با نام عزتالله انتظامی هم صدای عباس آقا سوپر گوشت در «اجارهنشینها»ی مهرجویی در گوشمان میپیچد که روی بام فریاد میزند: «به تو میگم آشغالا رو جمع کن آشغال» و هم یاد جملاتی که علی حاتمی بر دهان حاجی حسینقلی یا حاجی واشنگتن نشانده بود: «فکر و ذکر شده کسب آبرو. چه آبرویی؟ مملکت رو تعطیل کنید! دارالایتام دایر کنید درستتره. مردم نان شب ندارند...»
به گزارش جی پلاس؛ مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «آقای بازیگر» هم درگذشت و رفت. همه میآیند و نقشی در این سرای سپنجی ایفا میکنند و میروند و این برف را سرِ باز ایستادن نیست و چرخ باید بچرخد و نمیدانیم کی دیگر نمیچرخد و از این منظر، مرگ، روی دیگر زندگی است و به تعبیری مرگی در کار نیست. چرخ است که میچرخد...
با این نگاه، عزتالله انتظامی نیاز به مرثیهسُرایی ندارد. در سرزمینی که بسیاری از مردگان مشهور هم مجسمه یا تندیس ندارند خیلی باید خوشبخت باشی که در حیات تو تندیسات را بسازند و خودت از مجسمههایت رونمایی کنی و خودت زنده باشی و خانهات موزه شود.
آقای بازیگر سینمای ایران خوب زندگی کرد و نه فقط به خاطر فیلمهایی که بازی کرد که به خاطر فیلمهایی که قبول نکرد در آنها بازی کند نیز شایسته احترام است و ادای فرهیختگان را هم درنمیآورد اما کاملا حرفهای بود.
اگر هم گاهی بیرون از بازی سینما وارد بازیهایی شد که بعدتر با شأن او مناسب دانسته نشد به سرعت توضیح داد تا گـــَردی بر کارنامهاش ننشیند.
رولف دوبلی در «هنر خوب زندگی کردن» مینویسد: «از تمام انسانهایی که از ۳۰۰ هزار سال قبل تا امروز به دنیا آمدهاند تنها ۶ درصد آدمها اکنون زنده هستند و بقیه همه رفتهاند و این ۶ درصد نیز دیر یا زود به آن ۹۴ درصد میپیوندند.»
پس این دنیا جای ماندن نیست و هیچکس رحل اقامت در آن نمیتواند افکند و در این میان هنرمندان چه خوشبختاند که در حافظهها میمانند. با صدا یا با قلم و البته با تصویر و عزتالله انتظامی یکی از اینهاست؛ یکی از سرآمدان آنان...
او که نه یک بار که بارها و در هر نقش تازه زندگی کرد. چه از آن دست بازیگران بود که به فاصلهگذاری بازیگر با نقش باور نداشت و کاملا و با تمام وجود به جلد نقشی میرفت که باید بازی کند. مدتها به یک گاو خیره شد تا بتواند «مش حسن» گاو و بعد خود گاو مشحسن شود.
به تماشای فیلم «بانو» رفته بودم و با گوش خود شنیدم که خانم کناردست با چه لحنی نقش او را در فیلم نفرین میکرد و بد و بیراه میگفت و فراموش کرده بود عزتالله انتظامی است!
اینگونه است که از هیچ نقشی که پذیرفت، شرمسار نبود و به همه افتخار میکرد و ما با نام عزتالله انتظامی به یاد همۀ آن نقشها میافتیم و هم صدای عباس آقا سوپر گوشت در «اجارهنشینها»ی مهرجویی در گوشمان میپیچد که روی بام فریاد میزند: «به تو میگم آشغالا رو جمع کن آشغال!» و هم یاد جملاتی که علی حاتمی بر دهان حاجی حسینقلی یا حاجی واشنگتن نشانده بود تا بر این انگاره که ستایشگر دوران قاجار بوده هم انگ بُطلان زند:
«فکر و ذکر شده کسب آبرو. چه آبرویی؟ مملکت رو تعطیل کنید! دارالایتام دایر کنید درستتره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه میآید. قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند، نفوس، حقالنفس میدهند، باران رحمت از دولتیِ سر قبلۀ عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میر غضب بیشتر داریم تا سلمانی. سر بریدن از ختنه سهلتر. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالَک بر پیشانی همه مُهر نکبت زده. چشمها خُمار از تراخُم است، چهرهها تکیده از تریاک. اون چهار تا آب انبار عهد شاه عباس هم آبش کرم گذاشته، ملیجک در گلدان نقره میشاشد، چه انتظاری از این دودمان؟»
در کمالالملک اما عزتالله انتظامی، خودِ ناصرالدین شاه قاجار است: «نقاش باشی، نقاش باشی، شش دانگ حواسش در نقاشی است. نیشتر به رانش بزنی نمیفهمد.»
در «جعفر خان از فرنگ از برگشته» اما او «اکبر آقا چلویی» یا پدر جعفرخان است تا «هزاردستان» که «خان مظفر» میشود: «بعد از اون سالهای گرم دیگه تحمل آفتاب رو نداشتم، سایه رو انتخاب کردم. سالهاست که منزویام و حکومت رو به حاکمان و قصر و خانه رو به اولاد سپردم.»
به ستارخان که میرسیم، عزتالله انتظامی در جلد «حیدر عمو اوغلو» میرود و میگوید:
«اگه تسلیم بشی، اگه خودکشی کنی، همه در سرنوشت این مملکت مؤثره. یادت باشه. ما فقط یه جنگو باختیم. اون هم به دلیل این که تنها بودیم اما وقتی همه ایران باشه، وقتی همۀ دنیا جلوی ظلم وایسن، اون وقت قضیه فرق میکنه...»
دریغ و جفاست اما اگر انتظامی را تنها با سینما به یاد آوریم، زیرا نام او با تئاتر هم گره خورده است. چه نمایشهایی که بازی کرد و چه تئاترهایی که برای تلویزیون ایران در سال های ۳۹ و ۴۰ کارگردانی کرد.
آقای بازیگر، گزیدهکار بود اما خلوتگزین و تنزهطلب نه. کما این که اهل کارهای صنفی هم بود و در سال ۸۲ به رغم دهها سال دوری از تئاتر عضو خانۀ تئاتر شد و چند سال بعد به ریاست هیأتمدیره این تشکل صنفی هنری رسید و هراسی از ابراز نظر سیاسی در معدود دفعات هم نداشت.
راز ماندگاری عزتالله انتظامی را میتوان در این هم دانست که نخواست و اجازه نداد تکراری شود. تماشاگر ایرانی او را نیک میشناخت اما کم میدیدش و همین کم دیده شدن مردم را دلتنگ او میساخت و مشتاق دیدار.
وجه دیگر این که در غالب فیلمها او به جای خودش حرف میزد و با آن گویش خالص تهرانی هم شناخته میشد و از این نظر هم بازیگری متفاوت بود و شاید به همین خاطر باشد که بازیهای او در «کمالالملک» و «هزاردستان» از حیث صدا به دل این قلم نمینشیند، چون صدای خود او نیست و هر قدر هم اسماعیلی دوبلور خوب حرف زده باشد اما انتظامی را با صدای خود او بیشتر میشناسیم.
اوج لهجه تهرانی عزتالله انتظامی را با فیلم «آقای هالو» میتوانیم به یاد آوریم. صاحب یک بنگاه معاملات ملکی به نام «محمدیپور» که میخواهد از سادگی هالو با بازی درخشان علی نصیریان استفاده کند و او را به عنوان خریدار جعلی نزد یک زمیندار جا بزند. در این فیلم البته نقش دیگری را هم بر عهده دارد که باز توانایی او را به رخ میکشد.
شخصیت انتظامی در آقای هالو آن قدر خوب درآمد که در بسیاری از نقشهای بعدی هم ترکیبی از دغلکاری و زیرکی شد و شاید همان «رند» که خیلیها دنبال تعریف آن هستند. یک دغلکار که نمیدانی او را دوست داشته باشی یا نه ولی در دل تحسینش میکنی. به تعبیر مصطفی ملکیان، یک انسان گوشت و پوست و استخواندار و قابل لمس نه انتزاعی.
هر چند در فیلمی که در فضای مجازی منتشر شده او خود را بیش از همه وامدار داریوش مهرجویی میداند چون از تئاتر به سینما برد اما میتوان گفت که غلامحسین ساعدی بر او حق بزرگتری دارد با نمایش «آیِ با کلاه، آیِ بی کلاه» که نقش یک روشنفکر را در آن بازی کرد.
مش حسن «گاو»، حاجی واشنگتنِ «حاجی واشنگتن»، حیدر عمو اوغلیِ «ستارخان»، سر گروهبانِ «صادق کُرده»، قهوهچی و دلالِ «آقای هالو»، عباسآقا سوپر گوشتِ «اجارهنشینها»، نامدار خانِ «شیرسنگی» و خان مظفرِ «هزاردستان» حالا چشم از جهان بسته است.
اول بار هوشنگ گلمکانی بود که به تأسی از همسر بازیگر او را «آقای بازیگر» لقب داد و اگر چه برخی پنداشتند در این عنوان ترجیح بر دیگران مستتر است اما غرض این نبود و آقای بازیگر عنوانی است که او را میبرازد.
روح ایرانی را در گفتار و رفتار او میدیدی. در این روح، طنز و طعنه پنهان است و البته آشتی و مدارا و این همان مفهوم «رند» است که حافظ آفرید و از آن پس ایرانیها در عین جدی بودن نگاهی طعنهآمیز هم دارند و هر که بیشتر اینگونه است محبوبتر است و دوستداشتنیتر.
این را هم یادمان باشد در روزگاری که مدعیترین مدعیان، بعضا فرزندانی که به آنان ببالند، ندارند و آن قدر آویزان نام و موقعیت پدر هستند که چالشی درباره آنان درگرفته، هنرمندانی که روزگاری به قصد تخفیف و تحقیر مطرب خوانده میشدند فرزندانی نیک بر جای گذاشتهاند؛ چندان که از داوود رشیدی را با لیلی رشیدی هم میشد شناخت و حالا در غیاب عزتالله انتظامی نمیتوان از مجید انتظامی نگفت و آدم با خود میگوید: «چه بچههای گـــُلی تربیت کردهاند مطرب جماعت!»
این حکایت وجوه دیگر هم دارد اما چارهای نیست. با عزت سینمای ایران باید خداحافظی کنیم. تنها آن پیکر به زیر خاک نمیرود. آن صدا با آن گویش خالص تهرانی را هم دیگر نخواهیم شنید. خداحافظ بچۀ سنگلج، بچۀ تهرون...»