بانو طاهره زنگی آبادی فقط پنج سال با شهید زنگی آبادی زندگی کرد اما به قول خودش این پنج سال به اندازه 50 سال برایش درس و تجربه بود.

 جی پلاس ـ منصوره جاسبی: پنج سال، عمر زندگی مشترک طاهره بانو(1) و حاج یونس - زنگی آبادی - (2) بود که بیشتر روزهایش به نبود حاج یونس می گذشت اما او هم مانند فرماندهان دیگر وقتی که چند روزی برای سر زدن به خانواده اش به شهر بر می گشت، سنگ تمام می گذاشت و همه وقتش را به بچه ها و طاهره بانو اختصاص می داد.

مصطفی اولین فرزند حاج یونس است و از اینکه پدر او را کولی می داد بسیار خوشحال می شد، یونس هم از این فرصت استفاده می کرد، او را بر روی کولش می گذاشت و مدام با پسرش حرف می زد و از این اتاق به آن اتاق و از آن اتاق به حیاط می رفت و او را بازی می داد، تا اینکه مصطفی به چهارده ماهگی رسید که فرزند دومشان فاطمه کوچولو به دنیا آمد، مادر نمی توانست به نوزادش شیر بدهد و ناچار باید به او شیر خشک می دادند و یونس حواسش به این مساله بود که شیر را تهیه کند و در خانه بگذارد تا در نبودش طاهره بانو برای شیردادن نوزادشان دچار درد سر نشود و از دوستان رزمنده اش می خواست وقتی به مرخصی می روند زحمت تهیه شیرخشک و داروهای مادرش را بکشند.

تا زمانی که خانه بود فاطمه را در گهواره اش می گذاشت و می زد زیر آواز و برایش لالایی می خواند و انگار او هم خوب فهمیده بود که این صدای پدر مقطعی است و باید از فرصت های کوچک حضورش استفاده کند و با صدای آرام بخشش به خواب می رفت. 

بیشتر بخوانید:

چرا شهید زنگی آبادی دلش نمی‌خواست خبر زخمی شدنش به گوش حاج قاسم برسد؟

نکته ای ظریف در کسب روزی حلال به وسیله شهید حاج یونس

 

یونس که علاوه بر همسر، دوستی مهربان برای طاهره بانو بود، وقتی بچه ها به خواب می رفتند، از خاطرات رزمنده ها و جبهه برای بانویش می گفت و می گفت...

طاهره را با خود به سفر هر چند کوتاه مدت می برد و دلش می خواست که همسرش از سفر لذت ببرد و نمی گذاشت که به او سخت بگذرد. از او می خواست که تا هست به فامیل سر بزنند.

تابستان ها که به خانه می آمد، سعی می کرد پشه بند را خود بزند، آنگاه در آن را باز می کرد و بچه ها را داخلش می برد و با آنها بازی می کرد.

طاهره بانو می گوید: حاج یونس اهل غیبت و توهین و دشنام نبود و همیشه طوری حرف می زد که دیگران را نرنجاند و با اینکه زندگی مشترک ما طول عمرش 5 سال بود اما من به مدت 50 سال از او درس و تجربه آموختم.

آن زمان ها نه تنها در روستاها که در شهرها هم همه خانه ها خط تلفن نداشتند و در روستای زنگی آباد تلفنخانه ای بود که یونس گاهی وقت ها برای اینکه از حال و احوال خانواده اش باخبر شود، به آنجا زنگ می زد و از یکی از کارکنانش می خواست تا به خانواده اش خبر دهند که مثلا در ساعت فلان در آنجا حاضر شوند تا بتواند با آنها صحبت کند و اینگونه بود که همسرش خود را به تلفنخانه می رساند تا چند کلامی با یونس همیشه غایب از خانه صحبت کند.

اما بانو می گوید که همین تماس کوتاه و شنیدن صدایش حتی برای چند کلامی مایه دلخوشی اش بود و او را برای ادامه زندگی در نبود یونس، پرتوان می کرد.

حاج یونس گاه گاهی هم دو سطری تلگرام می زد اما عادت داشت که وقتی رزمنده ها قصد مرخصی رفتن داشتند نامه ای می نوشت و آن را به رسم امانت می داد تا به دست همسرش برسانند و همان رزمنده جواب نامه را نیز برای حاج یونس می برد و همه این کارها در بالا بردن روحیه بانو اثربخش بود.

بانو می گوید: آنقدر که از جاده می ترسیدم از جنگ نمی ترسیدم. هر بار که خبر می رسید یونس در راه آمدن به خانه است، دلشوره امانم را می برید تا او از اهواز به کرمان برسد و هنگام بازگشتش نیز باز همین قصه تکرار می شد تا جایی که یونس می دانست به محض رسیدنش به منطقه باید زنگ بزند و خبر سلامتی اش را به تلفنچی روستا بدهد تا من خیالم راحت شود.

 

 

 

1. بانو طاهره زنگی آبادی، همسر شهید.

2. سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی (متولد 1340)، فرمانده تیپ امام حسین(ع) لشکر 41 ثارالله که در بیست و سوم دی ماه سال 65 و در عملیات کربلای 5 در سن 25 سالگی به شهادت رسید. حاج قاسم وصیت کرده بود که حاج یونس بعد از او فرمانده لشکر شود.

3. برگرفته از خاطره نقل شده از همسر شهید.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
7 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.