به گزارش ایرنا، عاشقی را باید در آنجا دید که عاشق حتی از ذره ذره وجود خود می گذرد تا به معشوق برسد.
شهید مدافع حرم یکی از شروط ازدواج خود را همیاری همسر برای رسیدن به آرزوی دیرینه اش که اهدای کلیه بود و شرط دیگرش را دعای همسر برای رسیدن به آرزوی دیگرش که همان شهادت بود، قرار داد.
خبرنگار ایرنا برای آشنا شدن با روحیات و شخصیت شهید رشوند به گفت وگو با همسر این سردار شهید، 'آذر رشوند آوه' پرداخت.
خانم رشوند با بیان اینکه با شهید نسبت فامیلی پسردایی، دختر عمه داشته، گفت: از زمان تولد ناف من را به دلیل علاقه ای که خانواده ام به شهید داشتند، به نام او بریدند، ولی پس از گذشت 6 ماه از تولد من، با فوت مادرم، من به مدت 2 سال در خانواده شهید و خاله ام بزرگ شدم، ولی بعد از آن با ازدواج مجدد پدرم به سمت کرج آمدیم و تا 10 سال هیچ ارتباطی با خانواده مادری ام نداشتم.
وی افزود: به دلیل نداشتن هیچ ارتباط با خانواده مادری، من اطلاعی از فوت مادر نداشتم و نامادری را مادر خود می دانستم، ولی رفتارهای گاهی نامناسب ایشان با من سوالات زیادی را برای من ایجاد می کرد ولی پس از سال ها که برای گذران تابستان به روستای پدری رفتم، از گذشته خود توسط دخترعموهایم آگاه شدم.
وی اینچنین ادامه داد: در همان سفر بود که آقا رشید را دیدم ولی من به علیرغم اینکه آقا رشید به من علاقه داشت، به پسرخاله ام علاقه داشتم.
در زمان جنگ که پسرخاله ام و آقا رشید هر دو به جبهه ها اعزام شدند و قسمت این بود که شهادت نصیب پسرخاله ام شود و من با آقا رشید ازدواج کنم.
در سال 68 خانواده آقا رشید به خواستگاری من آمدند و پس از حدود 9 ماه در سال 69 در سن 16 سالگی با شهید که 6 سال از من بزرگتر بود با مهریه 250 هزار تومان ازدواج کردم.
در دوران عقد زمانیکه آقا رشید می خواستند به جبهه اعزام شوند برای خداحافظی پیش من آمدند و گفتند که من شما را انتخاب کردم و من هم شما را؛ من 3 آرزو دارم که دوست دارم در این راهی که می روم من را برای رسیدن به این آرزوها یاری کنید.
وی نخستین آرزویش را اهدای یکی از کلیه ها، دومین آرزو را رفتن به لبنان وجنگیدن در فلسطین و لبنان و آرزوی آخرش را جهاد و شهادت عنوان کرد و گفت چون در دفاع مقدس به دلیل سن کم نتوانستم زیاد بجنگم دوست دارم در لبنان و فسلطین بجنگم.
همزمان با رزمندگانی که جهت حفظ کیان کشورمان به جبهه می رفتند به جبهه اعزام شد و 9 ماه در جبهه ها ماند و در همین ایام بود که 2 برادر بزرگترش به نام حاج داود رشوند و رحیم رشوند به افتخار جانبازی نایل آمدند.
رشید در کمک به برادر بزرگتر خود که جانباز 70 درصد بود از هیچ کمکی دریغ نمی کرد و به همین جهت بعد از تشکیل خانواده و ازدواج در سن بیست سالگی ، علیرغم اینکه خودمان توانستیم خانه ای بخریم و چند سالی در آن زندگی کریدم، ترجیح داد که در کنار خانواده برادرش در طبقه پایین منزل آنها سکنی گزیند.
شهید که قبل از ازدواجمان به عضویت سپاه پاسداران درآمده بود، در طول 25 سال زندگی مان به ماموریت های زیادی رفت و در رشته های مختلف غواصی، چتر بازی، دریانوردی، جنگل نوردی، دوره های تخصصی ویژه ای را گذراند و از سال 75 تا مرحله کارشناسی در رشته زبان انگلیسی ادامه تحصیل داد، ادامه خدمت در سپاه پاسداران باعث ارتقاء درجه ایشان تا سرهنگی گردید.
ما هیچگونه اطلاعی از فعالیت ها و درجه او در سپاه نداشتیم و هر موقع از او سوال می کردیم که در سپاه چه کار میکنی می گفت که به کار نظافت جارو و تمیز کردن پادگان مشغول هستم.
شهید به دلیل انجام ماموریت های مختلف و اعزام های پی در پی به کشور لبنان و آموزش رزمندگان لبنانی و همچنین آموزش این رزمندگان در ایران به زبان عربی نیز تسلط پیدا کرده بود.
همسر شهید رشوند در خصوص رسیدن به نخستین آرزوی شهید، گفت: در سال 76 در مراسمی با یکی از بستگان برخورد کردم که حال مساعدی نداشت و پس از پرس و جو دلیلش را از دست دادن کلیه ها و دیالیز عنوان کرد که من پس از پرسیدن گروه خونی این خانم، فورا آرزوی آقا رشید به یادم آمد.
بالاخره پس از طی کردن مراحل زیادی در سال 77 آقا رشید کلیه خود را به این خانم اهدا کرد که پس از آن به دلیل تاکید دکتر معالج بر ورزش برای پیوند گیرنده، شهید به دلیل تسلط به کوه نوردی این خانم و همسرش را همراهی می کرد.
در سال 78 از طرف محل کار ایشان برای یک سفر یک هفته ای به سوریه رفتیم و در زمانیکه در حرم حضرت رقیه (س) بودیم من ساعات زیادی معطل ایشان می شدم که در آخر متوجه شدم که آقا رشید سرویس های بهداشتی حرم را نظافت می کردند.
آقا رشید را از 15 اسفند تا 15 فروردین سال بعدش به مدت یک ماه نمی دیدیم چون به راهیان نور برای روایتگری می رفت و برای من از این سفرها پوکه، ترکش و خاک شلمچه سوغاتی می آورد.
آقا رشید قاری قرآن بود وعلاقه زیادی به سوره الرحمن داشت و همیشه این سوره را با صوت قشنگی می خواند وعلاوه بر اینکه عاشق زیارت عاشورا، روضه و هیئت بود، در سینه زنی های خیابانی شرکت نمی کرد و به آن اعتقادی نداشت.
شهید آدم خشک مقدسی نبود و به دلیل علاقه زیادی که به موسیقی داشت، سنتور را یاد گرفت.
من همیشه علاقه زیادی به شهدای گمنام داشتم و همیشه دوست داشتم که یک شهید گمنام داشته باشم که چشم انتظارش باشم که آقا رشید با آگاهی از این علاقه من می گفت که خوشا به حالت که آنقدر دل پاکی داری، برای من دعا کن که به آرزویم که شهادت هست، برسم که من هم به ایشان گفتم که من هم خیلی دوست دارم شما شهید بشوی.
در مدتی که به عضویت سپاه درآمده بود، ماموریت های زیادی می رفت و بیشتر اوقات در منزل نبود، شهید والامقام فرمانده گردان امام حسین(ع) شهرستان کرج بود و آخرین ماموریت ایشان که با اصرار های زیاد خودش راهی شد ماموریت 6 ماهه به سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) بود که همزمان با مراسم ازدواج تنها دخترمان بود.
در اردیبهشت سال 94 با کوله باری از تجربه عازم نبرد با داعش در کشور سوریه شد و بعد از 3 ماه حضور در آن منطقه و رشادت های فراوانی که داشت بنا بر اصرار و درخواست های مکرر ما در روز 25 مرداد ماه برای حضور در مراسم ازدواج دخترمان به کشور بازگشت ولی در تمام مدتی که در خانه حضور داشت در عالم دیگری سیر می کرد و از نظر روحی تغییرات زیادی کرده بود.
در تاریخ 16 مهر ماه مجددا راهی سوریه شد، ماموریت ایشان تا هشتم آذر ادامه داشت اما در روز ششم آذر طی حمله ای که از طرف گروه تکفیری داعش صورت گرفت به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش به میهن اسلامی بازگشت و در جوار مرقد پاک امامزاده محمد (ع) آرام گرفت.
همسر شهید رشوند در پایان گفت که من افتخار می کنم مهر شهادتی که آقا رشید به پیشانی خود زد اینچنین مدالی (گذشتن از همسر ) را به گردن من انداخت.
6156/1535
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.