پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

استاد علوم رسانه گفت: تا زمانی که ما به جایی نرسیم که فرهنگ را دارای اولویت ببینیم و اهالی فرهنگ را بر صدر مجلس تصور و تفکر و تخیلمان بنشانیم قافیه را باخته ایم. ما به چیزی از جنس رویا نیاز داریم . ملتی که رویا ندارد، مرده است.

عبدالله گیویان 56 ساله است، صدایش جوان اما مو و محاسنی یکپارچه سپید دارد. در دانشکده صدا و سیما رسانه درس می دهد اما وقتی درباره نقش رسانه ها در فرآیند و نتیجه انتخابات اخیر سوال می شود، نقش اصلی را به آنها نمی دهد. 
وی نداشتن رویای ملی را بزرگ ترین چالش ما ایرانی ها می داند و معقتد است آتلانتیس هنوز که هنوز است آبشخور تمدن غرب است. گیویان تا کنون مسوولیت های متفاوتی داشته است. 
مسئول اداره امور اقلیت‌های‌دینی و قومی کشور (اداره سیاسی وزارت کشور)1360- 1365، مسئول واحد تحقیقات ستاد تبلیغات جنگ از 1365– 1370، قائم مقام مرکز مطالعات و سنجش برنامه‌ای صدا و سیمای جمهوری اسلامی و مدیر کل امور پژوهش‌های این مرکز از 1370 تا 1374، بنیانگذار و سردبیر نشریه سنجش فصلنامه مرکز مطالعات و سنجش برنامه‌ای صدا و سیمای جمهوری اسلامی در 1373، مشاور و مدیرکل دفتر پژوهش‌های برنامه‌ای معاونت سیما از 1374- 1377،‌ بنیانگذار و دبیر جشنواره سیما جمهوری اسلامی ایران (جشنواره اول و دوم)، تهیه، تحقیق، و کارگردانی مجموعه 26 قسمتی 'آیه‌های زمینی'، (مجموعه مستند درباره مبانی غیرعقلانی تمدن غرب) 1380-1381، سردبیر دو ماهنامه صبا (مجله فارسی مستقل برای ایرانیان مقیم بریتانیا) 1382-1381، مدیر اجرایی فصلنامه Recite (اولین نشریه قرآنی به زبان انگلیسی) 1382-1381، عضو هیات علمی و مدرس دانشکده صدا و سیما،‌ مدیر مرکز تحقیقات و مطالعات رسانه‌ای همشهری 1388- 1385 از جمله فعالیت های بارز حرفه ای وی است.
گیویان کارشناسی و ارشد خود را در رشته جامعه شناسی دانشگاه تهران و دکتریش را از کالج سواس دانشگاه لندن دریافت کرده است. 
به گزارش جماران، گفت و گوی ایرنا با ایشان در پی می آید:

انتخابات 96 تمام شد. به عنوان یک تحلیلگر علوم رسانه، نقش رسانه های غیررسمی، فرآیند و نتیجه آن چطور ارزیابی می کنید؟
 اتفاقی که افتاد مهم بود ولی باید حواسمان جمع باشد که صورت ظاهری این اتفاق را برای تحقیق کافی نبینیم. این صورت ظاهری، بنیانی در بطن فرهنگ جامعه و لایه های مختلف جامعه داشت که باید آن را دید و هر قدری که این تامل دقیق تر باشد، تصویر روشن تری از واقعیت جامعه مان خواهیم داشت.
تغییر تکنولوژی ارتباطی موضوع خیلی مهمی است و به صورت ظاهری رسانه های مدرن و شبکه های اجتماعی در مقابل خواسته های رسانه سنتی یعنی صدا و سیما قرار گرفت. بقیه ابزارهای ارتباطی که راهبردی مشابه با صدا و سیما داشتند هم در موضعی واحد با صدا و سیما قرار گرفتند. مردمانی هم که هوادار دیدگاه آقای روحانی بودند با استفاده از رسانه هایی که اتفاقا استفاده از آنها در دوره آقای روحانی تسهیل شده بود یا حداقل ممانعتی برای استفاده از آنها ایجاد نشده بود، توانستند شبکه ارتباطی بسیار گسترده ای را سامان دهند.
با این وجود اگر ما در حد استفاده از رسانه متوقف شویم خودمان را از فهم اتفاقی که در لایه های عمیق تر جامعه می افتد، محروم کرده ایم. اما آن اتفاق چه بود؟ از نظر من این اتفاق شکوهمند عبارت بود از شکل گیری یک هم وندی، اتحاد ملی و پیدا شدن نگره ای از هویت فرهنگی ایران با احساس خطر درباره از بین رفتن این هویت. 
مردم در عرصه سیاسی مخاطراتی را حس می کردند. مهم ترین خطری که مردم حس می کردند این بود: در صورتی که در انتخابات موفق نشوند احتمالا به روزگار نه چندان مطلوبی مبتلا خواهند شد.
اگر رسانه های مدرن نبودند، ممکن بود مردم در ایجاد این شبکه ارتباطی دچار مشکلاتی بشوند. از سوی دیگر رسانه های مدرن هم به نوبه خود در شکل گیری این نگاه ملی تاثیر داشته اند اما این طور نیست که علت العلل شکل گیری این نگاه و این نحوه استفاده از رسانه صرفا وجود این تکنولوژی ارتباطی بوده باشد. به جای این که بپرسیم این رسانه ها چه کردند باید بپرسیم چه زمینه های فرهنگی و جمعی در جامعه ما شکل گرفته است که این نوع استفاده از رسانه را به عنوان یک عمل فرهنگی و کنش سیاسی به دنبال خود آورد؟ 
این زمینه های فرهنگی و هویت یابی های فرهنگی- سیاسی که در طول 12 سال گذشته به شکل خیلی آرامی در جامعه رخ نمود و شکل گرفت، در مقطع انتخابات از رسانه های مدرن برای گردش اطلاعات و تقویت نگرش ها و در مواردی برای ایجاد رفتارهای خاص سیاسی استفاده کرد. 

 تفاهم بر سر آنچه نمی خواهند

 چرا 12 سال اخیر را مجزا می کنید؟
 مردم زمانی یک دوره تنفس آزادانه تر را تجربه کردند و بعد مواجه شدند با یک جریان پوپولیستی که به نحوی آن فضا را نشانه گرفته بود و دوره سختی را در زمان های بعد به جامعه تحمیل کرد. مردم پس از آن هشت سال دوره اول ریاست جمهوری دکتر روحانی را تجربه کردند؛ دوره ای که بسیاری از حداقل های زندگی آرام را در آن تجربه کردند و دیدند که جهت امور به سمت صلاح و فلاح آنان است. دیدند دروغ و ریا بر صدر نمی نشیند؛ دوره ای که دست کم دوران حاکمیت امیر مبارزالدین ها نیست. در انتهای این دوازده سال مردم اصرار بر گشایش دروازه های تزویر و ریا ندیدند ولی دیدند که علی رغم مشکلات کشتی حیاتشان، اگرچه گاه کند و بطئ به سوی ساحل امنیت و آزادی در حرکت است. مردم حداقل هایی را در دوران ریاست جمهوری دکتر روحانی به چنگ آوردند که نمی خواستند آن ها را از دست بدهند. شکی ندارم که مردم مطالبات خیلی بیشتری دارند ولی آن اتفاقی که در عرصه جامعه ما رخ داد این بود که مردم با صدای خیلی بلند گفتند چه چیزی را نمی خواهند.
این کاملا درست است که مردم ایران دقیقا نمی دانند 'چه چیزی' می خواهند و به گمان من این یکی از ویژگی های تاریخی ایشان است. اما گاهی اوقات در لحظاتی تفاهم می کنند بر اینکه 'چه چیزی' را نمی خواهند و این لحظات، لحظات تعیین کننده در تاریخ ما بوده است. یکی از مصادیقش سال 92 و 96 بوده است . مردم به این نتیجه رسیدند و از ابزار در دسترس خودشان هم استفاده کردند و یک رفتار خیلی خیلی قابل تامل سیاسی را از خود نشان داند و نسبت خیلی خوبی هم برقرار شد بین حضور در انتخابات و میزان آرایی که آقای روحانی آورد.
حافظ ما کجاست که رندی بیاموزدمان؟

اشاره کردید که مردم ایران دقیقا نمی دانند چه می خواهند. این سخن قبلا نیز از سوی اندیشمندان جامعه مطرح شده است. اگر این پیش فرض را قبول کنیم ، چرا ملت ایران از خواسته های خود آگاه نیست و بیشتر بر نخواسته هایش اجماع می کند؟
پاسخ چندان سر راستی برای این پرسش وجود ندارد. اما از نگاه من یکی از بزرگ ترین دلایلی که ما مردم دقیقا نمی دانیم چه می خواهیم این است که ما فاقد یک آرزوی ملی هستیم.
این را می شود هم در عرصه سیاست و توزیع قدرت سیاسی ایران و هم در حوزه حضور اقوام و گرایشات مختلف قومی - فرهنگی در گستره سیاست ایران مورد مطالعه قرار داد.
یکی از مواردی که خیلی علاقمندم روی آن تاکید کنم، غفلت اصحاب هنر و غفلت در استمداد از اصحاب هنر در این عرصه است. وقتی حرف از رویای ملی یا آرزوی ملی می زنیم اساسا حرف از یک الگوی 5 ، 10و یا 50 ساله نیست. مراد برنامه توسعه یا عنوان موهوم مبهمی به نام توسعه پایدار نیز نیست. بلکه آن چیزی است که یگانگی ما را در شکل اسطوره ای، بیان و یک اتوپیای ملموس برای مردم ایجاد می کند. ما فاقد رویای ملی هستیم.
تاکیدات مقام معظم رهبری بر نقش تمدن ساز هنر را چرا نادیده گرفته ایم؟ چرا از هنرمندان در طراحی فردای این مردم کمک نگرفته ایم؟
در دوره هایی تلاش بر این شده است که زمان ظهور حضرت صاحب الزمان(عج) به این اتوپیا منتسب شود و آن نقش را ایفا کند اما به دلیل غفلت از ظرفیت های این الگو حتی ما در آن هم موفق نبودیم و نتوانستیم آن را تبدیل به یک اتفاق ملموس کنیم و آن را هم امری صرفا ایدیولوژیک تصویر کرده ایم. 
من فکر نمی کنم که بتوانیم یک ایده آل تحول پذیری را پیدا کنیم که بین شیعیان اندونزی و مالزی تا شیعیان زنگبار به یکرنگ و یک شکل باشد؛ این در سطح دینی و اعتقادی.
اما در سطح ملی ما واقعا رویایی را که در آن نقش بلوچ، کرد، لر، ترک، فارس، گیلک و دیگران مثل نقش های یک قالی متوازن و چشم نواز به تصویر کشیده شده باشد نداریم. ما فاقد الگوی راهنما به معنای تاریخی و فرهنگی آن هستیم و از سوی دیگر چهره های مشخص این عرصه را هم نداریم. مثلا ما رستم این عرصه را نمی شناسیم. ما آرش این میدان را نداریم. نمی دانیم قرار است کجای بین ایران و توران این آینده محقق شود. 
ما ستاره قطبی نداریم و در بیابان بدون قطب نما به راه افتاده ایم. سلمان ما کجاست که ما را به مدینه دوست راه ببرد؟ حافظ ما کجاست که رندی بیاموزدمان؟ نمی دانیم. 
دردمندانه باید اعتراف کنم استعداد و سرمایه های بالقوه فراوانی داریم، از جمله خیل شهیدان و علمای ربانی مان اما دریغ از ترجمه کردن احوال و آرزوهای ایشان به هیات آرزوی ملی. 
بخش های مختلف جامعه ما الگوها و تاثیرات متفاوتی از نقاط مختلف دنیا می گیرند. خیلی از اتفاقاتی که زمانی تحت عنوان تهاجم فرهنگی به آن توجه می شد، الان خیلی پررنگ حس نمی شود. شعار نان و کار از سوی یک اردوگاه آن چنان برجسته مطرح می شود که گویی فرهنگ امری ثانوی است. به گمان من ثنویت قایل شدن بین نان و نور قاتل انقلاب است، بخصوص اگر این ثنویت ریایی باشد و مصداقی از اسکات حریف و اکل میته؛ اکل میته ای به کراهت متوسل شدن به خواننده ای که در غیر زمان انتخابات اگر مهدورالدم نمی دانستندش به احتمال زیاد مصداقی از فاسد و فاجر فی الارض می خوانندش. 
باری چون چنان رویا و چنان آرزویی نداریم این چنین متشتت می شویم و گرفتار این می شویم که به هر حشیشی تشبث کنیم. بی آن که بدانیم چه چیزی را می خواهیم گرفتار این می شویم که چه چیزی را نمی خواهیم.
البته در ذهن مردم یک الگوی خیلی خیلی ناروشنی از رفاه وجود دارد. لطیفه ای درست کرده بودند برای یکی از آیات که در خطبه های نماز جمعه توضیح می داد اگر امام زمان بیاید چه می شود؟ قیمت ماست چقدر می شود؟ دوغ چقدر می شود؟روغن چه می شود؟ پاسخ داده بود عین زمان گذشته می شود!
این جوک است اما پوشش یک واقعیت خیلی بزرگی است و آن اینکه ما هیچ الگوی زمینی رویاپردازی شده ای به شکل یک اسطوره ملی برای آینده مان نداریم. وقتی همچنین چیزی را نداریم چطور همه مان با هم جمع شویم و بگوییم چه را می خواهیم؟
اردوگاه پیروز انتخابات، اردوگاه بسیار بزرگی است که از طوایف مختلف در آن حضور دارند. البته شاید اردوگاه رقیب از شنیدن این که اردوگاه پیروز در انتخابات 96 نمی داند دقیقا چه می خواهد ذوق زده شود و بخواهد از آن استفادهء سویی بکند.
اما باید به هوش باشیم که واقعیت غیرقابل انکار این است که اردوگاه پیروز در انتخابات 96 نمی داند دقیقا چه می خواهد. یک عده رنگ اصلاح طلبی در آنها زیاد بود رفتند و رای دادند. عده ای دیگر از ترس رقیب رای دادند. جماعتی واقعا نمی دانستند چرا رای می دهند و فقط دوست داشتند اردوگاه مقابل دولت رای نیاورد. البته فکر نکنیم این فقط وصف این اردوگاه است. این یک معضل ملی است و تا زمانی که در سطح ملی به این موضوع فکر و برای آن پاسخی پیدا نکرده باشیم و تا وقتی که رسانه ها و نظام های ارتباطی و نظام های آموزشی ما به سمت تعمیق این باور که ما چه می خواهیم بشویم نروند این مشکل در دوره های مختلف تاریخی هم تکرار خواهد شد.
چند سال است که دنبال قانون هستیم؟ از ابتدای دوران مشروطه مردم دنبال حاکمیت قانون بوده اند اما چرا محقق نمی شود؟ به نظر من چون ما آن قاب بزرگ تر را نداریم. قابی که در آن بتوانیم قانون، عدالت، پیشرفت و توسعه را در آن بچینیم. این معضل باید یک جایی برایش فکری شود. 

** سایه بان معرفتی نداریم

 صحبت از گفت و گوی ملی به میان آوردید. چرا این دیالوگ شکل نمی گیرد؟
 برای اینکه این کار خلاف آمد طبع ما است. اگر ما به این خلاف آمد طبع تن ندهیم و برای آن ریاضتی نکشیم همین طور ادامه پیدا می کند.
این یک همت ملی می خواهد. یک کوشش که حداقل گروه های متشکلی بیایند راجع به این موضوع صحبت کنند که ما ساکنان این سرزمین از آینده چه می خواهیم؟ این آینده را نه جامعه شناسان می توانند تصویر کنند و نه سیاستمداران می توانند آن را ترسیم کنند. این قلمرو، قلمرو فرهنگ است و اهالی فرهنگ و اصحاب هنر و یاران خیال و ذهن های اسطوره پرداز باید پا پیش بگذارند.

 پس سهل انگاری از اهالی فرهنگ بوده است. دلیلش را چه می دانید؟
 نمی دانم. می توانیم یک برچسبی روی آن بزنیم و شهوت جامعه شناسانه خود را اطفا کنیم که مثلا پنج عامل برای آن یافته ایم. اما این خیلی کمکی به ما نمی کند. شاید یکی از مشکلات جدی همین« جامعه شناسی زدگی» ما باشد و این توهم اباطیلی که با جامعه شناسی مشکلات جامعه را می توان مرتفع کرد.
تا زمانی که ما به جایی نرسیم که فرهنگ را دارای اولویت ببینیم و اهالی فرهنگ را بر صدر مجلس تصور و تفکر و تخیلمان بنشانیم ، قافیه را باخته ایم. ما به چیزی از جنس رویا نیاز داریم . ملتی که رویا ندارد ملت مرده است. آدمی که رویا و آرزو ندارد، مرده است. ما مردم نیمه جانهایی هستیم که در برخی مقاطع تکان هایی خورده ایم. اصحاب فرهنگ و اهالی فرهنگ باید چیزی را خلق کنند که برآمده از بینان های تاریخی و فکری این سرزمین باشد. بعد هم باید همگی مثل یک نهال از آن مراقبت کنیم و خوب بپروریمش تا بتوانیم آن را به تعالی برسانیم و زیر سایه شاخ و برگ آن بمانیم. ما سایه بان معرفتی نداریم. سایه بان معرفتی باید در یک لحظه تفاهم تاریخی در زندگی مردم ایران اتفاق بیفتد. بخشی از این سایه بان دانش انسانی بومی و اسلامی - ایرانی است. 
خیلی جالب است وقتی شما اصرار ایرانی هایی که ایران را به هر دلیلی رها کرده اند و رفته اند برای رای دادن می دیدید.
وقتی می بینید مردم ساعات متمادی در صف می مانند بدون اینکه نق بزنند. ما خیلی عادت داریم غر و نق بزنیم چون کار دیگری نمی کنیم. ولی در انتخابات اخیر به ندرت شاهد بی تابی ، گله کردن و غر زدن و نالیدن بودیم. مردم پذیرفته بودند این حداقل کاری است که می توانند بکنند برای اینکه آنچه که نمی خواهند نشود و این در طرفداران هر دو جناح مشهود بود.

** تصویر مخدوش ما ایرانیان از خود

 خب! مگر دیگر ملل چه آرمانی را دارند؟ مثال آمریکا و اروپا را نمی زنم. درباره کشوری مانند ژاپن سوال می کنم که تاریخچه ای شرقی دارد؟
 حداقلش این است که آیین شهروندی را می دانند. آنها درباره چیستی آیین شهروندی ژاپنی تفاهم خیلی بالایی دارند. در تصور جایگاهی که می خواهند به آن برسند تفاهمی دارند. فهمشان از آینده و چیستی ژاپن اشتراکات زیادی دارد.
اما در ایران چه؟ شما کتاب هایی که 100 سال اخیر راجع به ایران نوشته شده را بردارید و بخوانید. چه تصویری از ایرانی ها ارایه داده است.
یک مشت آدم دروغگوی دغلباز....که در یک جهنم زندگی می کنند. این تصویری است که از خود دارند. اما تصورشان از خارج ایران چیست؟ بهشت.
خب از این تصویری که انسان ایرانی از خودش و از وضعیت خارج دارد چه عملی صادر خواهد شد ؟
ما آیین شهروندی نداریم. ما فهم مشترک قابل توجهی از بایدها و نبایدهای خود نداریم. هیچ مسیر متفق علیهی هم نداریم.
در کشورهای دیگر به عینه می بینیم که خط قرمز ملی وجود دارد که کسی به آن تعرض نمی کند. ولی در ایران ما اصلا خط قرمز داریم؟
در ایام انتخابات یک حزب در مقابل بقیه می تواند از بیخ و بن رقیب را بزند. این یعنی چی؟ البته نه فقط در سطح سیاسی بلکه در فرهنگ روزمره هم خط قرمزی نداریم.

** الگویمان رعیتی است نه شهروندی

 چون سخن از ژاپن به میان آوردیم اجازه دهید دوباره از آن بگوییم. یک ژاپنی چه خط قرمزی دارد؟
من متخصص فرهنگ ژاپن نیستم اما در حدی که می دانم برای یک ژاپنی تقابل با یک کره ای یا چینی غیر قابل اغماض است. کیفیت کالای ژاپنی غیرقابل چشم پوشی است. اگر همین الان مدیر عامل یک شرکت ژاپنی مدیر عاملش متهم به ارتشا و اختلاس شود هاراگیری وی اقدامی عجیب نیست. یعنی شرافت و نجابت و پاک ماندن قاعده اجتماعی بسیار مهمی برای ژاپنی هاست.
مثالی وجود دارد. می گویند وقتی شما به یک کارگر ژاپنی بگویید 500 دلار در ماه به تو حقوق و جایگاه قابل احترامی در سر کار به تو بدهم یا ماهی 10 هزار دلار در سمتی با احترام پایین. به احتمال زیاد کارگر ژاپنی کار 500 دلاری را انتخاب می کند تا محترم بماند.
اما مردم ایران برای کار به ژاپن رفتند. کارهایی کردند که الان تقریبا به ژاپن ممنوع الورود هستند .
شما امروز دیگر قواعد اخلاقی و موضوعاتی از این قبیل را نمی توانید محل اشتراک و تفاهم مردم ما ببینید و این فاجعه است.
صورت های اخلاقی، خیالی و واقعی ما بر همدیگر انطباق ندارند. می گویند یکی از خصوصیات برخی ایرانی ها این است که حرف های خیلی خیلی گنده می زنند اما در زمان عمل پیش و پا افتاده ترین اقدامات را انجام می دهند. ما رویاهای خیلی بزرگ فردی داریم اما اینها هیچ وقت به رویای جمعی تبدیل نشده است. 
غرور، بلندپروازی و جاه طلبی انسان ایرانی در سطح فردی اش خیلی مشهود است اما هیچ جاه طلبی ملی در این سرزمین وجود ندارد.
ما چند کمپین برای خلیج فارس، چوگان و چند کمپین در ایام انتخابات راه انداختیم؟ اما از بعد انتخابات انگار همه چیز تعطیل می شود. اگر این مشارکت به صورت یک جریان هم جوش و هم نیروزا اتفاق نیفتد، پیش نمی رود. اگر مطالبات مردم به دولت نرسد و چارچوب های عملی دولت نیز درست به مردم منتقل نشود، مسیر رسیدن به یک تفاهم ملی همچنان مسدود خواهد ماند. در این صورت ما به الگوهای پیشین شهروندی خود برمی گردیم که در واقع الگویی رعیتی است. چون الگوی شهروندی را نداریم و نمی توانیم با یکدیگر تعامل کنیم به هیچ تفاهم جمعی هم نخواهیم رسید اما در کشورهای دیگر سر الگوی شهروندی هم به شکلی رویایی، هم آرزویی، هم اجتماعی و هم واقعی یک تفاهمکی وجود دارد.

** مواجه ما با آب بیانگر وضع ماست
مرادتان ملل توسعه یافته است؟
 نه الزاما. شما حتی ممکن است در یک قبیله این را به صورت عصبیت قبیله ای ببینید. صورت متحول اجتماعی ما از روستایی نشینی طی 40 سال گذشته چقدر تغییر کرده است؟ تقریبا 70 درصد جمعیت ما شهرنشین هستند.
خب این شهرنشینی با پیشینه روستانشینی وقتی کنار هم قرار گیرد، فضای بسیار متلاطمی را موجد می شود. ما در این فضای متلاطم هیچ آرزویی را هم نپرورانده ایم. آن آرزو را اگر می پروراندیم شاید برخی از این تلاطمات را می توانستیم مهار کنیم.
برویم به سمت اینکه ببینیم اصلا حاشیه نشینی چیست؟ چگونه باید تدبیرش کرد؟ آیا اراده ملی ما حل این فاجعه انسانی بوده است یا از آن به مثابه ابزاری برای بیرون کردن حریف از میدان انتخابات استفاده کردیم و بس؟ به طور خیلی مشخص طرز مواجهه ما با مساله «آب» دقیقا نشان می دهد در چه مرحله ای از بحران هستیم. اگر زمانی در ضرب المثل گفته می شود که «دیگران کشتند و ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورند» دیگر چنین رویه ای در بین ما حاکم نیست.
ما نه الگوهای سنتی خود را داریم نه الگوهای جایگزین و البته نه الزاما مدرن. به نظر می رسد ما خودمان را هم گم کرده ایم.

** حافظی دیگر می خواهیم
اگر استدلال های شما را بپذیریم باید پرسید با این حساب مبنای برنامه های توسعه کشور چیست؟
 ایراد آنها نداشتن همین رویای ملی است. برای اینکه برنامه نویسان و سیاستگذاران می خواهند خیلی عقلایی باشند. تاریخ را دیوانگان و عاشقان می نویسند نه عقلا. ما یک هنرمند بزرگ می خواهیم. روزگار ما یک حافظ می خواهد. آقای حافظ یک الگویی به نام رندی برای جامعه ایرانی تصویر کرد تا زیر بار زور و ترویر و نفاق نرود. اما این سلبی است. ما حافظی می خواهیم که الان به ما بگوید چه کنیم تا به میکده، میخانه یا دیر مغانی برسیم که در آن دیگر اینهمه چالش و تنش نباشد.
فرمولی نمی توان برای رسیدن به این آرمان شناخت اما می توان برایش تلاش کرد. این رسالت و تعهد اهل فرهنگ است. 

** همراه شو عزیز

 نقش نهادهای فرهنگ ساز جامعه از رسانه ها گرفته تا نهادهای مردم نهاد و دستگاه های متولی فرهنگی در ساخت این آرمان چیست؟
یکی از ابهام های خیلی خیلی بزرگ در این مملکت لفظ مدیریت فرهنگی است.
اینکه چه کسانی مدیر فرهنگی هستند و اینها چه موونه ای را به گردن این ملت می گذارند؟ چه بودجه ای را دارند؟ چه کاری می کنند؟ چه سازمان و تشکیلاتی دارند؟ چه برنامه ای را دارند؟ این همیشه در هاله ابهام مانده است.
من در موقعیتی نیستم که به کسی بگویم چه بکند اما به عنوان یک معلم به ذهنم می آید که ما یک وظیفه آموزشی خیلی گسترده ای داریم و همه مان به سهم خود و نوبه خود باید تلاش کنیم تا این رویاپردازی را انجام دهیم.
یک اتفاقی در کتاب های آقای فرانسیس بیکن افتاد. وی کتابی دارد به نام آتلانتیس. آتلانتیس هیچ ستونی روی زمین ندارد و واقعی نیست. ولی برای فرهنگ غرب مثل یک قطب نما عمل کرده است و در سریالی هم که هالیوود درست کرده دوباره آتلانتیس به تصویر کشیده می شود.
اما ما ایرانی ها تحت تاثیر عقلانیت دوران مدرن، خیال و تخیل را رها کرده ایم. اکنون هر که می تواند به سهم خودش در ایجاد این قالی تخیل ایرانی نقش ایفا کند، باید بیاید و مشارکت کند.
اینکه فلان سازمان چه کار نکند یا بکند؟ چه بگوید یا نگوید. این چیزی است که اگر الان من یا هر کس دیگری راجع به آن حرف بزنیم، هباء منثور است. نهایت کاری که می توانیم انجام دهیم طرح مساله ای است برای یک پروپوزال ملی. بیاییم و بگوییم آقا ما این را نداریم و یک خرده راجع به این حرف بزنیم. این درد خیلی عمیقی بوده است و به نظر من آن قدر عمق داشته که ما را کرخت کرده است. ما می توانیم برای طرح این درد دور هم جمع شویم. به قول آقای سایه همراه شو عزیز کین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود.

** به قول شاعر: چپ چپ چپ می رسد به راست راست راست

 بحث حاشیه نشینی را مطرح کردید. 38 سال از انقلاب گذشت و ما هنوز حتی یک آمار رسمی از تعداد حاشیه نشین ها نداریم. آمارها بین 8 تا 17 میلیون نوسان دارد. چرا اقدامی بنیانی برای کاهش فقر و حاشیه نشینی نمی کنیم؟
موضوع خیلی عمیق تر از سطح سیاسی آن است. امیل دورکیم( پدر علم جامعه شناسی مدرن) اتفاقا حرف قشنگی دارد و می گوید:«سیاست بیرونی ترین لایه واقعیت اجتماعی است». بنیان ها چیزهای دیگری است که این طور نمود بیرونی پیدا کرده است.
انگار خیلی چیزها در مملکت ما سیاسی یا بهتر است بگویم سیاست زده شده است. فحش دادن ممنوع است الا دم انتخابات. انتقاد کردن ممنوع است الا دم انتخابات؛ همدلی و همدردی ممنوع است الا دم انتخابات... دلایلش را نمی دانم اما می دانم این طور نباید باشد. حاشیه نشینی همیشه مساله است چه دم انتخابات باشد چه نباشد. مستضعفین و لایه های پایینی جامعه یعنی همان هایی که حضرت امام ( ره) فرمودند« اینها ولی نعمت ما هستند» همیشه باید مطرح باشند.
چون رسانه ها در روی کار آمدن رییس دولت اصلاحات نقش داشتند از سال 84 یک اتفاق خیلی ناجوری افتاد. آن این بود که برخی نهادها در این مملکت گفتند ما باید رسانه داشته باشیم و رسانه های تازه تاسیس با بهره کمی از تجربه و اخلاق رسانه ای وارد میدان شدند. آنها هیاهوها ایجاد کردند و همچنان می کنند. 
شیوه برخورد آنها با دولت به گونه ای است که اگر شما کیهان لندن را بخوانید یا کیهان تهران را، تفاوت چندانی نمی کند. بلکه کیهان تهران تندتر است.
خدا رحمت کند سید حسن حسینی شاعر را می گفت «چپ چپ چپ می رسد به راست راست راست».
یعنی همین اتفاقی که الان افتاد. شما نیم تاهایی اول وطن امروز و جوان و کیهان و اخیرا رسالت را کنار هم بگذارید واقعا گاهی به نظر می رسد اپوزیسیون از این ها منصف تر است. اپوزیسیون از همان اول می گوید آقا من از بیخ و بن شما را قبول ندارم اما اینها چه کار می کنند. به اسم خودی برخوردار از منابع ملی طوری عمل می کنند که هیچ بنی بشری نمی تواند بگوید این رفتار منصفانه است. صدا و سیما هم که جای خود را دارد. خب در چنین شرایطی آیا می توانید باور کنید که صحبت کردن از حاشیه نشین ها به خاطر منافع همان صحبت کنندگان نیست. قسم حضرت عباس را که آدم می بیند دم خروسش را چرا نباید ببیند؟ دعواها همه سر لحاف ملا نصرالدین است. بله حاشینه نشینی و بیکاری مساله است. اما مساله است نه بهانه برای فحش دادن به یک شیوه اجرایی یا مدیریت اجرایی.
بله ما بحران داریم. هیچ کس نمی تواند بگوید وضعیت ایده آل است ولی مسیرمان مسیر به صلاح و فلاحی است. ما وضعیت خوبی نداریم ما واقعا آسیب پذیریم و در برخی زمینه ها خیلی کلاهمان پس معرکه است. یکی از عوارض نداشتن خیال ملی همین است.
این می گوید، مستضعف برای اینکه تو را بزند تو می گویی مستضعف برای اینکه او را بزنی. هیچ کداممان نمی گوییم وضعیت مستضعف پرور اصلا نباید باشد. 
اگر آن نقطه مشترک باشد می شود حاشیه نشینی را مرتفع کرد. بگذارید مثالی بزنم از خدابیامرز اخوان ثالث. در پاورقی یکی از شعرهایش می گوید: مشهدی ها برای اینکه کبوترهایشان در آسمان با همدیگر بپرند یک اصطلاحی دارند به نام 'هم بو کردن.' کبوترباز گوشه قفس کبوترها یک دسته گل نعناع می گذارد. این کبوترها بنابر این مثل یک قبیله می شوند که موقع پرواز یک بوی واحد را دنبال می کنند. یعنی یک مطاف و قبله واحد دارند. یک جای خاصی طوف می کنند. کبوتران هم بو در آسمان به یک شیوه عمل می کنند که آنها را از کبوتران غیرهم بو متمایز می کند.
خیال ملی از جنس این بو است. از جنس این عطر است. از جنس آن چیزی است که آقای حافظ می گوید« صبا از زلف یار می آورد» هیچ کس نمی تواند این مصرع را با دو دو تا چهارتا و منطق ریاضی بفهمد. فقط می توانیم این تصور را داشته باشیم که یک صبایی و زلفی و بویی هست.
ما این بوی واحد را نداریم. تا وقتی هم آن را نداریم من هر چه فحش و ناسزا است به اسم انتقاد به دولت نثار می کنم و دولت هم پشتش را به من می کند و محلم نمی گذارد و در نتیجه هر که می ماند با درد خود. ما تحت امر ولایت فقیه و همچون سربازان مقام معظم رهبری باید از انانیت و نحنانیت فریبکار درگذریم و همه با هم برای ساختن الگویی کارآمد از نظام دینی در جهان معنویت زدایی شده بکوشیم. ابزار این کار هم پروراندن آن آرزویی است که همه ملت نه تنها در آن سهیم باشند بلکه خود را در محقق ساختن آن متعهد بدانند. 
و کلام آخر این که رسیدن به این خیال ملی چنان که گفتم تنها از طریق بازیابی بنیان های معرفت اسلامی - ایرانی در سایه اتکال مومنانه به رکن ولایت امکانپذیر است. این همان چیزی است که از نظر تاریخی ایران را متمسک به عشق ائمه اطهار کرد، همان چیزی که ایران را مهد انقلاب اسلامی و خاستگاه شهیدانی کرد که چراغدار ملتی شدند که به تعبیر حضرت امام (ره) از امت پیامبر برترند. 

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.