خواهر از رفتن مرتضی روایت میکند
چندین بار چشمانش را باز و بسته کرد و به رویم لبخند زد تا اینکه دیگر چشمانش باز نشد.
چندین بار چشمانش را باز و بسته کرد و به رویم لبخند زد تا اینکه دیگر چشمانش باز نشد.
سال ها گذشت و دیگر نه طعم غذا را می چشید و نه کلامی می گفت و تنها نگاه پلی بود میان او و دنیای اطرافش.