حاج احمد؛ فرمانده لشکری که حتی لباس نیروهایش را هم می شست

مهربانی اش همه بچه های تحت فرماندهی اش را در بر می گرفت و برایش فرقی نمی کرد که او کادر باشد یا نیروی بسیجی، خواهر باشد یا برادر همه و همه به یک میزان از لطف و مهربانی اش بهره می بردند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: بعضی از خصلت هایش آنقدر توی چشم بود که دیگر حرفی برای گفتن باقی نمی گذاشت مانند نظم و مهربانی اش، حواسش به همه نیروهای تحت فرماندهی اش بود و برایش فرقی نمی کرد که او کیست، خواهر است یا برادر تا جایی که در عملیات فتح المبین از بچه های تیپ خواسته بود تا برای سیزده بدر خانم ها را به دشت ببرند که کمی تغییر روحیه دهند.

اگر برای هر کدام از بچه ها کوچکترین مشکلی پیش می آمد، خود را به آب و آتش می زد و همه شهر را زیر و رو می کرد تا او را پیدا کند و مشکلش را حل و همین شده بود که دل ها را مسخر خود کرده بود.

یک بار که از ناحیه پا مجروح شده بود و باید هر روز برای تعویض پانسمان به بهداری می رفت، ساعت مشخصی داشت و بچه ها از این برنامه ریزی دقیق او از ساعت 11 تا 12 می دانستند که حتما خواهد آمد اما آن روز بر خلاف همیشه دیر کرده بود و همه را نگران تا جایی که دیگر بچه ها طاقت نیاورده و با برادر میر کیانی تماس گرفتند و جویای حالش شدند و پاسخ گرفتند که او از سحر تا الان در حمام است. آنها که این موضوع را متوجه شدند با خود گفتند دیگر گچ پا با آنهمه نم حمام از بین رفته است. ده دقیقه ای گذشت که میرکیانی و برادر احمد[1] سر رسیدند با پایی در گچ که هیچ خدشه ای به گچ وارد نشده بود.

میرکیانی پرستار را صدا کرد و از او خواست تا به حاجی چیزی نگوید چون او از سحر به حمام رفته و تا کنون در حال شستن لباس های کثیف بچه های تیپش بوده و برای اینکه گچ خیس نشود آن را با نایلونی پوشانده بوده است.

پرستار که تا قبل از رسیدن آنها بسیار نگران بود، با دیدن حاج احمد نگرانی اش فرو کش کرد اما وقتی آمد پانسمان را تعویض کند نگاهش به انگشتانی افتاد که پوستشان رفته و خون آمده بود اما چون قرار بود قضیه را به روی خودش نیاورد، سکوت کرد و هیچ نگفت.[2]

 
  1. حاج احمد متوسلیان (فرمانده لشکر 27 حضرت رسول (ص))که در چهاردهم تیرماه سال 61 به همراه سید محسن موسوی (کاردار سفارت ایران در بیروت)، کاظم اخوان (عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران) و تقی رستگار مقدم (کارمند سفارت ایران) در مسیر سفارت ایران در بیروت به اسارت نیروهای فالانژ در می آیند و در این همه سال، خبرهای ضد و نقیضی از اسارت یا زنده ماندن آنها در زندان های رژیم صهونیستی به گوش می رسد.
  1. برگرفته از خاطره مریم کاتبی از امدادگران سال های دفاع مقدس.

 

دیدگاه تان را بنویسید