایت عام و خاص از هنر تعریفی ندارد، اما استعدادهای درخشانی در حوزه نقاشی در تبریز وجود دارد که با کمی توجه و حمایت می توانند شکوفا بشوند و هنر نقاشی را یک پله بالاتر ببرند.هنر همچنان مغفول و محروم است.
-س: در این مدت چه تعداد نمایشگاه انفرادی و جمعی در داخل و خارج از کشور برگزار کرده اید؟
-ج: تاکنون در بیش از 70 نمایشگاه گروهی شرکت کرده ام و خودم نیز نزدیک 10 نمایشگاه انفرادی از آثارم برگزار کرده ام. آثارم علاوه بر داخل در کشورهای تاجیکستان و جمهوری آذربایجان نیز به نمایش گذاشته شده اند.
بعد از پایان گفت و گو با استاد، باز هم گشتی در طبقه سوم خانه استاد که موزه و نمایشگاه کوچکی از آثار خود ایشان و اساتید بنام نقاشی تبریز مانند میرمصور السطان، باجالانلو، واهرامیان، ایرانی، نخجوانی ها (دو نسل) و ... است، زدیم و استاد با بیان شیرین خود و با استناد به فلسفه خلق آثار، خاطراتی را از ایام جوانی برایمان تعریف و کام مان را شاد کرد.
استاد صدق روحی در این گشت و گذار کوتاه، اما رویایی، دنیایی از زیبایی های هنر نقاشی را به روی ما گشود و با انگشتانی که از هر یک صدها هنر می ریزد، پدیده ها، اشخاص و محل هایی را که الهام بخش خلق آثار نقاشی شان بودند، به ما نشان داد.
استاد در این دیدار و مصاحبه به ما گفت که 100 اثر نقاشی اش در ایتالیا و حدود 500 اثرش نیز در ترکیه فروخته شده است.
آب های معدنی سراب، بارنج تبریز، باغ های سردرود، دامنه سبلان و سهند و صدها شخصیت و جاذبه طبیعی از جمله موضوعات نقاشی های به نمایش گذاشته شده در خانه-موزه استاد صدق روحی است.
اما آنچه بیشتر از همه نگاه تازه وارد به خانه- موزه استاد صدق روحی را به خود جلب و گرفتار می کند، تعدد و تنوع تابلوهای گل بود و نشان از علاقه ویژه استاد به گل دارد که نماد لطافت، طراوت و رقت قلبی است.
در نهایت ذکر این خاطره هنری تاریخی خالی از لطف نیست؛ در جنگ جهانی دوم که هلند با معضل کمبود آذوقه و گرسنگی گسترده مواجه بود، آمریکا پیشنهاد داد که در ازای یکی از تابلوهای رامبراند، چهار کشتی آذوقه به هلندی های بدهد، اما مردم این سرزمین که قدر هنر و هنرمند را به خوبی درک کرده بودند، این پیشنهاد را رد کردند.
مصاحبه کننده: محمد عزیزی راد
518
کپی شد