احتمالا در فضای مجازی بارها در مورد فرمان عفو سلطان قابوس در مورد چند تن از رهبران جبهه آزادی بخش ظفار که علیه سلطنت عمان میجنگیدند و به کارگیری آنها در دولت عمان شنیدهاید. متاسفانه این نوع پیامها به ظاهر درست، ولی بدون توجه به حوادث منجر به این قضیه که به نوعی داستانسرایی است توسط برخی از افراد صاحب تریبون نیز تکرار میشود و باعث درک غلطی در جامعه شده است. بیایید ببینیم داستان چه بوده و در واقعیت چه حوادثی منجر به این صلح و به قدرت رسیدن آن رهبران شورشی در سلطنت عمان شد.
به گزارش جماران؛ کانال مطالعات عمان نوشت:
احتمالا در فضای مجازی بارها در مورد فرمان عفو سلطان قابوس در مورد چند تن از رهبران جبهه آزادی بخش ظفار که علیه سلطنت عمان میجنگیدند و به کارگیری آنها در دولت عمان شنیدهاید. متاسفانه این نوع پیامها به ظاهر درست، ولی بدون توجه به حوادث منجر به این قضیه که به نوعی داستانسرایی است توسط برخی از افراد صاحب تریبون نیز تکرار میشود و باعث درک غلطی در جامعه شده است.
بیایید ببینیم داستان چه بوده و در واقعیت چه حوادثی منجر به این صلح و به قدرت رسیدن آن رهبران شورشی در سلطنت عمان شد.
ماکیاولی سخنی مشهور در مورد ویژگی شهریار(حاکم) دارد که میتوان گفت این ویژگی در وجود همه حاکمان جهان و حتی سلطان صلحدوست عمان وجود داشته است.
ماکیاولی در کتاب شهریار مینویسد:"شهریار باید بتواند، در عین حال، هم روباه باشد و هم شیر؛ نباید پایبند پیمان خود بماند، باید خود را به ظاهر مهربان و درستپیمان و مردمدوست و راستگو و دیندار نشان دهد، ولی در عین حال باید بتواند چنین نباشد".
اما ماجرا چه بود؟
پدر سلطان قابوس یعنی سعید بن تیمور یک حاکم مرتجع بود که عامدانه مردم عمان را عقب نگه میداشت. او معتقد بود که آشنایی مردم با جهان مدرن موجب آسیب به سلطنتش خواهد بود. در عمان زمان او فقط ۵ مدرسه وجود داشت و هر کودکی باید با تایید شخص او ثبت نام میشد. حتی خرید دوچرخه نیاز به تایید دربار داشت و فقط یک بیمارستان در کشور موجود بود.
این وضعیت سبب شد که جنوبیها یعنی اهالی نوار ساحلی استان ظفار در سال ۱۹۶۵ علیه او شورش کنند. ظفاریها مذهب،جغرافیا، شیوه تولید و سنن متفاوتی نسبت به بقیه نقاط عمان داشتند و به زعم رهبران آنها مولفههای تشکیل یک کشور مستقل را دارا بودند. در سال ۱۹۶۵ جبهه آزادی بخش ظفار تشکیل شد و تا زمان پیروزی چپگرایان در یمن و تشکیل دولت یمن جنوبی، جداییطلبان ظفار یک جریان جدایی طلب بودند که آمریکا و انگلیس در آن منطقه در مورد آنان تضاد منافع داشتند. آمریکا بخاطر دسترسی عربستان به آبهای آزاد بدون عبور از تنگهها از آنها حمایت میکرد و انگلیس به سبب نفوذ دیرینه در عمان به دنبال تمامیت ارضی و فشار روی آمریکا بود.
با پیروزی چپگرایان در یمن، جدایی طلبان ظفار به یک عمق استراتژیک در یمن جنوبی دست پیدا کردند، و در فضای آن دوران و بهخصوص تشکیل یمن جنوبی چپ گرا، با تشکیل کنگره حمرین تغییر ایدئولوژی دادند و مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی خود برگزیدند و نام خود را از "جبهه آزادی بخش ظفار" به "جبهه خلق برای آزادی خلیج ع ر ب ی" تغییر دادند. اینجا شروعی برای انقسام میان همسنگران دیروز بود.
با تغییر ایدئولوژی جبهه ظفار به مارکسیسم و تشکیل یمن جنوبی، قدرت جبهه زیاد و سلطنت عمان متحمل شکستهای پی در پی شد. آمریکا و انگلیس از پیروزی چپگرایان دچار وحشت شدند و تضاد منافع خود را کنار گذاشته و با خلع قدرت از سلطان سعید، پسرش را که در انگلیس تحصیل کرده بود و شخصیت نوگرا داشت را به قدرت رساندند. در چنین فضایی بود که آمریکا از شاه ایران خواست که نیروهای خود را وارد معرکه کنند.
تغییر ایدئولوژی در جبهه از سال ۱۹۶۸ شروع شد و آموزههای مارکسیسم که تلفیقی، از مائویسم، لنینیسم، افکار هوشی مین (رهبر چپ گرای ویتنام) و چند رهبر چپگرای وقت بود توسط مرشدین(مبلغین ایدئولوژی مارکسیسم) در سراسر جبهه تبلیغ شد. تصاویر مائو و لنین روی کلاه و لباس ارتش آزادی بخش دیده میشد و کتاب سرخ مائو در جیبشان بود و اولین مدرسه ظفار "لنین" نام گرفت.
روز به روز مارکسیسم در میان جبهه ظفار قوام مییافت و ارتش آزادیبخش و مرشدین برای تبلیغ و اجرای آن از شدت عمل و خشونت بیشتری استفاده میکردند. این در حالی بود که ظفار وقت یکی از عقبافتادهترین نقاط جهان عرب بود و روابط سنتی و قوانین قبایل و اسلام مهمترین ارکان اجتماعی به حساب میرفت. مرشدین مارکسیست جبهه رفته رفته از ازدواج گرفته تا زراعت و دین مردم دخالت میکردند و کسانی را که با آنها مخالفت بودند را بسیار شدید مجازات میکردند.
در بندهای قبلی نوشتم که منطقه تحت تاثیر جبهه ظفار نوار ساحلی بود که از شرق به غرب ظفار کشیده شده است. هر چه که از شرق این نوار ساحلی به سمت غرب آن حرکت میکنیم مدنیت و به تبع آن آموزههای اسلامی کمرنگتر میشود. این وضعیت را در سفر اخیر خودم در این منطقه به چشم دیدم و کماکان پابرجاست هرچند که ظواهر تغییر زیادی کرده است.
در چنین ژئوپلیتیکی، از سال ۱۹۶۹ صدای اعتراض در جبهه بالا گرفت و برای اولین بار شاهد اختلافاتی در سطح کادرهای مرکزی ظفار هستیم.
هرچند که کادرهای مرکزی میخواستند وفاداریهای مردم از نظام قبیلگی و قوانین اسلام را به سمت ایدئولوژی مارکسیسم سوق دهند، ولی عنصر اصلی هویت بخش در میان مردم همین نظام قبیلگی و قوانین اسلام بود.
دانستیم که نواحی شرقی مدنیتر، پیشرفته و مذهبیتر از نواحی غربی بودند شهر بزرگ صلاله نیز در ناحیه شرقی قرار داشت، همین مساله باعث شد که شرقیها در اعتراض به تغییر ایدئولوژی پیش قدم شوند و جناح خود را که بعدها به "حرکت انقسامی" مشهور شد در سال ۱۹۷۰ تشکیل دهند.
این جناح جبهه ظفار، مرشدین(مبلغین خشن مارکسیسم) را دستگیر کردند و چند تن از آنها را مجازات و اسرای زیادی از غربیها گرفتند.
جناح غربی که به مارکسیسم وفادار بودند و با یمن جنوبی مراوده بیشتری داشتند این اقدام را ضربه بزرگی به جبهه میدانستند. آنها بلافاصله به حرکت انقسامی پیام مذاکره فرستادند و پس از ده روز دو جناح در مناطق شرقی به مذاکره نشستند و صلح برقرار شد. مرشدین مارکسیسم آزاد شدند و حرکت انقسامی یا جناح شرقی به جناح غربی اعتماد کرد و سلاح بر زمین گذاشت.
چند ساعت از مذاکره نگذشته بود که برخی از رهبران جناح شرقی دستگیر و چند تن بلافاصله تیرباران شدند. سایر رهبران حرکت انقسامی بلافاصله به ارتفاعات پناه بردند.
رهبران نجات یافته حرکت انقسامی به همراه تعداد کمی از رزمندگان خود برای سه ماه در کوهها سنگر گرفتند ولی قدرت کمی داشتند و میدانستند در صورت تسلیم به طور دست جمعی اعدام خواهند شد. از سوی دیگر آنها جدایی طلبان ملیگرایی بودند که به سبب جو اختناق و ارتجاعی حاکم بر مسقط دست به اسلحه برده بودند و اهدافشان دیگر در جبهه ظفار محقق نمیشد.
درست در همین سال یعنی ۱۹۷۰ بود که سلطان قابوس نوگرا به قدرت رسید و اعلام کرد که در این کشور دموکراسی حاکم خواهد بود و به طور علنی از سیاستهای پدرش انتقاد کرد و وعده نوگرایی در همه زمینهها و ایجاد رفاه داد.
رهبران جناح شرقی یا همان حرکت انقسامی که یکی از آنها یوسف بن علوی بود که بعدها وزیر خارجه عمان شد، در حالی که در مواضع خود در کوهها دچار ضعف شدیدی بودند، از سیاستهای جدید حاکم در مسقط استقبال کردند(در واقع عملا چارهای نداشتند). چرا که ادامه مبارزه در مواضع کوهستانی که از یک طرف تحت حملات سلطنت عمان بود و از طرف دیگر تحت خصومت و درگیری با جناح شرقی جبهه ظفار بود ممکن نبود. تسلیم به جبهه ظفار قطعا اعدام و عدول از مواضع اصولی آنها را در پی داشت. پس آنها چارهای جز مذاکره با سلطنت نداشتند و نمایندگانی را برای مذاکره روانه کردند.
سلطنت عمان که با کیاست سلطان قابوس و حمایت آمریکا و انگلیس و نیروهای ایران و اردن توان بیشتری پیدا کرده بود، حرکت انقسامی را جذب خود کردند. رهبران این حرکت که ۵ سال از مسئولین اصلی جبهه ظفار بودند اطلاعات ارزشمندی را در اختیار داشتند که برای سلطنت بسیار مهم به حساب میرفت. سلطان قابوس برای سرکوب جبهه خلق به شدت به اطلاعات و نیروهای آنها نیاز داشت.
در چنین وضعیتی حرکت انقسامی و سلطنت عمان یک دشمن مشترک داشتند، آن هم جبهه خلق برای آزادی خلیج ع ر ب ی بود. سلطان باهوش و با کیاست عمان که برای جنگ نیاز به رهبران حرکت انقسامی داشت به آنها میدان داد، رهبران حرکت انقسامی که مارکسیست نبودند و دنبال پیشرفت منطقه خود بودند و عملا فقط مدت کوتاهی مسیر خصومت با سلطنت را طی کردند، فضای سلطنت را متناسب با اهداف خود یافتند و با سلطنت همراه شدند. سلطنت ۵ سال با کمک انقسامیون با جبهه ظفار جنگید و در سال ۱۹۷۵ عملا پیروز شد.
اینکه گفته میشود سلطان سه راه در مقابل آنان گذاشت، یکی اینکه از کشور خارج شوند و دیگری اینکه مجازات شوند و یا اینکه با سلطنت همکاری کنند، با توجه به توضیحاتی که آمد عملا یک افسانهسرایی است.
سلطان عمان برای شکست جبهه ظفار به آن افراد نیاز داشت، امثال یوسف بن علوی مسلمانان ضد مارکسیست بودند که برای رفاه بیشتر پیشرفت منطقه خود مبارزه کردند، مسألهای که با آمدن سلطان قابوس رنگ واقعیت به خود گرفت. آنها دیدند که سیاستهای سلطان قابوس با اهداف آنها در یک راستا است و سلطان قابوس نیز در ده سال اول حکومت خود به آنها برای کنترل ظفار نیاز داشت. رهبران جناح شرقی یا حرکت انقسامی در ظفار نفوذ زیادی داشتند و سلطان قابوس برای دوران پس از جنگ و دفع شر جدایی طلبان ظفار که هنوز هم رگههایی از آنها در این منطقه دیده میشود نیاز مبرمی به آنها داشت. به همین دلیل از چند نفر آنها در کابینه خود استفاده کرد و آنها رفته رفته به هم اعتماد کردند و عمان امروز را ساختند.