جماران ـــ امین کریم الدینی: حجت الاسلام والمسلمین محمد علی رحمانی از همراهان امام خمینی(س) در دوران تبعید است. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران از اعضای دفتر امام بوده و در دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق فرماندهی بسیج مستضعفین و مسئولیت "ستاد جذب و هدایت کمک های مردمی به جبههها" را بر عهده داشته است. وی که از اعضای مؤسس و عضو شورای مرکزی مجمع روحانیون مبارز به شمار می رود، پس از پایان جنگ تحمیلی از سال ۱۳۷۰ و پس از تشکیل نیروی انتظامی تا سال 1386 به مدت 16 سال، نماینده ولی فقیه و رئیس سازمان عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران بود.
سومین گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمین محمد علی رحمانی را به بهانه عملیات های خیبر، بدر، والفجر 8 و کربلای 5 و اوج آن در اعزام یکصد هزار نفری به جبههها با عملکرد بسیج در دوران پیش از آغاز جنگ شروع کردیم.
از متن فرمان بسیج، به روشنی می توان فهمید که استراتژی امام خمینی در دفاع ملی، تکیه بر نیروهای مردمی است. در برخی از گزارش ها گفته می شود که با صدور فرمان امام خمینی، بیش از یک میلیون نفر برای ثبت نام و حضور در بسیج اعلام آمادگی می کنند.
پرسش این است که:
از 5 آذر 58 تا 31 شهریور 59 که حمله عراق به ایران رخ می دهد؛ بسیج چه می کند؟ به بیان دیگر و راهبرد تکیه بر نیروهای مردمی در دفاع ملی را چگونه توسط مقامات عالی رتبه نظام دنبال می شود؟
در گفت و گوهای پیشین محمد علی رحمانی بر این موضوع تأکید داشت که امام خمینی علاوه بر بازسازی فرماندهی ارتش، سپاه و بسیج را هم تأسیس می کند و تأسیس بسیج 5 آذر 58 یعنی حدود نه ماه قبل از آغاز جنگ فرمان تشکیل بسیج را رخ می دهد.
درست زمانی که احتمال حمله آمریکا به ایران و پیاده کردن نیرو در سواحل خلیج فارس مطرح می شود؛ امام خمینی فرمان تشکیل ارتش 20 میلیونی را صادر می کند و دستور می دهد:
همه جا باید این طور بشود که یک مملکت بعد از یک چند سالى بشود یک کشورى با 20 میلیون جوان که دارد بیست میلیون تفنگدار داشته باشد. بیست میلیون ارتش داشته باشد. و این یک همچه مملکتى آسیب بردار نیست.(اینجا را مشاهده کنید)
امام خمینی در پیامی که برای تشکر از استقبال جوانان از بسیج عمومی صادر می کند؛ در تاریخ اول اسفند ماه 58، هشدار می دهد:
اگر غفلت شود و با قدرت و پشتکار در مقابل دشمنان بشریت خود را مهیا نکند، و با بسیج عمومی که به خواست خداوند متعال هیچ قدرتی نمیتواند با آن مقابله کند مهیای دفاع از کشور اسلام نشود، خود را و کشور خود را با دست خود به تباهی کشانده است.
امام خمینی همچنین درباره نیروهای داوطلب خواستار آن می شود که:
دوره تعلیمات و تمرینهای عملی نظامی و پارتیزانی و چریکی را شایسته، و به طوری که سزاوار یک ملت اسلامی بپاخاسته است، به پایان رسانند.
در اینجا اما، اگر پرسش ما در گفت و گوهای پیشین این بود که چرا نیروی نظامی سازماندهی شده کشور در مواجهه با نخستین تهاجم ارتش صدام با نوعی تأخیر مواجهه هستند؛ اکنون با پرسشی جدید مواجه می شویم و آن اینکه:
اگر قرار بوده یک میلیون بسیجی به عنوان نیروهای مردمی در برابر تهدیدات خارجی سازماندهی شوند؛ نیروی مردمی کشور که از بیشترین قدرت بازدارندگی در برابر تهدیدات خارجی برخوردار است؛ هنگام جنگ در چه موقعیتی به سر می برد؟
محمدعلی رحمانی شرحی مختصری از تاریخ تأسیس بسیج را ارائه می دهد که تا حدودی در آن رابطه میان «بسیج و دولت» و رابطه میان «بسیج و سپاه» مشخص می شود. چیزی که به نظر می رسد بدون داشتن درکی تاریخی از آن، امکان پاسخ به پرسش های پیشین وجود نداشت.
محمد علی رحمانی در سومین گفت و گوی خود با ما به بیان خاطراتی دیگر از مواضع امام خمینی درباره آغاز به کار ارتش تنها چند روز پس از انقلاب اشاره می کند. خاطراتی از مسوولیت هایی که در این باره به شخص او واگذار شده بود.
او همچنین خاطراتی شگفت درباره اختلافات میان بسیج و سپاه، مانور مبهم هواپیماها بر فراز جماران با هماهنگی مسوول وقت بسیج و بدون اطلاع فرماندهان سپاه و ارتش و حفاظت جماران را طرح می کند؛ که گاه بر پرسش های ما می افزاید و گاه ما را در دست یابی به پاسخ های منحصر به فرد کمک کند.
خلاصه ای از سه گفت و گوی پیشین با محمد علی رحمانی و محسن رشید:
پیش از این در گفت و گو با محسن رشید رییس سابق دفتر مطالعات و تحقیقات جنگ، و دو گفت و گوی با محمد علی رحمانی پرسشی چالش برانگیز را در میان گذاشته بودیم که از منظر برخی از تاریخ نگاران جنگ پاسخ به آن اهمیت زیادی دارد؛ و آن این که:
چرا ایران از نظر قدرت نظامی و سیاسی برای جلوگیری از حمله عراق ناتوان بود؟ همچنین چرا بیش از 15 هزار کیلومتر از شهرها و مناطق مرزی ایران به مدت 20ماه در اشغال نیروهای متجاوز قرار گرفت؟
به نظر می رسد تا کنون مطالعات تاریخ جنگ و بررسی روزهای آغازین حمله عراق به ایران به «معمای سکوت و سقوط» پاسخ نداده است.
داده هایی که در سال های گذشته گازیوروفسکی، تاریخ نگار آمریکایی، درباره گزارش های سازمان سیا به دولت موقت درباره برنامه صدام برای حمله به ایران می داد؛ موضوع را پیچیده تر می کرد؛ چنانکه ما را با این پرسش مواجه می شدیم که واکنش دولت موقت به اطلاعاتی که از سازمان سیا درباره قصد عراق از حمله به ایران گرفته است؛ چه بود؟
محمد علی رحمانی در گفت و گوی پیشینی خود به فرمان دوجانبه امام خمینی به دولت موقت برای مذاکره با صدام و همزمان، آماده کردن ارتش قبل از آغاز جنگ اشاره می کرد.
او به مذاکرات ابراهیم یزدی با صدام اشاره می کرد؛ اما علمکرد دولت موقت و بنی صدر را در این باره یکسویه می داند و از عدم انتقال ارتش به مرز ایران و عراق در خوزستان انتقاد می کرد.
او به گزارش صلاح عمر العلی، شخص سوم مذاکرات ابراهیم یزدی و صدام حسین از پشت صحنه ی مذاکرات اشاره می کرد که نشان می داد به رغم موضع مثبت صدام در مذاکره با ابراهیم یزدی درباره رفع اختلافات، اما او در پشت صحنه از تصمیم قاطع خود درباره جنگ با صلاح عمر العلی سخن می گوید.
به همین دلیل رحمانی چرایی عدم سیاست گذاری دفاعی و امنیتی مناسب را از سوی دولت موقت و بنی صدر را مورد سوال قرار می داد و رویکرد یک سویه دولت موقت را در مواجهه با صدام به چالش می کشید.
رحمانی می گوید بر خلاف آنچه که برخی تصور می کنند امام خمینی از آغاز به دنبال دخالت مستقیم در اداره کشور نبود و به ندرت شخصا در اداره و امور کشور دخالت می کرد.
او توضیح می دهد که در حوزه مسوولیت ها و سیاست های دفاعی، امام خمینی بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مهندس بازرگان را به ریاست دولت موقت برمی گزیند و مرحوم مهندس بازرگان که به عنوان نخست وزیر دولت موقت انتخاب شده است؛ رئیس ستاد مشترک ارتش را منصوب می کند. پس از آن امام خمینی به سرعت علاوه بر قانون اساسی، تمامی ارکان و قوای نظام را تأسیس و در سال 58 هم انتخابات ریاست جمهوری و هم انتخابات مجلس را برگزار می کند و نه جانشینی که اصل فرماندهی کل قوا را به بنی صدر رئیس جمهور وقت واگذار می کند
رحمانی می گوید امام خمینی همه تدابیر را برای شکل گیری ساختار اداره امور عمومی و سازمان دفاعی کشور اندیشیده است. او تمامی کارهایی را که باید برای شکل گرفتن نظام جدید انجام دهد؛ به سرعت انجام می دهد. رحمانی در این زمینه به صدور فرمان بسیج اشاره می کند.
اما فرمان بسیج در آذر 58 صادر می شود و جنگ در شهریور 59 رخ می دهد. بیش از 9 ماه میان این فرمان و وقوع جنگ فاصله است.
در گفت و های پیشین رحمانی از سویی به تلاش های امام خمینی درباره شکل گرفتن حلقه فرماندهی کل ارتش اشاره می کرد؛ از سوی دیگر به نقل خاطرات خویش از امام خمینی می پرداخت و مواضع رسمی و منتشر شده او درباره حمایت از ارتش را نقل می کرد؛ مواضعی در تضاد و در مخالفت با تئوری سازمان مجاهدین خلق برای انحلال ارتش. او توضیح می داد که امام خمینی در مخالفت با انحلال ارتش، سیاست کلی آمادگی دفاعی را دنبال می کند.
در گفت و گوهای پیشین با محمد علی رحمانی البته به موضوعات دیگری در ذیل «معمای سکوت و سقوط» پرداخته بودیم.
در سال های گذشته شایعه ای درباره بی اعتنایی امام خمینی به اظهارات آقای دعایی درباره خطر حمله صدام منتشر شد؛ این شایعه داستان دیدار سه نفر سه مقام سیاسی را با امام خمینی؛ که اکنون هیچ یک از آنها جز سید محمود دعایی که آن را یک شایعه می خواند؛ دیگران زنده نیستند.
بر خلاف این داستان ساختگی که مرحوم ابراهیم یزدی نیز در یک گفت و گوی ویدئویی اندکی قبل از درگذشتش آن را بازگو کرده است؛ محمد علی رحمانی بخشی از گزارش روزنامه های جمهوری اسلامی و اطلاعات وقت را از نتیجه ملاقات دعایی و امام خمینی درباره اظهارات رادیکال برخی انقلابیون دولت عراق قرائت می کند؛ چنانکه در آن ایام روزنامه ها اعلام می کنند که سید محمود دعایی، سفیر جمهوری اسلامی ایران در عراق، برای ارایه ی گزارشی از اوضاع عراق با امام خمینی ملاقات می کند و امام خمینی در این دیدار خواستار آن می شود که کوشش شود مسوولین عراقی به حسن نیت و تفاهم رهبران انقلابی و دولت جمهوری اسلامی ایران واقف گردند.
در این دیدار امام خمینی می گوید:
آن چه دولت و شورای انقلاب بر آن تأکید و تکیه دارند، اصل است و سیاستمداران خارجی نباید به اظهارات غیر مسوولانه برخی عناصر پراکنده و احیانا وابسته تکیه کنند. (روزنامه اطلاعات، 6/5/1358، ص 12) (روزنامه جمهوری اسلامی 6/5/58).
در پی متن کامل سومین گفت و گوی جماران با محمد علی رحمانی پیرامون معمای «سکوت و سقوط» را می خوانید.
مانور یکصدهزار نفری در تهران در دوره فرماندهی شما بر بسیج صورت گرفت. این مانور چگونه تصمیم گرفته شد؟
بعداز کربلای 4، آقای هاشمی وایستاد در جنوب و گفت من به تهران باز نمی گردم. نیرو موجود است؛ سپاه و ارتش باید عملیات داشته باشند. منطقه را پیدا کنید. من نمی روم و اگر رفتم خدمت امام می گویم کم کاری از شما است و تمام افراد را یک بار تغییر می دهیم.
ایشان فرمانده جنگ بود و واقعا ارتش، سپاه، کمیته ها و نیروهای انتظامی در این عملیات ایستادند، از همه نیروها در شلمچه پیدا می شد.
این عملیات کمر ارتش عراق شکاند. به جایی رسید که صدام شخصا آمده بود در بصره در پشت خط و در قرارگاه مرکزی ای که با بمب اتم هم متلاشی نمی شد. صدام در این قرارگاه به دلیل شکست هایی که ارتش عراق متحمل شده بود؛ برخی فرماندهان را تنزیل درجه داد و برخی را تیرباران کرد.
همه برنامه ای که برای مانور یکصد هزار نفری در ورزشگاه آزادی پیش بینی کرده بودید؛ به اجرا درآمد؟
در روز معین تقریبا همه به استادیوم آزادی آمدند. تمام نمایشگاه ها، پارک ارم و نمایشگاه بین المللی و استادیوم آزادی برای استراحت نیروها در شب قبل از برگزاری مانور آماده شده بودند.
چه بخشی از برنامه به اجرا درنیامد؟
فقط شیراز چون سیل آمده بود و پل ها را آب برده بود؛ خواستیم که مستقیما به خوزستان بروند و به تهران نیایند. بقیه نقاط کشور به تهران آمدند و از تهران به جبهه ها اعزام شدند. این بزرگترین اعزام در طول تاریخ جنگ بود.
در آن ایام نقل و انتقال این تعداد از نیرو به تهران و از تهران به جبهه ها کار سختی بود.
ماحتی پیش بینی کرده بودیم تعدادی از بنزهای ده تن گازوئیل را با 6 دستگاه پمپ به اتوبوس ها در بین راه منتقل کنند.
مهمترین نگرانی تان چه بود؟
نگران بمباران بودیم. آسمان تهران مرکز همایش هواپیماهای عراقی شده بود. اما در این اعزام به یک ماشین ما نتوانستند ضربه بزنند و البته ما تضمین کرده بودیم که هر اتفاقی برای اتوبوستان افتاد ما به شما اتوبوس می دهیم.
با مرور این جدیت در برنامه ریزی می خواهم به روزهای قبل از جنگ بازگردم میان روز آغاز جنگ تا حضور گسترده بسیج در جنگ فاصله قابل توجهی وجود دارد. در حالی که بسیاری از مقاومت های اولیه را در مقابل نیروهای عراقی را نیروهای مردمی انجام داده اند. اساسا فرمان امام خمینی درباره بسیج تا چه اندازه جدی گرفته شد؟
فرمان جدی گرفته شد؛ با این سخن شما موافق نیستم. همان طور که خود شما هم می گویید نیروهای مردمی از نخستین روزهای جنگ تأثیر گذار بودند.
اما در روزهای آغاز جنگ بیشتر نیروهای مردمی بومی و نه سراسر کشور در جنگ درگیر شدند.
بله و حتی خانم ها. خانم های عشایر به خودی خود آمادگی آموزش کار با اسلحه را داشتند؛ دوره های خوبی هم دیده بودند؛ این ها در منطقه هایی که دشمن در حال پیشروی بود تأثیرگذار بودند.
خانم ها بسیار در دفاع سهیم بودند. وقتی دشمن در غرب کشور از منظریه وارد خسروی شد و به دشت ذهاب به آن بزرگی وارد شد؛ باورتان نمی شود که اولین عامل توقف لشکر صدام خانم ها بودند. این موضوع در تاریخ ثبت شده و از این نیروها تقدیر شده است.
بسیج خواهران و عشایری که آموزش نظامی داشتند؛ وقتی دیدند نیرو نمی رسد و ممکن است منطقه شان اشغال شود؛ با سلاح های اولیه ای که در اختیار بسیج بود مقابل دشمن می ایستند.
وقتی دشمن جایی را اشغال می کنند؛ بخشی از نیروها به عنوان نیروهایشان پیشگام جلو می آمدند. تصور دشمن این بود که کشور به کلی رها شده است. البته بیشتر تمرکز هم دشمن و هم ما روی جنوب بود. دشمن فکر می کرد که در سمت غرب خبری نیست وقتی در سمت غرب پیشروی کردند؛ خانم ها عشایر در دشت یک متر به یک متر سنگر هایی را در زمین حفر کرده بودند و روی سنگر هم علوفه ریخته بودند. جلوی آن هم خاکریزمانند کوچکی ساخته بوند.
وقتی جیپ های دشمن وارد منطقه می شوند؛ از این سنگر ها یک خط آتش برپا می شود؛ تعدادی از جیپ سوارها کشته شدند و بقیه بر می گردند. حتی تانک هایشان هم عقب نشینی می کنند. این وضعیت تنها در آنجا رخ ندارد.
در کردستان و آذربایجان غربی و نقاط و شهر های مرزی همین طور بود تا ایلام؛ از عشایر ما از زن و مرد با همین اسلحه های سبک خودشان یعنی با برنو به دفاع پرداختند. در گزارشی که آقای سالک در سال 60 می دهند، در آن سال، 6 هزار پایگاه مقاومت داریم.
بله بعداز آغاز جنگ این اتفاق رخ می دهد؛ اما چرا قبل از جنگ این اتفاق نمی افتد.
در دی ماه 1359 نیروهای بسیجی آموزش دیده به جبهه های غرب و جنوب اعزام شده بودند. اگر امام خمینی فرمان تأسیس بسیج را صادر نکرده بود؛ این اتفاقات هرگز رخ نمی داد. در همان هفته اول شروع جنگ فعالیت ویژه ای را در رابطه با ستاد امنیت تهران انجام می گیرد و برقراری حالت آماده باش کامل در نیروهای آموزش دیده وسازمان یافته صورت می گیرد.
بسیج فراخوانی داشت برای آموزش پادگانی. این آموزش انواع آموزش ها را شامل می شد؛ سلاح، تاکتیک، تخریب. بلافاصله پایگاه های مقاومت در درون کشور درست شد.
تدبیر امام یک تدبیر کلی بود. یعنی ایجاد آمادگی دفاعی برای هر گونه تعرضی که می خواهد به سرزمین و خانه و کاشانه کسی شود.
ارتش این فرمان را جدی گرفت؟
من نامه ای از رئیس ستاد مشترک وقت سرلشکر شادمهر دارم که ایشان در تاریخ 7/9/58، یعنی تنها 2 روز بعداز فرمان امام خینی نامه ای به نیروهای زمینی، هوایی، شهربانی، ژاندارمری، کمیته مرکزی انقلاب اسلامی، معاونت امور انقلاب نخست وزیری و وزارت کشور و کمیسیون دفاع، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می نویسد در این نامه آمده است:
با ارسال یک نسخه دستورالعمل مقدماتی سیستم بسیج عمومی خواهشمند است دستور فرمایید نماینده تام الاختیار آن سازمان در رأس ساعت 8 روز سه شنبه 7/9/58 جهت تهیه طرح کلی بسیج عمومی با در دست داشتن مدارک و آمارهای مورد نیاز در اتاق توجیه ستاد مشترک حضور به هم رسانند.
دستورالعمل مبنایی برای تشکیل طرح بسیج عمومی می باشد. چون طرح با روحیه ای که هم اکنون در ملت به وجود آمده باید تهیه شود و حداکثر استفاده از نیروی لایزال به منظور پشتیبانی از یگان های ارتش به عمل آید هرگونه پیشنهادات و نظریات پرسنل که تهیه طرح و اجرای آن را تسهیل نماید؛ مورد نیاز می باشد. به همین نحو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با این که تازه تأسیس است در جهت آموزش و سازماندهی نیروهای بسیجی به فرمان حضرت امام لبیک می گفود و اقدام جدی می کند.
بنابراین این اندازه فرمان امام مؤثر بوده که بلافاصله ارتش فرمان امام را اجرا می کنند. بعداز از فرمان حضرت امام طرح توسط شورای انقلاب تصویب می شود و با امضای بنی صدر ابلاغ می شود. اول بسیج ملی تشکیل می شود. و همه نیروهای مسلح ارتش سپاه و شهربانی و ژاندارمری در جهت آموزش و سازماندهی بسیج ملی همکاری می کنند. مشکلاتی در این مدت به وجود آمد. از جمله گزارشاتی ارائه می شد مبنی بر عدم رعایت موازین اسلامی در آموزش های بسیج ملی.
امام گفته بودند که باید همه قوایمان را مجتمع کنیم برای نجات دادن یک کشور (چون موضوع مسبوق به تهدید حمله آمریکا بود) ایشان می گویند باید اگر مسائلی برای ما پیش بیاید(یعنی جنبه پیشگیری دارد. آمادگی دفاعی است ؛ نه جنگ)
عین عبارت این است:
باید همه قوایمان را مجتمع کنیم برای نجات دادن یک کشور. باید اگر مسائلی برای ما پیش بیاید هرچه هم سخت باشد تحمل کنیم. قوای خودتان را مجهز کنید و تعلیمات نظامی پیدا کنید و به دوستانتان هم تعلیم دهید. مملکت اسلامی، همه اش باید نظامی باشد. و تعلیمات نظامی داشته باشد. همه جا باید این طور بشود. که نه یک شهری، نه یک استانی، نه استان های مرزی فقط. یک مملکتی بعداز چند سالی که 20 میلیون جوان دارد؛ 20 میلیون تفنگذار داشته باشد و 20 میلیون ارتش داشته باشد.
نظامی گری به این معنا نیست که یونیفرم نظامی بپوشیم و در پادگان باشیم. کلمه نظامی به این علت به نظامیان گفته می شود که دارای یک سازمان دهی ویژه هستند و از یک دیسیپلین و نظم خاص برخوردارند و با بکارگیر وسائل نظامی هم آشنا هستند.
اجازه بدهید سوالم طور دیگری بپرسم؛ مسأله ای که من در گفت و گوهای پیشین با شما دنبال می کردم درباره روزهای آغازین جنگ است. سوال این است که اساسا پیام و فرمان امام خمینی قبل از آغاز جنگ برای ایجاد یک نیروی مدافع مردمی در مقابل تهدیدات نظامی خارجی تا چه اندازه اجرایی شد؟
در همان ماه های اولیه بیش از یک میلیون نفر ثبت نام کردند.
اگر یک ارتش مردمی یک میلیونی در مقابل صدام قرار می گرفت؛ اساسا او امکان حمله کردن به ایران را پیدا نمی کرد.
مسأله تنها همین نیست. این نیروها باید آموزش می دیدند. از ارتش، سپاه، بازنشستگان ارتش و نیروهای احتیاط. شهربانی و ژاندرمری و بازنشستگانشان و حتی کسانی که در زمان شاه در نیروی پایداری بودند، به بسیج کمک کردند و تا حدودی درهای مراکزشان را برای آموزش باز گذاشتند. از فضای مساجد استفاده می شود. اما ظرفیت های موجود چندان پاسخ گونیست.
آیت الله خامنه ای که آن روزها در شورای عالی دفاع و انقلاب مسوولیت داشتند؛ نامه می نویسند؛ می دانید که ایشان از همان اول مسوول تمشیت امور نظامیان از طرف امام بود. عقیدتی ـ سیاسی ارتش حاصل کار ایشان است. ارتش کم آورده بود و می گفت نمی توانم ژ3 سربازهای خودم را تأمین کنم. آیت الله خامنه ای به خط خودشان نوشته اند که از سلاح هایی که سلاح سازمانی ارتش نیست و در انبارها وجود دارد؛ مثل برنو و ام یک و استفاده شود.
عمدتا ام یک و احیانا برای آموزش ها برای آقایان ژ3 می دادند. کم کم سلاح های شرقی و کلاش برای آموزش توزیع شد و جزو سپاه سازمانی شد. چون آن زمان نه سپاه و نه بسیج سپاه سازمانی مشخص نداشت.
من نامه ای دارم که بعدها ارتش اعلام کرده است پادگان ها ما دیگر جا ندارد و با توجه به این که کشور در حال آماده باش به سر می برد و ما نیروهایمان احضار کردیم. ما شرایطی نداریم که به اندازه ظرفیتی که به ما ابلاغ شده است از سرباز گرفتن آموزش بدهیم. به دلیل این که برخی از پادگان ها در اختیار بسیج است و ما خواهش می کنیم که بسیج برای خودش فکری کند.
حتی کسانی که سرباز بودند و مشغول بخشودگی شده بودند؛ فراخوان شده بودند. قبلا تیمسار مدنی اولین وزیر دفاع پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دولت موقت میزان دوره سربازی را تقلیل داده بود.
این نامه در چه سالی نوشته شده است؛ چون تا جایی که می دانم فراخوانی نیروهای احتیاط همزمان با جنگ است ؟
آیت الله خامنه ای خواستند و ایشان نامه نوشتند به وزیر دفاع وقت که شما حتی الامکان بخش هایی از پادگان را برای آموزش بگذارید.
اگر آمادگی های قبلی که امام خمینی با فرمان تأسیس بسیج ایجاد کرده بودند، نبود؛ شک نکنید که ما نمی توانستیم پیروزی های بزرگ را در جنگ به دست آوریم.
ابهام من هم همین است که چرا از این آمادگی برای پیشگیری یا مواجهه با نیروی نظامی مهاجم عراق در سطح گسترده اما در همان آغاز جنگ یا قبل از آن استفاده نشد. می گویید نیروهای محلی در برابر ارتش عراق مقاومت کردند؛ ولی شما از یک میلیون نیرو ثبت نام شده در بسیج سخن می گویید. مطمئنا این یک میلیون نفر آمادگی نظامی برای جنگ را پیدا نکرده بودند. و مهم تر از آن اساسا بسیج سازمان لازم را برای این کار پیدا نکرده بود.
فرمان حضرت امام قبل از جنگ عراق و تجاوز عراق است در مقابل هجوم اولیه در مقابل تانک، توپ، هواپیما بسیج مانع تجاوز است. البته هنوز آموزش های اولیه بود و هنوز جنگی واقع نشده بود. اما بعدها به ویژه در سال های 60 و 61 است که بنده دارای 47 پادگان آموزشی بودم. بلافاصله سپاه طرح لبیک را اجرا کرده است.
بله اما بعداز شروع جنگ و تجاوز نیروهای بعثی.
در جنگ های نامنظم؛ بسیج همکاری می کرد. و عملا عناثر جنگ بسیجیان بودند که با شهید چمران کار می کردند.
همه این ها برای بعداز جنگ است. قبل از جنگ درست است که آموزش ها را ارائه می دادند؛ اما نیروی جدی ای در برابر ارتش عراق سازمان نداده بودند.
این نیرو که نمی تواند توپ و تانک داشته باشد. بسیج نیروی پیاده ای است که در کنار نیروهای مسلح ایستاده است. از لحظه ای که جنگ شروع می شود. سپاه در جنگ حاضر می شود؛ بسیج هم کنارش. از همان لحظه اولی که درگیری های مرزی آغاز شده؛ بسیج اولین قربانی است.
درست است که این نیرو، نیروی پیاده بود و توپ و تانک و تجهیزات یک جنگ کلاسیک را نداشت؛ اما واقعیت این است که بازدارندگی یک نیروی مردمی گسترده می توانست در برابر ارتش دشمن بسیار گسترده باشد. سرلشکر شادمهر هم در نامه ای که خواندید می نویسد: طرح با روحیه ای که هم اکنون در ملت به وجود آمده باید تهیه شود و حداکثر استفاده از نیروی لایزال به منظور پشتیبانی از یگان های ارتش به عمل آید
واقعیتش این است که بنی صدر معتقد بود این ها فقط به درد سیاهی لشکر می خورند. بدبختی بنی صدر همین بود که از این پتانسیل مهم استفاده نمی کرد درصورتی که تمام کسانی که ابتدا بسیج آموزش می داند و را درست سازمان دهی می کنند؛ بچه های ارتش هستند. خیلی بچه های ارتش زحمت کشیدند و همین طور برادران سپاه.
آقای قرقی یکی از عناصر اولیه آموزشی بسیج است که در جنگ ویتنام بوده است؛ اما هیچ کس نمی داند. مسوول آموزش و سازماندهی همین پادگان امام علی (ع) بود. خلبان هلی کوپتر است و تجربه دارد.
اما حکم تأسیس بسیج را خود بنی صدر امضاء کرده بود. مسوول آن مگر از امام حکم داشت؟
اشتباه نشود؛ حضرت امام فرمان بسیج و تشکیل ارتش 20 میلیونی را صادر کرده بودند؛ اما توسط دولت موفقت و شورای انقلاب این طرح تصویب شد و در دوره ای که بنی صدر رئیس جمهور بود؛ طبق قانون اساسی فرمان توسط وی ابلاغ شده. البته حکم حجت الاسلام امیر مجد را امام صادر نکرده بود. بنی صدر به ایشان حکم داد.
در این دوره چه اتفاقی افتاد؟
اشتباهاتی وجود داشت. گاه قدری پارا فراتر گذاشتند؛ مثلا هر جا که مورد نیاز بسیج می شد را بدون هماهنگی تصرف می کردند. ما در آن دوره چیزی تحت عنوان سازمان دفاع غیرنظامی داشتیم که در همه دنیا هست. بسیج ملی مرکز آموزش دفاع غیرنظامی را هم تصاحب کرد. مرکز بسیج که در خیابان فلسطین است، در واقع سازمان دفاع غیرنظامی است که متأسفانه الان خلأش در کشور مشهود است.
در آن زمان ما کاره ای نبودیم. این یکی از کارهای نادرستی بود که ان زمان صورت گرفت. این سازمان برای خودش اسانامه و مصوبه داشت و زیر نظر نخست وزیری بود. به دلیل امکاناتی که این سازمان داشت، آن را به بسیج ملحق کردند. سازمان بسیج ملی با امکانات سازمان دفاع غیرنظامی کشور یکی شد. این ها دوره های تخصصی در خارج دیده بودند. شروع کردند به نامه نگاری.
اعتقاد بنده این بود که دفاع غیرنظامی نباید وارد هیچ یک از سازمان های نظامی بشود. سازمان دقاع غیرنظامی باید به جای خودش باقی می ماند. الان هم چنین عقیده ای دارم و معتقدم باید یک روزی این سازمان وابسته به دولت شکل بگیرد.
کارشناسان دوره دیده این مرکز از روی بوی سوختنی تشخیص می داند که با چه موادی سوخته است. امروز هنوز مشخص نشده است که ساختمان پلاسکو را چه کسی آتش زده است.
در نامه هایشان نوشته اند که این سازمان 23 سال است تشکیل شده؛ حدود 500 میلیون تومان برای کشور هزینه داشته است، بی توجهی به وضع موجود باعث می شود تجهیزاتی که مختص این سازمان است؛ بدون استفاده باقی بماند. کارمندان و کارشناسانی که می توانند برای کشور افراد مقفیدی باشند؛ به تدریج به سازمان های دیگر منتقل می شوند.
من در ایام جنگ گرفتار این بودم که آتش بمباران های شهری را چگونه خاموش کنیم؟ موشک که می خورد، برخی برای دزدی می آمدند باید می خواستم که بسیج زود به آنجا برود و نگهبانی بدهد.
خود من به دلیل آن که زورم نرسید آن را از بسیج تفکیک کنم، در جرم نبود آن شریکم. من معتقد بودم بسیج نباید کار دفاع غیرنظامی انجام دهد آن ها متخصص بودند حتی در اسرائیل دوره دیده بودند و ما این تخصص را نداشتیم.
شما هم مخالف تعطیل شدن این سازمان بودید؟
قبلا ادغام شده بود. وقتی من می خواستم آن ها را تفکیک کنم؛ گفتند آقای رحمانی می خواهد بسیج را تقسیم کند و من موفق به تأسیس دوباره آن نشدم. بنابراین گفتیم در بمباران ها از توان آن ها استفاده کنیم تحت عنوان گروه نجات امداد و ناصرین از آموزش های آن ها استفاده کردیم.علاوه بر اینکه شرایط ایام جنگ اجازه ورود به برخی اقدامات جدید و تنش های جدید را نمی داد.
آقای مجد چگونه دوره اش به پایان رسید؟
آن زمان فرمانده سپاه آقای رضایی بود؛ اما نه آقای دکتر محسن رضایی آقای مرتضی رضایی. ایشان برای این که مبادا بسیج از مدار انقلاب خارج شود و در خدمت آقای بنی صدر قرار گیرد؛ طرحی تهیه کردند مبنی بر حفظ استقلال بسیج یا وابسته کردن بسیج به سپاه و ادغام بسیج در سپاه . نامه مفصلی در تاریخ 19/6/59 به مقامات کشور نوشت و خواستار ادغام این دو نیرو شد. در نامه آقای مرتضی رضایی نکات مهمی درباره انحراف به وجود آمده در بسیج ملی عنوان شده بود. همین که بسیج در سپاه ادغام شد. بنی صدر خطش را از آن جدا کرد. نباید این کار را انجام می داد.
رفقای من که در بسیج بودند؛ همه می گویند که در جریان این نامه و ادغامش، آیت الله خامنه ای هم خیلی تلاش کردند.
من معتقدم بنی صدر در یک توهم فرو رفته بود و همان برخورد زشتی را که با سپاه و ارتش داشت درباره بسیج هم داشت و فکر می کرد همه چیز فقط باید با نظر ایشان باشد.
انتقاد اصلی آقای مرتضی رضایی چه بود؟
مسائل مختلفی را ایشان مطرح کرده بود؛ تلویحا بحث این بود که در برخی از عناصر بسیج خصوصا خود آقای مجد گرایشی به مجاهدین خلق پیدا کرده است و خیلی تأکیدی بر این موضوع نداشت که تنها از نیروهای مذهبی استفاده شود.
امام خمینی هم نماینده ای در بسیج نداشت. آقای مجد هم چون حکمش را از بنی صدر داشت؛ به سمت او کشش پیدا کرده بود.
شما آقای مجد را مذهبی می دانستید؟
آشنایی من با ایشان به دوران تحصیل در نجف اشرف بر می گردد. ایشان نجف اشرف طلبه بود، ما جمعی هم بحث بودیم. ایشان ضعف اعصاب پیدا کرد و مداوا شد و بعد هم هوای نجف به ایشان سازگار نبود و آمد ایران و چون زابلی الاصل است؛ در مشهد مستقر شد و با بردار فاضل شهید حجت الاسلام و المسلیمین آقای سید عباس موسوی قوچانی به ایران رفتند و در مشهد مقدس به انقلابیون آن زمان مثل حضرت آیت الله خامنه ای پیوستند. در جریان پیروزی انقلاب اسلامی به تهران آمدند و بالاخره به مسوولیت بسیج ملی دست یافتند.
آقای مجد با بنی صدر بود. آقای مرتضی رضایی معتقد بود که ایشان سعی دارد تا سپاه و کمیته انقلاب را از تصمیم گیری های ارتش 20 میلیونی دور نگه دارند. معنی اش این است که نکند اینجا هم یک ستاد بنی صدربشود! و مثلا در آینده وقتی عده ای به رییس جمهور اعتراض می کنند؛ بسیج جلوی آن ها را بگیرد. بسیج برای آمادگی دفاع برای مقابله بادشمن است؛ نه برای دوست که چماق به دست آن ها بدهیم و بگوییم بزن و بکوب و بهم بزن.
بنده در کل دوران مسوولیتم در بسیج به خودم اجازه ندادم که کشش خاصی در بسیج به نفع یک گرایش سیاسی خاص ایجاد کنم. و بسیج در جهت یک جریان چه چپ و چه راست کار کند. فقط در جهت ادای تکلیف و فرمان امام و تقویت جبهه ها حرکت می کردیم.
برای این که امام فرمودند مسئله اساسی ما جنگ است؛ و ارتش و سپاه و بسیج و جهاد و کمیته هم همه همین را می گفتند. بحث سیاسی به معنایی که امروز مطرح است؛ نبود. همین که طرح لبیک یا خمینی تشریح شد؛ همه کارت گرفتند و عنصر طرح لبیک یا امام شدند.
در زمان مسوولیت من، کارت ها الکترونیکی شد. آقای مهندس رحیم زاده که بعدها جانشین من شد؛ همه کارت ها را الکترونیکی کرد. رسته های مشخص شد که تدوام طرح لبیک یا خمینی بود.
فضا چنان شد که با امضای من برای آیت الله خامنه ای مهندس میرحسین موسوی، آقای موسوی اردبیلی، آقای هاشمی رفسنجانی و اکثر وزرا کارت صادر شد. الان کارت آیت الله خامنه ای به عنوان کارت پستال در خیابان ها به فروش می رسد و ایشان واقعا عضو بسیج بود. تمام وزرا و کارمندان عالیرتبه در پادگان امام علی (ع) دوره دیدند. بچه های مهم در وزارت اطلاعات دوره دیدند. نامه آقای ری شهری برای تشکر از دوره های ما وجود دارد. هفته بسیج مسوولین در سراسر کشور لباس بسیج می پوشیدند. آیت الله خامنه ای زیر قبایشان لباس بسیجی می پوشیدند؛ در نماز جمعه با همین لباس حاضرمی شدند و در سرکشی از مراکز بسیجی با لباس بسیجی حضور می یافتند. اساسا جایی در کشور نبود که از بسیج فاصله بگیرد. بلکه افتخار همه عضویت در بسیج بود.
آموزش ها را در پادگان امام علی ارائه می دادیم. آقای اخوان، قائم مقام من هم مسوول آموزش کل بسیج بود. فرماندهان زیادی می گفتند ما دوران آموزشمان را زیر نظر ایشان گذراندیم.
از کسانی که به جد دنبال تحقق فرمان امام بود؛ در میان مسوولین در درجه اول بعداز امام آیت الله خامنه ای بود. بنده خودم که مسوول بسیج بودم در طول دوران این نه سال ایشان یکی از حامیان بسیج بود. می امد پادگان ما آموزش ها را می دید و علاقه وافری بر تحقق فرمان امام درباره بسیج داشت.
ایشان و آقای هاشمی و دولت آقای موسوی هیچ کدام برای بسیج کم نگذاشتند. آقای خامنه ای چون رئیس شورای عالی دفاع بود؛ نقش تعیین کننده ای در تقویت بسیج داشت.
مشکل این جا بود که دوره اولیه تأسیس بسیج؛ بسیج واقعا نیرویی در هماهنگی با سپاه و ارتش نبود. به این نکته بسیار مهم توجه کنید که حتی در اولین قانونی که برای سپاه نوشته شد؛ در آن به هماهنگی سپاه با ارتش تأکید شده بود و سپاه به عنوان پشتیبان ارتش مطرح شده بود؛ اما بعدها چون سپاهی ها بیشتر فداکارانه به میدان می رفتند و تشکل یافتند؛ کم کم سپاه محور شد.
مرتضی رضایی معتقد بود که امیر مجد موضع گیری مناسبی درباره سازمان مجاهدین خلق نداشت و این عملکرد را گروه گرایانه می دانست. می گفت او معتقد است که اگر بخواهیم مجاهدین را افشا کنیم؛ باید گروه حزب الله را نیز افشا کنیم. در صورتیکه حزب الله آنروز فقط به دنبال تابعیت از امام خمینی بود.
واقعیتش این است که بنی صدر از لحظه ای که حکمش را از امام گرفت ناجوانمردی را شروع کرد. ریاست جمهوری تبدیل یه ستاد مجاهدین خلق شده بود و مجموعه تبدیل به یک مجموعه ضد حزب الله و در ضدیت و مقابله با حزب جمهوری اسلامی و ضد آیت الله بهشتی و آیت الله هاشمی رفسنجانی شده بود و در مقابل روحانیت انقلابی قرار گرفته بود.
امیر مجد صرفا به این دلیل کنار گذاشته شد؟
نه! داستانی هم وجود دارد که کمتر کسی می داند. یک شب در جماران حدود غروب هواپیما ها بدون برنامه ریزی شروع به پرواز روی جماران کردند. حتی ضدهوایی های ارلیکن یکی از هواپیماها را زدند و هواپیما در سد لتیان سقوط کرد. خلبان آن هم از دست رفت.
مگر مانور نبود؟ در یک مانور نیروهای خودی، هواپیمای خودی را زدند؟
معلوم نبود چه بود. یعنی هیچ وقت معلوم نشد. آن وقت کسی نمی دانست که این ها هواپیماهای خودی هستند. در واقع یک مانور هوایی در تهران با همکاری آقای مجد بود و نمی دانم چطور ایشان مجموعه را اغفال کرده بود که عناصر اولیه کشور بی اطلاع بودند.
یعنی حفاظت بیت امام خمینی بی خبر بودند؟
بیت امام، حاج احمدآقا، تیمسار فلاحی رئیس ستاد مشترک، تیمسار فکوری فرمانده نیروی هوایی خبر نداشتند. این موضوعی بود که برای بسیج ملی اسباب دردسر شد؛ در غیر این صورت شاید بسیج ملی، بسیج ملی می ماند.
پس چه کسی خبر داشت؟
بنی صدر فرمانده کل قوا.
آقای مجد چه توضیحی در این باره داشت؟
بعداز این که فرار کرد؛ من دیگر هیچ وقت ایشان را ندیدم. چون آن کار خیلی کار بدی بود. ایشان به نظر خودش یک مانوری برگزار کرده بود.
شما در آن زمان چه مسوولیتی داشتید؟
من عضو دفتر امام بودم. در دفتر نشسته بودم، پاسخ سوالات را می دادم. فکر کنم مقارن با غروب آفتاب بود که این وضع پیش آمد. وضع داخلی کشور مناسب نبود و با کشمکش های ریاست جمهوری و حادثه دانشگاه و مسئله اختلافات بنی صدر با حزب و خشونت های منافقین بود، اوضاع وحشتناک بود. به همین دلیل ما خیلی نگران شدیم. ناگهان بدون هماهنگی هواپیماها به غرش در آمدند. شگفت زده شدیم! جماران، ضد هوایی؟ آن وقت ها جای امنی هم در جماران نبود. پناهگاهی وجود نداشت. همه فعالیت ها در جهت تحکیم انقلاب بود.
مجد فرمانده کل بسیج ملی بود. البته حکم حضرت امام بسیج مستضعفین بود. به همین دلیل بعدها اصلاح شد و سازمان بسیج مستضعفین نامگذاری شد. این نام پیشنهاد هیچکس نبود؛ از آغاز فرمان امام بسیج مستضعفین بود. در پیام های امام حتی پیام آخر امام هم چنین آمده بود. ایشان از من به عنوان مسوول بسیج مستضعفین یاد کردند.
بعدها هم پناهگاهی ساخته نشد؟
بعدها ارتش پناهگاهی بدون اطلاع ایشان و با هماهنگی حاج احمد اقا بغل منزل ایشان ساخت؛ وقتی که تمام شد به امام خبر دادند؛ اما امام هرگز از آن استفاده نکرد.
ارتش، آیت الله هاشمی، ایت الله خامنه ای خواهش کردند که امام از این پناهگاه استفاده کنند؛ اما امام گفت من نمی روم؛ من از مردم جدا نمی شوم. آن روز هم که هواپیماها در آسمان جماران به غرش درآمده بودند؛ همین حرف را زدند.
وقتی که این اتفاق بودید شما کجا بودید؟ چه اتفاقی افتاد؟
صداها و شلیک ها رعب و وحشت شدیدی به دنبال داشت. ما شوکه شده بودیم . من و حاج احمدآقا هر دو پابرهنه از دفتر دویدیم بیرون و رفتیم به سمت اتاق امام. حضرت امام آرام نشسته بودند؛ داشتند قرآن می خواندند.
قبلا هم شیشه ها را با چسب به صورت ضربدری چسبانده بودند. من همین که وارد شدم، لامپ را خاموش کردم.
شیشه هم شکست، یعنی دیوار صوتی شکسته شد؟
شاید؛درست یادم نیست. فقط یادم هست که چراغ را خاموش کردم.
حضرت امام با اعتراض گفتند: چرا خاموش کردی؟
من روشن کردم و گفتم آقا این ضربدرها زدند برای بمباران؛ وقتی هم بمباران می شود؛ نور چراغ نباید منعکس شود. قانون است که باید خاموش شود. وقتی به امام می گفتید قانون است؛ هیچ عکس العمل مخالفی نشان نمی دادند.
گفتند: خاموش کن. قرآن را کنار گذاشتند.
احمد آقا گفت: آقا من خواهش می کنم بلند شویم و از اینجا بریم.
گفتند: کجا بریم؟
احمد آقا گفت: ضد هوایی ها کار می کنند؛ ممکن است هواپیماها قصد بمباران داشته باشند. مگر صدا را نمی شنوید.
امام گفتند: بله شنیدم؛ هواپیماهای کجا هستند؟
احمد آقا گفت: ما نمی دانیم.
امام گفت: من همین جا هستم. موضوع را پیگیری کنید.
حاج احمدآقا منقلب شد؛ شروع کرد به گریه کردن. گفت: آقا اگر اتفاقی برای شما بیافتد مردم مرا قطعه قطعه می کنند؛ که این چه طرز نگهداری از امام بود؟ مردم حق هم دارند. خلاصه با این ادبیات، امام را قانع کرد که ایشان را ببریم جایی پناه دهیم.
اما ما که پناهگاه نداشتیم!
خانه امام به نظر آجری می آید. یعنی یک رعشه هم می توانست خانه را فروبریزد. اما ساختمان حسینه که نیمه ساز بود باز محکم تر به نظر می رسید. از طرف بیت امام برای حسینه در آهنی گذاشته بودند.
حسینیه یک در بدون پله داشت که همیشه بسته است. موقعی که این در را باز می کردید تا ته حسینه هیچی نبود. یک تیکه جای خالی بود که من نمی دانم قصدشان پله زدن بود یا آسانسور زدن؟ به هر حال خالی مانده بود. پله حسینیه از جایی بود که الان می رود نگارستان.
آن زمان هم پله ها کار نگذاشته بودند 2 تا تیرآهن بود که وسطش بسته شده بود چند تا آجر روی آن کار می گذاشتند که کارکرد پله داشت. اما احمد آقا می ترسید که اگر از وسط محوطه برویم با خطر انفجار و بازگشت هواپیماها و بمباران مواجه شویم. ما باید کوتاهترین راه را برای پناه گرفتن انتخاب می کردیم.
شخصیت امام طوری بود که اصلا نگرانی نداشت. سه تا از پاسداران رفتند پایین سه تا الوار بنایی و 4 تا بشکه های 200 لیتری گذاشتند 4 تا دیگر هم روش. ما الوار ها را از بیرون به طرف پایین روی بشکه ها گذاشتیم.
آقا وسط بودند من طرف چپ و حاج احمدآقا طرف راست. امام به دست های ما تکیه داده بودند. من هر لحظه می ترسیدم؛ خدایا اگر پای ما سر بخورد یا پای ایشان سر بخورد و ما نتوانیم ایشان را نگه داریم؛ چه خاکی بر سرمان کنیم؟ بدنم می لزید. اما چاره ای نبود. برادرها رفتند داخل باز چهار بشکه داشتند و با شیب کم و با 6 الوار آقا را بردیم زیرزمین حسینه. یک صندلی گذاشتند؛ فرشی هم پهن کردند. خانم حضرت امام و دختران حضرت امام آمدند. چراغی هم وسط حسینه روشن بود. یک لامپ پانصد که از سقف در ارتفاع بالا آویزان بود و فضا را برای بنایی روشن نگه می داشت. امام روی صندلی نشستند.
برادران محافظ و دیگران گفتند بهتر است همین چراغ هم خاموش شود. ما کلیدش را نیافتیم. بالاخره بچه ها کتف به کتف ایستاند و من هم وزن کمی داشتم روی کتف آقایان رفتم و لامپ را گرفتم که خاموش کنم. حواسم نبود که با پارچه لامپ را بگیرم. تا دست به لامپ زدم؛ دستم چسبید شروع کرد به دود کردن. دستم را جدا کردم اما پوست دست روی لامپ مانده بود و دود می کرد.
گفتم: یک چوب بدهید لامپ را بشکنم. آقا مخالفت کردند. دستمالی به من دادند آن را در مچم گرفتم و محکم فشردم که خونی زمین نریزد. حالا امام اصرار دارند که دستت را باز کن ببینم. من گفتم آقا دیگه هر چه بود اتفاق افتاده. گفت پوست هاش آنجا می سوزه باز کن ببینم.
گفتند: ببرید دست ایشان را پانسمان کنید.
در همین لحظه خانم دکتر زهرا مصطفوی از کسی پرسید: مسیح کجاست.
مسیح پسر ایشان است که امروز از فضلای قم است و بسیار خوب درس خوانده است. و از اساتید حوزه محسوب می شوند.
همین که این را گفت؛ امام آشفته شد؛ گفت: همه این بچه هایی که بیرون وایستادن مسیح اند. فرقی نمی کند. خون بچه تو از آن ها رنگین تر است. چرا سراغ می گیرید؟ منم نباید اینجا می آمدم. به زور مرا آوردند. من نگران پاسداران بیرون هستم. محافظین بیرون بسیجیها همه فرندان ما هستند.
احمدآقا گفت: بالاخره تعلیماتی داده شده، هر کسی یک پناهگاهی می رود و ما ناچار بودیم. بعد گفت اجازه می دید من برم بالا و موضوع را پیگیری کنم.
گفتند: بله!
از آن سمت پله های نیم ساز با هم رفتیم آمدیم بالا.
شهید فلاحی و شهید فکوری خواستند. احمد آقا فوق العاده ناراحت بود. فرماندهان ارتش هم می گفتند ما از موضوع بی خبریم.
احمد آقا این اندازه عصبانی شد که به شهید فلاحی گفت: اگر تکلیف این موضوع را روشن نکنید؛ همین جا سینه دیوار اعدامت می کنم. با چی بازی می کنید؟
ایشان احتمال داد که ورای این موضوع کودتایی باشد. معنی نداشت 4 فروند هواپیما از فرودگاه مهرآباد بلند شود؛ روی جماران مانور بدهند؛ آن وقت هیچ کس نداند؟ یعنی چی؟
بالاخره شهید فلاحی و شهید فکوری پیگیری کردند و اعلام کردند: به والله بدون هماهنگی با ما آقای امیر مجد با هماهنگی دفتر رئیس جمهور بدون این که به ما گزارش دهند؛ به عنوان یک مانور آزمایشی این کار را انجام داده است.
امیر مجد با هماهنگی بنی صدر عمل کرده بود؟
بله بنی صدر فرماندهی کل قوا بود. امام در حکمش به بنی صدر؛ حتی نگفت جانشین فرمانده کل قوا. برای انسجام کشور و این که نیروهای نظامی جان بگیرند. به ایشان حکم فرماندهی کل قوا را داد. بالاخره بدون هماهنگی با فرماندهی کل قوا و یا دفتر او امکان انجام چنین مانوری متصور نیست.
آقای مجد حداقل مسوول جان خلبانی بود که در هواپیمای از دست رفته بود.
بله یکی از هواپیماها فکر کنم دیوار صوتی را شکسته بود؛ هدف ضدهوایی ها قرار گرفت و در سد لطیان افتاده بود. نمی دانم اف 4 بود یا اف 5. هر کشوری بود؛ امیر مجد را می گرفت محاکمه و اعدام می کرد. به هر حال شوخی نیست. اگر آن اتفاق می افتاد طومار انقلاب پیچیده می شد.
چرا این کار را کردند؟
من نمی دانم انگیزه چه بود و برای چه این کار را کردند.
با امیر مجد چه کردند؟
دستور دادند که ایشان را دستگیر کنند. احمدآقا گفت همه کسانی که در این داستان دست داشتند؛ باید دستگیر شوند. آقایان هم از آنجا نرفتند. امیرمجد هماهنگ کرده بود از فرودگاه مهرآباد رفت مشهد؛ و در آنجا مدتی گم شد. نمی دانم چطور شد که بعدش هم فکر کنم کسی از ایشان سراغی نگرفت. بالاخره بنده بی اطلاعم.
هیچ وقت بعداز این شما خبری از ایشان نشنیدید؟
یادم هست یک بار آیت الله طبسی که برای دیدار با حضرت امام با جمعی آمده بودند؛ دفتر امام شب شام آمدند منزل آقای امام جمارانی و یا منزل حاج احمدآقا که هر دو در یک جا سکونت داشتند. و گفتند من به ایشان یعنی آقای مجد مشکوکم. ایشان دز زندان هم که بود؛ کتاب شناخت مجاهدین خلق را تدریس می کرد. دقیقا یادم هست که ایشان هم مشکوک به ایشان بود و نظر مساعدی درباره او نداشت.
بالاخره شما متوجه نشدید که موضوع چه بود؟
من همیشه خودم را ملامت می کنم؛ که آن روز چطور شد که ما آرام شدیم و خبری از ایشان نشد. همین قدر می دانم که این بزرگواران رئیس ستاد مشترک و فرمانده نیروی هوایی مسئله را این طور که ذکر کردم روایت کردند.
بعد از آقای مجد چه کسی مسوولیت بیسج را دارد؟
گویا مدتی آقای دکتر سنجقی با عده ای دیگر آن جا را اداره می کردند و مدتی هم مسوول ندارد. و بعد یک سال آقای سالک عهده دار مسوولیت هستند. بعدها از آقای محسن رضایی شنیدم؛ با ایشان کنار نیامده بودند.
تقاضای آقای رضایی بود؟
علی القاعده... ایشان قبلا در سپاه اصفهان بود.
آقای سالک انتخاب امام بود؟
نخیر آقای رضایی انتخاب کرده بودند.
آقای سالک در مصاحبه ای گفته بود وقتی امام فرمود ارتش 20 میلیونی نیاز داریم برای افرادی مثل بنی صدر بسیار خنده دار بود.بنی صدر می گفت ارتش های سرخ کرملین و واشتنگتن دو ـ تا سه میلیون هستند؛ کشور 30 میلیونی چطور می خواهد؛ ارتش 20 میلیونی داشته باشد.
خبرنگار از ایشان سوال می کنند؛ این جمله واقعا بعداز فرمان امام برای تشکیل بسییج بنی صدر این را گفته؛ می گوید: بله
واقعا مطرح کرد؛ شما هم شنیدید؟
آقای سالک آدم مبارز و متدینی است. خلاف نمی گوید؛ تهمت نمی زند. اما این که بنی صدر اساسا اعتقادی به نیروهای مردمی در جنگ نداشت یکی از روشن ترین موضوعات و مباحث روز بود. طوری که اگر این موضوع مهم ترین موضوع اختلافات با او نبوده باشد؛ قطعا یکی از مهمترین ها بود.
چطور شد که شما عهده دار مسوولیت بسیج شدید؟
قرار بود من سفیر ایران در قطر بشوم. رئیس جمهوری وقت مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای از طریق آقای ولایتی به من اطلاع دادند که بنده باید فردا به محضر ایشان بروم. ایشان آقای مادرشاهی سفیر ما در قطر را هم احضار کرده بودند و قرار بود طبق اصول دیپلماتیک من استوارنامه خودم را از ایشان دریافت کنم.
ساعت ده شب بود که حاج احمدآقا به منزل ما آمدند. تعجب کردم که سرزده آمدند. گفتند الان محضر امام بودم؛ امام فرمودند به آقای رحمانی بگو که ایشان دوست ندارند از ما دور بشی. من کار مهمی با ایشان دارم و فردا بیایند اینجا.
من گفتم قاعده اش این است که آیت الله خامنه ای مطلع باشند. نرفتن من ممکن است جسارت به ایشان تلقی شود. ایشان گفت این دیگر با شما نیست. من تماس می گیرم به آقای دکتر ولایتی اطلاع می دهم و به ایشان می گویم که موضوع را به استحضار ایشان برسانند. فردای آن روز من خدمت امام رسیدم.
چرا امام خمینی شخصا شما را انتخاب کردند؟
امام فرمودند؛ سپاه از من برای بسیج مسؤلی خواسته است. به امام گفته بودند که در شرایط حساس کنونی این موضوع را به شما واگذار می کنیم و حضرتعالی شخصاً فردی را برای بسیج مشخص بفرمایید.
امام فرمودند؛ من بررسی کردم و شما را برای این کار صالح دیدم. احمدآقا به من گفت با اینکه که شما قرار است سفیرمان در قطر بشوید؛ اما حضرت امام فرمودند که دوست ندارم از ما دور شوید. گویی با ارتباطاتی که از نجف با ایشان داشتم؛ ایشان محبت فرمودند و گفتند از ما دور نشوید. گفتم چشم.
الان اگر بخواهید بسیج را در دوره قبل از جنگ ارزیابی کنید ؛ چه تحلیلی دارید؟
بعداز جریان سفارت گفته شد ناوگان های آمریکا روانه خلیج فارس می شوند و بنا دارند در آنجا نیرو پیاده کنند. استراتژی دفاعی امام تکیه بر داخل و تکیه بر مردم بود. رویکرد امام این بود که همچنان که انقلاب بر همت تقریبا همه مردم به پیروزی رسیده بود؛ دفاع هم با حضور اکثریت باید مردم صورت بگیرد.
امیر المؤمنین علی (ع) در نهج البلاغه در استراتژی دفاع از اسلام می فرمایند: العُدَّةُ للأعداءِ العامَّةُ مِنَ الاُمَّةِ نیروی مدافع از اسلام عامه امت هستند. تعبیر امام خمینی این است که مملکتی که 20 میلیون جوان دارد؛ باید 20 میلیون تفنگدار داشته باشد. بسیج در این فرمان امام برای دفاع سرزمینی است. البته بسیج در منطق امام معناهای متکثری دارد. یعنی نیروهای توانمند متفرق را در سازمانی جمع کردن برای دستیابی به یک هدف مطلوب. چنانکه امام درباره نهضت سوادآموزی هم تعبیر بسیج را بکار می بردند. امام برای براندازی اهریمن بی سوادی؛ نهضت سواد آموزی را تأسیس کرد. برای بسیج در ساندگی کشور با تذکر این که 20 سال نیاز داریم که این کشور را بسازیم ؛ جهاد سازندگی را ترویج کردند.
اوایل انقلاب شهری هایی که هیچ وقت داس دستشان نگرفته بودند؛ برای تشویق روستاییان، هنگام جمع آوری محصول رفتند به کمک روستائیان. کشور ما 63 هزار روستا داشته که تنها 2800 روستا برق داشته است که اکثر آن ها هم روستاهایی بود که در مسیر برق رسانی سراسری قرار داشتند؛ اما در همان دهه نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دولت مهندس موسوی با وجود جنگ؛ اکثر روستاها برق کشی شد؛ الان فکر کنم کمتر از سه هزار روستا داریم که برق ندارند؛ آن هم به دلیل قلت جمعیت و دشواری های دسترسی به منطقه آن هاست.
قصد امام سازمان دهی نیروی مردمی و استفاده از سرمایه اجتماعی روزهای پس از انقلاب در تمام زمینه بود. اگر در عرصه سازندگی باشد؛ به سازمان دهی نیاز داریم؛ همچنان که برای خانه سازی بدون سازماندهی نمی توان عمل کرد. برای پشتیبانی از کشاورزی هم به سازمان دهی نیاز داشتیم.
بسیاری از کسانی هم که به بسیج آمده بودند؛ به ویژه خواهران کسانی بودند که در جهاد سازندگی شرکت می کردند. در مزارع زیادی هنگام برداشت محصول بدون مزد و به عنوان بسیجی کار می کرند.
ان زمان جهاد سازندگی اعلام می کرد فلان مسجد با 100 دختر با رعایت همه موازین شرعی می رود به فلان صحرا به جمع کردن محصول کمک کند.
یکی از چیزهایی که در اینجا مهم است بسیج علیه فقر و محرومیت است. همانطور که گفتم عنوانی که امام برای بسیج انتخاب کرده بودند؛ بسیج مستضعفین بود. ابتدا مدتی آن را بسیج ملی کردند ولی همواره حضرت امام بسیج مستضعفین می فرمودند؛ بعد که در سپاه ادغام شد، اسمش را گذاشتند واحد بسیج مستضعفین. من با این عنوان مخالف بودم و نام را به بسیج مستضعفین تغییر دادیم. بر اساس رهنمودهای امام خمینی ما به دنبال تأسیس ارتش 20 میلیونی بودیم. برخی از دوستان ما در سپاه نگران آن بودند که بسیج از سپاه بزرگتر می شود؛ البته عقیده من این بود که باید بزرگتر شود. بسیج باید دریایی باشد که سپاه از این دریای نیرو کادرهای خودش را انتخاب کند و گسترش دهد و گزینش نماید.
در همان ماه های اول در آذر 58 که فرمان بسیج صادر شد؛ ژاندارمری، ارتش ، سپاه و شهربانی حتی نیروهای احتیاط برای تأسیس این نیرو کمک کردند .
به هر حال چنانکه گفتم در همان ماه اول بیش از یک میلیون نفر چه برادر و چه خواهر برای آموزش ثبت نام کرده بودند. شش هزار پایگاه هایی مقاومت در سال 60 نیروی قابل توجهی می شوند. بیش از صد هزار نفر.
به نظر من یکی از نهادها مهم و اساسی برای تأمین امنیت کشور و دفاع از تمامیت ارضی کشور و از نهادهای مهم یادگارماندگار از امام امت بسیج بود. مرحله توسعه داشت؛ که دوستان من زمینه آن را محیا کرده بودند؛ من با 6 هزار پایگاه مقاومت تحویل گرفتم و آن را به 21 هزار پایگاه رساندم. زیرا ما یک ستاد ورزنیده از نیروهای مجرب و جنگ دیده و مسوولینی مخلص داشتیم که شب و روز نداشتند لذا
هزاران نیروی قوی در سطح فرماندهان به نام فرماندهان مالک اشتر؛ در رده های دسته گروهان و گردان آموزش دیدند. زمانی صیاد شیرازی از سپاه و از من شخصا خواست که ما تعدادی بسیجی را به ارتش مأمور کنیم. تا در عملیات از بسیجیان ورزیده و جان برکف بهره ببرند.
باید توجه کنید به دوره سربازی، می گویند؛ اجباری، و این با نیروی بسیجی تفاوت دارد. بسیجی شهادت طلب است و ناگفته نماند که ما سربازانی داشتیم که این قدر شیفته بچه های بسیجی بودند؛ که خواهش می کردند همراه با گردان های بسیجی وارد عملیات شوند. و بسیاری از نیروهای مسلح علاقه مند اعزام بسیجی داشتند.
بچه ای که قرار بود با آرپی جی تانک را بزند؛ تا 300 متری تانک می رفت. تانک یعنی چیزی که روی آن مسلسل سنگین؛ خمپاره اندازه و توپ نصب است. همانطور که پی ام پی هم از این امکانات برخوردار است. زمینگیری ماشین جنگی دشمن به دلیل تهوری بود که بسیجیان از خود نشان می دادند.
شجاعت بسیجی ها غیرقابل وصف است. من در طول این مدت دوبار نزدیک بود که بروم در منطقه دشمن. ما تا پشت خط تا یک کیلیومترمانده به خط دشمن کانال می کندیم و روی آن را می پوشاندیم. ممکن بود عراقی ها هم از آن سو کانال بزنند و از زیر خط ما بیاید داخل. بنده یک بار متوجه شدم که همه عربی حرف می زنند؛ به همراهی ام گفتم تو از آن طرف برو و من از این طرف، کمی جلوتر رفتم متوجه شدم که لهجه عراقی دارند؛ اگر چند متر دیگر می رفتم میان آن ها بودم. فردا اعلام می کردند، فرمانده کل بسیج را گرفتیم؛ که البته مهم نبود، اما برای انقلاب بد بود. برگشتم. دیدم رفیق من هم رفته به سمت دیگری ترسیده و برگشته بود؛ از اینجا متوجه شدیم که مسیر سومی را انتخاب کردیم و نجات یافتیم. رفتیم تا از کانال خارج شدیم. انسان در همراهی با بسیجیان در خط مقدم جبهه لذت می برد.
به هر حال فاصله صد هزار نفر و یک میلیون نفر خیلی زیاد است. یک میلیون متقاضی وجود داشته که قریب به اتفاق آن ها امکان این را پیدا نکرده اند که قبل از شهریور 59 سامان نظامی بیابند. ضمن این که احتمالا بخش عمده انرژی نیروهای سازمان دیده صرف درگیری های تروریستی و تأمین امنیت پایتخت بود.
یک سال از فرمان تشکیل بسیج نگذشته بود که رژیم بعث عراق در راستای اهداف پلید خودش دست به یک حمله همه جانبه زد. مردم همه جوره همکاری می کردند. اما واقعیت این است که انقلاب آمادگی لازم برای مواجهه با جنگ را نداشت. ولی حضور دهها هزار نفری بسیجیان و عشایر دشمن را زمینگیر کرد.
قبلا برای شما توضیح دادم که وقتی هوایدا به عراق آمده بود و با کیهان مصاحبه می کرد؛ توضیح داده بود که ما در برابر چندین هزار تانک عراق در نیروی زمینی چیزی نداریم. ایران در برابر ارتش قدرتمندی در نیروی زمینی قرار گرفته بود.
توضیح دادم که مبالغه نیست، ارتش جمهوری اسلامی ایران با حمایت امام توانسته بود جایگاه خودش را تازه پیدا کند. مشکل کردستان، گنبد و .... داشت. کشور با حمایت امام از دست گروهک ها نجات پیدا کرد؛ ارتش خودش را ساخت و آمادگی پیدا کرد و فرماهندهان لایقی مثل فکوری در نیروی هوایی و فلاحی و ظهیرنژاد و صیاد در نیروی زمینی داشت. رزمندگانی از هوانیروز و کلاه سبزها داشت.
من در گفت و گوهای قبلی درباره تلاش امام برای بازسازی ارتش زیاد توضیح دادم. سخنان امام را در تقابل با دیدگاه مجاهدین خلق که به دنبال انحلال ارتش بودند را ارائه کردم. اما باید یکی از کاری را که خودم در بخشی از آن حضور داشتم برایتان توضیح دهم.
تقریبا روز چهارم انقلاب، یعنی 26 بهمن بود که در مدرسه رفاه حکمی برای چند نفر و از جمله من صادر شد که من از طرف دفتر امام به مراکز نظامی مختلف مراجعه کنیم و از طرف امام پیام دهیم که نظامیان سر کارهای خود حضور پیدا کنند.
اتفاقا حضرت امام برای این که روحیه ارتش تضعیف نشود؛ دستور دادند که همه به پادگان بیایند. از ایشان سوال شد که لباس ها و مکاتبات و آرم های این ها با علائم شاهنشاهی است. امام تأکید کردند که با همان لباس حضور یابند.
با فردی به نام بوربور که نظامی و آموزش دیده بود عازم شدیم. بعد از آن هیچ وقت دیگر ایشان را ندیدم حتی در گفت و گوهای رادیویی هم اعلام کردم که مایلم ایشان را ببینم؛ اما هنوز نتوانستم ایشان را بیابم.
من نخست باید به ستاد ژاندارمری که در خیابان کارگر تهران و در نبش خیابان شهدای ژاندارمری امروز است؛ مراجعه می کردم. عده ای اکثر افسران ژاندارمری را آنجا زندان کرده بودند؛ شاید بیش از 150 افسر عالی مقام بود. سرهنگ و سرتیپ داخل یک سالن؛ عده ای دور تار دور، عده ای روی میز و عده ای زیر میز نشسته بودند.
یادم هست که یکی از سرهنگ های رشید جلو آمد و با گریه گفت من چند روز است که دخترانم را ندیدم. گفتم شما نظامی هستید خوب نیست که گریه کنید.
با آن ها صحبت کردم. گفتم من از دفتر امام آمده ام کسی حق ندارد به شما جسارت کند. آن ها را به دفتر آوردیم؛ آدرش و شماره تماسشان را برقرار کردم. با اجازه ای که داشتم گفتم شما تشریف می برید. 5 روز بعد همه برگردید. حرف این ها این بود که لباس ما نشانه های تاج شاهنشاهی دارد. گفتم امام فرمودند؛ با همین هیبت نظامی تان برگردید. همین طور که می گویم بفرمایید بروید؛ آن روز هم همه باید برگردید. و این چنین شد
حکم دوم من سازمان مهندسی ارتش بود. اکثر آن ها خانم بودند. دستور امام را آنجا هم ابلاغ کردم. یکی از آن ها آمد و گفت لباس های ما این گونه است و حجاب هم نداریم. گفتم دستور این است که همین طور بیایید.
یک شب در دفتر امام سرهنگ امیرکیا که سرهنگ عاقلی بود و خدا حفظش کند هر جا که هست دستگیر کرده بودند و آورده بودند آنجا. حدود ساعت ده بود. یکی از اعضای حفاظت آنجا را هم آورده بودند. جمشید اعلم؛ سناتوری بود که در سال 50 در مجلس سنا به امام جسارت و بی ادبی کرده بود را هم آورده بودند. یادم هست آقای فلسفی در رحلت آیت الله چهل ستونی سخنرانی پرشوری درباره او داشت. ایشان این سناتور را به نوعی استیضاح کرده بود. ایشان می گفتند سناتور جمشید اعلم به یک مرجع تقلید جسارت کرده است. مردم شعار می دادند؛ غلط کرده است؛ غلط کرده است؛ غلط کرده است...
آخر شب بود.... جشمید اعلم پیرمرد بالا بلندی بود. با پالتو و لرزان حاضر شد. رفتند به حضرت امام گفتند؛ امام فرموده بودند اگر ایشان مسئله دیگری دارد؛ طبق قانون برخورد کنید. اما اگر مسئله این است که در مجلس سنا به من جسارت کرده من بخشیدمش و برود خانه اش.
از طبقه دوم؛ اعضای هیأت دولت موقت و شورای انقلاب مرحوم آقای مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی و آیت الله شهید مرتضی مطهری، آیت الله بهشتی، آقای دعایی و عده دیگری آمدند.
یادم هست که جمشید اعلم به آقای بازرگان التماس می کرد؛ ایشان احترامی و اعتنایی به او نگذاشت چون خیلی هتاکی کرده بود...
پیام امام به او گفته شد... نمی دانم بعد دیگر چه شد.
ایشان البته مهرماه 58 اعدام شد.
نمی دانم؛ اما دقیقا یادم هست که حضرت امام گفتند؛ اگر مسئله اش اهانت به من است؛ من بخشیدمش. اگر مسئله دیگری نسبت به ملت دارد؛ طبق قانون عمل شود.
اما همین که سرهنگ امیرکیا چشمش به آقای بازرگان افتاد؛ احترام نظامی گذاشت.بازرگان گفت اینجا چکار می کنی؟ گفت آقا من در پارچین هستم. من مراقب بودم که پارچین دست گروه های مختلف نیافتد. ایشان به آقای بازرگان در حضور چند تن از اعضای شورای انقلاب گفت آقا به شما می گویم، اگر مرا هم می گیرید؛ اعدامم هم می کنید؛ بکنید. اما بگویم پارچین مهم است؛ اگر دست ضد انقلاب بیافتد چه شاهدوست چه گروه های سیاسی دیگر برای این جا تا میدان آزادی خطرناک است. آنجا مرکز تی ان تی است.
آقای بازرگان گفت ایشان یک افسر با ایمان خوب است. ولو در رژیم شاهنشاهی خدمت می کرده است؛ اما خائن به میهن و وطن و انقلاب نیست. من ایشان را و خانواده شان را می شناسم. گفت ایشان بماند. رفتند داخل نمی دانم با چه کسی صحبت کردند؛ با امام بود یا کس دیگری... البته قریب به یقین حضرت امام بودند.
بعداز چند دقیقه ایشان برگشتند گفتند آقای رحمانی شما و آقای بوربور بروید و ایشان را به همین مسوولیتش از طرف امام منصوب کنید. نامه ای هم در همین رابطه نوشتند.
آقای بوربور یک ژ3 داشت. سرهنگ امیرکیا گفت من نسبت همراهی دیگری که از حفاظت آنجا آورده بودند؛ هیچ مسوولیتی ندارم؛ ایشان اگر به مرکز برگردد می کشندش. اما گفتند ایشان را ببرید اگر دیدید وضعیتش بد است؛ برگردانیدش.
ما با همان اتوبوسی که این افراد را با چند نفر دیگر آورده بودند؛ راه افتادیم.
پارچین روبروی شهرک رجایی در جاده خاوران است. سمت نیروی هوایی رسیدیم؛ چند تا سرباز را سوار کردیم. دست یکی سلاح بود. گفتیم کجا می برید؟ گفتند هر کس هر چی دستش هست بر می دارد. سرهنگ گفت این بی سیم ارتباط با پایگاه های هوایی است. چند نفر هم شخصی و افغانی بودند آن ها هم سلاح برداشته بودند. سرهنگ گفت سلاح هایشان را بگذارند و همه را بازرسی کرد و پیاده شان کردند.
سربازان می خواستند به آن شهرک بروند. با گروهی هم مواجه شدیم که می خواستند بروند دفتر امام و بگویند ما در این شهرک امنیت نداریم. می گفتند عده ای آمده اند طلاهای زنان ما را جمع می کنند. اوضاع به هم ریخته ای بود.
وقتی ما رسیدیم دم شهرک دیدیم عده ای گارد گرفتند. لباس نظامی پوشیده بودند؛ اما نظامی نبودند. سرهنگ با یکی از همراهانی که از پادگان آمده بودند؛ پیاده شدند.
از افغانی ها چندتا نارنجک گرفته بودند. یکی از آن بچه ها اعلام کرد؛ اگر تسلیم نشوید همه تان را می کشیم. نارنجکی پرت کرد به سمت کیوسکی که ان ها در آن موضع گرفته بودند. ترسیدند اسلحه ها را گذاشتند و دستگیرشان کردند و فرستادیمشان کمیته مرکزی. سرهنگ امیرکیا هم گفت من حفاظت این شهرک را به عهده می گیرم. مرد بسیار با معرفتی بود.
ماشین ما که وارد پادگان شد؛ همین که سرهنگ می خواست پیاده شود؛ عده ای می خواستند؛ با ایشان برخورد کنند؛ که من گفتم من از طرف امام آمدم و ایشان منصوب امام هستند. کسی حق تعرض به ایشان را ندارد. دست بردارید. اما وقتی فرد حفاظتی می خواست پیاده شود؛ نزدیک بود قطعه قطعه اش کنند. من مانع شدم و گفتم همین طوری که ایشان را آورده ام با خودم می برم و تحویل دادگاه انقلاب می دهم. آنجا یک کیوسک مانندی بود؛ چند تا از آقایان ایشان را بردند آنجا که نکشندش. خیلی بد به او می گفتند. یکی از خانم هایی که بیشتر اعتراض داشت را صدا زدم. او هم چند نفر را را صدا زد گفت بیایید شهادت دهید. گفتند آقا این بی شرف از زن شوهر دار و دختران و پسران برای خارجی ها می برد در استخر در اختیار آن ها قرار می داد و هیچ کس نمی توانست کاری بکند. آلمانی ها آنجا برای ساختن تی ان تی فعالیت می کردند.
من دیدم نزدیک 30 زن این اعتراض را دارند؛ به غیرتم برخورد و دستور دادم که زندانش کنند.
به هر حال اعلام کردند که نماینده حضرت امام آقای رحمانی از دفتر امام آمده اند جمعیت در سالن آمفی تئاتر بزرگ جمع کردند. رفتم در سالن عکس های شاه نصب بود. به سرهنگ گفتم نردبان بیاور و این ها را بردارند. گفت اگر این ها برگردند ما را قطعه قطعه می کنند؛ گفتم این حرف را دیگر نزن وگر نه از اینجا برمی گردانمت. همین الان باید برداشته شوند. عکس های شاه را که در قاب های زرینی بود؛ پایین آوردیم و جای آن عکس امام را نصب کردیم. همه از سلامت سرهنگ امیرکیا صحبت کردند. خیلی به ایشان احترام می گذاشتند. من سخنرانی کردم وایشان را منصوب کردم.
ایشان ما را دور تمام پادگان چرخاند. تمام مراکز حساس و سری و خطرناک را نشان من داد و گفت من روی چشمم اینجا را حفظ می کنم.
از اهالی آنجا که می پرسیدم همه او را تأیید می کردند و می گفتند؛ اصلا اهل شکنجه و آزار و موضع گیری های ضدانقلابی نیست. علاقه مند به کار و باسواد بود؛ کارمندانش را هم در پارچین دوست داشت. بین راه وقتی با سربازی مواجه می شد که فرار نکرده بود؛ پیاده می شد؛ دست و صورتش را می بوسید. با محبت می گفت پسر عزیزم قربانت شوم شام خوردی؟ اگر می گفت نه به آجودانش پول می داد و می گفت باید برای این ها شام بخری.
من به نظامیان این مرکز هم اعلام کردم که باید سر کار برگردند؛ خیلی خرسند شدند که ما می گفتیم حتی با همین لباستان برگردید.
امام فرموده بودند نظامیان با لباس خودشان همه به سرکار برگردند. و ملت عزیز سلاح هایی که از پادگان ها گرفته شده است برگردانند. سیل اسلحه بود که به مدرسه سرازیر می شد. حجم زیادی از سلاح به مدرسه رفاه آمد. آقای دانش آشتیانی که مدتی استاندار بود و مسوول کنترل این مراکز بود.
یادم هست یک شب آقای بهشتی آمدند گفتند. اینجا کنار امام دنیای باروت ایجاد کردید. اگر دشمن نتوانست می خواهید به دست خودتان امام را بکشید. آقای مطهری هم امدند. یکی از پادگان ها را مشخص کردند. حجم سلاح ها این قدر زیاد بود که دو سه روز داشتند آنجا را تخلیه می کردند. به این ترتیب لذا نیروهای مسلح با آن سماحت و بزرگواری و گذشتی که امام نسبت به آن ها داشتند همه آمدند سرکارشان. البته از صنوف دیگر هم خائنانی بودند که فرار کردند.
روزی که با امام دیدار داشتید و امام مسوولیت بسیج را به شما سپردند؛ چه گفت و گویی با شما داشتند؟
ایشان فرمودند می دانید که هدف ما از اصل تشکیل بسیج ایجاد آمادگی در نسل انقلابی فعلی است. کشور ممکن است دستخوش حوادث متعددی شود. دشمن فقط حمله نمی کند. ممکن است قصد اخلال در امنیت، اخلال در زندگی عمومی مردم، برهم زدن آسایششان و اشاعه مسائلی که ممکن است در مردم یأس و ناامیدی به وجود بیاورد داشته باشد و در آخر هم ممکن است تجاوز نظامی کند که الان اتفاق اقتاده است. این کلام ایشان است. اما در سخنانشان مکرر می فرمودند که می خواهند به حالت قبل ما را برگردانند و استقلال و تمامیت ارضی ما را بگیرند.
ایشان همچنین فرمودند؛ همانطور که قبلا گفتم من بر این موضوع پافشاری دارم که ارتش 20 میلیونی باید تحقق پیدا کند. بعد فرمودند تذکر می دهم به شما؛ توجه داشته باشید که نصف این تعداد؛ 10 میلیون از این ارتش 20 میلیونی باید از خانم ها باشد. تأکید ایشان این بود که حتما باید به این موضوع توجه داشته باشید. استقلال کشور فقط در دفاع آقایان نیست. حتی اشاره کردند که خانم ها نقش مهم تری دارند. می گفتند که اگر این زن ها و خانم ها در انقلاب نبودند؛ از کجا معلوم که رژیم شاه سقوط می کرد؟ این ها مشوق شوهران و فرزندانشان بودند که در صحنه مبارزات حاضر باشند.
در سخنانشان تعابیری با این مضمون داشتند که اگر نگوییم خانم ها بیشترین سهم را در پیروزی انقلاب داشتند؛ یقینا کمتر از مردان نقش نداشتند. بلکه من عقیده دارم بیشتر از آقایان خانم ها نقش در پیروزی انقلاب دارند.
بسیج امروز ما بیشتر به سمت بسیج برادران رفته است. تا حدودی زمان خود ما هم همین طور بود. ایشان به من فرمودند؛ هرگز از ارتش 20 میلیونی غافل نباشد؛ چه جنگ باشد؛ چه جنگ نباشد؟
پیام های بلندی که امام رحمت الله علیه درباره بسیج داده است فوق العاده است. باید یکی یکی آنها را مطالعه و بررسی کنیم.
توصیه ایشان را درباره خانم ها جدی گرفتید؟
سال 63 دعوت داشتم برای رژه ای در تبریز. اعم از بسیج خواهران و براداران. عده ای از علما و بزرگان شهر تبریز در منزلی تشریف داشتند و در خدمت چند نفر از علمای بزرگ هم بودیم. از جمله آیت الله دوزدوزانی که از اساتید بزرگ حوزه علمیه قم هستند. اگر اشتباه نکنم در منزل عموی ایشان دعوت بودیم. مرحوم ایت الله موسوی تبریزی هم که دادستان کل کشور بودند و الان به رحمت خدا رفتند؛ حضور داشتند. وقتی که نشستیم و صحبت ها شد؛ آیت الله دوزدوزانی که خدا سلامتشان بدارد؛ فرمودند که آقایان می خواهند مطلبی را به سمع شما برسانند. گفتم من درخدمتم. گفتند می شه ما از شما یک خواهشی کنیم. گفتم بفرمایید. گفتند فردا انشاءالله شما برنامه مفصلی دارید؛ ضمنا گفتند جوانان ما ماشاء الله از اطراف آمده اند و مانور بزرگی دارید. گفتند؛ می شود رژه دختران را کنسل کنید.
گفتم: نه. گفتنم چنین اجازه ای ندارم. از همان ابتدا که حضرت امام این مسوولیت را به من دادم یکی از موضوعاتی که به من تأکید کردند این بود که به موازات بسیج برادران باید در بسیج خواهران هم فعالیت شود. این ها آموزش دیدند؛ زحمت کشیده شده است. واقعا همان طور که ما آقایان را آموزش می دادیم ؛ به خانم ها هم آموزش می دادیم. فردای آن روز در تبریز برنامه انجام شد، خواهران و برادران رژه رفتند؛ و من به تهران برگشتم. وقتی به زیارت حضرت امام رفتم و گزارشی دادم. سلام آقایان را رساندم و گفتم یک تقاضایی هم داشتند؛ که رژه بسیج خواهران را لغو کنم
ایشان نگذاشتند صحبت من تمام شود و با لحن انتقادی ای با نگرانی گفتند: لغو کردید؟
گفتم هرگز آقا! من انجام وظیفه کردم و به آقایان گفتم نمی توانم این کار را انجام دهم.
باید توضیح دهم که بسیج که آمادگی دفاعی است انحصار به نظامی گری ندارد
البته بخش مهمی از سازمان دهی ما بر اساس اقشار و صنوف بود. ما بسیج طلاب و روحانیون داشتیم؛ همچنانکه بسیج دانشگاهی و دانش آموزی داشتیم. بسییج اساتید دانشگاه ها و معلمان داشتیم؛ همچنان که بسیج اصناف و بسیج کارگری داشتیم.
مرکزی هم تأسیس شد, برای هدایت بسیج اقشار و صنوف. هر صنفی که شما فکر کنید؛ بسیج داشت. به راحتی اعلام می کردیم مثلا 300 اتوبوس به منطقه عملیاتی می رود و ما نیاز به چنین متخصصانی برای تعمیر و نگهداری این اتوبوس ها داریم. ما در همان جبهه جاهایی را تعبیه کرده بودیم که در همان جا اتوبوس را تعمیرو آماده نقل و انتقال نیرو می کردند. ما برای جذب نیروهای متخصص در همه ابعاد مورد نیاز جبهه از فنی و مهندسی و مخابرات و تعمیر سلاح گرفته تا موتور قایق ها دفتری داشتیم به نام جذب دفتر نیروهای متخصص.
شما قبل از عهده دار شدن مسوولیت بسیج هم به جبهه ها رفته بودید؟
من و آقای حاج محمدعلی انصاری قبل از این که خرمشهر سقوط کند؛ منطقه عملیاتی بودیم. بارها با هماهنگی سپاه احکامی دارم که؛ هم در جبهه های جنوب و هم در جبهه های غرب حاضر می شدیم. بعداز سقوط خرمشهر هم رفتیم آبادان که فکر می کردند من در آنجا گم شدم و از طریق رادیو مرا پیدا کردند.چون امکان تماس نبود. من یک روز آنجا ماندم. فکر می کردند که من گم شدم یا اسیر شدم. آبادان جدا بود؛ پل را که قطع کرده بودند؛ اگر خود آبادان را نیروهای عراقی فتح کرده بودند؛ خرمشهر به این زودی آزاد نمی شد. ما رفته بودیم ماهشهر از آنجا از طریق آبی با قایق رفتیم رسیدیم به خشکی جزیره مینوی آبادان و از آنجا رفتیم دیدیم ابادان اصلا خانه ای نیست. رفتیم منزل آقای جمی. اقای جمی از ابتدا آبادان بود؛ تا آخر جنگ. خانه ها را سوراخ کرده بودند؛ از طبقه های پایین نیروها می رفتند. با چنگ و دندان این شهر را حفظ کردند. بسیج و ژاندارمری سهم بالایی در حفظ آبادان داشتند.
آن روزها در سراسر جبهه اخلاص صفا و صداقت و پایمردی و ایثار حاکم بود و جبهه جای ریا و خوودنمایی نبود. خودی وجود نداشت. همه ما با هم بودیم و عمل به تکلیف و اعتقاد عمیق به نیل به احد الحسنین
جز معدود فرماندهان سپاه، ارتش بسیج، کمیته انقلاب، ژاندارمری، شهربانی و جهاد سازندگی، نیروهای مردمی قریب به اتفاق گمنامان عرصه ایثار و شهادت بودند. حشرهم الله حیا و میتا مع النبیین و الصدیقین و الشهدا و الصالحین خاصا الائمه المعصومین المنتجبین
بازخوانی نکات مهم نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب تا آغاز جنگ در گفت و گوی جماران با محمد علی رحمانی:بازنشر و تحلیل سند واقعی اظهارات امام خمینی در دیدار با سید محمود دعایی درباره دولت عراق/ علل آغاز جنگ و مخالفت امام با انحلال ارتش(اینجا را کلیک کنید)
سید محمود دعایی متن منتشرشده در برخی سایت ها و شبکه های اجتماعی را تکذیب کرد؛ پاسخ به یک شبهه مجازی در مورد امام و حمله صدام به ایران (اینجا را کلیک کنید)
در گفت و گو با روزنامه شرق صورت گرفت: روایت دعایی از دیدار با صدام (اینجا را کلیک کنید)
باز نشر یک نشست با حضور سید محمود دعایی و سید محمد صدر: صدر: ابراهیم یزدی 6 ماه قبل از جنگ، گفت: من به 14 دلیل می گویم صدام نمی تواند به ایران حمله کند/ دعایی: از نهضت آزادی به دلیل انتشار مطلبی خلاف گله دارم/ سبحانی: امام اجازه داد دیپلماسی صلح هم به صورت محرمانه دنبال شود (اینجا را کلیک کنید)
کذب محض است؛ توضیح دعایی درباره روایت عبدالعلی بازرگان درباره بی توجهی امام به هشدارهای دعایی درباره احتمال حمله عراق و گریهکردن او در حضور امام (اینجا را کلیک کنید)
پاسخ به اظهارات منتشر شده از مرحوم ابراهیم یزدی درباره انگیزههای تجاوز رژیم صدام به ایران+فایل صوتی توضیحات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی (اینجا را کلیک کنید)
بررسی طرح های پدافندی شاه، دولت موقت و بنی صدر در گفت و گو ی جماران با محسن رشید: معمای سکوت و سقوط در آغاز جنگ! (اینجا را کلیک کنید)
ناگفته های حجت الاسلام والمسلمین محمد علی رحمانی در گفت و گوی اختصاصی با جماران:
دستور دوجانبه امام خمینی برای مذاکره با صدام و آمادگی ارتش قبل از آغاز جنگ و عملکرد یکسویه دولت موقت و بنی صدر ابراهیم یزدی توضیح داد: چرا دولت موقت به رغم اطلاع از حمله عراق، با مهیا کردن ارتش ایران در مرز مخالفت کرد؟ (اینجا را کلیلک کنید)
بررسی نقل قول های نادرست منتسب به امام خمینی
نامه بازرگان به امام خمینی درباره دفاع مقدس؛ مفروضات سراسر اشتباه؛ نتیجه گیری هایی بس خطرناک(اینجا را کلیلک کنید)
پاسخ محمد درودیان، نویسنده و پژوهشگر جنگ ایران و عراق به آخرین گفت و گوی دکتر ابراهیم یزدی:
پاسخ درودیان به ابراهیم یزدی:مدعی هستید از حمله عراق خبر داشتید؛ آیا گزارشی به سازمان های مسئول، برای آمادگی دفاعی در برابر عراق، ارائه کردید؟(اینجا را کلیک کنید)
صحیفه خوانی در جماران / 1
علی اکبر محتشمی پور: تنها کسی که مخالف ادامه جنگ بود، امام بودند (اینجا را کلیلک کنید)
نقد نامه بازرگان به امام خمینی درباره ادامه جنگ بعداز فتح خرمشهر ـ امین کریم الدینی