چند روزی همقدم با شهید کازرونی-15
همسر شهید کازرونی از بزرگ کردن پسرهایش میگوید
حاج مهدی کازرونی شهید شده بود و بانوی جوان مانده بود و سه فرزند کوچک که با همه سختی هایش سعی کرد آنها را مانند پدرشان…
حاج مهدی کازرونی شهید شده بود و بانوی جوان مانده بود و سه فرزند کوچک که با همه سختی هایش سعی کرد آنها را مانند پدرشان…
دوقلوهایش که به دنیا آمدند اسم یکی را گذاشت بشیر و دیگری را نذیر. شهید مهدی کازرونی را می گویم.
شهید مهدی (کازرونی) از ناحیه پا مجروح شده بود و اسلحه اش خالی اما توانست سه بعثی را اسیر کند.
تنها ده روز از ازدواج مهدی و حمیده بانو گذشته بود که او به همراه مهدی راهی مهاباد شد تا بتواند کاری از پیش ببرد.
مهدی (کازرونی) برنامه اش را طوری تنظیم کرده بود که هم به خدمتگزاری اش به زائران برسد و هم به راز و نیازش با خدا.
شهید مهدی کازرونی یک نوار قران خریده بود و در اوقات فراغتش در گوشه ای از حیاط می نشست و به آن گوش می داد.
مهدی کازرونی همین که کتاب های درسی اش را تحویل می گرفت، به خانه می آمد و عکس شاه و فرح را می کند و پاره می کرد.
مهدی (شهید کازرونی) کاری کرده بود که خبرش به سرعت برق و باد میان بچه های مدرسه پیچید و الگویی شد برای همه آنها.
شهید کازرونی بی آنکه کسی متوجه شود پلاکاردی از تصویر امام را به دست داشت و به هنگام خروج مردم از مسجد آن را بالای سر…
مهدی کازرونی 23 ساله بود و معاون طرح و عملیات لشکر که در عملیات والفجر 4 به شهادت رسید.