می خواهم به این نکته اشاره کنم که اینها نتیجه روشنگری امام بود که علما و مردم و مبارزین معتقد بودند فقیه جامع الشرایطِ روشن بین و روشنگر و آشنای به زمان، مجاهد، شجاع، فقیه که مجتهدین زیادی در حوزه پای درس ایشان مینشینند، مانند حضرت امام وجود ندارد.
به گزارش جماران، حریم امام نوشت: حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی رحمانی روحانی سیاستمدار و مبارزی است که دوران پهلوی تحت تعقیب ساواک قرار داشت. وی در زمان تبعید امام به عراق از شاگردان و همراهان ایشان بود. رحمانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز از اعضای دفتر امام بوده و در دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق فرماندهی بسیج مستضعفین و مسئولیت ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی به جبههها و سپس سازمان عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی را برعهده داشت. رحمانی از اعضای مؤسس مجمع روحانیون مبارز و عضو ارشد شورای مرکزی آن است. آنچه در ادامه می خوانید گفتگوی هفته نامه حریم امام با ایشان در باره سیره بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در مقاطع مختلف نهضت است:
به نظر میرسد برای شروع گفتگو در باره سیره حضرت امام، خوب است در باره یکی از اقدامات مهم حضرت امام در طول مبارزات اشاره کنیم که نقش اساسی و کلیدی در پیروزی نهضت داشته و سنگ بنای مبارزات لقب گرفته و آن «روشنگری امام» در همه زمینهها از جمله مذهبی، فرهنگی و سیاسی است. این موضوع را چگونه بررسی میفرمایید؟
بزرگان و شخصیتهای علمی چه در عرصه فقه و چه در عرصه فلسفه و یا علوم سیاسی و اجتماعی درباره عظمت و جایگاه رفیع حضرت امام سخنهای بسیار گفتهاند و بنده کوچکتر از آنم که بخواهم در رابطه با سیره عملی، عظمت علمی، مجاهدات امام و جایگاه عالی اندیشههای ایشان سخن بگویم.
اما این را بخوبی میدانیم که رهبر کبیر و معمار انقلاب اسلامی در انتهای قرن بیستم اقدامی کرد که نه از باب مبالغه، در هیچ یک از مقاطع تاریخی ما جز صدر اسلام سابقه ندارد. حضرت امام در مناسبتی یک جملهای فرمودند که «خداوند ما را یاری کرد». ودر ادامه میفرماید من از همه این تقاضا را دارم که بررسی کنند ملت ایران در برابر پادشاهی قدرتمند که ژاندارم منطقه بود و همه قدرتهای بزرگ اعم از آمریکا و شوروی و غرب به دلیل منافع شان از او حمایت میکردند، چگونه به پیروزی رسیده اند؟! وقتی فکر میکنیم میبینیم که واقعا کار مردم ایران، کار ساده نبود.
در کشوری که 63 هزار مستشار در سطوح مختلف نظامی، سیاسی و سفارتخانههای متعدد فعال بودند که البته همه آنها برای خوشگذرانی صِرف به ایران نیامده بودند! وبا همکاری مستقیم موساد در رابطه با اطلاعات و اطلاع رسانی و کسانی که برای این کار تربیت شده بودند، فعالیت میکرده و آموزشهای دراز مدت دیده بودند. در چنین مقطعی که کشور ایران جزیره ثباتی در خاورمیانه محسوب میشد و تکیه گاه بزرگی برای استعمار بود، این انقلاب به رهبری امام و با همراهی مردم انجام شد. برای این است که امام میفرماید «خداوند ما را یاری کرد»! در جای دیگر میفرمایند ما با دست خالی با همه قدرتها مبارزه کردیم! نه سلاح داشتیم و نه عناصر مسلح! امام تنها از طریق دعوت و روشنگری و بوسیله مردم خداجوی قیام کرد. بحق و نه به شعار، در ایران دوره پهلوی آزادی مفهومی نداشت. در زمانهای زندگی میکردیم که رژیم، آخوندهای درباری را انتخاب میکرد که بیایند در باره اقدامات ملوکانه شاه صحبت کنند! بعنوان مثال بگویند که انقلاب سفید این است و فواید آن چنین است! و اتفاقا از اشخاصی که سخنور توانمند بودند استفاده میکردند.
بخاطر دارم در آن زمان رژیم فردی بنام کوزه کنانی را به شهر ما فرستاد؛ در شب اول حدود چهار هزار نفر پای سخنانش جمع شدند! وی سخنور خوبی بود. سخنرانی شب اول او همه جا پخش شد؛ شبهای بعد افراد اضافه شدند! این آقا از شب سوم شروع کرد علیه حضرت امام و روحانیت مرتجع حرف زدن! پدر من با چند نفر از دوستانش دیدند که باید کاری بکنند. لذا به ما جوانترها میگفتند بروید به فلان ریش سفید که پای سخنان آن آقا نشسته بگوئید که بیاید بیرون از جلسه! وقتی مردم میدیدند که فلان کاسب متدین و یا فلان فرد متعهد و معتمد، جلسه سخنرانی را ترک کرد، کم کم از تعداد مستمعین کم میشد. موضوع به گونهای پیش رفت که شب ششم تعداد نفرات حاضر در سخنرانی به کمتر از سیصد نفر رسید. وقتی روشنگری صورت میگرفت و مردم میفهمیدند که آن فرد برای چه آمده و سخنرانی میکند! و یا آنکه وقتی مردم فهمیدند که سخنران دارد دین را تحریف میکند، جلسه سخنرانی را ترک کردند. چنین شرایطی بر کشور حاکم بود. روشنگریهای امام به همه جای کشور اثر کرد. مردم کم کم بیدار شدند و شروع به مقابله با رژیم کردند. رژیم هم راهی نداشت جز اینکه حضرت امام را تبعید کند. تبعید کرد چون اثر داشت. اگر بی اثر بود که تبعید نمیشد! در آن زمان آمریکا مخصوصا به شاه ابلاغ کرد که کار امام رضوان الله را تمام کنند! ولی آن اجماع بزرگ که از سوی علمای بلاد و شخصیت هایی که به تهران آمده بودند و بالاتفاق راجع به یک رهبر دفاع کردند، باعث شد تا رژیم نتواند چنین کاری را انجام بدهد! اگر این اتفاق و این اجماع در زمان رضاخان از سوی مردم و علما صورت میگرفت، رضاخان نمیتوانست مدرس را شهید کند!
می خواهم به این نکته اشاره کنم که اینها نتیجه روشنگری امام بود که علما و مردم و مبارزین معتقد بودند فقیه جامع الشرایطِ روشن بین و روشنگر و آشنای به زمان، مجاهد، شجاع، فقیه که مجتهدین زیادی در حوزه پای درس ایشان مینشینند، مانند حضرت امام وجود ندارد. اینها حرفهای سادهای نیست. تمام فلاسفهای که در ایران در دانشگاه و غیر دانشگاه بودند، شاگردان فلسفه امام راحل بودند. یکی از این آقایان که بعد از انقلاب خدمت امام رسید آقای دکتر زریاب خویی بود که بنده هم حضور داشتم امام به ایشان نگاهی کرد و خندید و گفت خیلی وقت است که ما را ترک کردید! اساتید بزرگ دانشگاهها و فیلسوفان و بزرگانی که اکنون هم هستند مانند آقای دکتر دینانی و غیره شاگرد امام بودند. در اخلاق و فقه هم همینطور امام شاگردان بسیار زیادی تربیت کرد.
حضرت امام نه برای رسیدن به قدرت و حکومت بلکه برای دفاع از کیان مکتب اسلام که زیر چکمههای ابرقدرتها له شده، و یا با چهرهای غیر واقعی به مردم معرفی میشد، قیام کردند. حضرت امام همه سختیها را تحمل کردند و رژیم هم به این نتیجه رسید که امام را به ترکیه تبعید کند. خداوند اینگونه خواست که این عبد صالح خدا بعد از ترکیه به نجف و در کنارحرم مطهر امیرالمومنین(ع) در حوزهای با قدمت هزار ساله بیاید و هم درس سیاست بدهد و هم به دفاع از اسلام بپردازد و هم آرا و نظرات فقاهتی خود را بیان کند. این دوران برای امام دورانی بود که علاوه بر کسب مقامات معنوی به روشنگری بیشتر هم پرداخت.
سیره امام این بود که به اسلام ناب اعتقاد داشت و آنرا لمس کرد و همواره در مراحل مختلف نهضت به اجرای آن تاکید کرد. وقتی امام از اسلام حرف میزد قلبها را متوجه میکرد. ما در رهبران سیاسی و اجتماعی و نهضتهای بزرگ چنین چیزی را مشاهده نمیکنیم. این مبالغه نیست. امام عظمت و نفوذ کلام داشتند. احکام دموکراتیکِ اسلام را در جمهوری اسلامی پیاده کرد. نظامی ساخت که از ریاست جمهوری و نمایندگان مجلس و تا حتی رهبری نظام با رای مردم انتخاب میشوند. این دستاوردی بزرگ است. اگر بخواهم از سیره امام در زمان حضورشان در نجف اشرف صحبت کنم باید عرض کنم که بخاطر دارم در آن فشارهای سیاسی و اجتماعی که به امام و یاران ایشان در نجف وارد میکردند، رژیم بعث یک بار برادر عزیز مان آقای سید محمود دعایی را که در عراق تلاش میکرد تا صدای روحانیون مبارز را به جهان از طریق رادیو انقلابیون عراق برساند، را خواستند و به ایشان گفتند رادیوی شما را تعطیل میکنیم و همه شما را دستگیر میکنیم! یا باید اینجا را ترک کنید و یا همه چیز به شما میدهیم به یک شرط که بگوئید: جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک متعلق به عرب هاست! ایشان هم موضوع را با امام خمینی در میان گذاشتند. امام فرمودند ما با رژیم وابسته ایران مشکل داریم و با آن مقابله میکنیم. ما با کشورمان مسئله نداریم! ما یک وجب از خاک کشورمان را با هیچ چیز حتی جانمان معامله نمیکنیم! شخص صدام این را از امام و یارانش خواست! این قضیه مربوط به زمانی است که بختیار مزدور به عراق آمد و فشارها زیاد شد. همه ما را در نجف تحت فشار قرار دادند. هیچ کشوری هم ما را راه نمیدادند. امام چنین شخصیتی داشت. بعد از انقلاب هم دیدیم که در جریان جنگ تحمیلی هم بر سر یک وجب از خاک کشور معامله نکرد. میخواهم بگویم که امام برای منفعت شخصی و یا گروهی انقلاب نکرد. برای دین خدا قیام کرد و جز برای انقلاب، دین اسلام و یک نظام اسلامی حاضر نبود امتیازی به کسی بدهد! به هیچ کس، نه به رژیم، نه به استکبار و نه به دولت عراق.
نحوه ورود شما به مبارزات و حضور شما در نجف و در دفتر امام چگونه بود؟
قبل از هر چیزی باید عرض کنم که فشار رژیم برای تبعید پدرم به گنبد باعث شد که من برای تحصیل به نجف بروم که البته این امر باعث سعادتمندی من شد؛ بویژه آنکه در نجف افتخار همراهی با امام خمینی را پیدا کردم. بنده تحصیلات مقدماتی را در مشهد مقدس در سالهای 42 و 43 آغاز کردم. خانوادة ما از علاقهمندان به انقلاب و حضرت امام بودند و از آغاز در کانون انقلاب بودم. مشهد مقدس در مدرسة نواب مرکز تردد و تدریس انقلابیون و شخصیتهای مبارز بزرگ از جمله مرحوم آیت اللههاشمی نژاد، مرحوم آیت الله واعظ طبسی، آیت الله خامنهای بود؛ البته کانون مبارزات توسط دو مرجع بزرگ در خراسان تشکیل میشد از جمله آیت الله سیدمحمدهادی میلانی و آیت الله حاج حسن قمی. آن زمان چون کم سن و سال بودم در پخش و نشر اعلامیههای امام فعالیت میکردم. شرایط به گونهای بود که مردم جمع میشدند و از روی اعلامیههای روی دیوار و تیر برقها میفهمیدند که حضرت امام بیانیهای و یا اطلاعیه دادند. یک نفر مثلاً میرفت بالا آن بیانیه را میخواند و بقیه گوش میکردند. جریان کاپیتولاسیون پیش آمد و حضرت امام را به ترکیه تبعید کردند. با تبعید امام، شرایط سخت تر شد؛ آن روزگار میریختند طلاب را میگرفتند و میزدند، من هم از مشهد به شهرستانم برگشتم و دیدم طرفداران حضرت امام روحانیون، دانشجوها، در بازار و کوچه و پس کوچه از نهضت حمایت میکردند شعار میدادند و جلساتی برگزار میکردند. یکی از آنها پدر من بود، چون کاسب معتبر و محترمی بود، دیدم فرمانداری به پدرم گفته که محکوم شده و باید از قوچان به گنبد تبعید بشوند. دیگر برای من درس خواندن در مشهد میسر نبود، چون آنوقتها مثل حالا نبود، ارتباط نبود، راهها نبود، تلفن میسر نبود. مشکلات زیادی برای من پیش آمد و خانواده ما مستأصل شد. در آن زمان عموی من که به همت پدرم روحانی شده بود، در عراق مشغول تحصیل بود و آنجا زندگی میکرد. به توصیه پدر همراه عمویم به عراق رفتم و بصورت قاچاقی از مرز عبور کردم و به نجف رفتم. وقتی من به نجف رفتم حضرت امام هنوز در ترکیه تبعید بودند که بعد از مدتی به نجف تشریف آوردند و ما هم در خدمت ایشان بودیم تا آخر.
نقش مراجع در حمایت از امام چگونه بود؟
در آن زمان برخی از بزرگان که به سبب فشار رژیم مجبور به ترک ایران بودند به نجف اشرف آمدند از جمله آقای مرحوم آیت الله محمد صادقی تهرانی که از شاگردان امام و نویسندة بزرگ و سخنوری توانا بود، آیت الله مدنی که بعد از انقلاب در تبریز شهید محراب شد، در عراق بودند. اما در جواب این سوال باید عرض کنم که آن زمان هر روز خبرهای ناگوار از ترکیه در باره حضرت امام از گوشه و کنار میرسید؛ طلاب برآشفته میشدند، و به خانة مراجع تقلید آن زمان مانند آیت الله العظمی حکیم، آیت الله العظمی شاهرودی، آیت الله العظمی خویی مراجعه میکردند و درخواست پیگیری وضع امام را داشتند و آنها هم قبول میکردند، مخصوصاً آیت الله العظمی خویی که مرتب تلگراف میزدند به کشورهای مختلف، کشورهای اسلامی، به رئیس جمهور ترکیه، به سازمان ملل، به سازمان حقوق بشر، و سازمانهای دیگر، به جامعة اسلامی و امثال این مؤسسات بین المللی که به هر حال یک مرجع تقلید نباید در تبعید باشد و حالا هم که تبعید شده باید با کمال احترام با او برخورد شده و سلامت جانش تضمین شود. خوشبختانه در آبان 44 یک نوید بزرگ پخش شد که حضرت امام و حاج آقا مصطفی از ترکیه وارد عراق شدند. یک خاطره از همین مقطع عرض کنم؛ بنده از زبان آیت الله حاج آقا مصطفی شنیدم که نقل میکرد: وقتی به فرودگاه بغداد رسیدیم نگاه کردیم کسی مراقب ما هست یا نیست. بعد رو به آقا کردم و گفتم انگار که ما را بهحال خودمان رها کردند. آقا فرمودند بهتر! خودمان برویم. بعد متوجه شدیم پول نداریم که ماشینی بگیریم تا برای زیارت به کاظمین برویم. من ساعت خودم را بهجای پول به راننده دادم. بعد راننده به ما گفت که چهره شما برای من آشنا است. خودم را معرفی کردم و راننده گفت پس به مسافرخانهای شما را میبرم که از علاقهمندان به شما هستند، صاحب مسافرخانه که متوجه حضرت امام شدند، ایشان را به منزل خود بردند. بعد حاج آقا مصطفی با منزل آیتالله خویی تماس گرفتند و گفتند ما در کاظمین هستیم. بخاطر دارم که آن زمان استقبال بزرگی صورت گرفت، عدهای از طلاب به کاظمین رفتند. امام ازسامرا به کربلا آمدند. در کربلا هم علما جشن باشکوهی گرفته و استقبال بزرگی کردند. کم کم زمینه اقامت امام در نجف فراهم شد. منزلی اجاره شد و حضرت امام بعد از یک هفته با استقبال باشکوهی وارد نجف اشرف شدند. بعد از اینکه خبر آمدن امام به نجف پخش شد، دوستان دیگر هم از ایران آمدند و به مرور کارها شروع شد؛ رفت و آمدها شروع شد. بخاطر دارم در آن زمان بنده به حضرت امام معرفی شدم که یکی از آقایان به ایشان عرض کرد که این نوجوان از فدائیان شما است. آشناییمان با آیت الله حاج آقا مصطفی هم از همان زمان آغاز شد و ما یکی از اعضای بیت حضرت امام در نجف اشرف شدیم؛ آن زمان همراه با برادرانی چون آقای دعایی و محتشمی پور و فردوسی پور و رفقای دیگری اعم از مرحوم آشیخ حسن کروبی، مرحوم آقای شریعتی، سیدحمید روحانی، موسوی رودسری، مرحوم آسیدرضا برقعی، آقای سجادی و غیره که دور و اطراف امام بودیم جمع شدیم. کمکم درس امام شروع شد. ثقل مبارزات و آهنگ نوین مبارزه و هدایت مبارزین از نجف اشرف نیز آغاز شد. بخاطر دارم که مرحوم حاج آقا مصطفی دوستداران امام را هدایت و راهنمایی میکرد. روزی در منزل حضرت امام بودم که ایشان فرمودند: برادرم احمد هم از ایران برای دیدار ما و پدر آمدند. ایشان اولین سفرشان را به نجف اشرف انجام دادند در ادامه اشاره خواهم کرد که چگونه آشناییمان با احمدآقا تعمیق پیدا کرد. ما با طلبهها روزهای تعطیل و روزهای پنجشنبه و جمعه به کنار فرات میرفتیم و به بحث و مطالعه میپرداختیم. در یکی از همین روزها که در خدمت حاج آقا مصطفی بودیم ایشان به عنوان یک خبر خوش به ما گفتند که فلانی خبر دارید که اخوی هم که به ایران رفتند، ملبس به لباس روحانیت شدند، آقا هم خیلی خوشحال هستند.
در باره تذکر حضرت امام به جمع شما و دوستان تان در نجف اشرف در باره اعلام مرجعیت امام مطلبی را میخواستید بیان کنید؟
بله؛ در سال 1349 و با توجه به فوت آیتالله حکیم، در رابطه با مرجعیت امام خمینی در نجف و ایران فعالیتها و تلاشهای چشمگیری صورت میگرفت. به نظر میرسید که بهترین فرصت بود که هم در جهت تقویت جایگاه مرجعیت امام و هم در تعمیق مبارزات و جلب توجه عامه مردم، این کار صورت گیرد. اما امام دست از کار کشید و کنار نشست. بخاطر دارم که تعدادی از بزرگان آن زمان مانند آقایان آیتالله هاشمی رفسنجانی، آیتالله منتظری، آیتالله ربانی شیرازی، آیتالله فاضل لنکرانی و تعدادی دیگر از مجتهدین مبارز و از شاگردان برجسته امام که در حوزه نفوذ داشتند و جزء مدرسین بزرگ هم بودند، (ده یا دوازده نفر دقیقا یادم نیست) به همت حاج احمد آقا جمع شدند و نامهای مبنی بر اعلمیت امام امضاء کردند که بعد از آقای حکیم، اعلم مراجع از حیث تقلید و تبعیت، حضرت امام است؛ که البته جرأت هم نکردند آن را پخش کنند و قرار میشود در تهران در مراسمی که برای چهلم حضرت آیتالله العظمی حکیم گرفته میشود، یک نفر بیانیه علما و بزرگان را قرائت کند که خطیب توانا مرحوم شیخ علی اصغر مروارید قبول میکنند و میروند بالای منبر و این نامه را اعلام میکنند که در سراسر کشور پخش میشود. طبیعی است که بلافاصله رژیم به دنبال دستگیری و شناسایی عدهای زیادی برمیآید و حضرت امام(ره) همان وقت نامهای برای حاج احمد آقا مینویسند و این نامه خیلی مؤثر بود. مثلاً میفرمایند: «احمد عزیز انشاءالله تعالی سلامت باشید؛ حال من الحمدالله خوب است. کسالت مزاجی ندارم. البته کسالت روحی زیاد است. لازم است تذکر دهم که ممکن است در این اوقات که در آنجا مسائلی مربوط به مرجعیت طرح شود و یا خدایی نخواسته کشمکش میان جوانان شروع شود، شما و تمام دوستان اینجانب باید از تمام این مسائل برکنار باشید و یک کلمه دخالت نکنید. بخاطر دارم که در همان ایام حضرت امام همه ما را در نجف جمع کرد و به ما گفتند: شما هم حق ندارید در اینجا برای مرجعیت من کاری بکنید؛ در ایران هم همینطور. شاگردان، مبارزین و بزرگان و فقهای بزرگ پای قضیه بودند. پانصد شاگرد مجتهد در پای درس امام مینشستند. اینها بیکار نبودند و به معرفی امام میپرداختند. لذا امام در همین جلسات درسش، خطوط سیاسی و جریان مبارزه را کم کم بیان میکرد و خود حاج احمد آقا میفرمود وقتی نامه امام به ایران رسید ما متوجه شدیم که بحث روز حوزههای علمیه همین مسئله بود.
ورود حاج احمدآقا به جریان مبارزه چه تاثیری در روند نهضت داشت؟
هم ورود ایشان و هم شهادت حاج آقا مصطفی، مهمترین اثر و اتفاق را در روند نهضت رقم زد. در آن مقطع ارتباط بین کانونهای مبارزه در قم با حضرت امام بوسیله حاج احمد آقا برقرار میشد. گروهها و افرادی در ایران بودند که هرکدام کانونهایی بودند و وظیفه برقراری ارتباط با کانونهای مختلف قیام را داشتند. بعنوان مثال شهید عراقی که یکی از رموز امام است. آنقدر امام به ایشان علاقمند بود که حد نداشت. ایشان از خرداد 1342 تا لحظه شهادت یکسره برای امام کار میکرد. جایی خواندم امام سالها ایشان را ندیده بود؛ بارها زندان رفت و بعد که آزاد شد به نزد حضرت امام در نوفل لوشاتو رفت. همینکه امام ایشان را میبیند، دست به صورت ایشان میکشد و میگوید عزیزم، چقدر پیر شدی! این کلام نهایت علقه و ارتباط را نشان میدهد. اما برقراری رابطه بین بیت امام در نجف و قم، ساماندهی شهریه مربوط به حضرت امام، حمایت از مبارزین و رسیدگی به وضع آنها و وضع خانواده آنها مواردی است که مطمئنترین شخصی که میتوانست این کار را بخوبی انجام دهد، حاج احمد آقا بود. البته نه به صورت مستقیم، بلکه ایشان هم افراد مهمی را شناسایی کرده بود که در تهران از طریق آیتالله هاشمی رفسنجانی، در خراسان از طریق آیتالله خامنهای، آیتالله طبسی و آیتالله سیستانی (برادر آیتالله سیستانی) که همگی از شاگردان امام بودند، سپرده شده بود. امام در همه استانها نماینده داشت و با آنها مکاتبات داشت. ولی شهادت آیت الله سید مصطفی و برگزاری مراسمهای پی در پی در ایران وخارج از کشور و اظهارات مختلف روند نهضت را تشدید کرد و باعث درماندگی بیشتر رژیم شد.
شما رفاقت دیرینهای با یادگار امام در مقاطع مختلف قبل و بعد از انقلاب دارید جا دارد در بیان سیره حضرت امام از نقش بی بدیل احمدآقا هم یادی بشود؛ مخصوصا اینکه شما روزهای زیادی را در کنار هم گذراندید و به طبع خاطرات بسیاری از ایشان دارید و میتوانید آنها را برای مخاطبان ما بازگو کنید.
بله واقعیت این است که سخن گفتن از سیره حضرت امام بدون در نظر گرفتن نقش احمدآقا در مقاطع مختلف کار سختی است لذا بد نیست در باره ایشان هم مطالبی گفته شود؛ چون ایشان هیچگاه حضرت امام را تنها نگذاشتند و همواره به مانند فرزندی خلف در کنار امام بودند.
بخاطر دارم که ایشان را بار اول در مسجد کوفه دیدم آن زمان لباس شخصی داشت هنوز ملبس نشده بود. در مجموعه یادگار امام وجود دارد، احمد آقا تحصیلات جدید داشت و در تحصیلات حوزوی هم از محضر اساتید خوبی بهره برد: مانند مرحوم آیت الله خلخالی، آیت الله صادقی تبریزی، آیت الله صانعی، آیت الله محمد فاضل لنکرانی ، آیت الله شبیری زنجانی، آیت الله حائری- فرزند مؤسس حوزه عملیه قم و پدر خانم مرحوم حاج آقا مصطفی- ، آیت الله ابطحی کاشانی که احمدآقا میگفت من از ایشان خیلی استفاده بردم.
بعدها با خانم دکتر فاطمه طباطبایی- فرزند آیت الله سلطانی- که شخصیتی فرهیختة بود و نقش بسیار ارزندهای در پیشرفت علمی احمدآقا داشتند، ازدواج کرد. مدتی به لبنان نزد امام موسی صدر رفت، در آنجا زمینه آشنایی با مبارزات چریکی بهمراه شهید چمران که آن زمان در کنار امام موسی صدر بودند، از روی علاقه آموزشهای نظامی دیدند. امام موسی صدر هم تلاش کرد و ویزا برای خانواده امام گرفت که برای دیدن امام به عراق آمدند. خانم دکتر فاطمه طباطبایی در کتاب اقلیم خاطرات جزئیات آنرا نوشتهاند.
بخاطر دارم اولین بار که به نجف آمدند، ما دوستان و رفقا به استقبال ایشان رفتیم و سپس در بیرونی منزل امام که محل ملاقاتهای امام بود جمع شده و نشستیم. حدود بیست سی نفر بودیم، حاج آقا مصطفی گفت داداش احمد! گفت بله؛ گفت آقا دیشب به من فرمودند که شما با آقای رحمانی و آقای قوچانی از فردا با هم مباحثه کنید و درسهایتان را پیگیر باشید. البته من غافلگیر شدم وآغاز رفاقت صمیمی ما از این زمان بود. از فردای آن روز با هم برنامه گذاشتیم، اوایل شبها در پشت بام منزل حضرت امام فرشی پهن بود و بعد از نماز مغرب و عشای حضرت امام در مدرسه بروجردی میآمدیم و قریب به یک سال با هم بحث کردیم. حضور ایشان در عراق بسیار مؤثر بود. بعد از این سفر که به ایران برگشت ایشان را دستگیر کردند و چندماه زندان شدند. ایشان را خیلی تحت فشار قرار دادند به هر حال نقش مهمی در برقراری ارتباط بین نیروهای انقلابی داشت. همه ما روزگار سختی داشتیم مثلا زمانی که امام به ترکیه تبعید شد تعداد زیادی ازآقایان از جمله آیت اللههاشمی رفسنجانی، آیت الله صانعی، آیت الله فاضل، آیت الله منتظری، آیت الله مطهری، آیت الله بهشتی، آیت الله خامنهای، آیت الله واعظ طبسی، آیت اللههاشمی نژاد، آیت الله ربانی شیرازی، آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان، مهندس سحابی و طیف بزرگی از انقلابیون و حدود چهارصد تا پانصد نفر از افراد مهم، از روحانی و دانشجو، اساتید دانشگاه را گرفتند زندانی و یا تبعید کردند. اما در همان مقطع بسیار وحشتناک احمد آقا با تدبیر و درایت، با شجاعت و هوش و ذکاوت سرشار و با فهم سیاسی کارها را پیش میبرد. او واقعاً تربیت شدة امام بود.
چه شد که امام مجبور به ترک نجف و هجرت به پاریس شدند؟
بعد از ایجاد ارتباطات سیاسی فرح پهلوی با رژیم عراق و ملاقاتهایی که میان آنها صورت گرفت قرار شد که فعالیتهای امام در عراق قطع گردد! گفتند که حتی سخنرانی هم نباید داشته باشند! شاید این هم یک لطف الهی بود. به قول شهید مطهری ما شنیده بودیم که خورشید اسلام از غرب طلوع میکند نمیدانستیم یعنی چه! به هر حال به نوعی امام را از نجف اخراج کردند! برنامه سفر امام به کویت مطرح شد که دولت کویت هم مخالفت کرد و امام تا مرز کویت رفت و به ایشان اجازه ورود ندادند! عراقیها قبول کردند که ایشان فقط بیاید تا فرودگاه بغداد نه اینکه برگردد نجف! آقای قطبزاده از آلمان آمد و پیشنهاد کشور سوریه را داد!
به هر حال همانگونه که حضرت امام هم فرمودند حاج احمدآقا پیشنهاد رفتن امام به پاریس را مطرح کردند و ایشان هم پذیرفتند. بخاطر دارم که احمدآقا میفرمود بعد از اینکه امام پیشنهادم را پذیرفت، از بغداد با هواپیما به پاریس رفتیم. اول به منزلی رفتیم که گنجایش همراهان را نداشت، بلافاصله شخصیتهای دیگر هم که ملحق شدند از آنجا به دهکده نوفل لوشاتو رفتیم. واقعاً امین ترین، صادق ترین و سالم ترین کسی که میتوانست امام را در این جریان کمک کند شخص احمدآقا بود. به تعبیر رهبر معظم انقلاب احمد آقا عنصری بی بدیل و عزیزترین شخص برای امام بود. آیت الله خامنهای میفرماید ایشان یکی از مؤثرین عناصر در جریانات کلی کشور و انقلاب بود، او برای امام فرزندی مهربان و در عین حال مشاوری امین، یاری دیرین و سربازی فداکار و مدیری گوش به فرمان و کارگزاری لایق و کارآمد بود و ملت ایران مدیون احمد آقاست. خیلی حرف بزرگی است. به تعبیر ایشان احمدآقا اهل باند بازی نبود. بنده هم نزدیک به سه دهه رفاقت با ایشان واقعاً ندیدم که ایشان جز مصلحت انقلاب و امام چیزی را در نظر بگیرد.
مایلم خاطره آخر را هم از احمدآقا نقل کنم که واقعا مظلوم بود. همه میدانیم که حضرت امام علاقه زیادی به حاج احمد آقا داشت. چون حاج احمد آقا پس از پیروزی انقلاب هم مهمترین مقطع زندگی خود را پشت سر گذاشت و به بهترین وجه ممکن به امام امت از نظر سلامتی و اداره بیت ایشان خدمت کرد و در تمام شبانهروز حتی در مسافرتها لاینقطع با امام ارتباط داشت. حضرت امام خستگی را در چهره حاج احمدآقا میدیدند. بارها فرمودند احمدآقا را جایی ببرید تا یک استراحتی بکند احمدآقا هیچگاه از موقعیت خودش استفاده نکرد.
یادم میآید باهم به اردبیل رفتیم. قرار بود به منزل امام جمعه آن شهر برویم که مرا فرستاد که نزد امام جمعه بروم که اتفاقاً مرحوم آیتالله مروجی مسافرت بودند. در این فاصله که من رفتم به منزل امامجمعه تا برگردم ایشان با پتویی که دور خودشان پیچیده بودند جلوی مقبره شاهصفی نشستند و عمامهاش را هم بگونهای قرار داد که شناخته نشود و سرش را هم روی زانوهایش گذاشته بود. وقتی برگشتم گفت آقای رحمانی خیلی کاسبی کردم. گفتم چطور؟ گفت مردم فکر کردند من فقیر هستم هرکس آمده که برود به داخل شاهصفی جلویم پول انداخت. آن شب به سرعین رفتیم آنجا یک خانهای خیلی ساده اجاره کردیم، ایشان یکی دو شب آنجا بودند بعد به پارسآباد مغان رفتیم. در یک گردش ساده و بدون تشریفات به خلخال رفتیم. به آذربایجان شرقی رفتیم اما آنجا هم به منزل امامجمعه آن شهر رفتیم. آنجا از مسؤول بسیج مجوزی برای هفت- هشت نفر گرفتم و داخل یکی از مراکز مربوط به بسیج خوابیدیم. ایشان در مسافرتها اینگونه بود؛ کاملاً عادی و فردی افتاده وخاکی.
حاج احمد آقا در جلسات مسؤولان تراز اول کشور و نظام که در محضر امام برگزار میشد و یا بدون حضور امام شرکت میکرد؛ نظرات مشورتی جالبی میداد. فرامین و رهنمودهای امام را به یکایک مسؤولین ابلاغ میکرد در نهایت امانتداری بود. حاضر نبود برخلاف نظر امام عمل کند. همیشه از امام به عنوان ولی خود یاد میکرد. همین ولایتپذیری را به تمام معنا بجا میآورد. حاج احمدآقا همواره مثل سایهای در کنار خورشید انقلاب بود.