چند روزی همقدم با شهید خلعتی-۵

آخرین پرده زندگی زهرا و مسعود

لندکروز که از راه رسید، تنها دستی به نشانه خداحافظی در فضا به حرکت در آمد و این آخرین تصویری بود که از حبیب در ذهن زهرا نقش بست...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ... شهریور رو به پایان بود و آن روز بانو[1] حال عجیبی داشت، ترس و ولوله بر جانش نشسته بود، حبیب[2] کارهای باقیمانده را انجام داد، کولر را درست کرد و به محل کارش رفت. پیغام رسید که او امشب باید برای نگهبانی بماند، امید مریض بود و قرار بود که با هم او را دکتر ببرند. صبح بود که حبیب برگشت، او حبیب روزهای قبل نبود و حالی دگرگون داشت اما چیزی نمی گفت. بانو نگاهی به او انداخت و گفت حبیب خیلی مرموز شده‌ای چه شده؟! نگاهی به همسر انداخت و گفت شاید رفتم و دیگر برنگشتم که بچه ها را به تو می سپارم. آنها را بغل کرد و بوسید و رفت و بانو از پنجره رفتنش را به نظاره نشست. لندکروزی به دنبالش آمده بود، حبیب سرش را برگرداند و دستی برای زهرا تکان داد و این آخرین تصویری است که در ذهن بانو حک شد.

دو روز بعد یعنی در سی و یکمین روز از شهریور ماه سال 66 اخبار ساعت 14 رادیو خبر حمله بالگردهای امریکایی به کشتی ایران اجر و شهید و زخمی شدن کادر کشتی را اعلام کرد و بانو دیگر هیچ نفهمید.[3]

 

 

 

 

 
  1. بانو زهرا تعجب.
  2. شهید مسعود (حبیب) خلعتی که در تاریخ سی و یکم شهریور سال 66 و در سمت استوار دوم نیروی دریایی به شهادت رسید.
  3. برگرفته از گفت وگوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید