با شنیدن این خبر خیالم راحت شد که کدورت امام نسبت به من از ‌‎ ‎‌بین رفته است. این برنامه در اول انقلاب اتفاق افتاد البته من رویم نشد ‌‎ ‎‌که به دیدار امام بروم که آن حضرت پیغامی مع‌الواسطه به وسیله آقای ‌‎ ‎‌مهدوی کنی برایم فرستادند که: آنجا نشستی چه کنی؟ به او بگویید به ‌‎ ‎‌قم بیاید، او خودش یک آیت‌الله است. با این همه من شرمنده بودم و ‌‎ ‎‌خیلی مشکلات داشتم.

به گزارش جماران، عبدالحسین حائری نوه دختری آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، از نسخه شناسان و ‌‎ ‎‌کتابداران به نام کشور در سال 1308، در قم چشم به جهان گشود و ‌‎ ‎‌مراحل تحصیلی را در آن جا طی کرد و از محضر استادانی مانند آیت‌الله ‌‎ ‎‌سید محمد تقی خوانساری، آیت‌الله حجت و آیت‌الله بروجردی بهره برد. ‌‎ ‎‌در سال 1331 قم را ترک کرده و به تهران آمد و چندی بعد برای ‌‎ ‎‌تدریس به کتابخانه مجلس شورای ملی دعوت شد و پس از آن به معرفی ‌‎ ‎‌نسخه‌های خطی کتابخانه مجلس پرداخت. در سال 1336، به استخدام ‌‎ ‎‌کتابخانه درآمد. از استاد حائری آثاری متعددی به چاپ رسیده است. ‌ایشان در اول شهریور 1394 و در سن 88 سالگی درگذشت.

 

آشنایی با امام

 

‌‌در جریان فوت مرحوم جدمان‌ بود که برای اولین بار آقای خمینی ‌‎ ‎‌را دیدم. ایشان پیش حاج‌آقا مرتضی(‌آیت الله حاج آقا مرتضی حائری فرزند شیخ عبدالکریم حائری) زیاد می‌آمدند. صحنه رفتار ایشان ‌‎کاملا در ذهنم هست که با دایی‌ام (حاج آقا مرتضی حائری) می‌رفتند و ‌‎ ‎‌می‌آمدند. جلسات فاتحه با وجود ممنوعیت، در خانه ما برقرار بود و ‌‎ ‎‌مردم در آنها شرکت می‌کردند. در تمام آن جلسات آقای خمینی هم ‌‎ ‎‌شرکت می‌نمودند. من اولین بار آن قامت و آن منش را دیدم و در ذهنم ‌‎ ‎‌قیافه آشنا شد. ‌‎

درس اخلاق حضرت امام

‌‌حاج آقا مرتضی می‌گفت: آقای خمینی وقتی درس اخلاق می‌گفتند، ‌‎ ‎‌خودشان به حدی تحت تأثیر قرار می‌گرفتند و آنقدر دست‌شان را بر ‌‎ ‎‌زمین فشار می‌دادند که انگشتانش زخم می‌شد. من نیز چند جلسه ‌‎ ‎‌شرکت کردم و برایم بسیار آموزنده بود و امام با حالت خاصی آیه آخر ‌سوره کهف را می‌خواندند.‌‌ ‌

رفقا و هم مباحثه ای‌های امام

‌‌آقا سید محمد یزدی (معروف به محقق داماد) که با دایی‌ام از همان ‌‎ ‎‌اوایل یک حجره‌ای گرفته بودند، چند سال‌ ـ حداقل دو سال ـ با امام ‌‎ ‎‌بحث‌های داغی داشتند. امام تا آن طرف مدرسه صدایش می‌آمد. هیچ ‌‎ ‎‌وقت به قیافه ایشان نمی‌آمد که این جور اهل داد و فریاد باشند. حدود ‌‎ ‎‌دو سال بحث بسیار، بسیار داغ که خودم صدایشان را می‌شنیدم. ‌

‌‌امام با دیگران بحث دائم و مرتب و سر ساعت نداشتند؛ ولی با آقای ‌‎ ‎‌داماد داشتند. امام با دوستانشان ایام تعطیل و شب‌های رمضان و پنجشنبه ‌‎ ‎‌و جمعه در خانه‌ها دوره داشتند. یک روز خانه امام بود، یک روز خانه ‌‎ ‎‌دایی من بود، یک روز خانه حاج‌آقا عبدالله آل آقا بود. یک روز خانه ‌‎ ‎‌سید احمد زنجانی (پدر آقای شبیری) بود و این چند نفر این دوره را ‌‎ ‎‌سال‌ها داشتند. آقایان در آن دوره‌ها بحث می‌کردند و هیچ وقت به باطل ‌‎ ‎‌نمی‌گذشت. یادم است مدتی که سر و صدای کسروی در آمده بود، یک ‌‎ ‎‌کمی پیش از 1320 و بیشتر آن هم بعد از آن سال بود که اینها جلسه‌ای داشتند و روی نقاط ضعف کسروی بحث می‌کردند. من جلساتی را که ‌‎ ‎‌در خانه دایی من تشکیل می‌شد دیده بودم، در آن جلسات وقت به باطل ‌‎ ‎‌نمی‌گذشت، گاهی شوخی‌هایی می‌شد؛ ولی معمولا به بحث‌های مفید ‌‎ ‎‌می‌گذشت. امام با حاج‌آقا مرتضی و حاج‌آقا مهدی حائری معاشر دائم ‌‎ ‎‌بودند. یادم است که در یکی از جلسات راجع به کسروی بحث می‌کردند ‌‎ ‎‌و آقای خمینی ـ متأسفانه موضوعش یادم نیست ـ می‌گفتند: این حدیثی ‌‎ ‎‌که کسروی نقل کرده و نقطه ضعف از امام صادق (ع) گرفته را دیدم، ‌‎ ‎‌ایشان نصف آن را نقل کرده نصف دیگرش را نقل نکرده، کسروی‌‎ ‎‌دروغگو و خیانتکار است، صرفا اینطور نیست که مورخ باشد و در ‌‎ ‎‌تاریخ کار کند، دروغ می‌گوید و سوء‌نیت و غرض دارد، برای اینکه آن ‌‎ ‎‌حدیثی که آن جا آورده ناتمام است، در حالی که نصف دیگر حدیث ‌‎ ‎‌مسأله را حل می‌کند و اگر آن را نقل می‌کرد مشکلی نمی‌بود. ‌

تألیف کتاب کشف اسرار

‌‌کشف اسرار مطالبی است که حضرت امام در جلساتی با حضور ‌‎ ‎‌کسانی چون آقا مرتضی و مهدی حائری بحث و نقادی کرده بودند. ‌‎ ‎‌محصول آن جلسات این شد که روزی امام اعلام کردند که من تا چند ‌‎ ‎‌ماه در جلسات شرکت نخواهم کرد و کتابی را که باید بنویسم شروع ‌‎ ‎‌کرده‌ام. در آن دوره همه می‌دانستند که آقای خمینی کتابی را علیه ‌کسروی می‌نویسد. ‌

مطایبه‌های امام

‌‌روزی در خانه حاج‌آقا مهدی در درکه بودم و آقای خمینی و دایی ‌‎ ‎‌بزرگم هم تشریف داشتند، اینها گویا از قم آمده بودند. به هر حال شب ‌‎ ‎‌آنجا بودیم. صبح پا شدیم رفتیم برای نماز. بعد از نماز سرم را روی ‌‎ ‎‌سجده گذاشته بودم (امام) آمدند دستشان را روی من گذاشتند و فشار ‌‎ ‎‌دادند و گفتند: چرا این‌قدر خودت را اذیت می‌کنی؟! یک قدری پاشو، ‌‎ ‎‌بگو، بخند، بازی کن! شوخی‌ها و حرکات امام برای من جالب بود. امام ‌‎ ‎‌نقل می‌کردند که یک جایی هست نزدیک خمین که اهل آن محل به ‌‎ ‎‌حماقت معروفند. از انواع حماقت‌شان این جور می‌گویند که مثلا یک ‌‎ ‎‌باغ را هر چهار طرفش دیوار نمی‌گذارند، یک طرفش را دیوار ‌‎ ‎‌می‌گذارند! و آن دیوار را در می‌گذاشتند و در را قفل می‌کردند و ‌‎ ‎‌خوشمزه‌تر اینکه دزد آن جا به جای اینکه از جاهای بدون دیوار داخل ‌‎ ‎‌بشود یا از دیوار بالا می‌رفت یا سعی می‌کرد قفل را بشکند! ‌

امام و آیت الله بروجردی

‌‌امام در اوایل به منزل آقای بروجردی زیاد می‌رفتند و اصولا در ‌‎ ‎‌مهاجرت آیت‌الله بروجردی از بروجرد به قم، مرحوم امام خمینی سهم زیادی داشتند و جدیتی بسیار به کار بردند. در درس ایشان نیز شرکت ‌‎ ‎‌می‌کردند اما درس را نمی‌نوشتند. دایی‌ام می‌گفت: ‌آقای خمینی درس‌ها ‌‎ ‎‌را نمی‌نویسند و هنوز اعتقادی ندارند. بعد از مدتی گفت که آقای خمینی ‌‎ ‎‌به من گفتند که آقای بروجردی خیلی پر است، باید قدرش را دانست و ‌‎ ‎‌از من آن چیزهایی را که مربوط به درس‌ها قبلی بود و نوشته بودم، ‌‎ ‎‌گرفتند و گفتند‌: من خودم [از این به بعد را] می‌نویسم. خودم از امام ‌‎ ‎‌شنیدم که صدها سال است در حوزه‌های علمی این جور فقیهی پیدا ‌‎ ‎‌نشده و این کیفیت فقاهت در حوزه‌ها نیامده است. ‌

نگرانی امام از افراد کج سلیقه در بیت آیت الله بروجردی

‌‌یکی از تجار تهران که عمامه هم داشت و خیلی در کار روحانی‌ها ‌‎ ‎‌دخالت می‌کرد و گاهی هم کمک‌هایی می‌نمود، مثلا کتاب و ذغال می‌داد ‌‎ ‎‌و به طلبه‌ها کمک می‌کرد. شاید بهتر باشد من اسمش را نیاورم؛ ولی ‌‎ ‎‌یکی از تجار کتاب‌فروش بود و سلیقه‌های خیلی خاص داشته و از ‌‎ ‎‌مقدس‌های تند بود که با بقیه نمی‌خواند. امام خمینی و دایی من خیلی ‌‎ ‎‌اظهار نگرانی می‌کردند و از ادامه دخالتش در دستگاه آقای بروجردی ‌‎ ‎‌متأسف بودند. ‌

شروع تدریس خارج توسط امام

‌‌حدود سال 1328 که من چند سال به درس خارج (درس نهایی ‌‎ ‎‌حوزه‌ای) می‌رفتم. اطلاع یافتم امام درس خارج را شروع کرده‌اند، اما خصوصی است. شروع درس خارج امام خمینی نکته جالبی دارد که فکر ‌‎ ‎‌نکنم کسی [آن را] بداند. این از مسائل پشت پرده است. ‌

‌‌آقای منتظری و آقای مطهری که از فضلای بنام حوزه بودند، پیش‌‎ ‎‌آقای خمینی رفتند و درس خارج گذاشتند. اولین بار بود که آقای خمینی ‌‎ ‎‌قبول می‌کردند و تا آن وقت درس سطح می‌گفتند. البته قبل از آقای ‌‎ ‎‌خمینی آنها پیش آقا سید محمد داماد رفته و درس خارج گذاشته بودند. ‌‎ ‎‌خب ما خوشحال شدیم که آقا سید محمد داماد که از فضلای بزرگ ‌‎ ‎‌حوزه بود تدریس خارج را شروع کرده‌اند، دایی من (حاج آقا مهدی) که ‌‎ ‎‌هم‌سن این آقایان ـ مطهری و منتظری ـ بود، می‌گفت‌: از درس آقا سید ‌‎ ‎‌محمد داماد تعریف می‌کنند که فرصت بحث کردن با او هست و در ‌‎ ‎‌بحث مقاوم است و جواب می‌دهد. درس آقایان با او ظاهراً شش ماه یا ‌‎ ‎‌یک سال بیشتر نشد اینطور که در ذهنم هست، ‌رها کردند و به درس ‌‎ ‎‌آقای خمینی رفتند؛ یعنی آن درس را پیش آقای خمینی گذاشتند که ‌‎ ‎‌خیلی هم بد شد. دایی‌ام (حاج آقا مهدی) می‌گفت: از آقای مطهری ‌‎ ‎‌پرسیدم این چه کاری بود که کردید؟! او گفت که: سه دلیل: یکی اینکه ‌‎ ‎‌اولا امام خوشگل‌تر است! (اینکه شوخی قضیه بود). دیگر اینکه خوش ‌‎ ‎‌بیان‌تر است و سوم اینکه خوش آتیه‌تر است. البته مرحوم داماد بعد از ‌‎ ‎‌چند مدتی درس خارج را شروع کردند که از دروس مهم حوزه بود. اما ‌‎ ‎‌درباره امام از آقای منتظری در مصاحبه‌اش شنیدم که دوره اول درس ‌‎ ‎‌خارج امام، اول فقط ایشان بود و آقای مطهری و یکی دو سه نفر آقای ‌‎ ‎‌سبحانی هم حضور داشته‌اند و در دوره بود که درس امام اوج گرفت و ‌شرکت‌کنندگان زیاد شدند. ‌

سبک برخورد امام با دیگران در مسائل عرفانی

‌‌یک بار رفتم از امام یک کتابی بگیرم، فهمیده بودم که ایشان یک ‌‎ ‎‌شرح دعای سحر دارند که نسخه آن را پیش دایی‌ام (حاج آقا مرتضی) ‌‎ ‎‌دیده بودم. امام عصرها می‌نشستند نزدیک محل نماز آقای سید ‌‎ ‎‌محمدتقی خوانساری و نماز می‌خواندند که خیلی صحنه جالب و ‌‎ ‎‌روحانی بود. پیش ایشان رفتم و گفتم: شرح دعای سحری دارید، ‌‎ ‎‌می‌خواهم ببینم. پاسخی فرمودند که آن وقت برایم خیلی سنگین آمد؛ ‌‎ ‎‌ولی بعدها فکر کردم و دیدم عجب حرفی زدند در عالم دوستی و ‌‎ ‎‌تربیت. ایشان فرمودند: نه، وقتش نیست حالا و این مصراع سعدی را ‌‎ ‎‌خواندند «باز دارد پیاده را ز سبیل»‌

‌‌این سخن را در سال‌های 1326 یا 1327 که اوایل درس خارج من ‌‎ ‎‌بود به من گفتند. مطلب مهم اینکه امام به شدت مطالب داغ عرفانی را ‌‎ ‎‌مخفی نگه می‌داشتند. البته کتاب‌هایی چون اربعین حدیث و غیره را که ‌‎ ‎‌برای استفاده عموم نوشته بودند مخفی نمی‌کردند. در حالی که درباره ‌‎ ‎‌کتاب‌هایی چون ‌‌مصباح الهدایه‌‌، اصلا در حوزه اطلاعی از آن نداشتند و ‌‎ ‎‌تنها عده معدودی از آن مطلع بودند. ‌

‌‎‌اما ریشه امتناع آن حضرت از طرح مسائل خاص عرفانی این بود که ‌‎ ‎‌اینها حقایق بسیار ظریفی است که اگر فهم نشود موجب انحراف خواهد ‌‎ ‎‌شد. بنابراین هر کسی را در درس‌های عرفانی خود راه نمی‌دادند و برای ‌‎ ‎‌ورود در آن جلسات شرایط دقیقی قائل بودند. تنها دایی من (آیت‌الله ‌‎ ‎‌دکتر شیخ مهدی حائری) و یک دو سه نفر دیگر توانسته بودند در آن ‌‎ ‎‌کلاس‌ها شرکت کنند، تازه درس عمومی‌شان منظومه بود، فقط منظومه و ‌‎ ‎‌آن وقت کتاب‌های داغ مانند: ‌‌فتوحات‌‌ و ‌‌فصوص‌‌ تنها برای دو سه نفر در ‌‎ ‎‌خانه تدریس می‌شد. ‌

‌‌امام وقتی مسائل عرفانی را مطرح می‌کردند دیگر در این عالم نبودند، ‌‎ ‎‌چنانکه در تفسیر سوره حمد درست مثل حاج‌آقا روح‌الله طلبه شده ‌‎ ‎‌بودند. الله اکبر، الله اکبر خلوص محض بودند؛ ولی خب نگذاشتند که ‌‎ ‎‌ادامه پیدا کند، شاید هم مصلحت نبود، حظ کردم از آن صحنه. ‌

‌‌امام، اعتقاد داشتند غالب بشر در درک حقایق عرفانی ناتوانند و به ‌‎ ‎‌این دلیل آن حقایق را مطرح نمی‌کردند. البته افراد خاصی هستند که این ‌‎ ‎‌توانایی را دارند، این ذوق به همه داده نشده است. ‌

عنایت و گذشت حضرت امام نسبت به اینجانب

‌‌من با دختر مرحوم آیت‌الله سید محی‌الدین طالقانی که از فضلای قم ‌‎ ‎‌بود و با خانواده ما آشنایی داشت در سال 1338 ازدواج کردم. من ‌‎ ‎‌نمی‌دانستم که امام با آقای حاج سید محی‌الدین ارتباط نزدیک دارند. ‌‎ ‎‌سید از امام خواسته بود که حتما یک طرف عقد را داشته باشند.

‎‌من در حالی که لباسم را تغییر داده بودم در جلسه عقد وارد شدم. ‌‎ ‎‌دیدم امام آن جا نشسته‌اند و اصلا سرشان را بلند نکردند و با من حتی ‌‎ ‎‌سلام و علیک و احوالپرسی هم ننمودند. ‌

‌‌امام از اینکه از کسوت روحانیت خارج شده و از قم به تهران رفته ‌‎ ‎‌بودم، اوقاتشان تلخ بود. آقای دوانی برای من نقل کردند که من به خاطر ‌‎ ‎‌تولد پسرم ولیمه داده بودم که حاج‌آقا روح‌الله خمینی هم به عنوان مهمان ‌‎ ‎‌در آن مجلس حضور یافته و منتظر شخصی بودند. نزدیکی‌های ظهر آن ‌‎ ‎‌فرد آمد و گفت: من خودم دیدم که حائری لباسش را عوض کرده است. ‌‎ ‎‌امام از این خبر ناراحت شدند. ‌

‌‌البته آن حضرت پس از انقلاب با عنایت و لطف فراوان نسبت به اینجانب ‌‎ ‎‌ابراز محبت فرمودند. به طوری که یک‌ بار شهید مطهری چند روز پس از ‌‎ ‎‌پیروزی انقلاب اسلامی به من گفتند: پریروز در خدمت امام بودم که یک ‌‎ ‎‌نامه‌ای از طرف گروهی از مدیرکل‌های مجلس آوردند که آنها نگران حقوق ‌‎ ‎‌ماهیانه خود بودند. امام فرمودند: مگر حائری آن جا نیست؟! بگویید به این ‌‎ ‎‌مسائل رسیدگی نماید و کتابخانه را هم در اختیار او بگذارید. ‌

‌‌با شنیدن این خبر خیالم راحت شد که کدورت امام نسبت به من از ‌‎ ‎‌بین رفته است. این برنامه در اول انقلاب اتفاق افتاد البته من رویم نشد ‌‎ ‎‌که به دیدار امام بروم که آن حضرت پیغامی مع‌الواسطه به وسیله آقای ‌‎ ‎‌مهدوی کنی برایم فرستادند که: آنجا نشستی چه کنی؟ به او بگویید به ‌‎ ‎‌قم بیاید، او خودش یک آیت‌الله است. با این همه من شرمنده بودم و ‌‎ ‎‌خیلی مشکلات داشتم.

منبع: حریم امام

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.