خسرو طالب زاده- کارشناس فرهنگی

پایگاه اطلاع رسانی جماران: عکس­هایی که از نوفل­لوشاتو در گرماگرم انقلاب گاهی به دست می­رسید، مرد جوان خوش سیمایی را در کنار امام و بیشتر در میانه وی با خبرنگاران خارجی نشان می­داد که کمی و تا حدی نامتعارف بود. چهره انقلابیون یا نزدیکان به رهبران انقلابی بنا بر رسمی تاریخی و سنتی معاصر با کاپشن و ریش و ظاهر خشن شناخته می­شد، تیپی شبیه چه­گوارا. اما صادق به قول "کریستوفر" نماینده کارتر (به نقل از خود صادق)، "جنتلمنی فرانسوی بود، مودب و خندان." در عکس­ها چنان چهره به چهره با امام بود که گویی دارد به امام نهانی رازی را برملا می­کند یا پیشنهادی می­دهد؛ در حد یک مشاور و رایزن سیاسی انقلاب. رابطه امام با وی مبهم و ناشناخته بود و جایگاهش در روند انقلاب نیز. اما هر چه بود این مرد جوان خوش چهره و خوش پوش نقطه طلایی عکس­های انقلاب و امام بود. وقتی در سیمای سخنگوی دولت موقت هم در تلویزیون ظاهر شد، خوش چهرگی­اش با خوش بیانی­اش در هم آمیخت. اما به اندازه خوش سیمایی­اش، خوش ابهام هم بود. او کیست و چه کاره است و چرا این "جنتلمن" تا این حد به امام نزدیک است؟ رابطه خویشاوندی­اش با امام هم تمام داستان وی را حکایت نمی­کرد، امام خویشاندهای دیگری هم داشت. چیزی در وی معما بود و زمان باید از این راز پرده برمی­داشت یا شاید هم نتوانست. این مرد جوان خوش تیپ مساله مبهمی شده بود، حتی ریش تراشیدنش و کروات زندنش که بعدها به دستمال­گردن تغییر کرد؛ نشانه­ای از مخالفت با وضع موجود و رخدادهای جاری که برخی­هایش را قبول نداشت، صریح و شفاف. صادق طباطبایی خیلی زود به یک سوژه تبدیل شد و خبرهایش خبرساز، چه در دفاعش از دولت موقت، چه در مذاکراتش با خارجی­ها و مخالتش با دولت لیبی و .... تعلق خاطرش به دولت موقت این راز را رازآلودتر کرد. همه زمینه­ها و قابلیت­ها را داشت که در سیاست و مدیریت اجرایی کشور بماند و ببالد و به مقامات عالیه نایل گردد؛ رابطه نزدیک با امام و بیت ایشان، تحصیلات دانشگاهی، تجربه فراوان در سطح جهانی و به خصوص همرهی با امام موسی صدر که دایی­اش بود در عالم خویشاوندی و مربی­اش بود در عالم سیاست­ورزی. نسبت وی با دولت موقت هم موقتی بود زیرا در نگاهش به سیاست و خصوصاً در نقدهایی که از سیاست آمریکا در ایران داشت، با تفکر سیاسی دولت موقت زاویه نگاه داشت. سیاست­­ورزی­اش در دوران بعد و در نقش مشاور سیاسی برخی جریانات هم نشان می­داد سیاست را آن گونه که مردان دولت موقت می­فهمند و سیاست متعارف و رسمی اقتضاء می­کند، به رسمیت نمی­شناسد یا بلد نبود.

صادق سیاست را به معنای متعارفش، چه چپ و چه راست، نمی­شناخت. در عرف و زبان سیاسی متعارف، اهل خطای سیاسی بود. مرزهای سیاست متعارف را رعایت نمی­کرد مثل خوش تیپی و دستمال گردنش به راهی می­رفت که شخصاً آموخته بود و قبول داشت. بیش از همه از چپ­های سیاسی گله و انتقاد می­کرد تا جایی که آنها را در ماجرای تسخیر سفارت آمریکا در "دام" سیاست آمریکا و حداقل در بازی جناح "سرمایه­داری بی­وطن" آمریکا مانند "راکفلرها، کیسنجر، نیکسون، بانک چیس منهتان" و... می­دانست در کنار شیطنت­های حزب توده و سازمان مجاهدین و... استدلالی، درست یا نادرست، فراتر از استدلال جناح سیاسی لیبرالی متعارف و موضعی ضد سرمایه­داری علیه موضع چپ ایرانی است. استدلال­هایش و خوش حافظی­اش در نقل رخدادهای انقلاب از وی "خاطره انقلاب" ساخته بود و در هنگام سالروز پیروزی انقلاب اسلامی به خاطر خوش حافظگی و خوش نامی­اش از اصلی­ترین نامزدها برای مصاحبه با رسانه­های دولتی و مستقل داخلی و خارجی. اما در خاطره­گویی­اش پایبند چیزی جز گرایش و مرزبندی­های خاص خودش نبود. با صدا و سیما رخدادها را همان گونه روایت می­کرد که با مطبوعات مستقل و حتی با بی­بی­سی.

محبوبیت صادق را نباید تنها در ظاهرش جست وجو و به مواضع خاص خودش هم نباید بسنده کرد، با دولت موقت هم­راهی داشت اما با خیلی­های دیگر هم، فراسوی دولت موقت، دوست و همراه بود حتی با اعضای حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و ... مخالف بود تا سر حد آن­که وی را "عامل امپریالیسم"­ بنامند اما چتر دوستی­اش گسترده­ و هم­چنان محبوب. صادق به دلایلی که شاید خوش پوشی و خوش بیانی هم شاید جزیی از همان دلایل باشد، خوش­نام شد یا باید گفت خوش­نام ماند زیرا خوش­نامی زمان­بردار نیست و زمانه برای چیرگی بر خوش­نامی راهی بلد نیست.

صادق طباطبایی پدیده نبود آن­سان که جامعه­شناسی متعارف و مسلط تحلیلی از هر چیزی که سر درنمی­آورد، "پدیده" می­سازد، مگر خود "پدیده جامعه­شناسی" در ایران را، صادق فقط خودش بود، بی­آن­که بخواهد از سیاست متعارف و از تحلیل کلیشه­ای و از هنجارهای مسلط تقلید کند و به خرد و فهم مشترک تقیدی داشته باشد. مثل دستمال گردن خاص خودش، خودش بود. با همه قد و قامت یک مرد با تجربه و به قول خودش جایز الخطا. اما بزرگترین حسن­اش این بود که خوش تیپ بود اما تیپ نبود. نمی­شد او را در چهره­ای سیاسی متعارف و کلیشه­ای و تیپکال دسته­بندی کرد و از وی مقوله­ای "مفهومی" ساخت. شخص بود، انسانی بود در انسانی، نه زیاده انسانی که تیپ شود و نه انسانی توده­وار که به یکی از هزاران آدم کلیشه­ای مبدل شود و به رنگ جماعت درآید. خودش بود. بی­اعتنا به همه داشته­ها و امکانات و متکی بر تنها یک چیز؛ لبخند.

صادق سیاست ایرانی و متعارف را بلد نبود گاهی سیاست را چنان در حد حل گره فروبسته فردی دیگر و مسائل کاری دیگران فرومی­کاست که با ملاک فراست و بصیرت سیاسی متعارف، خُرد، کم­بهاء و بی­معنا تلقی می­شد. چنان سیاست را سر گشادش می­نواخت که همه دسته­بندی­ها و هنجارهای­ سیاسی را، مثل دستمال گردنش، به چالش می­کشید. این سیاست را این قدر گشوده و متمایز کجا آموخته بود که در زمانه و زمینه­ای که زمانه و زمینه او نبود، قبای سیاست­ متعارف را بوسید و روی تاقچه نهاد. هر چند به قول خودش از سیاست­گزاری کناره گرفت، نه از سیاست­ورزی.

راز صادق در زمانه­ای نهفته است که زمانه دایی­اش بود و در زمینه­ای که در لبنان آن زمان، نه این زمان، قرار داشت. لبنان همانند اسپانیای دوره قرون وسطی یک فرهنگ غالب داشت که همه در ذیل و چتر آن به نحو مسالمت­آمیز و آشتی­جویانه در کنار هم زیست مشترک را تجربه می­کردند. یک فرهنگ غالب و زبان مشترک (عربی) که در ادیان مختلف؛ مسیحیت، اسلام و یهودیت، تجلی و بروز می­کرد، نه این­که ادیان مختلفی بودند که به نحو صلح­جویانه­ و به روش گفت­وگوی ادیان در کنار هم و با هم زندگی می­کردند. آشتی، صلح و همزیستی فرهنگ مسلط لبنان و اسپانیای آن روز بود. این فرهنگ، لبنانی، وقتی در دوره صفویه توسط علمای شیعه لبنانی به ایران وارد شد به رنگ فرهنگ غالب در ایران صفوی درآمد و جامه اختلاف، تضاد و دشمنی بر تن پوشید و "عاملی" شد برای تشدید ستیز فرهنگی علیه فلسفه و عرفان و حکمت صدرایی و خرد جاویدان و نهالی شد در خاک ایران صفوی برای سیتزه­گری و دشمن­تراشی فرهنگی و تقویت و گسترش فرهنگ درباری مرزبندی­های عقیدتی و نزاع قرائت­های دینی. فرهنگی که بر رابطه انسانی تکیه و تاکید دارد و دیگری را نه "فرد سیاسی" بلکه "انسان" می­شناسد همه چیز را مثل آینه در پیرامون خود صورت و معنا می­بخشد و انسانی می­کند؛ مسلمانان، مسیحیان و یهودیان و... اما وقتی سیاست نزاع و دشمنی مقوم فرهنگ می­شود و فرهنگ غالب فرهنگ ستیزه و منازعات عقیدتی است، همه چیز بوی اختلاف، نزاع، تنفر، سوء­ظن و دسته­بندی دارد و همه به تیپ تبدیل می­شوند و کلیشه و همه چیز را به رنگ خود در می­آورد؛ اسلام، مسیحیت و یهودیت و ... وقتی رابطه انسانی و نسبت با دیگری در سیاست مقدم می­شود و به قول امام معصوم "با دیگری آن می­کنی که دوست داری با تو بکند"، سیاست لطیف­تر و گشوده­تر می­شود تا حد چاره­جویی برای مشکل شخصی فردی که در عرف و مرزبندهای سیاسی نباید مورد توجه قرار می­گرفت. فرهنگ غالب است که می­تواند سیاست را با دوستی و شفقت درهم­آمیزد و با همه طرح دوستی دراندازد یا جهان را به جهان ستیز مبدل گرداند.

صادق در نگرش خود، "صدرایی" (موسی صدر) بود که آن را هم در امام می­دید و تا آخر عمرش هم به همین قرائت خود از عالم و آدم وفادار ماند. امام موسی صدر هم فرهنگ لبنانی داشت و همه دوستش داشتنند؛ مسلمانان، مسیحیان و ... وقتی فرهنگ غالب دوستی باشد، خواه و بی­خواه، زبان و نگاه گشوده می­شود و لبخند، ناخودآگاه، با شخصیت ترکیب می­شود. صادق در مکتب "صدرایی" به همه چیز لبخند می­زند و روی گشاده داشت و مهربان بود، حتی با سرطانی که همه چیزش را ستانده بود تا صبح روز آخر که در خواب سرطان را جا گذاشت.

نگرش "صدرایی" صادق هر چند خوش­نام ماند اما "نامتعارف" بود، با این حال، مانند دستمال­گردنش محکم بر گردنش می­بست و از آن دست نمی­کشید. صادق شخص بود نه تیپ. این گونه اشخاص را نباید تحلیل سیاسی به معنای متعارف کرد، زیرا تحلیل سیاسی به "تیپ" نیاز دارد و صادق تیپ نبود، بلکه انسانی بود که باید فقط او را درک کرد و به رسمیت شناخت و با وی گفت­وگو کرد و از آن چیزی آموخت. این­­­که کدام گزینه در عالم سیاست­ورزی درست است، شخص بودن یا تیپ بودن؟ هنوز در آزمون است. اما می­توان از او آموخت که نباید کلیشه بود و تیپ. باید خود خودت باشی­، مشخص و متمایز. شاید روزی که سیاست در ایران دیگری را، نه فرد سیاسی، بلکه انسانی بداند همانند خود، در آن سیاست گشوده و انسانی، همانندهای صادق زیاد دیده شوند، جهانی آکنده از لبخند و مهربانی نه کینه و تنفر. تا آن روز "دستمال گردن" خودتان را پیدا کنید و به یاد او محکم ببندید.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.