واقعه دلخراش ساختمان پلاسکو در روز پنجشنبه به یاد ما آورد که شهر علاوه بر شهروندان و نظم و نسق و قانون و قاعده و امکانات، جان برکفانی دارد که حیات خود را مدیون آنانیم. صحبت از اینان، انسان را بر سر دوراهی سختی میگذارد.
به گزارش جماران، از سویی باید از این همه انسانیت و رفتار ایثارگرانه و از جان گذشتگی گفت و شنید و تمجید کرد و قدرشان را دانست، از سویی دیگر سؤالی که همه خصوصاً همین مردمان بزرگ و فداکار حق دارند از ما بپرسند این است که چرا چنین شد و چرا پیشگیریهای معمول به عمل نیامد و امکانات لازم در اختیار آتشنشانان نبود.
شورای شهر تهران پیش از این درباره تجهیز آتشنشانی به وسایل مدرن مصوباتی داشته است و به حکم وظیفه در پی تجهیز آتشنشانی شهر تهران به امکانات مدرن بوده است. اینکه چرا چنین امری رخ نداده است پرسشی است که باید در زمانی پس از رفع بحران و با سر انگشت تدبیر و بیهیچ مماشاتی پاسخش را بیابیم. اینجا البته اشاره به این مهم بیجا نیست که بسیاری از آنچه میبینیم عینی و واقعی است و بسیاری از آنچه میشنویم تبلیغی و سیاستزده است و گاهی از جانب کسانی گفته میشود که اگر خود از موجبات بحران نباشند، باری در وقوعش بیتقصیر نیز نیستند.
امروز را سر سکوت و تسلیم به آستان آنانی فرود میآوریم که چونان شیر بیهیچ ترس و واهمه و بهانهجویی، جان خود را کف دست گرفتند و به دل آتش زدند تا همشهریانشان را نجات بدهند. انسانهای بزرگی که قدم نهادن در راه امید عباسی و دیگر آتشنشانان از جان گذشته را پیشه خود کرده بودند. البته که فردا و فرداها نباید فراموش کنیم که بحران مسببانی داشته است و آن مسببان را باید یافت و درد فردا را پیشگیری و شهر و جامعه را بیمه کرد.
با این فکرها به حکم «از قضا هم در قضا باید گریخت» از رنجهای «تهران» به دامان هم او گریختم. به خیابانها و میان مردم رفتم و بعد از یاد حضرت، باری چه چیز آرامشبخشتر از حضور مردم؟ جایی دیدم به پاس فداکاریهای شهیدان آتشنشان دستههای گل و شمعهای روشن کنار هم چیدهاند و این رباعی را نوشتهاند:
طلوع ناگهانها، زیرآوار//غروب قهرمانها، زیر آوار
کماکان میتپد با عشق مردم//دل آتشنشانها، زیرآوار
کسی روی کاغذی با جملهای دو کلمهای و با سادهترین زبان عمق ارادتش و ارادت ما را به این قهرمان بیان کرده بود. البته «متأثر شدم» جمله کوتاه و الکنی است، اما بهتر که وقتی صحبت از آنان است، در توصیف احوال خودمان الکن بمانیم.
به بیمارستان رفتم. قهرمانی جان به در برده را دیدم. همقطارانش از شجاعتهای او در عرصه خطر میگفتند و این گفتهها چنان عجیب و سرشار از ایمان و تلاش برای حفاظت از نعمت خداداد زندگی بود که همه را مبهوت میکرد. از خودم پرسیدم همین قهرمان اگر دورههای بیشتری دیده بود و امکانات بهتری داشت، نمیتوانست با آسیبدیدگی کمتر افراد بیشتری را نجات بدهد؟ پاسخ تلخ و واضح بود. جایی گروهی را دیدم که مانند پدران در غم فرزندانشان میگریستند. گمان کردم بستگان آتشنشانان باشند که نبودند. آتشنشانان بازنشسته و پدران معنوی جوانان قهرمانِ مشغول به خدمت بودند. به یک پایگاه اهدای خون سر زدم. مأموری که آنجا بود میگفت 30 سال است که مشغول این کار است و چنین هجوم و همکاری مردمیای را تنها در روزهای جنگ به یاد دارد. این شما مردم هستید. مردم خوب شهر مصدوم تهران. مردمی که هر چه به شما خدمت کنند کم است و هر چه برای خدمت نکردن بهانه بیاورند بیجا است.
شورای شهر تهران پیش از این درباره تجهیز آتشنشانی به وسایل مدرن مصوباتی داشته است و به حکم وظیفه در پی تجهیز آتشنشانی شهر تهران به امکانات مدرن بوده است. اینکه چرا چنین امری رخ نداده است پرسشی است که باید در زمانی پس از رفع بحران و با سر انگشت تدبیر و بیهیچ مماشاتی پاسخش را بیابیم. اینجا البته اشاره به این مهم بیجا نیست که بسیاری از آنچه میبینیم عینی و واقعی است و بسیاری از آنچه میشنویم تبلیغی و سیاستزده است و گاهی از جانب کسانی گفته میشود که اگر خود از موجبات بحران نباشند، باری در وقوعش بیتقصیر نیز نیستند.
امروز را سر سکوت و تسلیم به آستان آنانی فرود میآوریم که چونان شیر بیهیچ ترس و واهمه و بهانهجویی، جان خود را کف دست گرفتند و به دل آتش زدند تا همشهریانشان را نجات بدهند. انسانهای بزرگی که قدم نهادن در راه امید عباسی و دیگر آتشنشانان از جان گذشته را پیشه خود کرده بودند. البته که فردا و فرداها نباید فراموش کنیم که بحران مسببانی داشته است و آن مسببان را باید یافت و درد فردا را پیشگیری و شهر و جامعه را بیمه کرد.
با این فکرها به حکم «از قضا هم در قضا باید گریخت» از رنجهای «تهران» به دامان هم او گریختم. به خیابانها و میان مردم رفتم و بعد از یاد حضرت، باری چه چیز آرامشبخشتر از حضور مردم؟ جایی دیدم به پاس فداکاریهای شهیدان آتشنشان دستههای گل و شمعهای روشن کنار هم چیدهاند و این رباعی را نوشتهاند:
طلوع ناگهانها، زیرآوار//غروب قهرمانها، زیر آوار
کماکان میتپد با عشق مردم//دل آتشنشانها، زیرآوار
کسی روی کاغذی با جملهای دو کلمهای و با سادهترین زبان عمق ارادتش و ارادت ما را به این قهرمان بیان کرده بود. البته «متأثر شدم» جمله کوتاه و الکنی است، اما بهتر که وقتی صحبت از آنان است، در توصیف احوال خودمان الکن بمانیم.
به بیمارستان رفتم. قهرمانی جان به در برده را دیدم. همقطارانش از شجاعتهای او در عرصه خطر میگفتند و این گفتهها چنان عجیب و سرشار از ایمان و تلاش برای حفاظت از نعمت خداداد زندگی بود که همه را مبهوت میکرد. از خودم پرسیدم همین قهرمان اگر دورههای بیشتری دیده بود و امکانات بهتری داشت، نمیتوانست با آسیبدیدگی کمتر افراد بیشتری را نجات بدهد؟ پاسخ تلخ و واضح بود. جایی گروهی را دیدم که مانند پدران در غم فرزندانشان میگریستند. گمان کردم بستگان آتشنشانان باشند که نبودند. آتشنشانان بازنشسته و پدران معنوی جوانان قهرمانِ مشغول به خدمت بودند. به یک پایگاه اهدای خون سر زدم. مأموری که آنجا بود میگفت 30 سال است که مشغول این کار است و چنین هجوم و همکاری مردمیای را تنها در روزهای جنگ به یاد دارد. این شما مردم هستید. مردم خوب شهر مصدوم تهران. مردمی که هر چه به شما خدمت کنند کم است و هر چه برای خدمت نکردن بهانه بیاورند بیجا است.
منبع: روزنامه ایران
کپی شد