آیا در قرآن اصل بر صلح است یا با جنگ؟ اگر با صلح است آیاتی که در قرآن درباره جهاد و قتال آمده به چه معناست و در نهایت، سیره پیامبر (ص) در باب صلح چگونه بوده است.
به گزارش جماران، حجتالاسلام سید محمدعلی ایازی در روزنامه اعتماد نوشت:موضوع امروز ما درباره بحثی است که امروز جهان اسلام بیش از هر زمانی نیاز به روشن شدن آن دارد، به ویژه که امروز کسانی در عالم اسلام، به نام اسلام دست به جنایاتی میزنند و آن را به قرآن نسبت میدهند. امروز قصد داریم واقعیت مساله را روشن کنیم. مساله صلح یکی از اصول و مبانی همزیستی در میان همه جوامع و مذاهب است، یعنی اساس بشریت بر صلح و همزیستی متقابل است. انسانها اگر بخواهند یک زندگی با کرامت داشته باشند باید زیست آنها همراه با صلح باشد. اما سوال این است که آیا در قرآن اصل بر صلح است یا با جنگ؟ اگر با صلح است آیاتی که در قرآن درباره جهاد و قتال آمده به چه معناست و در نهایت، سیره پیامبر (ص) در باب صلح چگونه بوده است. این سه سوالی است که در این بحث به آنها پاسخ خواهیم داد. برای اینکه مساله اصالت صلح یا جنگ در دین روشن شود باید ابتدا سه مساله را به عنوان مسائل اصلی شناخت جهتگیری قرآن روشن کنیم.
اصل اول، این است که وقتی ما بحث دین را مطرح میکنیم باید ببینیم یک، دین با صلح قوام پیدا میکند یا با جنگ. دو، قلمروی دعوت پیامبران چیست و در چه محدودهای باید عمل کنند و سه، دین قلمروی دعوت خود را تا کجا تعریف کرده است. در دستهای از آیات قرآن کریم مثل آیه ١٢٥ سوره نحل، «ادْعُ إِلی سبیلِ ربِّک بِالْحِکمةِ و الْموْعِظةِ الْحسنةِ و جادِلْهُمْ بِالّتی هِی أحْسنُ» از اول منطق دعوت پیامبر (ص) و قلمروی مسوولیت او را مشخص کرده است و به پیامبر میفرماید: «مردم را با برهان و اندرز نیکو به راه پروردگارت
فراخوان و با مخالفان به طریقی که نیکوتر است مجادله کن». در دستهای از آیات نیز وجه دوگانهای برای آن بیان شده است، یعنی قلمروی پیامبر (ص) این است که از یک سو باید سخنان او با حکمت و منطق باشد و از سوی دیگر کسانی که در مقابل او هستند باید منطق بیاورند، یعنی بحث استدلال و برهان است نه چیزی بیشتر. موعظه حسنه برای کسانی است که مسالهای را میدانند اما فراموش کردهاند و نیاز است که به آنها یادآوری شود. اما صورت سوم کسانی هستند که اهل بحث و جدل هستند. جدل نیز دو حالت دارد: زمانی با طرف مقابل با نیت غلبه کردن و تحقیر او صحبت میکنیم اما اینها در چارچوب دستور پیامبر (ص) نیامده است و قرآن میفرماید با کسی بحث و جدل نکن مگر اینکه بحث تو با یک روش درست و منطقی باشد. پس، دعوت منطقی، اصل همه انبیاست.
کسی را نمیتوان به زور به بهشت یا جهنم برد
دسته دوم آیات بیان میکنند که دعوت غیر از اینکه باید منطقی باشد تا کجا باید باشد. آیا من حق دارم از زور برای هدف خود استفاده کنم یا خیر. آیا دین برای دعوت مردم حق دارد که از زور استفاده کند؟ قرآن میفرماید: «ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه فقط مبشر یا هشداردهنده باشد» یا در آیه دیگری نیز میگوید که برای پیامبران، مسوولیتی جز رساندن پیام دین و آشکار کردن حق وجود ندارد. در واقع، کسی نمیتواند به زور مردم را به بهشت یا جهنم ببرد و وظیفه ما این است که مسیر را برای آنها مشخص کنیم. به نظر میرسد قرآن احساس کرده که ممکن است زمانی کسانی از این دستورات دین سوءاستفاده کنند اما آیه ٢١ تا ٢٣ سوره غاشیه، راه هرگونه سوءاستفاده را میبندد: فذکِّرْ إِنما أنْت مُذکِّرٌ «٢١» لسْت علیْهِمْ بِمُصیْطِرٍ «٢٢» إِلا منْ تولى و کفر «٢٣»- «پس تذکر بده که همانا تو تذکردهندهاى «٢٢» و بر آنان سیطره و تسلطى ندارى«٢٣». آیه ٤٥ سوره «ق» نیز در این باره بیان تندتری دارد: نحْنُ أعْلمُ بِما یقُولُون و ما أنْت علیْهِمْ بِجبارٍ فذکِّرْ بِالْقُرْآنِ منْ یخافُ وعِیدِ-و تو مامور به اجبار آنها (به ایمان) نیستی پس به وسیله قرآن، کسانی را که از عذاب من میترسند متذکر ساز (وظیفه تو همین است.) اینجا چیرهگر «مُصیْطِر» به «جبار» تبدیل میشود زیرا شأن پیامبران، شأن جباریت نیست و دین نیز چون امر قلبی و اعتقادی است نمیتوان در آن از زور و تهدید و ترساندن استفاده کرد. آیه ١٠٨ سوره یوسف نیز پاسخ به کسانی است که میگویند ما نمیخواهیم مسلمان شویم، میفرماید: «قُلْ هذِهِ سبیلی أدْعُوا إِلیالله علی بصیرةٍ أنا و منِ اتّبعنی و سُبْحانالله و ما أنا مِن الْمُشْرِکین»- «بگو طریقه (وظیفه) من و پیروانم همین است که خلق را به خدا با بینایی و بصیرت دعوت کنیم و خدا را از شرک و شریک منزه دانم و هرگز به خدای یکتا شرک نیاورم.» یعنی مردم را دعوت کرده و راه خود را اعلام میکنند تا افراد بتوانند انتخاب کنند که با
پیامبر (ص) باشند یا با مشرکین. این دسته از آیات نشان میدهد که قرآن مروج گفتوگو و تبادل فکر است و میخواهد با مردم در این فضای دینی صحبت کند. در زمانی که مخاطب پیامبر (ص) ادیان و عالمان ادیان هستند، قرآن از آنها گاه تمجید و گاه انتقاد میکند و از آنجا که معتقد است که در جهان یک عقیده وجود ندارد، میفرماید با آنها نیز بحث و جدل نکن و با منطق پیش برو. قرآن پیشنهاد میدهد که روی مشترکات تکیه و آنها را تقویت کنیم.
اصل دوم، دستهای از آیات هستند که تاکید میکند در دین اجبار و اکراهی وجود ندارد. وظیفه پیغمبر فقط راهنمایی و هدایت است حتی در مقابل عدهای که تمایلی برای تغییر افکار خود ندارند. خداوند در آیه ٩٩ سوره یونس میفرماید: «و لوْ شاء ربُّک لآمن منْ فِی الْأرْضِ کلُّهُمْ جمیعاً أ فأنْت تُکرِهُ النّاس حتّی یکونُوا مُومِنین» «و اگر پروردگار تو مى خواست قطعا هر که در زمین است همه آنها یکسر ایمان مى آوردند پس آیا تو مردم را ناگزیر مى کنى که بگروند.» یعنی خدا نیز در برنامه خود نگنجانده که همه عالم یک دین و اعتقاد داشته باشند. آیه ٢٨ سوره هود نیز از قول حضرت نوح بیان میشود: «قال یا قوْمِ أ رأیْتُمْ إِنْ کنْتُ علی بیِّنةٍ مِنْ ربِّی و آتانی رحْمةً مِنْ عِنْدِهِ فعُمِّیتْ علیْکمْ أ نُلْزِمُکمُوها و أنْتُمْ لها کارِهُون»- «گفت: آیا اگر ببینید که من بر دلیل روشنى از طرف پروردگارم باشم و او از نزد خودش، رحمت (ویژه نبوت) را به من داده باشد که بر شما مخفى مانده است، (آیا باز هم سرپیچى مىکنید؟) آیا شما را به پذیرش آن وادار کنیم، در حالى که نسبت به آن کراهت دارید؟» یعنی حضرت نوح نیز اذعان میدارد که فقط دستورات و پیامهایی را که باید از طرف خداوند به آنها ابلاغ میکند و حق اجبار کردن ندارد.
رواداری؛ به رسمیت شناختن مخالف
اصل سوم، اصل رواداری است. ما در جامعهای زندگی میکنیم که قرار نیست اجبار و تهدید باشد و دینداری با ترس همراه شود اما کسانی نیز هستند که عقیده ما را ندارند. با آنها چه باید کرد؟ قرآن میفرماید باید این واقعیت را بپذیریم و مخالف را به رسمیت بشناسیم و این اصل رواداری و تحمل عقاید مختلف است. همه اینها نیز بنیانهای صلح هستند. به رسمیت شناختن مخالف فقط این نیست که حرف او را درست بدانیم بلکه باید به عنوان یک واقعیت بپذیریم که افکار مختلفی در جامعه وجود دارند که حق حیات، حق شهروندی و حقوق انسانی دفاع از عقاید خود را نیز دارند. آیات در این زمینه دو بخش هستند؛ یک دسته آنهایی که میگویند اگر کسانی که این عقاید مخالف را دارند در مسیر خاص عقاید خود قرار میگیرند خداوند به آنها پاداش میدهد و دسته دوم، آنهایی هستند که مشخص میکنند ما چگونه باید با آنها برخورد داشته باشیم. آیات ٦٢ سوره بقره و ٦٧ سوره مائده به این مساله اشاره دارند. زمانی که قرآن در مدینه نازل میشد حداقل سه یا چهار گروه غیرمسلمان در این شهر زندگی میکردند. آیه ٦٢ سوره بقره میفرماید: «إِنّ الّذین آمنُوا و الّذین هادُوا و النّصاری و الصّابِئین منْ آمن بِاللّهِ و الْیوْمِ الْآخِرِ و عمِل صالِحاً فلهُمْ أجْرُهُمْ عِنْد ربِّهِمْ و لا خوْفٌ علیْهِمْ و لا هُمْ یحْزنُون»- «به یقین کسانی که (به اسلام) ایمان آوردهاند و کسانی که یهودی شدهاند و نصاری و صابئین (پیروان نوح یا یحیی)، هر یک (از این گروهها که در عصر پیامبر خود) به خدا و روز واپسین ایمان آورده و عمل شایسته انجام داده باشند، آنها را اجری درخور حالشان در نزد پروردگارشان ثابت است و نه بیمی بر آنها (در روز قیامت) میرود و نه اندوهگین میشوند.» در دنیا افراد زیادی وجود دارند که بر دین ما نیستند اما در مسیر عقاید خود کارهای نیک انجام میدهند و افراد درستکاری هستند، خداوند به این افراد نیز وعده بهشت داده است.
آیه بعدی آیه ٨ سوره ممتحنه است: «لا ینْهاکمُالله عنِ الّذین لمْ یُقاتِلُوکمْ فِی الدِّینِ و لمْ یُخْرِجُوکمْ مِنْ دِیارِکمْ أنْ تبرُّوهُمْ و تُقْسِطُوا إِلیْهِمْ إِنّالله یُحِبُّ الْمُقْسِطین»- «خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمیکند چرا که خداوند عدالتپیشگان را دوست دارد.» در این آیه، اسم گروهها برده نشده اما مقصود کسانی هستند که با شما در یک جامعه زندگی میکنند اما اعتقاد و فکرشان متفاوت است. قرآن، قصد بیان نکته مهمی را دارد: «به آنان نیکی کنید و عدالت را نسبت به آنها رعایت کنید» و به اعتقاد من، این پایهایترین مبنای صلح است. این آیه بالاتر از به رسمیت شناختن مخالف است، میگوید آن کسی که مخالف اما شهروند شماست، چه چیزی مانع میشود که به او خوبی کنید! و اگر این کار را کردید بدانید که محبوب خداوند هستید. دستهبندیهایی مثل شهروند درجه یک و دو، خودی و غیرخودی و... تقسیم بندیهای تفرقهانگیزی است. اگر بخواهیم هر نوع پیشرفت، تعالی و هر نوع صلحی را در جامعه ایجاد کنیم تنها راه آن، به رسمیت شناختن مخالف با این شیوه است. در فراز دیگری، قرآن کریم در دو آیه از دو سوره میخواهد اصطکاک بین آرای مخالف را بردارد. در آیه ١٨ و ١٩ سوره زمر (مکی) میفرماید: «الّذین یسْتمِعُون الْقوْل فیتّبِعُون أحْسنهُ أُولئِک الّذین هداهُمُالله و أُولئِک هُمْ أُولُوا الْألْبابِ (١٨) أ فمنْ حقّ علیْهِ کلِمةُ الْعذابِ أ فأنْت تُنْقِذُ منْ فِی النّارِ (١٩) »- «کسانی که به سخن گوش فرامى دهند و بهترین آن را پیروى میکنند، اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان.» مقصود از «سخن»، سخنان متفاوتی است که در سطح جامعه مطرح است. در آیه ٦٤ سوره آل عمران (مدنی) نیز میفرماید: «قُلْ یا أهْل الْکتابِ تعالوْا إِلی کلِمةٍ سواءٍ بیْننا و بیْنکمْ ألاّ نعْبُد إِلاّالله و لا نُشْرِک بِهِ شیْئاً»- «بگوای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم» که در آن، به اهل کتاب روش گفتوگوی دیگری را نشان میدهد. آیات دیگری نیز در این جهت و در حوزههای گوناگون وجود دارد که تعبیر میکند صلح کردن و آرامش داشتن بهتر است. بنابراین، وقتی ما دانستیم که قوام دین بر منطق و گفتوگو و تعامل است و نه بر تهدید و زور، این نتیجه را میگیریم که اصل در قرآن کریم بر صلح است.
معنای آیات جهاد و قتال در قرآن چیست
اما پرسش دیگر این است که اگر اصل بر صلح است و دین برای هدایت مردم به سوی سعادت آمده، پس آیات قتال و جهاد چه معنایی دارد و چرا در فقه اسلامی مساله جهاد به عنوان وظیفه مستمر مطرح شده است. نکته اول این است که ما دو نوع جهاد را تصویر میکنیم؛ یک، جهاد دفاعی و دو، جهاد ابتدایی. منظور از جهاد دفاعی این است که وقتی کسی به شما، کشور شما یا خانه و خانواده شما حمله میکند و شما از خود دفاع میکنید. درباره جهاد دفاعی هیچ کس در هیچ جای دنیا تردید نکرده زیرا یک امر طبیعی و عقلایی است. جهاد ابتدایی یعنی ما شروعکننده هستیم و میخواهیم عدهای مسلمان شوند برای همین جهاد را آغاز میکنیم. سوال این است که آیا در قرآن چنین جهادی وجود دارد یا خیر. قبل از پاسخ دادن به این سوال باید معنای دو واژه که در قرآن استعمال شده را بیان کنم؛ جهاد و قتال. جهاد در لغت، به معنای تلاش و کوشش است و در عرف عالمانه مسلمانان نیز جهاد به دو معناست؛ یکی، جهاد با نفس است و دیگری، جهاد با دشمن. در معنای دوم ما سه نوع جهاد در قرآن داریم؛ جهاد جانی به این معنا که شما از جان خود برای امور خیر و در راه دین میگذرید. جهاد مالی یعنی کسانی که مال خود را در راه خیر و خوبی هزینه کنند. جهاد دیگر جهاد با عِرض یا آبروست؛ زمانی شما از کسی که مظلوم واقع شده دفاع میکنید و این دفاع گاه شما را متهم میکند یا زمانی که از موقعیت اجتماعی خود برای کمک به یک فرد و نجات او استفاده میکنید. منظور اینکه جهادی که در قرآن آمده الزاما به آن معنای جنگیدن و قتال کردن نیست.
در این زمینه نیز آیات زیادی وجود دارد. به طور مثال، آیه ٦ سوره عنکبوت میفرماید: «و منْ جاهد فإِنّما یُجاهِدُ لِنفْسِهِ إِنّالله لغنِیٌّ عنِ الْعالمین»- «و هر که (در راه ایمان) جهد و کوشش کند به سود خود کند که خدا از (طاعت و عبادت) عالمیان البته بینیاز است. » یا در آیه ٢٠ سوره توبه آمده است: «الّذین آمنُوا و هاجرُوا و جاهدُوا فی سبیلِالله بِأمْوالِهِمْ و أنْفُسِهِمْ أعْظمُ درجةً عِنْدالله و أُولئِک هُمُ الْفائِزُون»- «آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندتری است و آنان به خصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند. » در آیه ٦٩ سوره عنکبوت نیز میفرماید: «و الّذین جاهدُوا فینا لنهْدِینّهُمْ سُبُلنا و إِنّالله لمع الْمُحْسِنین»- «و آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند، قطعا به راههای خود هدایتشان خواهیم کرد و خداوند همیشه یار نکوکاران است.» کسانی که برای جامعه خود تلاش میکنند، فعالیتهای اجتماعی بشردوستانه دارند، به مستضعفان و فرودستان یاری میرسانند و نیکوکارند، همگی جهاد میکنند و خداوند نیز با آنها خواهد بود و راه را برای آنها باز میکند و این، یک نوع امید دادن به افراد خیر و تلاشگر است. قرآن یک مفهوم را به کار گرفته و همه کسانی را که تلاش و کوشش میکنند و در خدمت مردم هستند را مجاهد میخواند. مجاهدان فقط کسانی نیستند که میجنگند همه کسانی که در مسیر خداوند تلاش میکنند از نظر قرآن، مجاهد هستند.
در قرآن، اصل بر نجنگیدن است
آیاتی که در قرآن به معنی جهاد و قتال با دشمن و به تعبیر امروزی، فیزیکی آمدهاند، این گونه تقسیمبندی میشوند: آیات مطلق، مقید و مشروط. آیات مطلق میخواهند بگویند که در هر حال، با کفار و مشرکین بجنگید. آیات مقید، میگویند باید بجنگید چون آنها با شما میجنگند یا باید صلح کرد چون آنها نیز صلح میخواهند و تا حدی با آنها بجنگید که آنها با شما کارزار میکنند «فمنِ اعْتدی علیْکمْ فاعْتدُوا علیْهِ بِمِثْلِ ما اعْتدی علیْکمْ». در واقع، آیات مشروط، آیاتی هستند که اصلا تشریع جهاد با آنها شروع شده و از اول مشروط کرده است. به عنوان مثال، آیه ٣٩ سوره حج- مفسران همگی اتفاق نظر دارند که نخستین آیهای که در آن به پیامبر (ص) اذن جهاد داده شده همین آیه است- میفرماید: «أُذِن لِلّذین یُقاتلُون بِأنّهُمْ ظُلِمُوا و إِنّالله علی نصْرِهِمْ لقدیرٌ»- «به کسانی که مورد ستم واقع شدهاند و با ایشان کارزار شده، اجازه داده شد تا قتال کنند و خدا بر نصرت ایشان قادر است.» همان طور که گفتیم دفاع یک امر عقلایی است اما همیشه هم این طور نیست. قبل از این آیه، قرآن به مسلمانان اجازه جهاد نداده بود زیرا تعداد آنها کمتر از مشرکان بود و آنها نیز هر روز به دنبال بهانهای برای جنگیدن میگشتند تا بر مسلمانان چیرگی بیایند. اینجا جهاد را واجب نکرده است بلکه اجازه آن را صادر میکند چرا که مسلمانان را در موقعیتی میبیند که توان دفاع کردن از خود را به دست آوردهاند. بنابراین، این آیه در مقام بیان جهاد ابتدایی نیست بلکه در مقام دفاع است. در آیه ٦١ سوره انفال نیز میفرماید: «و إِنْ جنحُوا لِلسّلْمِ فاجْنحْ لها و توکلْ علیالله إِنّهُ هُو السّمیعُ الْعلیمُ»- «و اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآى و بر خدا توکل کن که او شنوا و داناست.» این آیه نشان میدهد که اصل بر نجنگیدن است و اگر تا به حال نیز ما میجنگیدهایم به این دلیل بوده که آنها میجنگیدهاند. اصل بر این است که ما شروعکننده جنگی نباشیم.
برخی از آیات نیز وجود دارند که برخی از مفسران ما از آن معنای مطلق را برداشت کردهاند و باید آنها را نیز در نظر داشت. مثل آیه ٥ سوره توبه که میفرماید: «فإِذا انْسلخ الْأشْهُرُ الْحُرُمُ فاقْتُلُوا الْمُشْرِکین حیْثُ وجدْتُمُوهُمْ و خُذُوهُمْ و احْصُرُوهُمْ و اقْعُدُوا لهُمْ کلّ مرْصدٍ فإِنْ تابُوا... »- «پس چون ماههای حرام درگذشت آنگاه مشرکان را هر جا یابید به قتل برسانید و آنها را دستگیر و محاصره کنید و هر سو در کمین آنها باشید...» آیه ٢٩ همین سوره نیز درباره جنگ با اهل کتاب است، میفرماید: «قاتِلُوا الّذین لا یُومِنُون بِاللّهِ و لا بِالْیوْمِ الْآخِرِ و لا یُحرِّمُون ما حرّمالله و رسُولُهُ و لا یدینُون دین الْحقِّ مِن الّذین أُوتُوا الْکتاب حتّی یُعْطُوا الْجِزْیة عنْ یدٍ و هُمْ صاغِرُون»- «با آنان که به خدا ایمان ندارند، به آخرت هم ایمان ندارند، به حرام و حلال خدا وقعی نمیگذارند (یعنی حرام خدا را حلال میکنند) و به دین حق متدین نیستند، با آنان که اینچنینند از اهل کتاب بجنگید، تا آنها با کمال تسلیم و ذلت به دست خویش جزیه بپردازند.» از آیات دیگری که باز دلالت بر این مساله دارد، آیه ١٥ سوره انفال است: «یا أیُّها الّذین آمنُوا إِذا لقیتُمُ الّذین کفرُوا زحْفاً فلا تُولُّوهُمُ الْأدْبار»- «ای اهل ایمان، هرگاه با گروه مهاجم کافران در میدان کارزار روبهرو شوید مبادا پشت به آنها کرده و از جنگ بگریزید.» یا در آیه ٤٧ همین سوره خطاب به کسانی که به قصد جهاد از خانههای خود خارج شدند، میفرماید: «و لا تکونُوا کالّذین خرجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بطراً و رِئاء النّاسِ و یصُدُّون عنْ سبیلِالله والله بِما یعْملُون مُحیطٌ»- «و مانند کسانی نباشید که از خانههایشان با حالت سرمستی و به صرف نمایش به مردم خارج شدند و [مردم را] از راه خدا بازمیداشتند و خدا به آنچه میکنند احاطه دارد.»
تو نیز از در صلح درآی
هیچ یک از جنگها یا سریههای پیامبر (ص) ابتدایی نبوده است و اگر زمانی پیامبر پیشدستی کرده وقتی بوده که مشرکین از قبل تدارک جنگی را دیده و به سمت مسلمانان حرکت کرده بودند. این نکته را در جنگ خیبر، حنین و... میتوان به وضوح ملاحظه کرد. در این جنگها و سریهها نیز تعداد کشتهشدگان بسیار کم بوده و این نشان میدهد که پیامبر تا چه حد به این موضوع اهمیت میداده است. پروفسور حمیدالله در این باره تحقیقات دقیقی را انجام داده است و نتایج آن را در کتاب «جنگهای پیامبر» که غلامرضا سعیدی آن را ترجمه کرده است، آورده که در تمام ٩ غزوات و سریههای ١٠ ساله پیامبر، ١٣٢ نفر از سپاه مقابل و ١٥١ نفر از سپاه ایشان کشته شدهاند. نکته اینکه آن دسته از آیاتی که در باب قتال آمده است و حتی مطلق هستند، نمیتوانند مطلق به معنای عام باشند بلکه مطلق در لفظ و ناظر بر کلیات هستند. به طور مثال، شما میگویید امروز برنامهای داشتیم مردم استقبال گستردهای از آن کردند، در اینجا منظور شما مردم به معنای مطلق و عام نیست بلکه مطلق در لفظ است. اما آیات مقید بسیار مهم هستند؛ آیاتی که جنگ را به شرایطی خاص مقید میکنند. به طور مثال میفرماید: «أُذِن لِلذِین یُقاتلُون بِأنهُمْ ظُلِمُوا»- «به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است» یا «وقاتِلُوا فِی سبِیلِالله الذِین یُقاتِلُونکُمْ»- «و در راه خدا با آنان که به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید» یا «فإِنِ انتهوْا فلا عُدْوان إِلا على الظالِمِین»- « پس، اگر (از جنگ) دست کشیدند (با آنها عدالت کنید که) تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست» یا «وإِنْ جنحُوا لِلسلْمِ فاجْنحْ لها»- «و اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآی». در آیه ٩٠ سوره نساء نیز میفرماید: «فإِنِ اعْتزلُوکُمْ فلمْ یُقاتِلُوکُمْ وألْقوْا إِلیْکُمُ السلم فما جعلاللهُ لکُمْ علیْهِمْ سبِیلاً»- «پس اگر از شما کنارهگیری کردند و با شما نجنگیدند و با شما طرح صلح افکندند، (دیگر) خدا برای شما راهی (برای تجاوز) بر آنان قرار نداده است».
دسته سوم آیاتی هستند که در بحث صلح از آنها استفاده کردیم، مثل آیه ٨ سوره ممتحنه که میگوید: «لا ینْهاکُمُالله عنِ الذِین لمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ ولمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أنْ تبرُّوهُمْ وتُقْسِطُوا إِلیْهِمْ إِنالله یُحِبُّ الْمُقْسِطِین»- «خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمیکند چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد. » این آیات علاوه بر اینکه نشان میدهند که مبنایی برای جهاد ابتدایی وجود ندارد، تاکید میکند که اگر کسی نمیجنگد و عقیده او با شما متفاوت است با او کاری نداشته باشید. در آیه بعد نیز میفرماید: «إِنّما ینْهاکمُالله عنِ الّذین قاتلُوکمْ فِی الدِّینِ و أخْرجُوکمْ مِنْ دِیارِکمْ و ظاهرُوا علی إِخْراجِکمْ أنْ تولّوْهُمْ و منْ یتولّهُمْ فأُولئِک هُمُ الظّالِمُون»- «جز این نیست که خداوند شما را از دوستی کسانی منع میکند که با شما درباره دین جنگیدهاند و شما را از خانههایتان بیرون راندهاند و بر بیرون راندن شما همدیگر را یاری دادهاند و هر کس با آنها دوستی کند چنین کسانند که ستمکارند.» این آیات به خوبی نشان میدهند که آیات جهاد، همه دفاعی هستند و در مقابل ظلم و ظالمین قرار گرفتهاند.