دکتر علی بهرامیان در گفت و گو با جماران توضیح می دهد که چگونه مغرضانه، یا ناشیانه؛ سوء استفادههایی بزرگ در نوع قرائتهایی از پیامبر صلح و آزادی صورت میگیرد که سعی دارند او را تبدیل به پیامبر خشونت و جنگ نمایند. او در تحلیلهای خود به روشنی رد پای افسانه سرایی های سیاسی سیره نویسان، را در این قرائتهای ناشیانه یا مغرضانه نمایان میکند.
او مراجعات به غایت ناشیانه نویسندگان را به منابع سیره نویسان، قطعی تلقی کردن آن ها و نقصان مهارت های لازم در تفسیر متن را مورد نقد قرار می دهد.
تفسیر معنای جنگ و صلح در قرآن کریم و اندیشه و رفتار پیامبر گرامی اسلامی(ص) یکی از چالش برانگیز ترین مباحث در رسانه های امروز است.
«جماران» تا کنون این موضوع را با اندیشمندان مختلفی به بحث گذاشته و از مشارکت صاحبنظران در استمرار این بحث استقبال می کند. پیش از این گفتوگوهایی تفصیلی با دکتر محمد مهدی جعفری، آیت الله محمد علی ایازی و دکتر عبدالله ناصری انجام گرفت که به تحلیلی تاریخی درباره تدافعی بودن جهادهای پیامبر (ص) می پرداختند.
مروری بر گفت و گوهای گذشته:
در گفت و گوهای گذشته توضیح داده شد که امروز تقریبا هر ایرانی ای از متون و سخنرانی های مختلف عدد 30 سریه و 56 غزوه دوران حکومت پیامبر اکرم(ص) در مدینه النبی را خوانده یا شنیده است؛ اما جای تعجب است که چرا عدد 86 جنگ بارها و بارها تکرار می شود؛ اما این که کمتر از 400 نفر در تمامی این جنگ ها از دو طرف کشته می شود؛ بسیار به ندرت طرح می شود و این نکته مورد غفلت قرار می گیرد که بخش عمده ای از این برخوردها را می توان به مثابه یک درگیری جزئی مورد بررسی قرار داد. چنانکه دکتر محمد مهدی جعفری می گوید: امیرالمومنین(ع) بعد از فتح طائف مامور می شود که چند بتکده را که در اطراف طائف بود را از بین برد. هر کدام از این ها را یه سریه فرض کرده اند در حالی که هیچ یک از آنها در عالم واقع صورت یک جنگ را نداشته است.
به گفته دکتر ناصری در روایتی سقف این کشته ها به 86 نفر میرسد به روایتی دیگر کمتر از 400 نفر است، به گفته پروفسور محمد حمید الله در کتاب «غزوات پیامبر» این تعداد از 150 نفر بالاتر نمیرود. و به گفته استاد آیتی در کتابی با عنوان تاریخ پیامبر با ذکر اسامی برگرفته از تاریخ طبری کشته های دو طرف را سیصد و پنجاه نفر می داند. هر یک از این روایت ها که درست باشد، عددی است که تقریبا گزارشی از آن برای جامعه ما وجود ندارد.
دکتر ناصری توضیح میدهد که چگونه روایت صلح طلبی پیامبر(ص) قربانی اسرائیلیات تاریخی از جنگ های صدر اسلام شد و سید قطب و جریان های رادیکال چگونه قرآن را نادیده گرفتند!
آیت الله محمد علی ایازی توضیح میدهد ؛ بسیاری از مفاهیم و واژگان قرآن کریم معنایی متفاوت با آنچه که جامعه امروز از آن برداشت می کند دارد. او توضیح می دهد که مراد از قاتلوهم نه کشتن؛ بلکه جنگیدن است. در اندیشه اسلامی نه حرب و جنگ، بلکه جهاد معنا دارد و به روایت تاریخ، تمامی جهادهای پیامبر نه ابتدایی، بلکه تدافعی بودند. او تصریح می کند که در آیاتی که درباره مجاهده مسلمانان با کفار آمده است؛ کفار در قرآن معنایی غیر از کفر در اصطلاح فقهی دارد. کفار کسانی هستند که عناد و لجاج دارند و عهد خود را با مسلمانان شکسته و به جنگ روی آورده اند و و اگر نمی جنگند حق شهروندی آنان محفوظ است. از این رو هیچ یک از جهادهای پیامبر برای تغییر عقیده و اسلام آوردن کفار یا اهل کتاب و یا برای گسترش دامنه حاکمیت مسلمانان و کشورگشایی نبوده است.
مخاطبان این بحث در میانه دو تصویر قرار میگیرند؛ تصویری برساخته مستشرقین و گروههای تندرو و افراطی جهان اسلام که پیامبر را جنگ طلب توصیف میکنند؛ و تصویری محصول گزارشهای تاریخ نگاران جهان اسلام؛ که معتقدند نه تنها اسلام و قرآن ترویج خشونت نکرده بلکه همواره مروج صلح و دوستی بوده و حتی در سختترین شرایط که مسلمانان در آن گرفتار آمدهاند، توصیه به عدم خشونت داشته است.
مستشرقین مدعی میشوند که رسول گرامی اسلام (ص) در زمانی که قدرت نداشتهاند، دم از صلح و دوستی زدهاند و زمانی که قدرت سیاسی ـ اجتماعی داشتهاند به خشونت روی آورده و همچنین مدعی میشوند آیاتی که در این زمان یعنی در مدینه نازل شدهاند مروج خشونتاند.
اندیشمندان و تاریخ نگارانی در جهان اسلام اما، معتقدند پیامبر گرامی اسلام(ص) در اوج قدرت هم همین رویه را در پیش میگرفتهاند نمونه آن در فتح مکه رخ می دهد، به گونه ای که پیامبر(ص) گرامی اسلام تمام دشمنانش را میبخشد و عفو عمومی اعلام میکند. در عالم واقع، اسلام در همه شرایط مروج صلح و دوستی بوده است.
آنها مدعی اند واقعیت های تاریخی حاکی از تدافعی بودن تمام جنگ های پیامبر (ص) است و بر اعتبار عمیق صلح، دوستی، مدارا و آزادی در قرآن کریم و اندیشه های پیامبر اکرم (ص) تأکید میکنند و نگران از این که در گزارشها و تحولات امروز واقعیت همچنان در حاشیه قرار می گیرد؛ چنانکه ، از تصویر شمشیرهای نقش بسته بر پرچم عربستان سعودی گرفته تا انبوه گزارش های تصویری ـ خبری از خشونت و عدم عقلانیت حاکم بر رفتارهای جریان های تروریستی همچون القاعده و داعش، همواره چهره ای را از اسلام و مسلمانی بازنمایی می کند که فاصله ای فراوان با یافته های پژوهشگران از رخدادها و اندیشه حاکم بر روابط اجتماعی ـ سیاسی در صدر اسلام دارد.
شما را به مطالعه متن کامل گفت و گویی دعوت میکنیم، با دکتر علی بهرامیان مدرس تاریخ و عضو دائره المعارف بزرگ اسلامی درباره پیامبری میپردازیم که در ادبیات امام خمینی از پدری مهربان برای اولادش مهربان تر بر ملت های عالم توصیف میشد (صحیفه امام، ج15، ص:492و 493)
سه قرائت درباره جنگهای صدر اسلام را میتوان برشمرد. جمعی از پژوهشگران تاریخ اسلام معتقدند که جنگهای صدر اسلام همه تدافعی بوده و اصلا ابتدایی نبودهاند.
برخی از مستشرقین و نویسندگان دیگری که دیدگاه مخالفت یا ضد دینی دارند، مانند شجاع الدین شفا در نوشته هایی که ممکن است زیاد هم در فضای مجازی دست به دست شود؛ میگوید که نه به این صورت نیست و جنگ ابتدایی هم بوده و داشتهاند. مهمترین استدلالی هم که میآورند معطوف به جنگ خیبر و خندق با بنیقریظه و بنینظیر بوده. آیاتی هم که میآورند و به آن استناد میکنند آیات 39 تا 41 سوره حج است که اولین آیاتی است که درباره جنگ بیان شده و مهمترین آیهای هم که به آن تمسک می کنند. آیه معروف وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه است. ابتدا به عنوان یک مورخ بفرمایید که این قرائتهای مختلف درباره جنگهای پیامبر چگونه است.
در درجه اول باید توجه کرد که ما به چه منابعی رجوع میکنیم و آن منابع را چگونه میخوانیم. کار تحقیق در این زمینههابه مقدماتی نیاز دارد.این بحث که آیا اسلام یک دین خشن است یا نیست و شأن پیامبر در این قضیه چه بوده است؟ همه این مسائل، فارغ از اینکه ما مسلمان باشیم یا نباشیم و اساساً به دین خاصی عقیده داشته باشم، به این اصل اساسی برمیگردد که اصولاً چه منابعی در دست داریم. میان دو سوی ماجرا هم تفاوتی از این نظر نیست: چه آنهایی که شبههای میافکنند و چه آنهایی که میخواهند به شبهات پاسخ بدهند. البته چون به هرحال مبنا بر شبهه است، بحث عقیدتی و کلامی خواهد شد، امابنده قصد ندارم به شبههای پاسخ بدهم و به بسیاری از مسائل هم به عنوان شبهه نگاه نمیکنم یا تلقی شبهه از آنها ندارم.
تا آنجا که بنده اطلاع دارم، اغلب افراد اگر نگویم همه آنهایی که به طرق گوناگون قصد دارند عقاید مردم را سست کنند، دید آنها مبتنی بر غرض ورزی و تحریف منابع، یا تدلیس است، به این صورت که قسمتی را میبینند و قسمتی را رها میکنند و بهویژه از بیاطلاعی اشخاص بهرهبرداری میکنند.
گذشته از جنبه غرض و تحریف، اصولا مشکل عمده این است که اساساً مقدمات کار را درست نمیدانند. اینجا لازم است چند مقدمه را بیان کنم. ابتدا اینکه اساساً شناخت حوادث صدر اسلام و یکی دو سده اول هجری نیازمند تحقیق خیلی وسیع و بسیار عمیق است. البته هر دورهای از تاریخ ویژگیها و پیچیدگیهای خاص خود را دارد، اما در این قسمت، وظیفۀ ما بسیار سنگینتر است، چون با یک امر «مقدس» رو به رو هستیم.
به نظر بنده بدون اطلاع دقیق و درست و جزئی از سیر تاریخنگاری در دوره اسلامی، حاصل کار در زمینه این دوره تاریخی از نظر علمی بسیار نازل و در نتیجه کاملاً بی اهمیت خواهد بود. در این باره البته آثار بسیاری نوشته شده و تا حدی قضیه روشن است، اما درک درست از سیر گردآوری اخبار و روایات و مراحل تاریخ نگاری، در صورتی ممکن خواهد شد که محقق خود شخصاً و با مراجعه به انواع و اقسام مآخذ اصیل و اصلی، حوادث تاریخی را به خوبی و با دید انتقادی پیگیری کند و روایات را با هم بسنجد و از انعکاس رویدادها در زمانهای بعد هم تا حد ممکن اطلاع به دست آورد.
درباره تاریخ صدر اسلام دقت به این نکات ضرورت دارد که تدوین و کتابت تاریخ این دوره، در سالهای متأخر از عهد پیغمبر و حتی اصحاب اول نوشته شده است. بعد از آن خلافت دو سلسله اموی و عباسی بوده است و به ویژه دوره عباسی اهمیت خاص دارد، زیرا اخبار و روایات به طور عمده در زمان آنها به صورت مکتوب درآمد و اساسا کار کتابت و تصنیف به صورت گسترده در دوره آنها اوج گرفت. توجه داشته باشید که هر دو خلافت اموی و عباسی و حتی قبلتر از آن یعنی خلفای اول بعد از وفات پیامبر (ص)،غیر از حضرت امیر(ع)،مشروعیت خود را از پیامبر میگرفتند یا بهتر است بگویم که مشروعیت خود را به آن حضرت مستند میکردند و دائماً به استناد به قول یا عمل پیامبر دست کم در ظاهر نیاز داشتند و این موضوع در نشر و بسط اخبار و روایات از پیامبر تأثیر قطعی داشت. بنابراین،سخن گفتن و نوشتن ازتاریخ و فرهنگ این ادوار،بدون توجه به سیر سیرهنویسی و تاریخ،از نظر بنده اساساً لغو و بیهوده است و شیوه ارجاع و استفاده از مآخذ هم کاملا نشان میدهد که گوینده یا نویسنده چقدر برای این کار صلاحیت دارد. لازم نیست که حتماً یک نفر به سبب اعتقاد به اسلام آثار نویسندهای مانند شفا را نپسندد و نپذیرد، حتی یک دانشمند مسیحی یا یهودی هم حاضر نیست در اثر خود به او ارجاع دهد، چون اساساً این دست آثار از عالم تحقیق و پژوهش فرسنگها دور است.
درباره سیره پیامبر در میان منابع کهن، چند کتاب اختصاصی هست و اصلا سیره نویسی یکی از نقاط اصلی در تاریخنگاری دوره اسلامی است. مهمترین مأخذ در این زمینه، اثری است؛ فراهم آمده شخصی به نام محمد بن اسحاق، که در اواخر دوره بنیامیه و اوائل دوره بنی عباس زندگی میکرد.
روایات و کتاب ابناسحاق مأخذ بسیاری از مورخان و محدثان در طول این مدت بسیار طولانی بوده است، امثال طبری و بلاذُری و یعقوبی و کتاب سیره ابن هشام که نوشته یک عالم و ادیب مصری است، کمتر از نیم قرن بعد بر اساس همان سیره ابناسحاق پدید آمد. برای شناخت پیامبر یک سری منابع دیگر هم هست مثل مسانید و صحاح و در منابع شیعی، روایات مأثور از اهل بیت (ع).
با توجه به برخی اطلاعاتی که در دست داریم، اولین کسی که سیره پیامبر را به صورت گسترده جمعآوری کرد، ابناسحاق بود که تبار ایرانی داشت. به نظر بنده او سیره پیامبر را به گونهای تدوین کرد و نوشت که گویی خلفا جانشینان پیغمبر بودهاند و دنباله حکومت ایشان محسوب میشوند. البته این نظریه وجود داشت، اما شکل تاریخنگاری او به طور غیرمستقیم این نظریه را در نظر معاصران او و آیندگان تثبیت میکرد و بسا که کار خود او هم در ذیل آن نظریه جای بگیرد؛ بهویژه که او البته از روزگار جوانی در مدینه و جاهای گوناگون روایات حاکی از سیره پیامبر را گردآوری کرد، اما کتاب را به سفارش منصور عباسی نوشت و منصور که بسیار زیرک و سیاستمدار بود، به او گفت تاریخ را از زمان حضرت آدم تا زمان حال بنویسد و بدین ترتیب خلافت خود و خاندانش را در پی انبیاء تا پیامبر خاتم و دیگر فرمانروایان بزرگ شناخته آن روزگار قرار داد؛ و با توجه به این نکته اساسی که خلافت بنیامیه انحراف از اسلام بوده است ، او باید توضیح میداد؛ حالا که خلافت به دست خاندان پیامبر یعنی آل عباس افتاده، حق بر مدار خود قرار گرفته است.
ترتیب این سیره و تاریخنگاری به نحوی است که خوانندگان در طول تاریخ، از سیر بسط و گسترش قدرت سیاسی خلافت با پوشش اسلام مطلع میشدهاند، اما از روی آن نمیتوان دریافت که چرا اسلام باقی ماند.
اگر قرار باشد مسائل اعتقادی را کنار بگذاریم، تصویری که این سیره به ویژه از دوران مدینه از پیامبر نشان میدهد، با تصویر ایشان در دوره بعثت و قبل از آن بسیار متفاوت است.
منظورم این است که بنابر روح غالب بر این سیره،گویی پیغمبر اکرم بنیانگذار سلسلهای از خلفا بودهاند و جز بعضی اشارات به نزول آیات و از این قبیل که بسیار اندک است، نبوت و شئون وابسته به آن قدری در حاشیه قرار گرفته است. این نکتهای بسیار اساسی است که از آن غفلت میشود.
دلیل این امر نگارشی معطوف به اهداف و مقاصد سیاسی نویسنده بوده است .
دلیلش سیاسی است، برای آنها پیغمبر گویی بنیانگذار خلافت بوده است. ملاحظه کنید، در تاریخ کسانی بودهاند و معروف هم هستند که کارشان فتوحات و جهانگشایی بود، اما به طور کلی جهانگشایی یک جاهطلبی عقیم است، به این معنی که راه به جایی نمیبرد و بی سرانجام است و وقتی شخص فاتح سر بر بالین مرگ نهاد، امپراتوری او به راه دیگری میرود و بسا که اندک مدتی بعد فرو میریزد و جانشینان بر سر قدرت و ثروت به جان یکدیگر میافتند. این سیره و تاریخ حاکی از قدرت سیاسی هست، اما قدرت معنوی را کمتر نشان میدهد.
حرف من برسر این موضوع این است که آثاری که به آنها به عنوان مأخذ رجوع میکنیم، باید نقد و بررسی شوند و آنها را نمیتوان دربست پذیرفت و کار نقد و بررسی هم تخصص لازم دارد. میدانید که سیرهنویسی سه قسمت داشته است؛ یعنی از همان اول تدوین روایات و کتابت، این سه قسمت قابل شناسایی بود: المبتدا و المبعث و المغازی. در قسمت مغازی یعنی نبردهای دوره پیامبر، به اندازهای تمرکز بر حوادث و جنگهاست که شما کمتر متوجه ماموریت اخلاقی و الهی پیامبر میشوید. پرسش بنده این است که آن حوادث و جنگها، صرف نظر از جزئیات قابل نقد و بررسی، چقدر از سیره پیامبر را بازتاب میدهند؟ پیامبر بهعنوان یک الگوی اخلاقی و الهی و شرعی. بنابراین اخباری که در این سیرهها آمده است باید با دقت و از چند حیث بررسی بشود. یکی از حیث راویها، منظورم مراجعه تنها به کتابهای رجالی نیست،که ببینیم این فرد ثقه بوده است یا نه؟ احتمال بسیار هست که مبانی توثیق و تضعیف منابع رجالی این منظور را تامین نکند، منظورم این است که محقق خط سیر زندگی و نوع روایات یک راوی را بررسی کند. آیا او یک شایعه را روایت میکرده است؟ یا واقعاً از جایی خبری داشته؟ تعیین تکلیف خیلی از این مسائل دست کم به صراحت روشن نیست و با بررسیهای گسترده معلوم میشود و چه بسا هم که محقق در این زمینه به جایی هم نرسد.
نکته دوم این است که این روایتها باید از نظر سبک و سیاق و حتی کلمات خوب بررسی شوند. بنابر نشانههای متعدد، به ویژه در دوره اموی تا حد ممکن کوشش شد که به طرز بسیار موذیانهای سیمای پیغمبر اسلام را ملکوک کنند. این ماجرا قدری متناقض نماست، به این معنی که بخشی از نظام حاکم بر جامعه اسلامی، مشروعیت خود را به پیامبر مستند میکرد، اما در عین حال سیمای پیغمبر را هم ملکوک جلوه میداد و دراین راه از درست کردن، برجسته کردن و نشر اخبار با مقاصد خاص، از هیچ کوششی دریغ نداشت.
باید دانست که حدیث و روایت در این عهد همچون رسانه در روزگار ما بود و مانند روزنامه و صدا و سیما و دیگر رسانهها در جامعه عمل میکرد. بنابراین نشر یک حدیث و روایت خاص در واقع فکر حکومت را هم جلوه میداد. فکر نکنید که فقط در عهد ماست که نکتههایی در سیره پیامبر به قصد تشویه سیمای ایشان رواج داده میشود؛ بلکه در همان زمان هم این مسائل بود. اندکی بعد از پیغمبر و حتی زمانی که هنوز عایشه زنده بود و از او سوالهایی درباره پیغمبر میپرسیدند که گاهی او را عصبانی میکرد و میگفت که اینچنین نیست.
به ویژه هنگامی که مسئله فتوحات پیش آمد مسلمانان از همدیگر از نظر جغرافیایی دورتر شدند و دسترسیشان به کسانی که آگاهتر بودند کم شد و به این سبب، بیشتر شایعات غلبه پیدا کرد. به عنوان مثال، فکر کنم در مسند احمد بن حنبل دیدهام که فردی پیش عایشه آمد و از او پرسید حکم بول به صورت ایستاده چیست؟ عایشه در ابتدا گفت که درست نیست و بعد از او پرسید که نکند که برای شما روایت کردند که پیامبر این کار را میکرده؟ آن فرد گفت بله. عایشه گفت نه نه، ابداً اینچینین نیست. این نشان میدهد که در عهد خود آنها هم در حالی که اصحاب نزدیک پیامبر هنوز زنده بودند، افرادی چنین چیزهایی به پیغمبر نسبت میدادند.
بنابر این، بررسی این روایتها از نظر رجالی و سبکی ضروری است و این نه فقط درباره سیره پیغمبر بلکه بعدها در زمان خلفای نخستین و امیرالمومنین هم همینطور است. شما میتوانید تاریخ طبری و سیره ابنهشام را جلویتان بگذارید و هرچیزی را خواستید از درون آن استخراج کنید و بگویید، اما کار علمی و متقن از این طریق راه به جایی نمیبرد.
بسیاری روایتها و چیزهای دیگری هست که نشان میدهد که نفوذ شخصیت پیغمبر در حجاز آن زمان اصلاً ربطی به جنگ و نبرد و از این قبیل نداشت و اساسا تاثیر این قبیل مسائل از نظر معنوی حتی برعکس است. برای شما مثالی میزنم که شما آنها را در کتاب های رائج سیره پیدا نمیکنید.
در طبقات ابنسعد آمده است که پیغمبر از کوچهای رد میشد که اطفال در آن در حال بازی بودند. در بین آنها بچهای به نام ابوعمیر بود و پیغمبر گاهی اوقات با او صحبت میکرد. یک روز حضرت رد شد و ابوعمیر را ندید. بعد بچههای دیگر گفتند که ابوعمیر پرندهای یا بلبلی داشته که مرده و ناراحت است و به همین سبب امروز نیست. مطابق این روایت، پیغمبر وقتی ابوعمیر را دید، نهایت کوشش خود را به کار برد که این بچه را از آن حالت افسرده و غمناک در آورد. اما شما این نکتههای اخلاقی را در کتابهای رایج سیره مانند ابن هشام پیدا نمیکنید.
اینها لابه لای کتابها و منابعی است که این آقایان به آنها رجوع نمیکنند و نمیتوانند رجوع کنند. علاوه بر اینکه اساسا با غرض به سراغ تاریخ و سیره میروند. هدف پیامبر این بود که در درجه اول اساساً مظاهر شرک را از حجاز دور کند، عنصر تبلیغ هم بر خلاف تصور شبهه دوستان بسیار زیاد بود. در واقع این، شیوه سیره نویسی است که عملیات نظامی را تا این حد برجسته کرده است. گویی پیامبر اهداف خود را با شمشیر پیش میبرد، در حالی که قدرت معنوی را با شمشیر نمیتوان پیش برد و این نکته کاملا بدیهی است.
عرض بنده این است که کتابهای رائج و معروف سیره، آن قدرت معنوی را به درستی منتقل نمیکنند و شاید چنین قصدی هم نداشتهاند. به نظر بنده به کار بردن الفاظی مانند ابتدائی و ثانوی و دفاعی و از قبیل هم سرانجام در این قضیه راه به جایی نمیبرد. باید حوادث را در ظرف زمانی خود در نظر گرفت و آن هم با دقت و بررسی منابع. حتی عربیدانی هم تنها در این کار کافی نیست، یعنی شرط لازم هست اما شرط کافی نیست. به نظر بنده محقق باید الفاظ را سبکشناسی کند و راهی بیابد تا ببیند میتوان به این روایات استناد کرد؟ به اصطلاح در درجه اول باید روایات را «تاریخگذاری» کرد و این کاری است بسیار سخت و دشوار. ترتیب روایات در معروفترین کتابهای سیره و تاریخ به گونهای است که گویی پیغمبر بنیانگذار سلسلهای بوده است که از خودش شروع شده و بعد حکومت و خلافت به جانشینانش رسیده است.
این نقص بسیار بزرگی است که یک محقق و مؤلف هنوز نمیداند اساساً اینهایی که در دست دارد تا چه حد قابل استناد است. در زمانی که ابناسحاق این روایتها را جمعآوری میکرد، وسائل ثبت و ضبط مثل کاغذ بسیار اندک بود و بسیار گران بود. یک جنس کاغذی را از مصر میآوردند که آن هم به وفور در دست مردم نبود. در احوال ابن اسحاق هست که به مصر سفر کرد و من احتمال میدهم که این سفر به احتمال زیاد برای تهیه کاغذ بوده تا بتواند کتابش را ثبت و ضبط کند. بعدها از اواخر قرن دوم بود که کاغذ خیلی رائج شد و کتابت اوج گرفت. من غالبا رواج یکباره کاغذ را در جهان اسلام با ظهور اینترنت در زمان خودمان مقایسه میکنم. همانطور که اینترنت در زمان ما چهره جهان را تغییر داد، کاغذ هم در قرون اولیه همین کار را کرد. اما چه چیزی کتابت شد؟ تمام آن اخبار، شایعات و حرفها همه به کتابت درآمد و به دست ما رسید و البته در طول تاریخ مقدار عظیمی از آن از میان رفت. به هر حال، ما الان در مقابل چنین تُراثی واقع شدهایم و میبایست اینها را بسنجیم و جالبتر اینکه خاورشناسان در این کار از ما پیشروتر هستند.
آنها بیش از100 سال است که راجع به سیر سیرهنویسی و تاریخنگاری تحقیق کردهاند و هنوز هم مینویسند. همه اینها برای این است که کمابیش معلوم شود چه میزان از این مواریث قابل استناد است و از همه مهمتر تاریخ گذاری این روایات است، یعنی از روی متن خبر بتوانیم بفهمیم که این روایت در چه دورهای روایت شده است و چه میزان مرور زمان بر آن تاثیر نهاده است.
آقایان این مقدمات رانمیدانند یا نمیخواهند که بدانند. قصد آنها چیز دیگری است، اما خواننده و شنونده باید عاقل باشد و گمان نکند هر کس به ابن اسحاق و طبری و امثال اینها ارجاع داد،حق به جانب اوست. خود بنده مکرر دیدهام که آقایان طبری را باز میکنند و میگویند ببینید من دارم طبری را از رو میخوانم. یعنی چه؟ این درست نیست، تا زمانی که روایت درست نقد نشود، تا راوی خوب شناسایی نشود و روایات گوناگون سنجیده نشوند، قابل استناد نیست.
طبری در تاریخ خود افسانههای عجیب و غریب زیاد نقل کرده است که حتی در زمان خود او هم بسیاری از طبقه مورخان میدانستند که این روایات چیزی بیش از یک مشت قصه و افسانه،آن هم برای تأمین اهداف خاص نیست. مثلا در باب فتوحات اعراب در ایران به قدری افسانه از سیف بن عمر نقل کرده است که واقعاً جای تعجب دارد. بنده هنوز هم نتوانستهام این سیف بن عمر را که طبری بی اغراق صدها صفحه از او نقل کرده است درست بشناسم و بسیاری از محققان دیگر هم با بنده همداستان بودهاند. اساساًسیف بن عمر شخصیت مجهولی است و بنده در حال حاضر شک دارم که آیا خداوند متعال اساساً موجودی به نام سیف بن عمر خلق کرده بود تا این افسانهها را بنویسد و بعد به دست مورخ بنامی مثل طبری بیفتد؟ پاسخ به این پرسش خود انبوهی از مسائل دیگر را در پی میآورد. در ترجمه فارسی طبری اسناد اول روایات حذف شده است و بنابراین خواننده کمتر متوجه غث و ثمین روایات میشود.
همواره باید این را در نظر گرفت که پس از پیامبر افرادی در راس کار قرار گرفتند که از اسلام پایهای برای قدرت و مشروعیت درست کردند، یعنی حاکمیت پیغمبر را از آن خود کردند، نه تعالیم ایشان را.
یکی از بحثهایی به ویژه مستشرقین میکنند تفسیری از آیات مکی و مدنی است. آن ها این نقد را مطرح میکنند که آیانی که در مکه نازل میشود به نوعی آیاتی هستند که از رحمت و توحید بحث میکنند و آیات مدنی آیاتی است که از اجتماعیات بیشتر بحث میکنند و در ادامه آیات سوره حج را میگویند که آیات به جنگ میپردازند و ماهیتی متفاوت مییابند دراین باره چه تحلیلی دارید؟
ملاحظه کنید، مسیحیت به تعبیر خیلیها یکی از انساندوستترین ادیان است، اما وقتی که به دست حضرات پاپها و کاردینالها در قرون وسطی افتاد، سالها آدم میسوزاندند و الان هم ابایی از گفتن آن ندارند. بنابراین اینکه دین به دست چه کسی بیافتد و چه تلقی داشته باشد مهم است.
خود پیغمبر فرموده است:إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ،کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی. یعنی این کتاب با عترت فهمیده میشود. یعنی من و شما باید ببینیم تلقی امام صادق از آیات قرآن چه بوده است؟ اگر قرار بود که تلقی امام صادق هم نستجیربالله از بسیاری از آیات قرآن مانند پیروان خلافت در روزگار ما و خوارج و امثال خوارج در آن زمان باشد و کره زمین را با این ادبیات به دارالاسلام و دارالکفر تقسیم کنند، باید شیعیان دستور میدادند شمشیر به دست بگیرند و آدمکشی کنند، چرا نکردند؟ پاسخ به سوال است که مقصود پیامبر را از اینکه گفت که این دو با هماند، روشن میکند. یعنی عترت آموزگاران قرآناند و فهم و تفسیر آنهاست که باید جاری و ساری باشد. تعالیم ائمه همه بکلی خلاف آن چیزی است که آدمکشان روزگار ما از این آیات جلوه میدهند. من به طبقات بالای تشکیلات آنها کاری ندارم، اما گرفتاری عمده طبقات پایین تر این دستهجات این است که قرآن را بدون فعل و قول عترت میخوانند و میخواهند عمل کنند.
اصلا یکی از اساسیترین اختلافات امام علی(ع) با خوارج بر سر همین موضوع بود و زمانی که ابنعباس را میخواست بفرستد که با خوارج مذاکره کند گفت که با اینها با قرآن مذاکره نکن، بلکه با سیره پیغمبر با اینها بحث کن. یا به آنها گفت برای چه شمشیرتان را روی شانهتان گذاشتهاید و مردم را تکفیر میکنید؟ چه کسی به شما اینچنین اجازهای داده است؟ مگر میشود کسی که اقرار به مسلمانی کرده، امروز اقرار به کفر کند، شما هم گردنش را بزنید؟ حالا من را تکفیر کردهاید بقیه مردم را چرا تکفیر میکنید؟ چه کسی به شما این اجازه را داده است؟ چرا آدم میکشید؟ حضرت میخواست بگوید که هرکاری حساب و کتابی دارد و نمیشود که کسی بر اساس فهم خودش از آیه قرآن آدم بکشد. فقه یک دستگاه نظاممند است.
منظور حضرت از استناد به سیره پیغمبر این بود که ما قانون داریم. نه اینکه کسی قرآن را باز کند و بگوید قرآن فرموده که مشرکین را بکشید و من هم در عمل به قرآن،دهها نفر بیگناه را بکشم. کجای این عمل اسلامی است؟ کدام آیین و خدا و پیغمبر این را گفته است؟ مگر همه قرآن فقط آیات جهاد است، پس آیات دیگر در قرآن چه میشود؟
باید این را هم یادآوری کنم که در زمان خود پیغمبر هم تلقیها بسیار گوناگون بود. مثلا در اواخر عمر پیغمبر خالد بن ولید را برای تبلیغ اسلام به یمن فرستاد. برخی گفتهاند که حتی یک سال در آنجا ماند، اما کاری از پیش نبرد و برگشت. پیغمبر حضرت امیر را فرستاد ایشان بعد از چند ماه با بعضی از یمنیها برگشت و آنها اسلام آوردند. متاسفانه در تاریخ گفته نشده است که خالد چکار میکرده است که یمنیها اسلام نمیآوردند و علی بن ابیطالب چکار میکرد. این دو روش است.
نکته اساسی در اینجاست که خالد بن ولید در زمان فتوحات سردار بود، اما علی بن ابیطالب در خانهاش نشسته بود. در این زمان میتوانید حدس بزنید که چگونه اسلام خلافت پیش میرفته است.
در کتابی مربوط به دینهای جاده ابریشم آمده بود که در مناطقی مانند آسیای مرکزی و شمال خراسان فعلی دینهای مختلف زیاد بودند، ابراهیمی و غیر ابراهیمی و هریک جذابیتهایی داشتند، اما اسلام با همه اینها رقابت میکرد. خوب چگونه؟ با آدمکشی؟ با آدمکشی و خشونت که نتیجه برعکس میشود. تمام اقوام نیمه وحشی شمال آسیای مرکزی را ایرانیان به اسلام دعوت کردند، از چه طریقی؟ با افسانه سرایی و آدمکشی که چیزی باقی نمیماند. در جلد اول طبقات ابنسعد روایت جالبی دیدم با این مضمون، شخصی نزد پیامبر آمد و گفت من دور از شما هستم و اقوالی از شما نقل میشود که من نمیتوانم تحقیق کنم که آیا شما این را گفتهاید یا نگفتهاید. معیاری به من بده که من بتوانم بفهمم که آیا این را شما گفتهاید یا نگفتهاید؟ پیامبر گفت اگر سخنی به نقل از من شنیدی که دلت نرم شد و آرام و امیدوار شدی، بدان که من به آن سخن ازتو نزدیکترم، اما اگر چیزی شنیدی که دلت سخت شد و قلبت آن را نپذیرفت، بدان که من از آن گفته از تو دورترم.
بله اسلام و قرآن در یک شرایط تاریخی ظهور کرده است، اما آن چیزی که محکم قرآن است این نیست که نشان داده میشود وگرنه تا الان نمیماند. ببینید که پیامبر میگوید هر چه قلبت را رقیقتر کرد آن را من گفتهام. ببینید این معیار چقدر زیباست.
بنده به عنوان یک محقق در تاریخ این دوره نسبت به دام بنیامیه و بنیعباس هشدار میدهم. عرض کردم که بنیامیه به صورت موذیانه پیغمبر را ملکوک میکردند، اما در مورد حضرت علی(ع)دستشان باز بود. نه فقط بر منبرها لعنت میکردند و دشنام میدادند، بلکه اخبار زیادی هم ساختند و منتشر کردند. نه تنها حضرت علی(ع) حتی پدرش را هم ملکوک کردند. بلایی که بنیامیه و بنیعباس برسر ابوطالب آوردهاند کمتر نمونهای برای آن سراغ دارم. او را به یک آدم بی دین که جایگاهش در جهنم است تبدیل کردند. درواقع بنیامیه انتقام پیغمبر را از علی(ع) و پدرش گرفتند.
ببینید این احتیاج به تخصص و تجربه دارد. این اصل در مورد هر دوره تاریخی دیگری هم صادق است. مثلا شما اگر تاریخ زندیه را بخواهید بنویسید باز احتیاج به تخصص دارد. اما در مورد تاریخ دو سه قرن اول احتیاج به چندین تخصص و تتبع زیاد و البته تجربه در تحقیق دارد. به تعبیر استاد ما مرحوم دکتر زریاب باید لابهلای سطور خواند و از همه مهم تر اینکه یک محقق باید روح آزاد داشته باشد وانصاف و قصد برای کشف حقیقت.
این مطلب را هم اضافه کنم که اگر کسی به هر نحوی شخصیتهای مقدس دینی را از جامعه گرفت، این موضوع به طور قطع از نظر جوانب گوناگون آثاری خواهد داشت. یعنی اگر از یک جوان به هر دلیلی امام حسین(ع) را گرفتید، باید از حیث اخلاقی و رفتاری در او منتظر شرایط جدیدی باشید. سید الشهدا بخصوص به طور قطع یکی از مهمترین ارکان وحدت ملی ماست و هیچ شخصیتی به اندازه ایشان در جزئیترین قسمتها از فرهنگ عامه ایرانیان تا این حد رسوخ نداشته است.
همانطور که فرمودید هدف اسلام اخلاق بود. این تحلیل چه تأثیری در بحث ما دارد و شما چه نتیجهای از آن میگیرید؟
کاملاً محتمل است که کسی در روایات، علائم و نشانههایی ازخشونت ببیند، صرف نظر از درستی و نادرستی آن روایات، باید این موضوع را در نظر گرفت که پیام اصلی اسلام، مانند همه ادیان دیگر، چیز دیگری است و همان است که آن را نگه داشته است. برای اینکه طبع آدم سالم، به طور کلی خشونت را نمیپذیرد و آن را دوست ندارد. این را هم در نظر داشته باشید که تصویر و نقش پیامبر در ذهن مسلمانان اولیه بسیار قوی بوده است. در واقع با همه وجود درک میکردند که او یک نمونه عالی اخلاق است و فقط فرمانده یا رهبر یا حاکم نیست، بلکه همه جنبههای اخلاقی به نحو کافی و وافی در او جمع است. مثلا زهد او، تا آنجا که حتی به عایشه فرمود این پردهای که بر در خانه آویختهای مرا به یاد دنیا و زخارف دنیایی میاندازد، آن را از برابر چشم من دور کن. بنابراین مطمئن باشید که شخصیت اخلاقی ایشان در گسترش اسلام تأثیر قاطع داشت و بزرگان ما هم سعی کردهاند که وجوه گوناگون همین شخصیت اخلاقی را نشان دهند.
گفت و گو: خداداد خادم