امام چگونه از سید حسن خمینی دلجویی کرد؟
کبریت از دستم به زمین افتاد و آقا بیدار شد اما به رویم نیاورد و از من دلجویی کرد.
کبریت از دستم به زمین افتاد و آقا بیدار شد اما به رویم نیاورد و از من دلجویی کرد.
می خواستیم که بچه ها کمتر آقا را اذیت کنند ولی ایشان قبول نمی کردند و می گفتند: بگذارید بازی کنند.
آقا فرصت زیادی برای فرار من از کتک دادند ولی من متوجه نشدم و بالاخره کتک را نوش جان کردم.
نماز که تمام شد، پسرم دوید و تسبیح امام را برداشت و من هم گردنش را گرفتم تا مانع کارش شوم که با اعتراض امام روبرو شدم.
بچه ها را لا به لای زرورق بزرگ نکنید، بگذارید با طبیعت وفق پیدا کند که اینطوری خیلی سالم تر می ماند.
به آقا گفتم اجازه میدهید بچه را ببرم؟ مزاحم شماست. امام فرمودند: «نه، بچه مزاحم نیست شما بروید!».