به گزارش جماران، حریم امام نوشت: حجتالاسلام و المسلمین رسول منتجبنیا، سیاستمدار اصلاحطلب، نماینده سابق مجلس شورای اسلامی، قائم مقام سابق و از اعضای مؤسس حزب اعتماد ملی، عضو سابق شورای مرکزی مجمع روحانیون مبارز و استاد سابق گروه فقه و حقوق دانشگاه شاهد است. او این روزها بیش از هر دورهای به ضرورت اصلاحات و اصلاحطلبی فکر میکند و به آینده اصلاحات امیدوار است.
مشروح گفت و گوی خبرنگار حریم امام با حجت الاسلام و المسلمین رسول منتجبنیا را در ادامه می خوانید:
موضوع گفت و گوی ما درباره اصلاح طلبی است. در ابتدا مایلیم تعریف شما را از اصلاح طلبی یا اصلاحات بدانیم. اساساً این واژه به عنوان یک طیف گسترده سیاسی تعریف مشخصی که هم جامع باشد و هم مانع، دارد؟
تعریف اصلاح طلبی در عرف جامعه ما نیاز به اشاره کردن یک تاریخچه بعد از انقلاب دارد تا روشن بشود این تعریف از چه زمانی و چگونه ابداع و رایج شد. ما بعد از پیروزی انقلاب، به لحاظ اینکه بنیانگذار اندیشه انقلابی و سیاسی دینی و بنیانگذار حکومت حضرت امام رضوان الله تعالی علیه بود و در واقع یاران و شاگردان و دوستان امام زیر چتر تربیتی امام پرورش پیدا کرده بودند و از تعالیم ایشان الهام میگرفتند، از این جهت نیروهای انقلابی را با عنوان نیروهای خط امام صدا می زدند و نامگذاری می کردند. خواسته یا ناخواسته این عنوان در جامعه ما رواج پیدا کرد و تا حضرت امام رضوان الله علیه بودند، کسانی که خودشان را پایبند اندیشه، دستور و رهنمود حضرت امام می دانستند بهعنوان خط امامی معروف شدند.
اگر به مجلس اول و دوم مراجعه کنید، می بینید در مجلس اول یک مجموعه مخلوط از اندیشه های مختلف بود؛ اما در میان این اندیشهها از چپ چپ تا راست راست و میانه بودند و مجموعه ای خودشان را مقید می دانستند که از امام و اندیشه های ایشان تبعیت کنند. در دوره دوم مجلس این مسأله بیشتر ظهور و بروز پیدا کرد. چون لیبرالها کنار زده شده بودند و مجلس در اختیار دو جناح قرار گرفته بود. آن موقع گفته بودند جناح بازار و جناح خط امام. من نمی خواهم بگویم که خط امام در انحصار فقط یک جناح بود و دیگران با امام ارتباطی نداشتند. اما می خواهم بگویم نحوه ارتباط این مجموعه با امام و بیت امام چگونه بود.
بنده خودم در دوره اول و دوم و سوم مجلس شورای اسلامی حضور داشتم، به خصوص در دوره دوم، همه ما گوش به زنگ بودیم که رهنمودی از امام و دستور از ایشان به دست بیاوریم و ما بتوانیم خودمان را با آن تنظیم کنیم. در واقع شاقول و معیار برای ما امام بود. دوستان ما در جناح مقابل، چنین تقیدی نداشتند. امام و انقلاب و نظام را قبول داشتند، اما حرفهای مختلفی هم می زدند و کارهای دیگری انجام می دادند و لذا این جناح که ما در آن بودیم، به عنوان جناح خط امام شناخته می شد. در مجالس سوم هم همین گونه بود. تا زمانی که امام رحلت فرمود و بعد تا دوره پنجم مجلس شورای اسلامی همچنان این قضیه وجود داشت.
در سال 1376 انتخابات دوم خرداد انجام گرفت و آقای سید محمد خاتمی که یکی از چهرههای اصلی خط امام بود، رئیس جمهور شد و جناح خط امام از آن پس به پیروزی رسید. بعد از موفقیت این جناح در انتخابات اقدامی صورت گرفت و آن اینکه تصمیم دوستان و کسانی که به آقای خاتمی نزدیک بودند، این شد تمامی افرادی که در انتخابات ریاست جمهوری فعال بودند و از آقای خاتمی حمایت کردند زیر یک چتر قرار بگیرند؛ فارغ از اینکه در کدام حزب و تشکیلات هستند. قرار هم بود که یک جبهه تشکیل بشود و من هم مدافع این بودم که جبهه تشکیل بشود تا همه را دور هم جمع کنیم و همه احزاب و تشکلها را به رسمیت بشناسیم. بعد از کلی جلسات و تصمیمات در نهایت به این جمعبندی رسیدیم که یک حزبی تشکیل بشود که نام او را حزب مشارکت گذاشتیم.
در این مجموعه نام خط امام تغییر پیدا کرد. در اینجا یک پرانتز باز کنم و مطلبی را خدمت شما عرض نمایم؛ شاید مفید باشد. در سال 1396 به اتفاق آقای دکتر روحانی خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و با ایشان دیدار کردیم. در آن جلسه من درباره خط امام و تاریخچه آن صحبتی به میان آوردم و گفتم که این جریان یعنی جریان اصلاح طلبی تا دوم خرداد به نام خط امام شناخته میشد. پس از دوم خرداد نام اصلاحات به خود گرفت. در آنجا عرض کردم که من به خاطر ندارم که چطور شد که خط امام تغییر پیدا کرد و به نام اصلاحات یا اصلاح طلبی مشهور شد. مقام معظم رهبری فرمود من به خاطر دارم. در آنجا نام یکی از افراد شاخص اصلاحطلب را ذکر کرد و فرمود که فلانی نام اصلاحات را روی خط امام گذاشت. از آن تاریخ به بعد نام سابق خط امام تبدیل شد به اصلاح طلبی.
وقتی اصلاحطلبی مطرح شد نه تعریف مشخصی از آن ارائه شد و نه ممیزه و تفاوت آن با خط امام و حتی با جناح مقابل مشخص شد. در جلسات تصمیم گیری هم هیچگاه این مسأله مطرح نشد ما نام اصلاحات را که برای این جریان اختصاص دادیم به چه معناست و چه تعریفی دارد. متأسفانه بدون تعریف واژه اصلاحات یا اصلاح طلبی رایج شد؛ اما همان موقع بنده در دولت اصلاحات و در مجلس اصلاحات به طور مکرر به دوستان تأکید داشتم که ما باید اصلاحات را تعریف و معنا کنیم. آیا اصلاحات مدنظر ما ریشه در قرآن دارد؟ کما اینکه آیه قرآن میفرماید: «إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ» یا اینکه ریشه در کلام معصومین دارد؟ کما اینکه امام حسین علیه السلام فرمود: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّه جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَه جَدِّی» یا اینکه این اصلاحطلبی ریشه در تعریف عرف کشورهای توسعه یافته و پیشرفته دارد. به هر حال آنها هم عدهای را با عنوان اصلاحطلب میدانند و عدهای را با عنوان رادیکال و برای اصلاحطلبی تعریف خاصی را بیان میکنند.
همان موقع گفتم که ما باید بر اساس موقعیت کشورمان و شرایط آن تعریفی از اصلاحطلبی به دست بدهیم؛ به خصوص اینکه اصلاحطلبی و اصلاحات یک گستره عظیم و بسیار بزرگ پیدا کرده است. همانطور که اشاره کردم بنا بود هر کسی به هر نوعی که در انتخابات دوم خرداد از جناب آقای سید محمد خاتمی حمایت کرده و به عبارت دیگر همفکر با دولت و این مجموعه بوده، در دایره اصلاحات بگنجد. این تعریف شامل نیروهای خط امام و نیروهای خالص و محض میشد که همیشه با حضرت امام بودند؛ حتی بعد از رحلت ایشان معیار و مبنا برای آنها نظرات حضرت امام بود و حتی کسانی که این تفکر را تا حدی قبول داشتند و تا حدی هم قبول نداشتند گاهی حتی کسانی که این تفکر، یعنی پیروی از خط امام را اصلاً قبول نداشتند، اما اصلاحات را به معنای راهکار و برونرفتی و به معنای رفع نواقص اشکالات میدانستند؛ به عبارت دیگر اصلاحطلبی عرض عریضی پیدا کرد که همه را شامل میشد.
خوب این اول ماجرا بود؛ یعنی مشکلآفرین بود. جریانی که اینقدر گسترده است و هیچ تعریفی برای آن ارائه نشده، نمیتواند به راحتی فعالیت سیاسی کند و در طول تاریخ با جناح مقابلش رقابت نماید. در اینجا لازم است به این مسأله هم اشاره کنم که البته اصولگرایی هم چنین مشکلی دارد. اصولگراهای آن زمان که در بازار و خط بازار بودند، تعریف مشخصی نداشتند؛ چون همه فعالان بازار اندیشه ای را مطرح کردند که وقتی نام اصولگرایی را بر خود گذاشتند، پس از آن هم مشخص نشد که این اصولگرایی یعنی چه و چه تعریفی دارد؟ اینکه فصل ممیز آنها با اصلاحطلبان چیست؟ به هر حال هیچ کدام از اینها طریق مشخصی نداشتند. بنابراین اگرچه اصلاحطلبی یک جهتی است، یک جریانی است که عدهای از افراد در آن به عنوان سمبل طرفدار اصلاح شناخته میشوند و دارای یک اندیشه خاص سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هستند، اما این اندیشه جمع و جور نشد و به صورت یک اندیشه منسجم در نیامد. اندیشه منسجم باید تعریف مشخصی داشته باشد.
هم اصلاحطلبان و هم از اصولگرایان باید بیایند و خود را باز تعریف کنند
با این حال کلیت جریان به عنوان یک جهت و یک فلشی است و کسانی که در دایره آن قرار دارند از اصولگرایان در عرف جامعه متمایز میشوند. هر چند در این حد هم کافی نیست. بنده معتقدم هم اصلاحطلبان و هم از اصولگرایان باید بیایند و خود را باز تعریف کنند و صراحتاً بگویند که به دنبال چه چیزی هستند. ظاهراً هر دو می گویند که ما در پی مردمسالاری دینی هستیم. اگر خط و مشی خود و اهداف خود را کاملاً و مشخصاً تعریف کنند دیگر بسیاری از اختلافات و سوءتفاهم ها خاتمه پیدا می کند یا دست کم تکلیف مردم با این دو دسته روشن میشود. در جمع بندی به سؤال اول شما عرض میکنم که اصلاحطلبی اگرچه یک جهت کلی و خاصی دارد، اما هیچگاه تعریف جامع و مانعی تاکنون نداشته است. حتماً باید اصلاحطلبان درصدد این باشند که اصلاحات را با همه مبانی ملی و دینی و مسائل بومی برای خودشان تعریف کنند تا جامعه بهتر بتواند نسبت به آنها تصمیم بگیرد.
به هر حال در همین حد که عدهای در جامعه خود را اصلاح طلب معرفی می کنند و خود را از طیف طرف مقابل جدا می کنند، به نظر می آید که اصلاحطلبی شاخصهایی دارد. آن شاخصها از نظر حضرتعالی کدامند؟
همانطور که گفتم اصلاحات تعریف جامع و مانعی ندارد. منطقیون میگویند که تعریف باید هم جامع باشد و هم مانع. جامع به این معنا که تمام زوایای آن را در بر بگیرد و مانع یعنی غیر از اجزای خودش را و چیزی به عنوان اغیار در برنگیرد. برای اصلاحات چنین تعریفی هنوز صورت نگرفته است؛ اما همانطور که عرض کردم یک شبحی از جریان اصلاحطلبی در جامعه شناخته میشود. اگر بخواهیم یکی از شاخصهای اصلاحطلبی در جامعه را معرفی کنیم میتوانیم به شاخصه «جمهوریت» و تکیه نظام بر رأی مردم اشاره کنیم. این چیزی است که در قانون اساسی ما هم آمده است و همه از آن صحبت میکنند و به اصطلاح از آن دم میزنند.
کسانی میگویند اعتبار و مشروعیت نظام به رأی و نظر مردم نیست
ما بهطور میانگین هر دو سال یکبار در کشور انتخابات داریم. هم انتخابات ریاست جمهوری و هم انتخابات مجلس شورای اسلامی و هم انتخابات مجلس خبرگان. با این حال کسانی در جامعه ما هستند که انتخابات را به رسمیت نمیشناسند و رأی مردم را تزئینی میدانند. اصلاحطلبان میگویند که اعتبار نظام و اعتبار و مشروعیت بر سرکار آمدن مسئولین با رأی و نظر مردم است. در مقابل هستند کسانی که میگویند اعتبار و مشروعیت نظام به رأی و نظر مردم نیست؛ بلکه صرفاً حقانیت مسئولان برای آنها اعتبار و مشروعیت به همراه دارد. حال اینکه این حقانیت از کجا و در کجا احراز میشود مرحوم آیتالله مشکینی مبحثی را مطرح کرد و بر سر زبانها آورد و در جوامع خصوصی هم مطرح است که به نظر می آید از آنجا و ایشان نشأت گرفته باشد.
ایشان میگفت: «ولی فقیه منصوب خداوند است و اعضای مجلس خبرگان او را انتخاب نمیکنند؛ بلکه او را کشف میکنند؛ یعنی آنکه خداوند او را برای رهبری یک جامعه انتخاب کرده است، اعضای مجلس خبرگان فقط او را کشف میکنند.» این سخن فارغ از اینکه درست یا غلط باشد به هر حال نظری است که عدهای به آن باور دارند. بنده معتقدم که این نظر بر خلاف نظر حضرت امام است و خود ایشان مخترع و مبدع نظریه ولایت فقیه بود. از طرف دیگر این سخن خلاف قانون اساسی است. قانون اساسی میگوید وقتی اعضای مجلس خبرگان کسی را به عنوان مجتهد دارای شرایط انتخاب کنند، آن شخص ولایت پیدا میکند.
یکی دیگر از شاخص هایی که میتوان برای اصلاحطلبی ذکر کرد، مسأله آزادیهای اجتماعی است. در بنیان فکری اصلاحطلبان سختگیری و فشار و اکراه جای ندارد. البته در اینجا من کاری به عملکرد آنان ندارم؛ اما اندیشه آنان این است که افراد باید آزادانه تصمیم بگیرند. ما باید جامعه را بهگونهای پیش ببریم و افراد را بهگونهای تربیت کنیم که خودشان انتخاب کنند و خودشان مسائل دینی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را برگزینند و ما هیچ وقت به آنها فشار وارد نکنیم. به هر حال این طیف از اصلاحطلبان دیدگاههای خاصی درباره اقتصاد دارند. در زمان حضرت امام ایده های اقتصادی مطرح شد و حتی قبل از دوم خرداد نیروهای خط امام به اقتصاد دولتی روی داشتند و نه اقتصاد بازار و آزاد؛ اما رفته رفته به این جمعبندی رسیدند که باید به بخش خصوصی توجه بیشتری داشته باشند و دخالت دولتی در اقتصاد را محدود کنند. در حال حاضر از دیدگاه اقتصادی اصلاحطلبان با آن موقع تفاوت زیادی دارد. اگر ما دولت زمان جنگ را با دولت فعلی مقایسه کنیم میبینیم که دیدگاه اصلاحطلبی بسیار متفاوت شده است. این تفاوت ممکن است در سیاست بین المللی و در سیاست فرهنگی و امور دیگر هم دیده بشود؛ همانطور که عرض کردم انسان میتواند نمونه هایی را به عنوان سرفصل ذکر کند؛ اما هیچ کدام از اینها به عنوان تعریف جامع و مانع اصلاحطلبی قلمداد نمیشود.
امام شخصیت استثنایی بود
مایلیم نظر حضرتعالی به عنوان یک فرد اصلاح طلب را درباره شخصیت حضرت امام و اندیشه های ایشان بدانیم.
حضرت امام رضوان الله تعالی علیه شخصیت استثنایی بود. فقیهی که بالغ بر 80 سال عمر داشت و در شرایط مختلف در حوزه علمیه رشد کرده و فعالیتهای سیاسی هم داشت. از زمان جوانی نسبت به مجلس، حکومت، دولت و مسائل بین المللی حساسیتهایی داشت. از زمانی که به عنوان مرجع تقلید و مدرس عالی رتبه حوزه علمیه شناخته شد، می بینیم که دیدگاه های جدیدی را مطرح کرد و تحولاتی ایجاد فرمود. سخنان حضرت امام در سال 1342 فصل جدیدی را بر روی مردم گشود. نگاه تازه ای را نسبت به اسلام و تشیع و جامعه به مردم ارائه فرمود. روزنه جدیدی و امیدی به روی دل مردم گشوده شد.
امام حدود پانزده سال در ایران و ترکیه و عراق و پاریس با مردم ارتباط برقرار کرد. هر چند از نظر فیزیکی از مردم دور بود، اما ارتباط با دل مردم بسیار نزدیک بود. مردم برای ایشان سر و دست می شکستند و شبها از طریق سایر رسانه ها سعی می کردند صحبتهای امام را بشنوند. یا اطلاعیه و بیانه ای از وی به دست بیاورند و نوار کاست را بیابند و در پنهانی آن را بشنوند. در طول تاریخ سابقه نداشت که مردم نسبت به یک مرجع تقلید اینقدر حساس و علاقمند بشوند و بخواهند به زوایای فکر ایشان پی ببرند. تا زمانی که مقدمات پیروزی انقلاب فراهم شد و امام آمد و این انقلاب را مدیریت کرد و در رأس امور قرار گرفت.
یکی از کارهایی که امام انجام داد و تقریباً در تاریخ سابقه نداشت، این بود که از دل آیات و روایات و فقه اسلامی نظام اجتماعی و قوانین مربوط به زندگی جمعی را استخراج کرد. نمیخواهم بگویم که هیچ عالم و فقیهی نبود که معتقد به نظام و حکومت اسلامی نبود. بله، بودند از علما، اما در حد نظر باقی ماندند و به پای عمل نرسیدند. فقط نظری دادند و رفتند. امام آمد و در قالب درس خارج فقه در نجف و طی جلسات متعددی کتاب ولایت فقیه را تدوین فرمود و از درون آیات و روایات حکومت دینی و اسلامی را استخراج کرد. به جامعه نشان داد که اسلام دینی نیست که در حاشیه زندگی انسانها باشد و کاری به زندگی جمعی و اجتماعی نداشته باشد. فقط مسائل عبادی و ارتباط انسان با خدا در اسلام مطرح نیست، بلکه اسلام دینی است که در ابعاد مختلف نظاممند است. این هنر و کار بزرگی بود که در تاریخ غیبت معصومین سابقه نداشت. مسأله دیگری که امام مطرح کرد این بود که نگاه مردم به اسلام و جامعه را تغییر بخشید. در واقع نگاه جدیدی را مطرح فرمود. مردم می دیدند که شخصیتی که هم فیلسوف است و هم عارف و مفسر و فقیه، حال آمده و وارد سیاست شده است و بهگونهای اسلام را مطرح میکند که همه سیاستمداران و اندیشمندان جهان متحیر او شدند. می گفتند این پیرمرد از کجا آمده و چگونه حرف می زند.
به هر حال امام شخصیت استثنایی و فوق العاده ای بود. البته نمیخواهم ایشان را به صورت مطلق معرفی کنم؛ چون هیچ کس مطلق نیست. اما در میان بزرگان و مصلحان و علمای بزرگی که در طول تاریخ درخشیدند و تحولی ایجاد کردند، به گمانم امام موفقترین آنها بود؛ چون توانست یک جامعه ای را متحول کند و در اثر تحول این جامعه دنیای امروز را متحول کند. معتقدم اگر امام و فکر ایشان زنده بود و در جامعه امروزی منتشر و ترویج می شد، ما شاهد تحولات بسیار بزرگی در سطح جهان بودیم. تحولاتی که امروزه شاهد آنها نیستیم. البته ما در کشور شاهد پیشرفتهای عظیمی بوده ایم و نمی توان آنها را انکار کرد.
بنابراین بنده معتقدم که امام موهبت الهی بود. فرد استثنایی بود که بخشی از این شخصیت مربوط به شایستگی و لیاقت خودشان است و بخشی دیگر مربوط به عنایت الهی. خداوند متعال به ایشان کمک کرد و توانست که در این وادی موفقیت و پیروزی را به دست بیاورد. امام در عین پیروزی و عظمت نیاز به تکمیل و ادامه راه داشت. شما در صحبتها و نوشته های امام و وصیتنامه ایشان می بینید که می فرماید ما اول راه هستیم. بزرگان باید بیایند و این راه را ادامه بدهند. در جامعه بشری اصلاً ایستایی مطرح نیست و به همان اندازه که انسانها میآیند و می روند تحولات عظیمی در جامعه به وجود می آید. یک رهبر و اندیشه آن باید رو به تکامل باشد. همیشه خودش را با جامعه وفق بدهد و بلکه جلوتر از جامعه باشد.
من معتقدم امام تا زنده بود خودش در مسیر تکامل قرار داشت. شما امام قبل از 15 خرداد 1342 با بعد از آن را متفاوت می بینید. امام قبل از پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب متفاوت بود. امام در اوایل پیروزی تا اواخر آن متفاوت بود. اما جالب اینکه امام هیچگاه فکرش پیر نمی شد، بلکه همیشه جوان بود. من همیشه تعجب می کردم وقتی می دیدم این پیرمرد صحبت می کرد، گویی یک جوان سیساله و پرانرژی و مسلط بر همه امور دارد صحبت می کند. با روحیه بلند و قدرت انرژی فوقالعاده و به روز هم بود. وقتی چیزی می نوشت، بدون هیچ مسأله ای قلم به دست می گرفت و بیانیه یا وصیتنامه ای می نوشت. وقتی کسی در این سن قلم به دست می گیرد، باید اغلاطی داشته باشد و باید به او کمک کنند. اما نگاه می کنیم و می بینیم که قلم امام به روز است و جملات و تعابیر ایشان کاملاً پخته و به روز است.
از همه اینها بر می آید که امام شخصیت فوق العاده ای داشت و باید این موهبت الهی را حفظ و تکمیل کرد. ما درصدد این نباشیم و بگوییم ما چون می خواهیم به روز باشیم باید سرمایه های گذشته را کنار بگذاریم و به سمت سرمایه جدید برویم. انسان عاقل و خردمند کسی است که آنچه دارد حفظ می کند و از آن استفاده می کند و درصدد تحصیل چیزهایی می شود که ندارد. ما امام را به عنوان سرمایه بزرگ داریم. اگر از سال 1341 یا 1342 تا زمان رحلت ایشان حساب کنیم، می بینیم که در این مدت حدود پانزده سال قبل از پیروزی انقلاب و ده سال بعد از پیروزی انقلاب، سخنان بسیاری گفته و سیره و سنتی داشته است.
همه اینها برای ما سرمایه بزرگی است. علمای ما اگر این توان را داشته باشند و بیایند راههایی که امام نیمه تمام گذاشت، آن را به اتمام برسانند. سخنان امام را بتوانند تکمیل کنند. بعضی از مراجع در مسائل فقهی و اجتماعی تلاش میکردند که واقعاً به این فکر امام کمک می کردند تا جامعیت پیدا کند. اما اکثریت در پی این نیستند. بلکه به دنبال این هستند که کارهای روزمره حوزوی را دنبال کنند. خدا آیت الله صانعی را رحمت کند. ایشان کسی بود که داشت فکر امام را در جامعه پیاده می کرد. آنچه امام به عنوان یک فقیه و مجتهد می گفت اسلام می تواند مشکلات کشور و جامعه را حل کند، آیت الله صانعی در جامعه مطرح می کرد. بسیاری از مسائل را امام نرسید به لحاظ فقهی به سرانجام برساند، اما ایشان به عنوان یکی از شاگردان امام آن مسائل را بررسی و تلاش کرد و در قالب فتوا درآورد. فتاوای مرحوم آیتالله صانعی فتاوای به روزی بود.
معتقدم تا زمانی که کسانی با این اندیشه همراه امام هستند، باید تلاش کنند این فکر و اندیشه را تقویت کنند و همیشه به روز باشند و نگذارند آن کهنه بشود.
برداشتی که ما از اصلاحات داریم، برداشت یا تعریفی نیست که در غرب وجود دارد
نکته ای در فرمایشات شما بود که به آن میپردازیم؛ شما اصلاحات را در تکمیل اندیشههای امام میدانید. در واقع ما میخواهیم بدانیم شما چه نسبتی بین اصلاحات و اندیشه امام میبینید؟
در ابتدا باید مفهوم اصلاحات را تعریف کنیم. برداشتی که ما از اصلاحات داریم، برداشت یا تعریفی نیست که در غرب وجود دارد. اصلاحات را نمیتوان بدون توجه به مبانی دینی و چهارچوبهای مذهبی یا مسائل دینی یا حتی فارغ از مسائل بومی تعریف کرد. مراد ما از اصلاحات به این معناست که باید اساس و بنیان انقلاب را قبول داشته باشیم. نظام برآمده از انقلاب اسلامی است. نظامی که بنیانگذار آن شخصی به نام امام خمینی(س) است و برآمده از رأی مردم است. طبیعی است نظامی که از آن 43 سال گذشته ممکن است در مسیر خود با مشکلات، ایرادات و نواقصی مواجه شود. حال ممکن است سؤال پیش آید چگونه باید این نواقص را رفع کنیم؟ با چه معیاری؟ جواب، با معیار فرمایشات امام. نمیشود ما نظام را از امام بگیریم، اما یک تئوریسینی بیاید بگوید که نظام را من تعریف میکنم. نظامی که در آن رأی مردم جایگاهی ندارد. این نظام امام نیست. نظام جمهوری اسلامی مبتنی بر رأی مردم است. نظامی که مردم در راهپیمایی خود آن را ایجاد کردند و همانطور که در قانون اساسی آمده است برآمده از رأی مردم است. ما این نظام را قبول داریم. نظامی که در آن مسئولان از شخص اول یعنی رهبری تا فردی که عضوی از شورای اسلامی در یک روستا است، همگی مسئولیت خود را از رأی مردم گرفتهاند. همان چیزی که قانون اساسی میگوید.
اصلاحات بر مبنای اندیشه حضرت امام است
همانطور گفتم ما این نظام را قبول داریم اما مشخص است وقتی بیش از چهل و اندی از عمر آن گذشته نیاز به پالایش دارد، نیاز به اصلاحات دارد. نیازمند به نظارت است. باید نیروهایی حضور داشته باشند که نظارت کنند تا نظام از مسیر خودش که همان مسیر انقلاب و آرمانهای انقلاب است خارج نشود. ما و دوستان همفکر ما، تلقی ساختارشکنانه و خروج از مسیر انقلاب، یا نادیده گرفتن چهارچوبهای انقلاب و نظام را نداشته و نخواهیم داشت. حرکاتی که تحت عنوان اصلاحات و یا انقلابی گری یا تحت هر عنوانی این بنیان را نادیده بگیرد و مسیرش را عوض کند، این حرکات، حرکتی انحرافی است؛ حرکت اصلاحی نیست و در معنای تقابل و براندازی نظام است.
اصلاحات هرگز به این معنا نیست. پس اصلاحات بر مبنای اندیشه حضرت امام است و در چهارچوبی که امام برای نظام ترسیم کرده و همینطور قانون اساسی ترسیم کرده است. جلوی این انحرافات و لغزشها را میگیرد.
سؤالی بعدی که مطرح میشود، این است که چه چیزهایی ممکن است یک اصلاحطلب را از مسیر اصلاحطلبی خارج کند؟
ببینید، اصلاحات یک سری اصول و اقتضائاتی دارد. البته فرقی نمیکند، چه اصولگرایی و چه اصلاحطلبی یک سری قواعد و اصولی دارد. کسی که ادعای اصلاحطلبی میکند باید از خودش شروع کند، فکرش باید اصلاحطلبی باشد. فرد اصلاحطلب باید از زندگی شخصی خودش و خانوادهاش شروع کند. معنا ندارد فردی دم از اصلاحطلبی و مردمسالاری بزند اما از مردم فاصله بگیرد و زندگی اشرافی و به دور از چشم مردم داشته باشد. از مردم فاصله بگیرد و با آنها ارتباط نداشته باشد. من بارها گفتهام به شدت مخالفم با افرادی که دم از اصلاحات میزنند اما در بهترین و بالاترین نقاط شهری زندگی میکنند. این فریب است. ببینید امام چقدر بر ساده زیستی تأکید داشتند، مسئولین باید سادهزیست باشند. چرا سران اصلاحطلب و مسئولین در میان مردم زندگی نمیکنند؟ مگر ما از مردم میترسیم؟ ما میخواهیم برای مردم کار کنیم.
یکی دیگر از محورهای اصلاحطلبی عدالت و انصاف است. عدالت و انصاف در بطن اصلاحات است. عدالت یعنی هر چیزی باید در جای خود قرار بگیرد. انصاف یعنی هرکسی معیار و ملاک را خودش قرار دهد. هر آنچه برای خود میپسندد برای دیگری بپسندد و هرچه برای خود نمیپسندد برای دیگری هم نپسندد.
محور دیگر رعایت مصالح کشور و منافع ملی است. ما مدعی اصلاح هستیم. چه چیزی را باید اصلاح کنیم؟ کشور و مصلحت کشور را. ما باید منافع ملت را تأمین کنیم. نه خواستهای شخصی و باندی خودمان را. باید جانب منافع ملت را نگه داریم.
محور دیگر پرهیز از رانتخواری و فساد آفرینی است. یک اصلاحطلب نمیتواند رانتخوار باشد، نمیتواند اهل اختلاس باشد و دم از اصلاحات بزند. اختلاس و استفاده از رانت و مجراهای غیرقانونی از مظاهر فساد است.
محور دیگر همانطور که قبلتر گفته شد، حفظ چهارچوب نظام است. اصلاحات فرع بر قبول نظام است. ما نمیتوانیم بگوییم داریم اصلاح میکنیم اما نظام را قبول نداریم و اقدامات، اعمال و سخنان ساختارشکنانه داشته باشیم. البته گاهی ممکن است ما بگوییم قانون باید اصلاح شود. یا حتی در قانون اساسی باید بازنگری ایجاد شود. قوانین مصوب مجلس باید تغییر کند و یا دولت باید عوض شود یا مسئولین باید تغییر پیدا کنند.. بله این حرفها درست است. اینها ساختارشکنی نیست و میشود اسمش را اصلاحات گذاشت. اما اگر ما دم از اصلاحطلبی بزنیم ولی بگوییم ما نظام را قبول نداریم. پس چه چیزی را میخواهیم اصلاح کنیم؟ مانند افرادی که دم از انقلابیگری میزنند و میگویند و ما باید انقلاب کنیم و نظام را زیر و رو کنیم. مثل برخی از گروههای تندرو رادیکال که اسم حزبالله را هم روی خود میگذارند. اینها حرکتشان ساختارشکنانه است و به هیچ وجه حرفهایشان قابل قبول نیست. چه مدعی اصلاحطلبی باشند و چه مدعی انقلابی گری باشند.
اما نکته آخر که متذکر میشوم این است که اصلاحطلب باید بعد معنوی و دینی خود را تقویت کند. این چیزی است که ما در دوران هشت ساله اصلاحات که خود من هم در آن دخالت داشتم بارها به دوستان گفتیم ما باید مسائل اسلامی را در رأس امور بگذاریم. ما مسلمانیم، شیعه هستیم و در میان مردم مسلمان زندگی میکنیم. نمیشود دم از اصلاحات بزنیم اما نسبت به امور دینی بیتفاوت باشیم. یا مسائل دینی برایمان کمرنگ باشد. متأسفانه برخی اشتباهات از طرف برخی از دوستان صورت گرفت و یا در سخنان و گفتارشان مشاهده شد و رقبا هم این اشتباهات را دستاویزی قرار دادند و ضربه زدند به اصلاحات.
مقصود این است که یک اصلاحطلب در کشور جمهوری اسلامی ایران باید در بعد تقوا، دینداری و در رعایت وظایف شرعی و دینی سرآمد باشد. یک اصلاحطلب نمیتواند گناهان بزرگ و علنی را مرتکب شود و به واجبات بیتوجه باشد و یا در مجموع به بعد دینی و معنوی بیتوجه باشد.