پیاده که شدیم تمام مسیر خروج را با نگاه های سنگینشان بدرقه مان می کردند ،چند لحظه بعد یک نفر از محلی ها با سرعت به من و یکی از دوستان نزدیک شد و پرسید کجا میروید؟ گفتیم سمت مناطق سیلزده.
بی درنگ کوله ها را از دستمان گرفت و با اشاره سر گفت ماشین من آنجاست سوار شوید.
در راه شروع به صحبت کرد، یک دنیا حرف نگفته داشت و آنقدر هیجان زده بود که میخواست همه درددلش را در همین مسیر کوتاه برایمان تعریف کند و همین مسئله باعث شده بود که از این شاخه به آن شاخه کند و به اصطلاح ما خبری ها فقط تیتر بگوید.
در حرفهایش هم بیم بود هم امید، هم شکایت بود و هم تشکر.
می خواست بگوید که حالا چرا آمده اید اما وقتی متوجه شد که ما برای تهیه عکس و خبر آمده ایم خشمش را خورد و گفت تا هر جا که دلتان بخواهد همراهتان می آیم.
به محل خسارات رسیدیم و دیگر امکان تردد با هیچ وسیله ای وجود نداشت ، پیاده راه افتادیم و در همان لحظات اول مات مبهوت از دیدن خرابی ها.
شهر با آب یکسان شده بود، باورمان نمی شد آنچه را که می بینیم واقعیت باشد.
اهالی هم دیگر شبیه مردمی که در ابتدا می دیدیم نبودند.
یکی می گفت از اینجا و آنجا عکس بگیر دیگری می گفت اصلا چرا داری عکس میگیری؟ عکس به چه درد من میخورد! یکی می گفت بر باد رفتن حاصل سی سال زحمتم را بیا و ببین و یکی دیگر می پرسید از بدبختی من تصویر گرفتن چه فایده ای برایت دارد.
چقدر سخت بود شنیدن این صدا ها. با پیشروی بیشتر گویی که وارد یک تونل انسانی طولانی شده ایم.
بی اغراق در برخی مواقع صداها را یا از هم تشخیص نمی دادیم یا اصلا نمی شنیدیم، فقط تصویر مردمی مانده بود که از شدت خشم بی وقفه فریاد می زدند.
وارد کوچه ها شده بودیم ، پیرمردی گل اندود با چشمانی قرمز سر کوچه نشسته بود، صدای زنی را می شندیدیم که مردم را دعوت به دیدن خرابی خانه و زندگی اش می کرد و مردی که با اشاره به من می گفت از کل دار و ندارم فقط همین یک جفت کفش و اجاق پیک نیک برایم سالم مانده!
در میان این همهمه ها چند دقیقه ای بود که پیرزنی قد خمیده را میدیدم، راه میرفت و دائما مویه سر میداد.
نم یدانم چطور شد که مدتی ندیدمش تا اینکه در انتهای کوچه بر روی تلی از گل و لای آوار شده دست بر سر نشسته بود.
همسایه اش گفت نامش ماه سلطان است.
ماه سلطان هاشمی گفت تنها زندگی می کند و تحت پوشش کمیته امداد امام(ره) است.
مدتی پیش کمیته برایش خانه ساخت اما سیل تمام ساختمانش را با خود برده و از دیروز تا الان در کوچه ها یکریز قدم میزند و مویه می خواند و بعد برمی گردد بر سر محل خانه سابقش.
تازه متوجه شدم که این تپه آوار و گل و لای تا دو سه روز پیش خانه ماه سلطان هاشمی بوده است.
به سمت دیگر شهر حرکت کردیم، جایی که همه اهالی متفق القول می گفتند عمق فاجعه در آنجا رخ داده است.
میدان شهدا محلی که ظاهرا پررفت و آمد ترین منطقه پلدختر هم هست.
هر چه می کردم نمی توانستم باور کنم آن همه خودرو شخصی و تاکسی و ... را جریان آب تبدیل به ورق آهن کرده است.
اولش فکر می کردم فقط در محدوده میدان است که میتوان این صحنه ها را دید اما این منظره به عادی ترین تصویر در کوچه های اطراف میدان تبدیل شده بود.
هر خانه ای را که می دیدم محال بود خودرویی مچاله شده را در درون خود جا نداده باشد و البته برای تکمیل چنین صحنه ای، یخچال و ماشین لباس شویی و مبل و قالی نیز به کمک آمده بودند.
فارغ از همه آنچه که دیدم یه مسئله به طرز عجیبی در میان مردم بیان می شد این بود که می گفتند: وقوع این سیل بدلیل رخ دادن خطای انسانی بوجود آمده است.
وقتی که می پرسیدم دلیلتان برای این مدعی چیست می گفتند: باز کردن دریچه سدهای استان به منظور جلوگیری از سرریز شدن و همچنین اضافه شدن آب ناشی از بارندگی به آن موجب شده که شهر ما را سیل ببرد و این چیزی بوده که همه مسئولان از آن باخبر بوده اند!
حالا دیگر با اطمینان می دانستم یکی از مهمترین مؤلفه ها در بحث مدیریت بحران کنترل و نظارت دقیق بر مسئله شایعه است.
عصبانیت این مردم رنج کشیده بیش از آنکه به سیل مربوط شود ناشی از همین شایعات بدون پایه و اساس است. نکته ای که مسئولان بایست با حساسیت و درایت ویژه فکری برای آن کنند.
البته قطع ارتباطات نیز یکی از مهمترین دلایل ساخته شدن این قبیل شایعات بود شاید اگر در این 2 روز می توانستند با جهان خارج از شهر ارتباط داشته باشند هرگز به این باور نمی رسیدند که هیچکس به فکر آنها نبوده و نیست.
گزارش از بهزاد سلاح ورزی
7264/6060
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.