به گزارش ایرنا، " فرخنده دولتپناه " زنی از دیار خوزستان است . او همسر جانباز شهید " رضا عبدالوند " است. این همسر شهید امروز چهارشنبه در همایش "نقش زن در دفاع مقدس" خاطرات متفاوتی را از جبهه و جنگ برای زنان مازندرانی حاضر در همایش نقل کرد.
او سخنانش را این گونه شروع کرد: شوهرم؛ عشقم ، نفسم و امیدم بود. اول صبح با صدای هواپیما با وحشت بیدار شدم، نمیتوان حالت کسی را درک کرد که صبح زود با وحشت از خواب بیدار می شود، تا تجربه نکنید این وضعیت را احساس نمیکنید، امیدوارم هیچ وقت جنگی رخ ندهد که چنین تجربهای داشته باشید.
دولتپناه با معرفی خود به عنوان زنی که خود رزمنده بوده و در جبهه های جنگ حضور داشت، چفیه برجای مانده از شوهرش را بالای سرش گرفت و گفت: من یک زنم که تنها این چفیه از شوهرم باقی مانده( چفیه را بالای سرش میبرد) هیچ چیز از او نمانده جز همین چفیه، ۲ عصا و یک ویلچیر.
وی با اشاره به اینکه وقتی جنگ شروع شد او تنها یک دختر ۱۷ ساله بود، افزود: شاید کوچک بودم، اما احساسم، حس مردانگی، فداکاری و نجات بچه های جبهه بود، بیشتر زنان جنوب همینطور بودند، از مازندران هم زنان به جبهه میآمدند.
همسر جانباز شهید عبدالوند با بیان اینکه نمیتوانستند در ایام جنگ، خوزستان را ترک کنند، گفت: هشت سال زیر بمباران موشک و خمپاره بودیم با ژسه شلیک کردیم و با کلاشینکف عراقی کشتیم، سینه خیز، از این سنگر به آن سنگر میرفتیم و پیکر مطهر شهدا را به پشت جبهه منتقل میکردیم.
وی با اشاره به اینکه شبها هم زنانی مانند او در جبهه کشیک می دادند، افزود: وقتی عراقیها حمله می کردند، از این خانه به آن خانه فرار میکردیم.
دولتپناه با بیان اینکه زن عاشق می شود ولی در جبهه این عقل بود که فرمان می داد، اظهار کرد: عاشق بودیم، دخترهایی بودند که به خاطر عشقشان در خوزستان ماندند، جبهه عشق داشت، این روایت هایی که می گویند که رزمندگان در جبهه نماز بسیار میخوانند و مدام ذکر خدا میگفتند،آری بود اما اول عشق بود. دخترها عاشق کسانی بودند که باید به آنها میرسیدند.
وی با اشاره به اینکه زن یعنی عاطفه، ایثار و فداکاری، افزود: دوستم عاشق یک رزمنده بود، به او میگفتم از اینجا برو، اگر نروی کشته میشوی و او پاسخ میداد " یعنی عشقم کشته شود و من زنده بمانم؟".
تردد با کمربند نارنجک
این همسر شهید با بیان اینکه زنانی مانند او با نارنجک و اسلحه تردد میکردند، گفت: به خاطر اینکه قبل از اینکه دست عراقی بیفتیم، ضامن نارنجک را بکشیم و شهید شویم.
وی افزود: ما دیوانه عشق بودیم، دیوانه جبهه، نه که خدایی نبودیم، اول خدایی بودیم و عاشق، بعد عاشق یار شدیم، من در جبهه عاشق شدم، کسی که هنوزم عاشقش هستم.
دولتپناه با بیان اینکه در شلمچه و دهلاویه در گروه جنگهای نامنظم شهید چمران، شوهرش رضا دچار مصدومیت شد، افزود: ماشین رفته بود مهمات بیاورد که هدف قرار میگیرند، رضا به خاطر اینکه دوستش کشته نشود دوستش را از ماشین پیاده می کند و خودش را روی دوستش می اندازد، این یعنی فداکاری.
وی با اشاره به اینکه خمپاره به پای رضا خورد، گفت: رضا تعریف میکرد وقتی می خواست از زمین بلند شود نمیتوانست این کار را انجام دهد، نگاه کرد دید پا ندارد، فواره خون زده بود.
این همسر شهید ادامه داد: رضا خود را روی یک مازندرانی پرتاب کرد تا نجاتش دهد و از قضای روزگار، حادثهها ما را به مازندران کشاند چون هیچ کار خدا بدون حکمت نیست.
میخواهم همسرت شوم
وی توضیح داد: وقتی جنگ فروکش کرد دیدیم آقا رضا نیامد، گفتند رفته جبهه و اتفاقی افتاده، در سانحه هوایی تنها کسی که از هواپیما زنده می ماند شوهر من بود، فکر میکنید چرا زنده ماند؟ برای من زنده ماند تا نوکریاش را بکنم.
دولتپناه افزود: وقتی شنیدم مجروح شده به عیادتش رفتم، خودش را پنهان کرد، چون خون بدنش رفته بود نمی توانست راه رود، با ۲ عصا و یک دمپایی، گفتم رضا تویی؟ سرش را بلند نکرد گفته بله منم. گفتم به من نگاه نمی کنی؟ نمیدانست منظورم از این حرف چیست، گفتم به من نگاه کن میخواهم همسرت شوم، عرق از سر و رویش میریخت، گفتم می خواهم همسرت شوم اشکالی دارد؟ گفت من چیزی ندارم، اموال و خانه و خانوادهای ندارم، گفتم مال تو تمام بانک های ایران، خانه تو تمام خانههای ایران، چادر میزنیم و آنجا زندگی میکنیم. گفت قد ندارم، گفتم قدت قد ابوالفضل (ع)، گفت کسی را ندارم، گفتم همه کس تو میشوم، مادرت، خواهرت، برادرت میشوم، گفت خانوادهات را چطور میخواهی راضی کنی که بتوانیم با هم ازدواج کنیم. گفتم آن هم با من.
وی با بیان اینکه یک ماه طول کشید تا پدر و مادرش را راضی به این ازدواج کند، یادآور شد: وقتی میخواستند به خواستگاری بیایند پدرم گفت نه، گفتم برای چه،گفت هر چه فکر می کنم نمی توانم تو را به عقد این مرد درآورم، فردا باید لگن بگیری زیرش، گفتم میگیرم، گفت پیر میشود گفتم من هم پیر میشوم؛ ۱۸ ساله بودم این حرفها را میگفتم، نمی دانم چطور جرات می کردم با پدرم اینطور صحبت کنم، عشق به من شجاعت داده بود.
نذر وصال
دولتپناه با اشاره به اینکه در حین گفت و گوی با پدرش ، صدای در آمد، افزود: در را که باز کردم، پدرم را خواستند، بچههای سپاه بودند، آن موقع وقتی بچههای سپاه به در خانهای میرفتند یا خبر شهادت بود یا اسارت؛ به پدرم گفتند ناراحت نشوید، پسرتان اسیر شد، پدرم با ۲ دست بر سر خود کوبید و گفت ای وای من چه کردم، من با گریه پدرم را بغل کردم، پدرم گفت تو را بخشیدم به این مرد تا پسرم برگردد.
وی ادامه داد: غواصهایی که تفحص شده و پیکر آنها به خانواههای چشم انتظارشان تحویل داده شد برادر من با اینها بود، او را زنده نگه داشتند و می خواستند به عراق ببرند، بعد او را در سنگر نگه داشتند تا او را هم به شهادت برسانند، فردای آن روز در یک عملیات، برادرم از سنگر دشمن آزاد شد، پدرم به آرزوی دلش رسید و من هم به مراد دلم رسیدم.
دولتپناه با بیان اینکه در آستانه عروسیشان ، موشک باران شد و اغلب خانواده شوهرش شهید شدند، اظهار کرد: عزادار شدیم، عروسی نگرفتیم، صبر کردیم مدتی بعد از حادثه خانهای اجاره کردیم و زندگی ما آغاز شد، فرزند اولم پسر بود اما پسر باعث نشد که پدر به جبهه نرود، با یک پا به جبهه رفت، میگفت حتی اگر بتوانم خشاب اسلحه بچهها را پر کنم هم برای من امیدوار کننده است.
موج انفجار و ایثار زن
وی با اشاره به سختیهای زندگی با جانباز به ویژه جانبازان اعصاب و روان، گفت:وقتی موج ناشی از انفجار به سراغ شوهرم میآمد در چشمش نگاه نمیکردم، میگذاشتم خشونتش تخلیه شود، جلویش مینشستم تا من را بزند، وقتی که موج میرفت میگفت چرا میگذاری تو را بزنم چرا از خانه بیرون نمیروی، میگفتم تو با یک پا چطور دنبال من بدوی، من مینشینم تا تو بزنی.
این همسر جانباز شهید خاطرنشان کرد: شاید این حرفهاغیرقابل پذیرش و یا سنگین باشد، اینها را میگویم که جانبازان را درک کنید، دست خودشان نیست که گاهی چنین رفتارهایی دارند، اینها موجهایی است که در اثر جنگ، از سوی عراقیها به اینها وارد شده و ناخواسته اینگونه شدهاند تا امروز در آسایش باشیم؛ ای کاش همسرم زنده بود و همان رفتارها را ادامه میداد.
وی با بیان اینکه زن جنگ و زن مصیبت است، ادامه داد: آنقدر مرد بود که من عاشق شوهرم بودم، اگر عاشق شوهر و زندگی باشیم همه مصائب را تحمل خواهیم کرد.
دولتپناه یادآور شد: جنگ به من ایثار و فداکاری آموخت، جنگ به من آموخت سینه خیز از این سنگر به آن سنگر بروم، من یک راویام، قصهگویی که حقیقت را میگویم، من ماندگارم.
پدر در کما و دختر در لباس عروسی
وی اظهار کرد: وقتی شوهرم نفسهای آخر را میکشید شب عروسی دخترم بود، به من سفارش کرد اگر شب عروسی دخترم من رفتنی شدم، عروسی دخترم را به هم نزنید؛ همان طور شد که میخواست و شب عروسی دخترم، به کما رفت، پدر به کما رفت و دختر پرسید آقاجان چی شد، گفتم حالش خوب نیست بردم بیمارستان تا کمی آرامش داشته باشد اینجا فامیلها آمدهاند و کمی سر و صدا است، آمپول زده و خوابیده است.
دولتپناه افزود: دخترم گفت "میخواهم لباس عروسی بپوشم، یعنی آقاجان نبیند؟" مصیبت دیگری شروع شد اما این دفعه هم رضا پشت سرم بود، گفت بلند شو، تا حالا همه چیز را تحمل کردی این را هم تحمل کن.
معجزه عشق
وی با بیان اینکه دخترش لباسش را پوشید و گفت آقاجان باید لباس عروسیش را ببیند، گفت: بدون اینکه به من اطلاع دهد با داماد و لباس عروسی، به بیمارستان رفت .رضا در آی سی یو بستری بود، به پدرش گفت لباس عروسیش ببیند، رضا پایش را تکان داد یعنی برو، پزشکان متعجب ماندند که چطور پا را تکان داد، اما من میدانم عشق است که این کار را میکند.
دولتپناه یادآور شد: عشق است که من را تا اینجا رسانده، عشق است که حالا باید مصیبت همرزمم را بکشم، همرزم من رفت پرواز کرد، من به او میگویم بیوفا، وقتی این را میگویم به خوابم میآید او را در آغوش میکشم از عطرش بیدار میشوم.
وی افزود: با بچهها خیلی اونس بود، با یک پا با بچهها بازی میکرد.
این همسر جانباز شهید گفت: پسرم آتش نشان است و هر زمان که به خانه میآمد این شعر را برای پدرش میخواند "خوشگل خوشگلایی قشنگ دلربایی" و وقتی همسرم دار فانی را وداع گفت پسرم برای آخرین بار این شعر را بر تابوت پدرش خواند.
وی با بیان اینکه زیر تابوت شوهرش را بر اساس سفارشش، خودش گرفت ، افزود: اکنون من ماندم و عشق، عشق چیز خوبی است، امتحانش کنید. این زندگی زنی است از جنوب تا شمال با عشق به شوهرش، با درخواست ازدواجی که از او داشتم، از او رد کردن و از من اصرار، افتخارم این است که امروز اینجا نشستم و درباره همسرم حرف میزنم.
دولتپناه با اشاره به اینکه برای همسرش دلسوزی نمیکرد، بلکه عاشق بود، ادامه داد: بگذاریم اشک و خوشحالی ما برای داشته هایمان باشد نه نداشته ها، تا زمانی که در کنار هم هستیم مهرورزی کنیم. از تجملات فاصله بگیریم و خودمان را درگیر این مسائل نکنیم. اکنون با خودمان جنگ داریم، جنگ بیرونی نداریم، خودمان به خودمان لطمه میزنیم، کمی ساده زندگی کنیم اتفاقی نمیافتد.
شهید رضا عبدالوند در ۱۲ فروردین سال ۱۳۹۷ پس از تحمل رنج سالها جانبازی به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
این همایش توسط مرکز امور بانوان و خانواده شهرداری ساری در مسجد حضرت امام رضا(ع) بوستان ولایت برگزار شد.
۹۹۲۷/۱۶۵۴