نسل دانشجویان و طلبههای استبداد ستیز و استعمار شناسِ آن روزها، با هم به نقطه ی مشترکِ بزرگی رسیده بودند:« نه گفتن به استبدادِ داخلی و استعمارِ خارجی»! آتش خروشان خشم و یکیشدنِ آنها زود به سرانجام رسید و در بهمن ماه پنجاه و هفت، نسلِ دانشجویان و طلبه های انقلابی، صاحبِ یک انقلاب بزرگ شدند در حالی که هنوز در دهه های بیست و سیِ جوانیِ خود بودند!
1- آن شانزدهم آذر مشهور که امروز ما و شما برای پاسداشتِ آن اینجا کنار هم نشسته ایم، در سال هزار و سیصد و سی دو رخ داد؛ سالی که در بیست و هشت مردادماهِ آن، بریتانیا و امریکا یکی از تلخ ترین و در عینحال سادهترین کودتاهای تاریخ معاصر را در سرزمینمان علیه دولت منتخب مجلس رقم زدند: سرنگونیِ دولت دکتر محمد مصدق؛ همان ایرانیِ نخبه و سیاستمدارِ کارآزموده که خود، فرزندِ دانشگاه بود، و ماه ها قبل، در کنار یک مجتهدِ روشن اندیش و زمانه شناس یعنی آیت الله کاشانی، دست در دست مردم، به چپاولِ نفت این ثروت ملی ایرانیان پایان دادند و نهضت ملی شدن صنعت نفت را در ایران رقم زدند؛ اما از همان آغازِ این نهضت ملی، آشکار بود داستانِ زیاده خواهیِ قدرت های بیگانه، که ثروتهای خدادادی ملت های ضعیف را حقِ خود میدانند و حالا دست شان را از طلاهای سیاهِ خاک زرخیزِ ایران کوتاه میبینند به همینجا ختم نمیشود؛! در بیست و هشت مرداد سی و دو، شاهی که دیگر نماینده مردم اش نبود و با هواپیمای اختصاصی اش به غرب گریخته بود، با زورِ سرنیزه و جولانِ جاهلانِ چماقدار در خیابانهای شهر، به کشور بازگشت. پس از آن تابستان سیاه، جوان آگاهِ ایرانی در هوایی سنگین و نفسگیر از ترس و وحشت و نفرت و بیزاری تنفس میکرد؛ انبوهِ این خشمِ و سرخوردگیِ مظلومانه در پاییز همان سال، ابتدا در شانردهم مهر، و پس از آن در بیست و یکم آبان، مجالی برای فریاد کشیدن یافت، اما فوران این خشم ملی، در شانزدهم آذرِ آن سال، و در راهروهای دانشکدهی فنی دانشگاه تهران رقم خورد؛ ماموران نظامی و امنیتی که برای مهار اعتراضات به سفر فردای معاونِ وقت رییس جمهور امریکا به تهران و حضورش در دانشگاه تهران، شانزدهم آذر به دانشگاه ریخته بودند، در راهروهای دانشکدهی فنی، سه جوان معترض را به گلوله بستند! خفّت آورتر و تلخ تر، فردای آن روز، یعنی روز هفدهم آذر ماه بود! معاون رییس جمهور امریکا درپناه سرنیزه های پادشاهِ گوش به فرمانِ خود، واردِ همان دانشگاهی شد که دیروزاش خون سه جوانِ ایرانی بر زمین آن ریخته بود و در مراسمی در دانشکده ی حقوق، به او مدرکِ دکترای افتخاری داده شد!
2- بیست و پنجسال پس از آن واقعه دانشآموزی بودم که در حول و حوش 13 آبان 57 در خیابان انقلاب کتابهای شریعتی و مطهری پخش میکرد و شاهد مانور امنیتی نظامیان بود و دو سال بعد در همان ایام به همراه خواهر بزرگترش شبانه روز در مقابل سفارت سابق آمریکا منتظر افشاگریهای جدید بود و بارها پنجشنبه شبها به جلسه تفسیر قرآن و دعای کمیل سفارت میرفت و خود شاهد نزدیک جریان انقلاب فرهنگی و بسته شدن و بازگشایی دانشگاهها بود. در آن سالها در کنار برادر عزیزم سید محمد جعفری که مسئولیت سمعی و بصری دفتر تحکیم وحدت آن روزها را برعهده داشت با مفهوم جنبش دانشجویی ساخت یافته آشنا شدم و تصویر برداری از مراسم، کلاسها و وقایع دفتر تحکیم آغاز ورود من به سیاست به مفهوم آن دوران بود. سی سال بعد از آن واقعه، من دانشجوی جوانی بودم که مایل بودم تحصیل در حوزه و دانشگاه را یکجا تجربه کنم. امروز، نزدیک به سی و پنج سال است که همچنان ، هویت طلبگی را، در کنار هویتِ دانشجویی با خود بهمراه دارم: طلبه ای که از دین، خداجویی و استبدادستیزی را آموخته؛ و دانشجویی که، مطالعات سیاستگذاری در فرهنگ و ارتباطات و مواجهه با استعمار فرهنگی را وجهه همت خود قرار دادهاست.
نسل دانشجویان و طلبههای استبداد ستیز و استعمار شناسِ آن روزها، با هم به نقطه ی مشترکِ بزرگی رسیده بودند:« نه گفتن به استبدادِ داخلی و استعمارِ خارجی»! آتش خروشان خشم و یکیشدنِ آنها زود به سرانجام رسید و در بهمن ماه پنجاه و هفت، نسلِ دانشجویان و طلبه های انقلابی، صاحبِ یک انقلاب بزرگ شدند در حالی که هنوز در دهه های بیست و سیِ جوانیِ خود بودند! ما نسلِ جوانی بودیم که خیمه ی حوزه و سایبانِ دانشگاه، ما را زیر یک سقف جمع کرده بود، و حالا در روزگارِ پیروزی، هنوز به دانشگاه و حوزه به چشم یک حزب و پایگاه سیاسی نگاه میکردیم! امروز انقلابِ ما چهل ساله است، و من به عنوان یکی از شاهدان انقلاب و جنگ روبروی نگاه پرسشگر شما ایستادهام در حالیکه 54 سالگی را از سر گذراندهام و پس از سالها زندگی دانشگاهی در این ِ چهل ساله، بارها و بارها به چشم خود آسیب ها، آفت ها و خطراتی که حیاتِ طیبهی طلبگی، و زیستِ سالمِ دانشجویی را تهدید کرده به خوبی به چشم دیده است: در ابتدای انقلاب، در نبود احزابِ شناسنامه دار، دانشگاه ها نقش حزب ها و گروه های انقلابیِ حتی مسلّح را ایفا میکردند، و این به صلاحِ حرکتِ سالم دانشگاهی در جامعه نبود! تعطیلی موقت دانشگاه ها و بازتعریفِ نقشِ علمی و عملیِ این نهاد، همان رخدادی بود که به «انقلاب فرهنگی» مشهور شد! اما همهی ما میدانستیم و میدانیم این نام، بسیار بزرگتر و ایده آل تر از آن چیزی بود که در عمل رخ داد: در سالهای پس از انقلاب فرهنگی تا به امروز همواره این چند خطر بزرگ، زیستِ طلبه گی و دانشجویی را تهدید کرده و میکند:
3- آیا دانشگاه و یا حوزه محلِ عضوگیریِ احزاب سیاسی ست؟ آیا دانشجوی جوانی که به تازگی دبیرستان را به اتمام رسانده، به محض ورود به این دونهاد، به آن اندازه بینش و آگاهیِ لازم دست یافته که یک گروه یا یک جریان سیاسی را برگزیند و کنشگرِ فعالِ آن باشد؟ آیا این سواستفاده ی نهاد سیاست از نهاد دانشگاه نبوده و نیست؟! آیا دانشجو قرار است از آنچه در فضای سیاسی و خبریِ بیرون دانشگاه تولید میشود تاثیر بگیرد؟ یا قرار است او خود، در حوزه و یا دانشگاه به درجه ای از آگاهی برسدکه خودش صاحب دیدگاه شود، و خودِ او بر جامعه اش و نهادهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اش تاثیری شایسته و اصلاحگرانه بگذارد؟! و به راستی دانشجو و طلبه ی ما قرار است در روز فارغ التحصیلی خود چه فرقی با روز ورود اش کرده باشد؟ مگر قرارمان این نبوده و نیست که پرورش یافتگانِ حوزه و دانشگاهِ ما، هم صاحب نظر شده باشند، هم تواناییِ کُنش و عملِ درست را فراگرفته باشند؛ و هم به زنان و مردانی بدل شده باشند که به سرزمین خود عشق میورزند، و سودِ مردمِ سرزمینِ خود را بر سودِ شخصی و فردیِ خود ترجیح میدهند، و استقلال و آزادی های مشروع و قانویِ فردی و جمعیِ مردمِ خود را با هیچ چیز معامله نمیکنند؟! و مگر شانزدهم آذر همان روز «نه گفتن به استبدادِ داخلی و استعمارِ خارجی» نبوده و نیست؟! آری! اینگونه است و قرارما با هم از آن روز تا کنون همین بوده و هست! اما مگر میشود حرارت و اشتیاقِ پُرتاب و تبِ روزهای جوانی را نادیده گرفت؟! آن آتشِ سوزانِ عاطفه های زلال! آن حرارت و گرمای ایستادن ها و نه گفتن ها و پرسیدن ها از هرکسی و از هرچیزی که حس میکردیم و حس میکنید قدیمی و کهنه و ساکن و ایستاست! آری! ذاتِ دانشجو و طلبه ی جوان با این گرما و حرارت آمیخته است و این آتش را نمیشود انکار کرد و نادیده گرفت! اما شوربختانه همین آتشِ سوزان بود که در طول این ده ها سال، بعضی دانشجویان را در ابتدای مسیر، نیم پخته و کال از درختِ حوزه و دانشگاه چیده است، و مگر ندیده ایم و نمی بینیم که برخی دیگر را نیز در میانه ی راه در آتشِ خود سوزانده است و از دانشجویی و دانشگاه، برای آنان خاطره ای تلخ رقم زده است و رقم میزند؟!!.. پس مگر قرار ما پخته شدن و رسیده شدن نبود؟ امروز و پس از چهل سال که از عمر انقلاب میگذرد، تا چه اندازه میتوانیم ادعاکنیم که حوزه و دانشگاهِ ما زن و مردِ رسیده و ورزیده ای تربیت کرده، که آماده است با اراده ای جوان و تازه نفس، اصلاح را و تغییر را و رشد را و پیراستن و آراستنِ جامعه اش را با دستهای پرتوانش، و با اراده ی گرم و پرحرارت اش رقم بزند؟! دانشجویی که نیم پخته از درخت دانشگاه چیده شده، از دانشگاه نه به سوی جامعه بلکه مستقیم به سمت قدرت پل میزند. چنین قدرتجویی را زود میشود راضی کرد، و از او استقلال طلبی، آزادی خواهی، اصلاحگری اش را گرفت، و در عوض به او نامی داد! عنوانی داد! و به او گفت که باید اینگونه که تشخیص داده شده نظر بدهی، دست به عمل بزنی و حتی هزینه بدهی! به آن دانشجوی ناپخته و کال، آسان میتوان میانبُر زدن را، پایان نامه خریدن را، و پژوهش جعل کردن را، و زد و بندکردن را، در ازای رشد یک شبه و رفتن ره ده ساله در یک سال آموخت!
..و اما داستان آن دانشجوی دیگری را که در میانه ی راه، شعله های عاطفه و دردمندی اش، او را به انکارِ هر ساختار و هر فرهنگ و هرشخصیت و هویتی میکشاند که بوده و هست و اکنون برقرار است؛ داستان او تلخ تر است! عاطفه زلالِ او، دردمندیِ ناب و جوانِ او، راه را برصبوریِ آموختنِ پیچیدگی ها و دشواریِ واقعیت ها، و صبوریِ یافتنِ خردمندانه ی راهِ حل ها بسته است! و باز او چه ابزار و صید خوبی ست برای آن دسته از جریانها، گروه ها و بنگاه هایی که بیرونِ دانشگاه نشسته اند، اما اکنون در صندلی های انتخابی و انتصابی حضور ندارند و هدفشان تنها بازپس گرفتنِ صندلی هاست، به بهای آتش زدن در عاطفه های زلال و نابی که جوان است و تحملِ کوچکترین خطا و سستی و کژی و تیرهگی را ندارد! و کدام ساختار در جهان بوده و هست که ایراد نداشته باشد و نشود اندازه ای از نابخردی، تیرهگی و الودگیِ حتی کوچک را در گوشه و کنار آن ندید و حس نکرد؟! براحتی میشود آن نقطه های تیره را ثبت و ضبط کرد، و از لای صفحاتِ روزنامه ی جامعه برید و با تیترهای بزرگ و اندازه های درشت آنها را برای ذهن ها و روح های جوان و حساس به نمایش گذاشت!
4- آری! کالی و ناپختگی از یک سو، و سوختگی و زدگی از سوی دیگر، آفت های همچنان زنده ی این درختِ تنومندِ چهل ساله است!!!.. و براستی پس در کِی و کجا میتوان از پختگی سراغ گرفت؟ آیا دررسیدن
و براستی پس در کِی و کجا میتوان از پختگی سراغ گرفت؟ آیا دررسیدن به شکوهِ پختگی، و آرامشِ رسیدگی وجهِ غالبِ خروجی های امروز حوزه های ودانشگاه های ماست؟ و مسیر رسیدن به این رسیدگی از کدام کوره راه های سخت و آسان میگذرد؟ آیا در های و هوی نپخته ها و سوخته ها، چهره ی رسیده ها اصلاً دیده میشود و صدایشان به گوش ها میرسد؟! بقول آن شاعر معاصرمان:
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند، به پای هرزه علف های باغِ کال پرست..!!...
5- آن طلبه و دانشجوی جوانِ انقلابی و هم نسلانش، اکنون درست مثلِ من، هفتادساله و یا شصت و پنجاه ساله اند، و به حکمِ قانون باید به احترامِ نسلِ جوان و تازه نفسِ شما، ازصندلی هایشان برخیزند و شما و هم نسلانِ شما را دعوت به نشستن در جایگاه های خود کنند!!و.. و اما یک سوال بزرگ: شما و نسلِ شما چقدر آماده و رسیده و پخته اید تا بر روی این صندلی ها بنشینید؟ آیا آماده ی حمله ی ناگهانیِ یک دشمنِ ناجوانمردِ خارجی هستید؟ با کال ها و نپخته ها از یک طرف، و با روح های شعله ور و سوزانی که شیوه هایشان را نمی پسندید میخواهید چگونه رفتار کنید؟ آیا آماده ی شنیدنِ سخنان تند و گاه آزاردهنده ی شان هستید؟ آنقدر مدارا و تحمل را آموخته اید که با مخالفان خود با شیوهی خودِ آنها رفتار نکنید؟ با بلاهای ناگهانیِ طبیعی چه خواهید کرد؟ با بیماری های کهنه و مزمن در ساختارهای غلط و فراگیر اما پیچیده ی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که هر روز پیش پایتان سنگی و چاله ای خواهند گذاشت چه خواهید کرد؟ آیا آنقدر دانش و تجربه دارید که فرایندِ طولانی و سختِ اصلاح و ترمیمِ آرام و کم خطر را، با صبوری و مدارا به جلو ببرید؟ ...و سخن آخرم در روز دانشجوی سال هزار و سیصد و نود و هفت با شما تنها و تنها یک جمله بیشتر نیست:
« صندلی های گذشتگان آماده است؛ اگر به حق، خود را رسیده و پخته میبینید و حاضرید مسئولیت بپذیرید.»
-----------------------------------------------------------------------------
* این متن با عنوان 《متن سخنرانی ناتمام حسامالدین آشنا در روز دانشجو (16 آذر 97) دانشکده فنی دانشگاه تهران》در کانال تلگرامی نگارنده منتشر شده است.
* «روز دانشجو» در سال ۱۳۹۷ فضای دانشگاههای سراسر کشور را تحتالشعاع قرار داده بود، سپری شد. نکته قابل تأمل برای محافل سیاسی و رسانهای این بود که اگرچه سخنرانی مسعود پزشکیان نایب رئیس مجلس در تبریز نا تمام ماند یا برخی میهمانان همانند حسامالدین آشنا به دشواری سخنرانی خود را به پایان بردند، سه نامزد رقیب و البته ناکام حسن روحانی، در دانشگاههای بزرگ تهران میدان داری کردند. روز یکشنبه 17 آذر دانشگاه شهید بهشتی میزبان سید ابراهیم رئیسی تولیت آستان قدس رضوی بود و سعید جلیلی و محمدباقر قالیباف میهمان دانشگاه تهران. اگرچه از رقیب انتظاری نبود جز اینکه بگوید اگر او رئیس جمهوری میشد، دلار به 5 هزار تومان میرسید، اما شاید فضای بعد از انتخابات ایجاب میکرد با نگاهی مهربانتر به نامزدی که به نفع نامزد دیگر کنار رفته است، نگریسته شود...
ادامه مطلب را [اینجا] بخوانید