در گزارش هفته نامه «نهال آمید» آمده است: باورش برای من سخت بود؛ اینکه با کسی که آرام آرام پا گرفته بودم، از پای بیافتد ...مادرم را می گویم همان که بچگی هایم را روی پاهایش جا خوش کرده بودم برای یک خواب آرام.
چند سال اخیر زمزمه هایی از درد پا در وجودش پیدا شد و از دو سال قبل قوت گرفت؛ مسیر خیابان آبرسان و 17 شهریور تبریز و تمام تخصص های موجود در کلینیک های پزشکی را ازبر بودم از بس که مادرم را برای ویزیت به این مطب و آن مطب برده بودم.
حاصل همه دوندگی هایم در راه پله ها و راهروهای کلینیک ها و نشست و برخاستن ها در مطب پزشکان، انجام عمل جراحی تحت عنوان «تعویض مفصل زانو» بود.
البته برخی از پزشکان نیز می خواستند با تجویز اعمال جراحی غیر تهاجمی مثل پی ار پی، نسخه ای برای دور زدن عمل جراحی بپیچند، ترس مادرم از عمل جراحی، خانواده را مجاب کرد تا راه حل های غیر تهاجمی را انتخاب کنیم.
تمامی راه حل های غیر تهاجمی انجام شد، اما حاصل آن نه تنها کاهش درد نبود، بلکه تشدید درد را به همراه داشت.
دو سال خانه نشینی برای مادرم عذاب آور بود، مادری که پیش از این در تمام مناسبت ها و دور همی های خانوادگی، نشستن بلد نبود، حالا پایش از همه دور همی ها که کوتاه شد بود هیچ، حتی بدون کمک ما تا دم در خانه هم نمی توانست برود.
از دو ماه قبلبه دلیل درد شدید پا، شب و روزش را با گریه سر می کرد، تا اینکه با همه ترسش از عمل جراحی، این بار برای انجام عمل جراحی راضی شده بود.
چند نفر از پزشکان را که در این زمینه کار بلد بودند شناسایی کردم تا برای ویزیت مادرم، به مطب آنها مراجعه کنم.
متاسفانه در کنار کم محلی و عجله در حین ویزیت بیمار، برای انجام عمل جراحی نیز؛ علاوه بر هزینه بیمارستان، مبالغی را تحت عنوان پاداش و حق عمل برای خودشان مطالبه می کردند.
با همه استرس و عذابی که از وضعیت عمومی مادرم داشتم، برای منی که از اجرای طرخ تحول سلامت و حذف زیرمیزی به مردم نوشته بودم اکنون پرداخت این دستمزد غیرقانونی بهعنوان حبه بسیار سخت بود.
تا اینکه طبق آدرسی که یکی از آشنایان داده بود، به مطب دکتر احد پاشایی مراجعه کردم.
در همان اولین معاینه تمامی مدارک پزشکی مادرم را با دقت و بدون عجله مطالعه کرد و گفت: زانوی بیمار نیاز به عمل جراحی دارد.
بحث عمل جراحی نبود، بحث بر سر این بود که من نمی توانستم، مبالغی را که پزشکان بعنوان حبه درخواست می کردند بپردارم، از هزینه های عمل پرسیدم و منتظر بودم حرفی از پاداش به میان آورد که گفت: «من در جریان هزینه ها نیستم، از بیمارستان پیگیر شوید».
«از بیمارستان پیگیر شوید»؟! جمله غریبی بود، تعجب کردم و بار دیگر از دکتر پرسیدم شما هزینه ای نمی گیرید؟! پاسخ داد: «نه! تمام هزینه ها از طریق بیمارستان اعلام می شود و می توانید از طریق حسابداری بیمارستان اطلاعات بیشتری کسب کنید».
دقت دکتر پاشایی در ویزیت و صداقت ایشان در گفتار، باعث شد، مادرم برخلاف سایر مواردی که برای معاینه رفته بودیم و تمایلی به جراحی نداشت، این بار از دکتر خواست برای عمل جراحی معرفی به بیمارستان بنویسد.
یک روز بعد مادرم را در بیمارستان بهبود بستری کردم، با وجود اینکه سعی می کردم خودم را خونسرد نشان دهم ولی در عمق دلم ترسی شدید وجود داشت.
عقربه های ساعت گویی با من سر شوخی داشتند، اصلا خیال رد شدن و عبور نداشتند.
وارد بخش زنان شدم، اولین تابلویی که از این بخش بر ذهنم قاب شد، لبخند پرستار بخش خانم «کریمی» بود و مهربانی بهیار بخش خانم «اوزبندی».
سنگ های تزئینی دیوار اتاق عمل سر بود و دلگیر؛ ولی رفتار پرسنل اتاق عمل گرم بود و دلچسب.
اولین باری نبود که با فضای اتاق عمل روبرو می شدم، پیشتر نیز برای پیگیری گزارش اخبار حوزه پزشکی در چندین اتاق عمل حاضر شده بودم.
از شرایط و قوانین اتاق عمل آگاه بودم ولی به دلیل ترس شدید و وابستگی مادرم به من، از دکتر درخواست کرده بودم تا اجازه حضور من در اتاق عمل را بگیرد و بالاخره با صحبتهایی که با مسئولان انجام شد، اجازه ورود پیدا کردم.
لباس هایم را عوض کرده و وارد اتاق شدم، دکتر آقاخانلو متخصص بیهوشی بالای سر مادرم ایستاده بود؛ به قول خودش کارهای بی حسی مادرم خوب پیش می رفت، پرده ای جلوی صورت مادرم کشیده شد تا چگونگی عمل را نبیند.
به گمانم واقعا عقربه ها با من سر شوخی داشتند، نیم ساعت نخست را در سالن ماندم تا اقدامات اولیه انجام شد.
در ادامه عمل وقتی بالای سر مادرم رفتم حالش خوب بود و به من گفت: «این آقایی که کنار من ایستاده در این مدت یک لحظه هم از من دور نشد و حضورش قوت قلبی بود برایم تا نترسم».
از صحبتهای این کارشناس بیهوشی متوجه شدم،«جواد صبری» 22 سال سابقه خدمت در تیم جراحی دارد و بعنوان دستیار و کمک متخصص بیهوشی مراقبت حین عمل، مانیتورینگ علائم حیاتی بیمار و تهیه داروهای خاص را بر عهده دارد.
خودش که می گفت: در طول 22 سال خدمت، سعی کرده بالای سر هر بیماری که حاضر می شود با جان و دل و به نحو احسنت به او خدمت کند تا بیمار بتواند بر ترسش غلبه کند.
آقای صبری مرد خوش صحبتی بود ولی وسط صحبتهایش هم چشمش به وضعیت مادرم بود و با لبخندی نگاههای مادرم را پاسخ می داد.
برای اینکه کندی گذر زمان در اتاق عمل، بیش از این اذیتم نکند، از وی در مورد بدترین و خوشترین خاطراتش در این مدت پرسیدم.
می گفت هرچند سالها از آن تاریخ می گذرد ولی همین الان هم یادآوری آن صحنه کامم را تلخ می کند.
تلخ ترین خاطره اش به سالها قبل و به زمان خدمت او در کردستان مربوط می شد.
«سال ها پیش که در کردستان بودم، شب عید یک جوان که اقدام به خودکشی کرده بود را به بیمارستان آوردند، اقدامات لازم انجام شد ولی تلاش ها بی نتیجه بود، شرایط خاصی که آن جوان داشت تا به امروز در ذهنم باقی مانده و این تلخ ترین خاطره من از اتاق عمل است».
با تعریف این خاطره نگاهش به دور دست ها خیره شد و همه تلخی ها در قیافه اش نقش بست، اما باز چهره خود را با همان نگاه مهربانش آذین بست وقتی که از لحظات شیرین کارش تعریف می کرد.
او صحبتهایش را این چنین ادامه می دهد که بارها برای انجام « سی پی آر» یا همان احیای قلبی و ریوی همراه تیم پزشکی احیا برای بازگرداندن فرد به زندگی بالای سر بیمار حضور یافته ام و هر بیماری که نجات یافته آن لحظات خوشترین خاطرات من ثبت شده است.
صدایش زنگ داشت وقتی از ناامید نشدن خود در لحظه های ناامیدی تیم پزشکی می گفت: «در زمان احیا، کارشناس بیهوشی از ابتدا تا آخرین لحظه در کنار بیمار است و مواردی بوده که تیم پزشکی ناامید شده ولی من صبر کرده ام که شاید به زندگی برگردد که متوجه احیای بیمار شده و تیم پزشکی را دوباره به اتاق صدا کرده ام».
تعویض مفصل زانوی مادرم با موفقیت انجام و مادر به بخش منتقل شد و پس از چند روز به خانه بازگشت اما تا زمانی که مادرم از بیمارستان ترخیص نشده بود فکر میکردم می گویند فلان هزینه را به حساب دکتر وایز کنید، اما زمان ترخیص هزینه ای اضافی نگرفتند، به همین خاطر از پزشک معالج پیگیری این موضوع شدم که در پاسخ گفت: دریافت هزینه های اضافی شرعا، قانونا و اخلاقا خلاف است و بر همین اساس هیچ هزینه اضافی از بیمار نمی گیرم.
در عصر حاضر که هر زمان صحبت از پزشک می شود همه به یاد زیرمیزی و دستمزدهای کلان می افتند، کم نیستند آدم هایی که بیشتر از مسایل دیگر به فکر جان بیمارانشان هستند و بیشتر از هر چیزی نجات جان انسانها برایشان مقدس است.
6120/518
چند سال اخیر زمزمه هایی از درد پا در وجودش پیدا شد و از دو سال قبل قوت گرفت؛ مسیر خیابان آبرسان و 17 شهریور تبریز و تمام تخصص های موجود در کلینیک های پزشکی را ازبر بودم از بس که مادرم را برای ویزیت به این مطب و آن مطب برده بودم.
حاصل همه دوندگی هایم در راه پله ها و راهروهای کلینیک ها و نشست و برخاستن ها در مطب پزشکان، انجام عمل جراحی تحت عنوان «تعویض مفصل زانو» بود.
البته برخی از پزشکان نیز می خواستند با تجویز اعمال جراحی غیر تهاجمی مثل پی ار پی، نسخه ای برای دور زدن عمل جراحی بپیچند، ترس مادرم از عمل جراحی، خانواده را مجاب کرد تا راه حل های غیر تهاجمی را انتخاب کنیم.
تمامی راه حل های غیر تهاجمی انجام شد، اما حاصل آن نه تنها کاهش درد نبود، بلکه تشدید درد را به همراه داشت.
دو سال خانه نشینی برای مادرم عذاب آور بود، مادری که پیش از این در تمام مناسبت ها و دور همی های خانوادگی، نشستن بلد نبود، حالا پایش از همه دور همی ها که کوتاه شد بود هیچ، حتی بدون کمک ما تا دم در خانه هم نمی توانست برود.
از دو ماه قبلبه دلیل درد شدید پا، شب و روزش را با گریه سر می کرد، تا اینکه با همه ترسش از عمل جراحی، این بار برای انجام عمل جراحی راضی شده بود.
چند نفر از پزشکان را که در این زمینه کار بلد بودند شناسایی کردم تا برای ویزیت مادرم، به مطب آنها مراجعه کنم.
متاسفانه در کنار کم محلی و عجله در حین ویزیت بیمار، برای انجام عمل جراحی نیز؛ علاوه بر هزینه بیمارستان، مبالغی را تحت عنوان پاداش و حق عمل برای خودشان مطالبه می کردند.
با همه استرس و عذابی که از وضعیت عمومی مادرم داشتم، برای منی که از اجرای طرخ تحول سلامت و حذف زیرمیزی به مردم نوشته بودم اکنون پرداخت این دستمزد غیرقانونی بهعنوان حبه بسیار سخت بود.
تا اینکه طبق آدرسی که یکی از آشنایان داده بود، به مطب دکتر احد پاشایی مراجعه کردم.
در همان اولین معاینه تمامی مدارک پزشکی مادرم را با دقت و بدون عجله مطالعه کرد و گفت: زانوی بیمار نیاز به عمل جراحی دارد.
بحث عمل جراحی نبود، بحث بر سر این بود که من نمی توانستم، مبالغی را که پزشکان بعنوان حبه درخواست می کردند بپردارم، از هزینه های عمل پرسیدم و منتظر بودم حرفی از پاداش به میان آورد که گفت: «من در جریان هزینه ها نیستم، از بیمارستان پیگیر شوید».
«از بیمارستان پیگیر شوید»؟! جمله غریبی بود، تعجب کردم و بار دیگر از دکتر پرسیدم شما هزینه ای نمی گیرید؟! پاسخ داد: «نه! تمام هزینه ها از طریق بیمارستان اعلام می شود و می توانید از طریق حسابداری بیمارستان اطلاعات بیشتری کسب کنید».
دقت دکتر پاشایی در ویزیت و صداقت ایشان در گفتار، باعث شد، مادرم برخلاف سایر مواردی که برای معاینه رفته بودیم و تمایلی به جراحی نداشت، این بار از دکتر خواست برای عمل جراحی معرفی به بیمارستان بنویسد.
یک روز بعد مادرم را در بیمارستان بهبود بستری کردم، با وجود اینکه سعی می کردم خودم را خونسرد نشان دهم ولی در عمق دلم ترسی شدید وجود داشت.
عقربه های ساعت گویی با من سر شوخی داشتند، اصلا خیال رد شدن و عبور نداشتند.
وارد بخش زنان شدم، اولین تابلویی که از این بخش بر ذهنم قاب شد، لبخند پرستار بخش خانم «کریمی» بود و مهربانی بهیار بخش خانم «اوزبندی».
سنگ های تزئینی دیوار اتاق عمل سر بود و دلگیر؛ ولی رفتار پرسنل اتاق عمل گرم بود و دلچسب.
اولین باری نبود که با فضای اتاق عمل روبرو می شدم، پیشتر نیز برای پیگیری گزارش اخبار حوزه پزشکی در چندین اتاق عمل حاضر شده بودم.
از شرایط و قوانین اتاق عمل آگاه بودم ولی به دلیل ترس شدید و وابستگی مادرم به من، از دکتر درخواست کرده بودم تا اجازه حضور من در اتاق عمل را بگیرد و بالاخره با صحبتهایی که با مسئولان انجام شد، اجازه ورود پیدا کردم.
لباس هایم را عوض کرده و وارد اتاق شدم، دکتر آقاخانلو متخصص بیهوشی بالای سر مادرم ایستاده بود؛ به قول خودش کارهای بی حسی مادرم خوب پیش می رفت، پرده ای جلوی صورت مادرم کشیده شد تا چگونگی عمل را نبیند.
به گمانم واقعا عقربه ها با من سر شوخی داشتند، نیم ساعت نخست را در سالن ماندم تا اقدامات اولیه انجام شد.
در ادامه عمل وقتی بالای سر مادرم رفتم حالش خوب بود و به من گفت: «این آقایی که کنار من ایستاده در این مدت یک لحظه هم از من دور نشد و حضورش قوت قلبی بود برایم تا نترسم».
از صحبتهای این کارشناس بیهوشی متوجه شدم،«جواد صبری» 22 سال سابقه خدمت در تیم جراحی دارد و بعنوان دستیار و کمک متخصص بیهوشی مراقبت حین عمل، مانیتورینگ علائم حیاتی بیمار و تهیه داروهای خاص را بر عهده دارد.
خودش که می گفت: در طول 22 سال خدمت، سعی کرده بالای سر هر بیماری که حاضر می شود با جان و دل و به نحو احسنت به او خدمت کند تا بیمار بتواند بر ترسش غلبه کند.
آقای صبری مرد خوش صحبتی بود ولی وسط صحبتهایش هم چشمش به وضعیت مادرم بود و با لبخندی نگاههای مادرم را پاسخ می داد.
برای اینکه کندی گذر زمان در اتاق عمل، بیش از این اذیتم نکند، از وی در مورد بدترین و خوشترین خاطراتش در این مدت پرسیدم.
می گفت هرچند سالها از آن تاریخ می گذرد ولی همین الان هم یادآوری آن صحنه کامم را تلخ می کند.
تلخ ترین خاطره اش به سالها قبل و به زمان خدمت او در کردستان مربوط می شد.
«سال ها پیش که در کردستان بودم، شب عید یک جوان که اقدام به خودکشی کرده بود را به بیمارستان آوردند، اقدامات لازم انجام شد ولی تلاش ها بی نتیجه بود، شرایط خاصی که آن جوان داشت تا به امروز در ذهنم باقی مانده و این تلخ ترین خاطره من از اتاق عمل است».
با تعریف این خاطره نگاهش به دور دست ها خیره شد و همه تلخی ها در قیافه اش نقش بست، اما باز چهره خود را با همان نگاه مهربانش آذین بست وقتی که از لحظات شیرین کارش تعریف می کرد.
او صحبتهایش را این چنین ادامه می دهد که بارها برای انجام « سی پی آر» یا همان احیای قلبی و ریوی همراه تیم پزشکی احیا برای بازگرداندن فرد به زندگی بالای سر بیمار حضور یافته ام و هر بیماری که نجات یافته آن لحظات خوشترین خاطرات من ثبت شده است.
صدایش زنگ داشت وقتی از ناامید نشدن خود در لحظه های ناامیدی تیم پزشکی می گفت: «در زمان احیا، کارشناس بیهوشی از ابتدا تا آخرین لحظه در کنار بیمار است و مواردی بوده که تیم پزشکی ناامید شده ولی من صبر کرده ام که شاید به زندگی برگردد که متوجه احیای بیمار شده و تیم پزشکی را دوباره به اتاق صدا کرده ام».
تعویض مفصل زانوی مادرم با موفقیت انجام و مادر به بخش منتقل شد و پس از چند روز به خانه بازگشت اما تا زمانی که مادرم از بیمارستان ترخیص نشده بود فکر میکردم می گویند فلان هزینه را به حساب دکتر وایز کنید، اما زمان ترخیص هزینه ای اضافی نگرفتند، به همین خاطر از پزشک معالج پیگیری این موضوع شدم که در پاسخ گفت: دریافت هزینه های اضافی شرعا، قانونا و اخلاقا خلاف است و بر همین اساس هیچ هزینه اضافی از بیمار نمی گیرم.
در عصر حاضر که هر زمان صحبت از پزشک می شود همه به یاد زیرمیزی و دستمزدهای کلان می افتند، کم نیستند آدم هایی که بیشتر از مسایل دیگر به فکر جان بیمارانشان هستند و بیشتر از هر چیزی نجات جان انسانها برایشان مقدس است.
6120/518
کپی شد