1.«به مردم ستم نکنید»
رشت در دورۀ دکتر مصدق، شهرداری داشت به نامِ «جهانگیر سرتیپپور». انسانی فرهیخته، ادیب، مورخ، شاعر، سرشناس، کاریزماتیک، باریشه، از خاندانی سفرهدیده و مهمتر از همه، چهرهای امین و سرشناس. او از سال 1330 به مدت دو سال و چند ماه از سوی «انجمن شهر رشت» به عنوان «شهردار رشت» برگزیده شد و در همین مدتِ کوتاهِ خدمتش در جایگاه شهردار، منشأ خدمات بسیاری شد که مهمترین آنها عبارت بودند از: احداث فاضلاب در خیابانهای اصلی شهر، تأسیس بنگاه حمایت مادران و نوزادان، تهیۀ نقشۀ جامع شهر رشت، تشکیل کارگاههای صنایعدستی در نوانخانه رشت و تعلیم صنایعدستی به اطفال یتیم، تأمین هزینههای ایجاد قرائتخانه و کلاسهای اکابر و تأسیس مؤسسات خیریه (از طریق اجرای تئاتر، نه از صندوق شهرداری) و خدمات متعدد دیگر. او در سالهای پیشتر، از عوامل اصلی تاسیس بیمارستان پورسینا بود و در سالهای پس از شهردار شدن، در مقام نمایندۀ مردم رشت در مجلس، خدمات دیگری به دیار خود ارائه کرد که برجستهترین آنها عبارت بودند از: ساختنِ راه رشت ـ فومن، راهاندازی شعبۀ دانشکده کشاورزی، تأمین اعتبار خرید زمین برای احداث فرودگاه رشت، توسعۀ کتابخانه ملی رشت، تملیک 200 هکتار زمین برای تأسیس دانشگاه گیلان، خرید بانک خون برای بیمارستان پورسینا، گرفتن زمین و اعتبار برای تأسیس زایشگاه رشت و … .
نقل است که سرتیپپور در زمان نمایندگی مردم رشت در مجلس، در مقابل فراکسیونِ «کانون مترقیِ حسنعلی منصور»، فراکسیونی به نام «فراکسیون مستقل» تشکیل داد که مهمترین اقدام آن مخالفت صریح با طرح لایحۀ کاپیتولاسیون بود. او در نطقی، پشتِ تریبون رفت و با صدای بلند گفت: «این لایحه مخالف عزّت و شرف و اقتدار ملت ایران است. تصویب این لایحه ستم به ملت است. به ملّت ستم نکنید که خود دچار آن خواهید شد.»
2. «جذبِ» حداقلی
«جذبِ حداکثری» اصطلاحی است که از خلال یکی از سخنرانیهای رهبر جمهوری اسلامی ایران، در آذر ماه سال 1395 به جامعۀ سیاسی ایران راه یافت، چندی به شاهبیتِ سخنانِ اغلب سیاستمداران بدل شد، و سپس همچون بسیاری دیگر از آرمانهای کشور، در محاق فراموشی رفت، چرا که احتمالاً به نفع کسانی نبود که باید آن را بهکار میبستند. حالا رشت قرار است شهرداری داشته باشد که «جذبِ حداقلی» دارد! انتخابی شکننده و پرحاشیه و به قول آن سیاستمدارِ کهنهکار «آتشی که هماکنون دودش در فضا قابل مشاهده است.»
«حجت جذب» با حداقل آراء و به اتکای رأیِ خودش به خودش، قرار است «شهردار رشت» شود. چهرهای که حتا google هم از ارائۀ بیوگرافیای هرچند مختصر از او عاجز است. چهرهای ظاهراً بدون حاشیه از جناح راست، برگزیدۀ اعضای چپ، بدون سابقۀ مدیریتی قابلتوجه و ناشناس برای رشتیها.
مهمترین برنامههای ارائه شده او عبارتند از: نظاممند کردن انتصابات در شهرداری (اعتراف به عدم نظاممندی در شهرداری، با این تذکر که گویا این نظاممندی فقط در صورت شهردار شدن امکانپذیر است و در مقام عضو شورای شهر، امکان پیگیری آن وجود نداشته است!)، تمرکز بر پروژهها (یکنفر این عبارت را معنا کند!)، بازگشایی معابر (با کدام بودجه؟)، بهرهمندی از تجارب دیگر کلانشهرها (کلانشهرهایی آلوده که اغلب مدیران آن در حال کوچ کردن به گیلان هستند)، ایجاد فضای امن به منظور جذب سرمایهگذار (تخیلِ فراگیرِ بیشترِ مدیران ایرانی)، تشکیل بانک املاک بهمنظور استفاده حداکثری از آنها (تعبیر محترمانهای برای شهرفروشی)، استفاده از تشکلهای مردمنهاد (بهجای تقویت تشکلهای مردمنهاد)، راهاندازی زبالهسوز ششصد تنی در سایت سراوان (آرزوی مشترک همۀ شهرداران پیشین)، درآمدزایی از مسکن مهر (… بگذریم!)، انتقال کارخانۀ آسفالت به شهرک سپیدرود (تبدیل یک شهرک کشاورزی به یک منشأ تولید آلودگی).
با نگاهی به برنامههای کلی این شهردارِ منتخب، در برنامههای او از همه چیز سخن رفته است، جز یک چیز: «فرهنگ»!
شاید حقیقت نادیده آن باشد که «حجت جذب» با رأی آن 18815 نفر رشتیای شهردار رشت شد که در 29 فروردین 1396 تصمیم گرفتند با همشهریان خود شوخی کنند و آن عضوِ نارنجیپوشِ دیروز و کت و شلوارپوش امروز را (با احترام به شأن انسانی و شغلیاش)، بدون سابقۀ حتا یک روز کار مدیریتی، روانۀ مرجع تصمیمگیری شهرشان کنند.
شاید ما مردمانِ شوخطبع رشت، بیش از هرچیز نیاز به بازیابی «فرهنگِ» خود داریم تا بدانیم نمیتوان سرنوشت شهرمان را هم به شوخی بسپاریم.
3.«ساغرم» شکست ای ساقی!
از آن زمان که مردمان رشت به یاد دارند، «گوهر رود» و «زرجوب» پس از گذر از شهر رشت، در حوالی پیربازار به هم پیوسته و سپس با طی مسیری، به «تالاب انزلی» میریختند. هنوز هم گویا چنین باشد. راهِ حل فهمیدن این موضوع، خریدن یک نقشه به قیمتِ حدود پنج هزار تومان است.
«رضا ساغری»، دیگر نامزدِ تصدی پست شهرداری که با کسب چهار رای، از ورود به ساختمان شهرداری باز ماند، در قیاس با رقیب خود، رزومهای نسبتاً مشخص دارد و حتا سابقۀ شهرداری رشت را نیز در کارنامۀ خود میبیند.
ساغری در ارائۀ برنامههای خود در صحن شورا، نقلِ به مضمون گفت: آبِ دو رود گوهررود و زرجوب که از رشت میگذرد، به «دریا» میریزد! و هدر میرود و میتوان با احداث سد بر روی این دو رود، محلی برای احداث دهکده خوراک و «ورزشهای آبی» و … ایجاد کرد.
شخصاً از تمام جغرافیدانان عذرخواهی میکنم که مبانی علمی آنها توسط همشهری ما زیرِ سوال رفت و گوهررود و زرجوب به جای «تالاب انزلی»، به ناگاه سر از «دریا» درآوردند. از این خطای جغرافیایی که بگذریم، ایدۀ احداث «دهکدۀ ورزشهای آبی در رشت» خود حکایتی بوالعجب است. شهری که همهماهه در آن باران میبارد، با میانگین 116 روز بارندگی در سال و میانگین بارش 1293 میلیمتر، و همجواری با بهترین ساحلهای دریا در چند کیلومتری آن، چگونه و با چه استدلال عقلانی باید محل مناسبی برای احداث «دهکدۀ ورزشهای آبی» باشد.
یک اصل مدیریتی ساده میگوید: شک نکنید که «مشاوران بد»، «انگیزههای خوب» را نابود میکنند، و رایدهندگانِ شتابزده، شما را به بیراهه میبرند.
رِندی شباهنگام، بر کرانِ زرجوب قدم میزد و زمزمه میکرد: «ساغرم» شکست ای ساقی…
4. حواریون شهرِ مصلوب
حواریون، دوازده نفر از یاران مخصوصِ حضرت عیسی بودند که برخی از آنها «لغزش» پیدا کردند. آنها با این که ایمان آورده بودند، میخواستند با دیدن معجزۀ دیگری از عیسی، قلبشان سرشار از یقین شود، پس به عیسی گفتند: «آیا پروردگار تو میتواند مائدهای از آسمان برای ما بفرستد؟». این تقاضا که بوی «شَک» میداد، عیسی را نگران کرد و به آنها هشدار داد که: «اگر ایمان آوردهاید، از خدا بترسید». حواریون گفتند: «ما میخواهیم از آن غذا بخوریم تا قلبمان سرشار از یقین شود!»
خداوند به عیسی وحی کرد: «من چنین مائدهای را بر شما نازل میکنم، ولی بدانید که مسؤولیت شما پس از نزول این مائده، بسیار سنگینتر خواهد بود. اگر پس از چنین معجزۀ آشکاری هرکس از شما به راه کفر رود، او را آنچنان عذاب کنم که هیچکس را آنگونه عذاب نکرده باشم» (مضمون آیات 112 تا 115 سورۀ مائده).
حالا مدتهاست که حواریون شهر رشت، دچار «شک» شدهاند. تمامی آنها تن به بازیای دادهاند که به گمانِ اکثرِ اهلِ فهم، هر دو سرِ آن باخت است. در میانۀ این میدان، یک عضوِ «بعدالورود» شورا، بهطرز محیرالعقولی «تک رَوی» کرده و در برابر دیدگانِ همگان، «رأی باطله» به صندوق انداخته است. اما قواعد بازی می گوید که او نمیتواند «داخلِ زمینِ بازی بماند، اما بازی نکند». او چه پا به توپ بشود و چه عَلَمِ وامصیبتا برافرازد، بههرحال پیراهن تیم را پوشیده و در نتیجۀ بازی سهیم است. در وسطِ میدان ماندن ولی بازی نکردن، کسی را از شعارهای ساختارشکنانۀ تماشاگران در پایان بازی بینصیب نخواهد گذاشت.
بهراستی اما، چشمانداز این بازی چیست؟ در این بازی اگر شهردارِ برگزیدۀ گروهِ نخست تایید شود، با رأی شکنندهای که کسب کرده، مسیری صعب در پیش و مخالفانی سینهچاک خواهد داشت، بهویژه آنکه با حذف شدنِ رأی خودِ او از تصمیمات شورا، و جایگزینیِ بانوی علیالبدل و تغییر موضع احتمالی عضوِ «رأی باطلۀ شورا»، در وضعیتی نامعلوم بهسر خواهد برد و چهبسا احتمال دارد در اقلیت قرار بگیرد که میتوان پایان آن را از هماکنون حدس زد. و چنانچه شهردارِ منتخب تایید نشود، که پیشبینیِ اکثریت چنین است و قانون نیز چنین میگوید، شورای شهر رشت رو به انحلال خواهد رفت و پای استاندار به میان خواهد آمد. در اینصورت در بهترین شرایط، یک چهرۀ گیلانیِ سیاسیِ همفکرِ استاندار و در بدترین شرایط، یک مدیرِ میانپایه از جنوب کشور، شهردار رشت خواهد شد.
در رستخیزِ این واقعه، هیچیک از حواریون شورای شهر، رستگار و آمرزیده نخواهند بود و شاید تنها رستگارِ این هنگامه، حواریِ دوازدهم (جلالالدین شُکریه) بود که دریافت نباید یک عمر اعتبار شهروندی خود را برای منافعی کوتاهمدت، به داو بگذارد.
هنوز رأی شورا خشک نشده، برندگان ماجرا جشنِ پیروزی گرفتهاند و یکی از آن میان، که خود زمانی قبای شهرداری بر قامت خود دوخته بود و تصاویرِ تبریکات فائقۀ شهردار شدنش، شهر را پُر کرده بود، سخن از «تمام شدنِ کار» و ورود «بانوی اخلاق» به جای کرسیِ خالیِ شهردارِ منتخب کرده است. شگفتا که آدمیِ چقدر زود سیلیِ زمانه را فراموش میکند!
در این میان اما، هیچیک از حواریون، از «شهرِ مصلوب» سخن نمیگوید. همه سرگرم ادای تبریک و تسلیت به یکدیگرند. بهزودی غالبانِ مهلکه، غنائم را تقسیم خواهند کرد و شکستخوردگان نیز با فدیهای مختصر، از مهلکه جان بهدر خواهند برد، و فارغ از آنکه نتیجۀ این کارزار توانفرسای هرچه باشد، «رشت، رشتِ غمگین، همچنان بر جُلجتا مصلوب خواهد ماند.»
اما پُرسشِ اصلی این است: «یهودای این شامِ آخر کیست؟ آن یک نفر؟ آن یازده نفر؟ یا انگشتانِ جوهریِ ما؟»
7296/2007/
رشت در دورۀ دکتر مصدق، شهرداری داشت به نامِ «جهانگیر سرتیپپور». انسانی فرهیخته، ادیب، مورخ، شاعر، سرشناس، کاریزماتیک، باریشه، از خاندانی سفرهدیده و مهمتر از همه، چهرهای امین و سرشناس. او از سال 1330 به مدت دو سال و چند ماه از سوی «انجمن شهر رشت» به عنوان «شهردار رشت» برگزیده شد و در همین مدتِ کوتاهِ خدمتش در جایگاه شهردار، منشأ خدمات بسیاری شد که مهمترین آنها عبارت بودند از: احداث فاضلاب در خیابانهای اصلی شهر، تأسیس بنگاه حمایت مادران و نوزادان، تهیۀ نقشۀ جامع شهر رشت، تشکیل کارگاههای صنایعدستی در نوانخانه رشت و تعلیم صنایعدستی به اطفال یتیم، تأمین هزینههای ایجاد قرائتخانه و کلاسهای اکابر و تأسیس مؤسسات خیریه (از طریق اجرای تئاتر، نه از صندوق شهرداری) و خدمات متعدد دیگر. او در سالهای پیشتر، از عوامل اصلی تاسیس بیمارستان پورسینا بود و در سالهای پس از شهردار شدن، در مقام نمایندۀ مردم رشت در مجلس، خدمات دیگری به دیار خود ارائه کرد که برجستهترین آنها عبارت بودند از: ساختنِ راه رشت ـ فومن، راهاندازی شعبۀ دانشکده کشاورزی، تأمین اعتبار خرید زمین برای احداث فرودگاه رشت، توسعۀ کتابخانه ملی رشت، تملیک 200 هکتار زمین برای تأسیس دانشگاه گیلان، خرید بانک خون برای بیمارستان پورسینا، گرفتن زمین و اعتبار برای تأسیس زایشگاه رشت و … .
نقل است که سرتیپپور در زمان نمایندگی مردم رشت در مجلس، در مقابل فراکسیونِ «کانون مترقیِ حسنعلی منصور»، فراکسیونی به نام «فراکسیون مستقل» تشکیل داد که مهمترین اقدام آن مخالفت صریح با طرح لایحۀ کاپیتولاسیون بود. او در نطقی، پشتِ تریبون رفت و با صدای بلند گفت: «این لایحه مخالف عزّت و شرف و اقتدار ملت ایران است. تصویب این لایحه ستم به ملت است. به ملّت ستم نکنید که خود دچار آن خواهید شد.»
2. «جذبِ» حداقلی
«جذبِ حداکثری» اصطلاحی است که از خلال یکی از سخنرانیهای رهبر جمهوری اسلامی ایران، در آذر ماه سال 1395 به جامعۀ سیاسی ایران راه یافت، چندی به شاهبیتِ سخنانِ اغلب سیاستمداران بدل شد، و سپس همچون بسیاری دیگر از آرمانهای کشور، در محاق فراموشی رفت، چرا که احتمالاً به نفع کسانی نبود که باید آن را بهکار میبستند. حالا رشت قرار است شهرداری داشته باشد که «جذبِ حداقلی» دارد! انتخابی شکننده و پرحاشیه و به قول آن سیاستمدارِ کهنهکار «آتشی که هماکنون دودش در فضا قابل مشاهده است.»
«حجت جذب» با حداقل آراء و به اتکای رأیِ خودش به خودش، قرار است «شهردار رشت» شود. چهرهای که حتا google هم از ارائۀ بیوگرافیای هرچند مختصر از او عاجز است. چهرهای ظاهراً بدون حاشیه از جناح راست، برگزیدۀ اعضای چپ، بدون سابقۀ مدیریتی قابلتوجه و ناشناس برای رشتیها.
مهمترین برنامههای ارائه شده او عبارتند از: نظاممند کردن انتصابات در شهرداری (اعتراف به عدم نظاممندی در شهرداری، با این تذکر که گویا این نظاممندی فقط در صورت شهردار شدن امکانپذیر است و در مقام عضو شورای شهر، امکان پیگیری آن وجود نداشته است!)، تمرکز بر پروژهها (یکنفر این عبارت را معنا کند!)، بازگشایی معابر (با کدام بودجه؟)، بهرهمندی از تجارب دیگر کلانشهرها (کلانشهرهایی آلوده که اغلب مدیران آن در حال کوچ کردن به گیلان هستند)، ایجاد فضای امن به منظور جذب سرمایهگذار (تخیلِ فراگیرِ بیشترِ مدیران ایرانی)، تشکیل بانک املاک بهمنظور استفاده حداکثری از آنها (تعبیر محترمانهای برای شهرفروشی)، استفاده از تشکلهای مردمنهاد (بهجای تقویت تشکلهای مردمنهاد)، راهاندازی زبالهسوز ششصد تنی در سایت سراوان (آرزوی مشترک همۀ شهرداران پیشین)، درآمدزایی از مسکن مهر (… بگذریم!)، انتقال کارخانۀ آسفالت به شهرک سپیدرود (تبدیل یک شهرک کشاورزی به یک منشأ تولید آلودگی).
با نگاهی به برنامههای کلی این شهردارِ منتخب، در برنامههای او از همه چیز سخن رفته است، جز یک چیز: «فرهنگ»!
شاید حقیقت نادیده آن باشد که «حجت جذب» با رأی آن 18815 نفر رشتیای شهردار رشت شد که در 29 فروردین 1396 تصمیم گرفتند با همشهریان خود شوخی کنند و آن عضوِ نارنجیپوشِ دیروز و کت و شلوارپوش امروز را (با احترام به شأن انسانی و شغلیاش)، بدون سابقۀ حتا یک روز کار مدیریتی، روانۀ مرجع تصمیمگیری شهرشان کنند.
شاید ما مردمانِ شوخطبع رشت، بیش از هرچیز نیاز به بازیابی «فرهنگِ» خود داریم تا بدانیم نمیتوان سرنوشت شهرمان را هم به شوخی بسپاریم.
3.«ساغرم» شکست ای ساقی!
از آن زمان که مردمان رشت به یاد دارند، «گوهر رود» و «زرجوب» پس از گذر از شهر رشت، در حوالی پیربازار به هم پیوسته و سپس با طی مسیری، به «تالاب انزلی» میریختند. هنوز هم گویا چنین باشد. راهِ حل فهمیدن این موضوع، خریدن یک نقشه به قیمتِ حدود پنج هزار تومان است.
«رضا ساغری»، دیگر نامزدِ تصدی پست شهرداری که با کسب چهار رای، از ورود به ساختمان شهرداری باز ماند، در قیاس با رقیب خود، رزومهای نسبتاً مشخص دارد و حتا سابقۀ شهرداری رشت را نیز در کارنامۀ خود میبیند.
ساغری در ارائۀ برنامههای خود در صحن شورا، نقلِ به مضمون گفت: آبِ دو رود گوهررود و زرجوب که از رشت میگذرد، به «دریا» میریزد! و هدر میرود و میتوان با احداث سد بر روی این دو رود، محلی برای احداث دهکده خوراک و «ورزشهای آبی» و … ایجاد کرد.
شخصاً از تمام جغرافیدانان عذرخواهی میکنم که مبانی علمی آنها توسط همشهری ما زیرِ سوال رفت و گوهررود و زرجوب به جای «تالاب انزلی»، به ناگاه سر از «دریا» درآوردند. از این خطای جغرافیایی که بگذریم، ایدۀ احداث «دهکدۀ ورزشهای آبی در رشت» خود حکایتی بوالعجب است. شهری که همهماهه در آن باران میبارد، با میانگین 116 روز بارندگی در سال و میانگین بارش 1293 میلیمتر، و همجواری با بهترین ساحلهای دریا در چند کیلومتری آن، چگونه و با چه استدلال عقلانی باید محل مناسبی برای احداث «دهکدۀ ورزشهای آبی» باشد.
یک اصل مدیریتی ساده میگوید: شک نکنید که «مشاوران بد»، «انگیزههای خوب» را نابود میکنند، و رایدهندگانِ شتابزده، شما را به بیراهه میبرند.
رِندی شباهنگام، بر کرانِ زرجوب قدم میزد و زمزمه میکرد: «ساغرم» شکست ای ساقی…
4. حواریون شهرِ مصلوب
حواریون، دوازده نفر از یاران مخصوصِ حضرت عیسی بودند که برخی از آنها «لغزش» پیدا کردند. آنها با این که ایمان آورده بودند، میخواستند با دیدن معجزۀ دیگری از عیسی، قلبشان سرشار از یقین شود، پس به عیسی گفتند: «آیا پروردگار تو میتواند مائدهای از آسمان برای ما بفرستد؟». این تقاضا که بوی «شَک» میداد، عیسی را نگران کرد و به آنها هشدار داد که: «اگر ایمان آوردهاید، از خدا بترسید». حواریون گفتند: «ما میخواهیم از آن غذا بخوریم تا قلبمان سرشار از یقین شود!»
خداوند به عیسی وحی کرد: «من چنین مائدهای را بر شما نازل میکنم، ولی بدانید که مسؤولیت شما پس از نزول این مائده، بسیار سنگینتر خواهد بود. اگر پس از چنین معجزۀ آشکاری هرکس از شما به راه کفر رود، او را آنچنان عذاب کنم که هیچکس را آنگونه عذاب نکرده باشم» (مضمون آیات 112 تا 115 سورۀ مائده).
حالا مدتهاست که حواریون شهر رشت، دچار «شک» شدهاند. تمامی آنها تن به بازیای دادهاند که به گمانِ اکثرِ اهلِ فهم، هر دو سرِ آن باخت است. در میانۀ این میدان، یک عضوِ «بعدالورود» شورا، بهطرز محیرالعقولی «تک رَوی» کرده و در برابر دیدگانِ همگان، «رأی باطله» به صندوق انداخته است. اما قواعد بازی می گوید که او نمیتواند «داخلِ زمینِ بازی بماند، اما بازی نکند». او چه پا به توپ بشود و چه عَلَمِ وامصیبتا برافرازد، بههرحال پیراهن تیم را پوشیده و در نتیجۀ بازی سهیم است. در وسطِ میدان ماندن ولی بازی نکردن، کسی را از شعارهای ساختارشکنانۀ تماشاگران در پایان بازی بینصیب نخواهد گذاشت.
بهراستی اما، چشمانداز این بازی چیست؟ در این بازی اگر شهردارِ برگزیدۀ گروهِ نخست تایید شود، با رأی شکنندهای که کسب کرده، مسیری صعب در پیش و مخالفانی سینهچاک خواهد داشت، بهویژه آنکه با حذف شدنِ رأی خودِ او از تصمیمات شورا، و جایگزینیِ بانوی علیالبدل و تغییر موضع احتمالی عضوِ «رأی باطلۀ شورا»، در وضعیتی نامعلوم بهسر خواهد برد و چهبسا احتمال دارد در اقلیت قرار بگیرد که میتوان پایان آن را از هماکنون حدس زد. و چنانچه شهردارِ منتخب تایید نشود، که پیشبینیِ اکثریت چنین است و قانون نیز چنین میگوید، شورای شهر رشت رو به انحلال خواهد رفت و پای استاندار به میان خواهد آمد. در اینصورت در بهترین شرایط، یک چهرۀ گیلانیِ سیاسیِ همفکرِ استاندار و در بدترین شرایط، یک مدیرِ میانپایه از جنوب کشور، شهردار رشت خواهد شد.
در رستخیزِ این واقعه، هیچیک از حواریون شورای شهر، رستگار و آمرزیده نخواهند بود و شاید تنها رستگارِ این هنگامه، حواریِ دوازدهم (جلالالدین شُکریه) بود که دریافت نباید یک عمر اعتبار شهروندی خود را برای منافعی کوتاهمدت، به داو بگذارد.
هنوز رأی شورا خشک نشده، برندگان ماجرا جشنِ پیروزی گرفتهاند و یکی از آن میان، که خود زمانی قبای شهرداری بر قامت خود دوخته بود و تصاویرِ تبریکات فائقۀ شهردار شدنش، شهر را پُر کرده بود، سخن از «تمام شدنِ کار» و ورود «بانوی اخلاق» به جای کرسیِ خالیِ شهردارِ منتخب کرده است. شگفتا که آدمیِ چقدر زود سیلیِ زمانه را فراموش میکند!
در این میان اما، هیچیک از حواریون، از «شهرِ مصلوب» سخن نمیگوید. همه سرگرم ادای تبریک و تسلیت به یکدیگرند. بهزودی غالبانِ مهلکه، غنائم را تقسیم خواهند کرد و شکستخوردگان نیز با فدیهای مختصر، از مهلکه جان بهدر خواهند برد، و فارغ از آنکه نتیجۀ این کارزار توانفرسای هرچه باشد، «رشت، رشتِ غمگین، همچنان بر جُلجتا مصلوب خواهد ماند.»
اما پُرسشِ اصلی این است: «یهودای این شامِ آخر کیست؟ آن یک نفر؟ آن یازده نفر؟ یا انگشتانِ جوهریِ ما؟»
7296/2007/
کپی شد