• 

  چند روزی همقدم با شهید کیانی-4

  عبدالحسین و گوسفندهایی که برای فقرا قربانی می کرد

  می گفت اگر کسی نیازمند است به مغازه بفرستید تا از گوشتی که یک بنده خدا برای نیازمندان خریداری کرده است به آنها بدهم.

• 

  چند روزی همقدم با شهید کیانی-3

  مهربانی عبدالحسین شامل حال گوسفندانش هم می‌شد

  عبدالحسین حتی برای حرکت دادن گوسفندانش هم از ترکه و چوب استفاده نمی کرد.

• 

  چند روزی همقدم با شهید کیانی-2

  شهید چگونه عزت نفس مشتری هایش را حفظ می کرد؟

  وقتی شخصی که نیاز مالی داشت به مغازه عبدالحسین می آمد بی آنکه بگذارد او توضیحی دهد خودش گوشت را داخل روزنامه می گذاشت…

• 

  چند روزی همقدم با شهید کیانی-1

  قصه دو کفه ترازویی که هیچ وقت با هم برابر نبود

  پول را که از مشتری می گرفت بی آنکه نگاهی به آن کند یا آن را بشمارد داخل دخل می‌گذاشت و می گفت: خدا برکت دهد.