سید محمد علی گلابزاده پژوهشگر و کرمان شناس، در یادداشتی اختصاصی که در اختیار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران به مناسبت مراسم بزرگداشت حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی قرار داد، نوشت:
انگار همین دیروز بود، تابستان های گرم و روزهای طولانی دهه 40 و سالهای 1341 به بعد و بلاتکلیفی دانش آموزان، همه زمینه های تفریحی عبارت بود از چهارراه کاظمی یا همان چهارراه چکنم، باغ ملی، مشتاقیه، بازار بزرگ و فالوده اطهری و عبور همه روزه ابوالقاسم(ره) که عصای خود را بالا و پائین می کرد. و تیکه ای می پراند و عده ای را به خود مشغول می کرد. یک روز که گلایه خود را از این سردرگمی برای پدرم بیان کردم گفت، معتقدم اوقات خود را دو قسمت کنی، بخشی از آنرا نزد آقای علی اکبر پرند غیبی (تابلو ساز آن روز) به فراگرفتن خط و خوشنویسی صرف کنی و بخش دیگر را در مدرسه معصومیه، به یادگیری جامع المقدمات و تقویت زبان عربی بپردازی.
این پیشنهاد را پذیرفتم و همانگونه که ایشان گفته بود به مدرسه معصومیه رفتم، باب دوستی را با طلاب آن روز گشودم و کم کم به فراگیری جامع المقدمات و استفاده از محضر برخی اساتید، از جمله آیت الله روحانی پرداختم.
یادم می‌آید بعد از چند روز پدرم - که خودش روحانی بود و شناخت تام و تمامی از این جماعت داشت - از من پرسید در مدرسه با چه کسانی آشنا شدی؟ گفتم: آقا سیدمحمود دعائی، زنگی آبادی(وثوق) و ... پدرم همینکه اسم آقای دعائی را شنید، درنگی کرد و گفت، آقا سیدمحمود ، پسر آسیدمحمد زارچی، آدم بسیارخوبی است، از این آشنائی و دوستی به نحو مناسب استفاده کن. البته او در مورد برخی که بعدها تو زرد از کار درآمدند، به صراحت اظهار نظر کرد و مرا از همراهی آنها برحذر داشت. گوئی آنچه را که من در آینه هم نمی دیدم، او در خشت خام می‌دید.
باری بیش از نیم قرن از آن روزها گذشت، روزهایی که آسیدمحمود کلاهی چون عرقچین بر سر و ردای بلندی بر تن داشت و در نهایت سادگی و بی تکلفی ایام طلبگی را سپری می کرد.
روزها و سال‌ها اینگونه می گذشت، تاماجرای نیمه خرداد پیش آمد و حال و هوای کسانی چون آسیدمحمود ـ که به شدت دلباخته اسلام و ارزش های آن بود ـ را عوض کرد، یادم می آید روزی - شاید- در حجره ایشان، یکی از دوستان، شب نامه‌ای به ما داد که در آن متنی بسیار زیبا و اشعاری نغز و دلپذیر آمده بود، چند بیتی از آن اشعار را به یاد دارم که:
شاه را گو مرجع تقلیـد را آزاد کن مسلمین خسته دل را زین الم دلشاد کن
ای که میخواهی دوام سلطنت از خون خلق یـــادی از آن روزهـــای آخر مرداد کن
ای که می نازی به تخت و بخت و تاج و اقتدار این جهان فانی است، تاریخ پدر را یاد کن
باری همین عشق و علاقه، موجب شد تا آسیدمحمود، ترک یار و دیار کرده و خود را به امام برساند و تا آخرین روز حیات، به عنوان یکی از معتمدین بنیانگذار انقلاب اسلامی مطرح باشد و بارها و بارها، تا پای جان، از این علاقه و دلبستگی پاسداری کند. زمانی که او به فرمان امام دوره های مختلف را در لبنان می گذراند، تا آن زمان که در اوج اقتدار ساواک، از راه افغانستان به ایران آمد، تا با یکی از همرزمان خود، در صحن حضرت علی بن موسی الرضا(ع) ملاقات کند و در تمام مدتی که در انتظار او بود، یک عدد قرص سیانور زیر دندان داشت تا اگر اسیر مأموران ساواک شد و تاب شکنجه های آنان را نداشت، با شکستن آن، شهادت خود را رقم بزند و مجبور به افشای رازها نباشد.
بهر تقدیر، اگر چه در این فاصله زمانی، از ایشان بی خبر بودم، اما هر شب در همان ساعتی که او از رادیو عراق برنامه داشت خود را پای رادیو می رساندم و شنونده سخنان او بودم، برنامه ای که با این جمله معروف آغاز می شد(برادر مسلمان)
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار ایشان در روزنامه اطلاعات - که با راه اندازی (مرکز کرمان شناسی) همراه بود - از زمینه دلبستگی او به زادگاه و عنایت به اینجانب در کسوت مدیریت این موسسه، بیشترین بهره نصیب شد و این بنیاد فرهنگی - که با هدف شناساندن ارزش‌های گوناگون کرمان به عنوان بخشی از خاک همیشه سرافراز ایران - راه اندازی شده بود، در سایه مهربانی ها و مساعدتهای آقای دعائی موفقیت‌هائی کسب کرد. او از نخستین همایش کرمان شناسی که در سال 1367 برگزار شد، پای ثابت و یار همیشگی بود - حالا بماند که سخنان دعائی در آن سمینار، منشور مهر مادری و نشانی از یک زن کرمانی بود که صخره های دشواری را به سخره گرفت و رنج روزگاران را به جان خرید تا دامانش پرورشگاه مردی از سلاله خوبیها باشد، مادری که روزگاری در همان محل برگزاری همایش ، یعنی کارخانه ریسندگی خورشید (کتابخانه ملی) شب هنگام سر فرزند خردسال را بر دامان می نهاد و تا صبح به پاک کردن پنبه و پشم و... همت می‌گمارد تا عزت نفس، بلند همتی و روشنای اندیشه را به رخ روزگار بکشد، نام بزرگ خویش را بر صحیفه زمان نقش زند و منعم به درویشی و خرسندی باشد.
گر بخارد پشت من انگشت من خم شود از بار منت پشت من
همتی تو تا نخارم پشت خویش وارهم از منت انگشت خویش
باری، مرکز کرمان شناسی، دارای شورایعالی‌ای می بود که اعضاء آن هر فصل یکبار دور هم جمع می شدند تا خط راه این موسسه را ترسیم کرده و مصوبات خود را برای اجراء، ابلاغ نمایند. در تمامی این مدت، یعنی قریب پانزده سال، آقای دعائی میزبان این جمع و مجموعه ایشان مکان برگزاری جلسات شورایعالی به شمار می رفت تا مردم کرمان به خود ببالند و افتخار کنند که دیارشان هم از پیشگامان تاریخ و تمدن و فرهنگ و اقتصاد به شمار می رود، و نیز - با وجود بزرگانی چون دعائی - شایسته لقب دیار کریمان است. علاوه بر این، هر جا در می‌ماندیم و گرهی بر فعالیت های فرهنگی ما زده می شد، از او مدد می گرفتیم و آسیدمحمود، چه بی‌ریا و صمیمی و بی توقع گره گشائی می کرد و ما را از توقف بازمی داشت. علاقه او به زادگاه و همشهریانش را از همینجا می توان رصد کرد. زیرا با آن‌همه گرفتاری‌های ریز و درشتی که داشت. حضور در همایش های کرمان شناسی را یک فرض می دانست، آنگونه که هم شرکت می کرد، هم با اخلاق و منش ویژه ای که دارد، جمع زیادی را به جلسات سخنرانی می کشید، هم بزرگانی چون آیت الله حقیقی، ایت الله جعفری و ... را با مرکز و فعالیت های آن مأنوس می ساخت و سایه مهر خود را چنان بر سر این مجموعه فرهنگی می گسترد که در واقع پشتوانه و بیمه کننده آن باشد، همین بزرگواری‌ها بود که بسیاری از ترکش های بدخواهان را بی اثر می ساخت و مایه دلگرمی خدمتگزاران آن به شمار می رفت.
آری، از این خصلت دعائی، یعنی مردمی بودن آن، آسان نباید گذشت، او در برخوردهای اجتماعی آنقدر صمیمی و دارای قوه جاذبه است که خیلی ها با رفتار و عملکرد او دچار تعجب و حیرت می شوند و اینکه چطور ممکن است کسی که از استوانه های انقلاب و مدیران رده بالا و شایسته نظام به شمار می رود تا این حد خاکی، افتاده و ساده و بی تکلف باشد؟! و چنین است که باید گفت دعائی، منادی نظامی است که امامش می گفت اگر مرا خدمتگزار بنامید، بهتر از این است که رهبر خطابم کنید (به این مضمون) (ن.ک.صحیفه امام،ج12،ص 456) رفتار دعائی در مردم کوچه و بازار، این باور را قوت بخشید و بین آنها و نظام ، انس و الفت بیشتری به وجود آورد.
در تمام مدتی که با او حشر و نشر دارم، هرگز ندیدم که در دل را به روی کسی ببندد، آنگونه که دفتر ایشان نه منشی دارد و نه قفل و بند، همیشه به روی همه گشوده است، او حتی در خود را به روی کسانی که توقعات بیجائی دارند نیز نمی بندد، اما به آنها تفهیم می کند که برآوردن انتظارشان ممکن نیست و این رد درخواست، نه بخاطر نخواستن او، که بدلیل نتوانستن ایشان است.
با این همه، دعائی در حوزه مدیریتی ، بسیار قاطع و سخت گیر است. او که می داند دوام و بقاء یک جامعه به احساس مسئولیت و جدیّت همه کسانی است که وظیفه ای بر عهده آنها قرار گرفته است با کسانی که کارها را به سخره می گیرند و شانه از زیر بار مسئولیت خالی می کنند چنان برخورد جدی و بدون اغماضی دارد که آنها را برای همیشه از سهل انگاری به دور می سازد و چنین است که در مجموعه مؤسسه اطلاعات، فضائی آمیخته به عشق و ترس حاکم است. برای همه همکاران و اصولاً کسانی که با او همراه و همگام هستند؛ از یک سو مهربانی ها و رفاقت و دوستی دعائی، انگیزه احساس مسئولیت به شمار می رود و از سوی دیگر همه می دانند کوتاهی در انجام وظیفه و شانه خالی کردن بی دلیل از زیر بار مسئولیت، نه امری است که او آسان از کنارش بگذرد و چنین است که مجموعه های تحت مدیریت او، همیشه از نظم و دقت و کارائی ویژه ای بر خوردار است. با این همه دعائی در عرصه دوستی، آنچنان ثابت قدم است که در برخی موارد حتی رنج خود و راحت یاران را می طلبد و از اینکه در پاسداری از حریم حرمت دوستی، گرهی در کارش بیفتد، پروائی ندارد.
از دیگر مشخصه های دعائی در پهنه کار و مسئولیت، میانه روی و پرهیز از هر گونه افراط و تفریط است. او با شکل های مختلف هوچی گری و رفتارهای احساس برانگیز جداً مخالف بوده و در تمامی مدت مسئولیت خود ، این مهم را در عمل نشان داده است ، بی گمان یکی از رازهای موفقیت مؤسسه اطلاعات و این روزنامه مردمی ـ که در میان گروه‌های گوناگون جایگاه ویژه ای دارد ـ همین است. او به آرامشی که لازمه تداوم انقلاب و حرکت های رو به جلو نظام است می اندیشد و در این رهگذر از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کند. از جمله مشخصه های بارز و ویژگی های دعائی ، همت والای او در خرید بازار بی مشتری است ، نمونه های بسیاری سراغ دارم که او به سر وقت کسانی رفته که رونق بازارشان تمام شده و بی مشتری مانده اند . همانها که تا کیا بپائی داشتند ، خیل دست به سینه ها را رو یا روی خود می دیدند و با تعریف و تمجیدهای بسیار روبرو می شدند اما همین که آفتاب بختشان کمرنگ گردید و غروب اقتدارشان فرا رسید دلدادگان دروغین ، یکی پس از دیگری آنها را تنها گذاشتند.
دعائی در بسیاری از موارد ، خریدار بازار این بی مشتری هاست و با تکرار این بیت همشهری بزرگوار خود، خواجوی کرمانی که :
روز شادی ، همه کس یاد کنند از یاران یاری آنست که ما را شب غم یاد کنید
از یاد رفتگان را سراغ می گیرد، به آنها نزدیک می شود ، دست های مهربان خود را نوازشگر آنان قرار می دهد به رفع نیازهایشان همت می گمارد و ناباورانه بار تنهائی آنها را به دوش می کشد. او در این مورد پروا ندارد که جمعی بر او خرده بگیرند و شأن و شخصیت این پیر دیر انقلاب را برتر و بالاتر از این بدانند و یا حتی در این رهگذر به دلائلی بی درد سر نماند و گرفتاری هائی را تحمل کند و چنین است که به خاقانی شروانی باید گفت چندان غم به خود راه مده که‌:
تا جهانست از جهان اهل وفائی برنخاست نیک عهدی بر نیامد ، آشنائی برنخاست
زیرا این مورد در خصوص سید بزرگوار ما مصداق ندارد.
افتادگی و خضوع آ سید محمود ،زبانزد خاص و عام است گوئی در مکتب همشهری خود « میرزا مهدی خان افسر کرمانی » تلمذ کرده است که گفت:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
برای سید جلیل القدرمان که بخشی از قدر و منزلت فرهنگی دیارمان مدیون تلاش ها و بزرگواری های اوست، روز و روزگاری مشحون از عزت و سربلندی آرزو دارم.
سید محمد علی گلابزاده ـ اردیبهشت 94 ـ کرمان
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.