در این مطلب می خوانیم:
کار توزیع وسایل روشنایی بین اهالی منطقه حلوان به سرانجام رسید و هنگام بازگشت در حلقه مردم قرار گرفتم که هر کسی نیازی را داشت . یکی چادر می خواست و دیگری پتو، یکی به موکت نیاز داشت و آن دیگری به آذوقه. دو سه نفری هم چادر7 می خواستند و می گفتند ما چادر هلال احمر می خواهیم و زیر یک چادر دو خانواده نمی توانیم زندگی کنیم.
حرف هایی از این دست زیاد شنیده بودم و به هر جا می رفتم گوشم پر از این حرف ها می شد. به مردم حق می دادم و خود را موظف به رفع نیاز آنان می دانستم. اگر هم کاری از عهده ام ساخته نبود به حرف های آنان گوش کنم. با مردم این منطقه آشنا بودم و خیلی از آنان به خاطر رفت و آمدهایی که با علی اصغر سلیمانی و توزیع کالا در این محله داشتم، مرا می شناختند. حرف ها را که شنیدم و قول مساعد دادم. از نیروهای همراه جدا شدم. سوار ماشین یکی از اهالی شدم و به اتفاق او به طرف انبار راه افتادیم. در میان راه گپ زدن با راننده که خودش راَعلی اصغر زیبایی نیا معرفی کرد، شروع کردم. از لابه لای حرف هایش او را آدم معتقدی یافتم. حرف هایش رنگ عاشقی داشت و می گفت عاشق خواندن آیه الکرسی ام. گاهی از شب ها تا صد بار آیه الکرسی را را می خوانم و بعد استراحت می کنم. خانه و زندگی ام، روزی حلال و کسب و کارم را از برکت تلاوت این آیه می دانم.
او از شب زلزله به عنوان شبی تلخ و فراموش نشدنی در زندگی خود یاد می کند و آن را شبی دهشتناک می داند و می گوید: آن شب هم چند بار آیه الکرسی را خواندم. رختخواب را پهن کردم تا استراحت کنیم. احساس دلتنگی کردم. به همسرم گفتم ؛آماده شو بریم بیرون دور بزنیم... پسرم علی که نزدیک به هفت سال دارد، هم آماده شد. دور زدیم و مقداری میوه خریدیم و به طرف خانه برگشتیم. وسط راه زمین زیر پایم می لرزید. متوجه زلزله شدم. سرم گیج رفت. ساختمان ها یکی پس از دیگری فرو می ریخت و صدای آدم ها از لال به لای آوارها به گوش می رسید.هر شب که فرا می رسد یاد آن صحنه می افتم و فکر می کنم صحنه آن شب تکرار می شود.
بعد از چند روز کار و تلآش، اصغر سلیمانی گفت: حاجی در این چند روز دقت کردید که ما به چه کسانی خدمت می کنیم؟
متوجه منظورش نَشدم، اما او دقت نظر داشت و می خواست به آنچه یقین کرده بود مرا هم متقاعد کند. سرگرم کار بودم و دقت کافی را نداشتم تا اینکه او دوباره گفت: من دقت کردم بیشتر تلاش، آمد و شد و توزیع کمک های مردمی ما اطراف همین حرم و بارگاه احمد بن اسحاق قمی است.
اصغر درست می گفت. به آنچه در این چند روز انجام داده بودیم دقت کردم. جلسه با امام جمعه، بازدید مکرر از این منطقه، توزیع مایحتاج مردم. بررسی مشکلات مردم و حضور در نماز جمعه و تماس تلفنی حضرات آیات حسینی بوشهری و اعرافی و اجرای چند برنامه دیگر.با مرور به کارنامه این چند روز، گفتم این هم روزی ماست. احمدبن اسحاق قمی، زمانی وکیل و فرستاده و نماینده امام حسن عسکری(ع) در قم بوده و مسجد امام به دست او ساخته شد. شاید آنان که گردا گرد این حرم خیمه نشین شده اند، از عنایت این یار ائمه اطهار علیهم السلام بی بهره نبوده اند.
/8138/ 6133/ خبرنگار- فرزانه پیری ** انتشار- جعفرمسلمی
کار توزیع وسایل روشنایی بین اهالی منطقه حلوان به سرانجام رسید و هنگام بازگشت در حلقه مردم قرار گرفتم که هر کسی نیازی را داشت . یکی چادر می خواست و دیگری پتو، یکی به موکت نیاز داشت و آن دیگری به آذوقه. دو سه نفری هم چادر7 می خواستند و می گفتند ما چادر هلال احمر می خواهیم و زیر یک چادر دو خانواده نمی توانیم زندگی کنیم.
حرف هایی از این دست زیاد شنیده بودم و به هر جا می رفتم گوشم پر از این حرف ها می شد. به مردم حق می دادم و خود را موظف به رفع نیاز آنان می دانستم. اگر هم کاری از عهده ام ساخته نبود به حرف های آنان گوش کنم. با مردم این منطقه آشنا بودم و خیلی از آنان به خاطر رفت و آمدهایی که با علی اصغر سلیمانی و توزیع کالا در این محله داشتم، مرا می شناختند. حرف ها را که شنیدم و قول مساعد دادم. از نیروهای همراه جدا شدم. سوار ماشین یکی از اهالی شدم و به اتفاق او به طرف انبار راه افتادیم. در میان راه گپ زدن با راننده که خودش راَعلی اصغر زیبایی نیا معرفی کرد، شروع کردم. از لابه لای حرف هایش او را آدم معتقدی یافتم. حرف هایش رنگ عاشقی داشت و می گفت عاشق خواندن آیه الکرسی ام. گاهی از شب ها تا صد بار آیه الکرسی را را می خوانم و بعد استراحت می کنم. خانه و زندگی ام، روزی حلال و کسب و کارم را از برکت تلاوت این آیه می دانم.
او از شب زلزله به عنوان شبی تلخ و فراموش نشدنی در زندگی خود یاد می کند و آن را شبی دهشتناک می داند و می گوید: آن شب هم چند بار آیه الکرسی را خواندم. رختخواب را پهن کردم تا استراحت کنیم. احساس دلتنگی کردم. به همسرم گفتم ؛آماده شو بریم بیرون دور بزنیم... پسرم علی که نزدیک به هفت سال دارد، هم آماده شد. دور زدیم و مقداری میوه خریدیم و به طرف خانه برگشتیم. وسط راه زمین زیر پایم می لرزید. متوجه زلزله شدم. سرم گیج رفت. ساختمان ها یکی پس از دیگری فرو می ریخت و صدای آدم ها از لال به لای آوارها به گوش می رسید.هر شب که فرا می رسد یاد آن صحنه می افتم و فکر می کنم صحنه آن شب تکرار می شود.
بعد از چند روز کار و تلآش، اصغر سلیمانی گفت: حاجی در این چند روز دقت کردید که ما به چه کسانی خدمت می کنیم؟
متوجه منظورش نَشدم، اما او دقت نظر داشت و می خواست به آنچه یقین کرده بود مرا هم متقاعد کند. سرگرم کار بودم و دقت کافی را نداشتم تا اینکه او دوباره گفت: من دقت کردم بیشتر تلاش، آمد و شد و توزیع کمک های مردمی ما اطراف همین حرم و بارگاه احمد بن اسحاق قمی است.
اصغر درست می گفت. به آنچه در این چند روز انجام داده بودیم دقت کردم. جلسه با امام جمعه، بازدید مکرر از این منطقه، توزیع مایحتاج مردم. بررسی مشکلات مردم و حضور در نماز جمعه و تماس تلفنی حضرات آیات حسینی بوشهری و اعرافی و اجرای چند برنامه دیگر.با مرور به کارنامه این چند روز، گفتم این هم روزی ماست. احمدبن اسحاق قمی، زمانی وکیل و فرستاده و نماینده امام حسن عسکری(ع) در قم بوده و مسجد امام به دست او ساخته شد. شاید آنان که گردا گرد این حرم خیمه نشین شده اند، از عنایت این یار ائمه اطهار علیهم السلام بی بهره نبوده اند.
/8138/ 6133/ خبرنگار- فرزانه پیری ** انتشار- جعفرمسلمی
کپی شد