پایگاه خبری و اطلاع رسانی جماران: «در روزهای پایانی سال 93 و آغازین 94 با شیرینی این نوشته شیوا و جذاب و هنرمندانه شیرینکام شدم و لحظهها را با این مردان کم سال و پر همت گذراندم. به این نویسنده خوش ذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همه این زیباییها پرداخته سرپنجه معجزهگر اوست، درود میفرستم و جبهه سپاس بر خاک میسایم. یکبار دیگر کرمان را از دریچه این کتاب آنچنان که از دیرباز دیده و شناختهام دیدم و منشور هفت رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم. سیدعلی خامنهای 94/1/5»
متن فوق تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «آن 23 نفر» خاطرات خودنوشت احمد یوسفزاده از دوران اسارت 23 نوجوان شامل 19 نوجوان کرمانی و چهار نوجوان دیگر است که در عملیات آزادسازی خرمشهر توسط ارتش بعث به اسارت در میآیند. نویسنده در این کتاب شرح هشت ماه ابتدایی اسارت و اتفاقاتی که برای این گروه 23 نفری افتاده از جمله ملاقات با صدام در کاخ ریاست جمهوری عراق را روایت کرده است.
واقع مطلب این است که دوران دفاع مقدس از آن جا که با متن زندگی مردم ایران پیوند خورده و می توان گفت اصلی ترین اصل زندگی آنها شده بود، در هر زمان و با هر بیان و هر شکل که پیرامونش مطلب آورده شود، تازه است و نامکرر. تشییع جنازه و بدرقه پیکرهای پاک شهیدان توسط مردم در این روزها حکایتگر همین امر است و یا استقبال توده مردم و نیز برخی از یادگاران آن دوران* از کتابهائی که گوشه ای از وقایع آن دوران را حکایت می کند، مثلا همین کتاب آن 23 نفر و چاپهای متعدد آن در فاصله زمانی اندک و کتابهای مشابه آن نیز بازگو کننده همین واقعیت است.
نویسنده محترم این اثر که به جد می شود گفت جمع خانوادگی آن ها از رزمندگان آن دوران بوده و علاوه بر افتخار"آزادگی" خود، در خانواده، از نعمت شهادت هم بهره مند شده اند، در بدرقه شهدای غواص دست به قلم شده و مطلبی را تحت عنوان « دلنوشته ای برای مردان غواص که مروارید اخلاص و شجاعت با خود آورده بودند»، برای پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران ارسال کرده است که با سپاس از ایشان، در پی می آید:
« یک روز یکنفر دست نداشت. باعمود آهنی بر فرقش کوبیدند، اگر دست داشت میتوانست جلو ضربه عمود را بگیرد ولی دست نداشت. از اسب که به زمین میافتاد لااقل اگر دست داشت با صورت به زمین نمیخورد ولی او باز هم دست نداشت.
یک روز دیگر 175 نفر که داشتند زنده زنده زیر خاک دفن میشدند، وقتی خاک بر سر صورتشان میریخت دست نداشتند که جلو صورتهایشان بگیرند، دستانشان را با سیم تلفن صحرایی که سفت و برنده است بسته بودند.
این روزها همه جا نقل مظلومیت 175 غواص شهیدی است که پس از 30 سال تصمیم گرفتند خورشید حضور خود را به شب زدگانی که ما باشیم، نشان بدهند. پریچهره های آسمانی آمدند و با همان دستان بسته قفل فراموشی از چشمها و گوشهای ما باز کردند تا ببینیم و بشنویم برای حفظ وجب به وجب این مرز پرگهر چه خون دلها خوردهایم و چه رعنا قامتان نازنینی دست از جان شیرینشان شستهاند تا چراغ مردانگی و فتوت در سرزمین شیعه خاموش نشود.
چند روزی است که کاربران شبکههای اجتماعی عکسهای غم انگیزی به اشتراک میگذارند. عکس مردانی که با دستان بسته زنده به گور شدهاند. این اتفاق تلخ و غم انگیز پیام شیرینی اما داشت. معلوم شد شهدا و میراث داران دفاع مقدس ما محبوب دل همه ایرانیان هستند. ملت ایران پس از کشف پیکرهای غواصان جوان، همه یکپارچه به احترام قهرمانانشان تمام قد ایستادند و بزرگیشان را ستایش کردند. در میان این ستایشگران ازهر فکر و سلیقه و تیپ و جایگاه اجتماعی دیده میشوند و این یعنی اینکه ملت اسطورههایش را فراموش نخواهد کرد. یعنی اینکه قهرمانان وطن در مصادره هیچ تفکر و سلیقه سیاسی و طبقه اجتماعی نیستند. آنها بیرقهای مردانگی هستند که راه رشادت و تقوا و وطن دوستی را به نسلهای بعد از خود نشان میدهند.
روزگار هر از گاهی با نمایاندن چنین گنجهایی از دل زمین به دلهای غافل ما تلنگری میزند که بیدار بمانیم و بدانیم زندگی و امنیت خود را مدیون مردان جوانی هستیم که با دست بسته به استقبال زجر آورترین مرگها رفتند تا ما امروز در ناامنترین نقطه جهان شاهد امنترین کشور دنیا باشیم و البته کمی هم شرمسار از اینکه درست همزمان با پخش تصاویر این اسطورهها، اخبار تلخی از خیانت کسانی میشنویم که با نردبان نام این شهدا به بام قدرت رسیدهاند و با دستان باز بیتالمال مسلمانان را به انبان خود ریختهاند، بیآنکه از آن دست بستههای مظلوم شرمی بر وجود بی وجودشان عارض شده باشد.» والسلام. احمد یوسف زاده
__________________________________________________________________________________
* از جمله متن نامه سردار سرلشکر قاسم سلیمانی که پس از خواندن کتاب «آن بیست و سه نفر» نامهای برای احمد یوسفزاده نویسنده کتاب نوشته است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَمابَدَّلوا تَبدیلاً
احمد عزیزم؛ تقریظ و تحسین رهبر عزیزمان مرا تشویق به خواندن کتابت کرد و پس از قرائت آن به مقامت غبطه خوردم و افسوس، که در کارنامهام یک شب از آن شبها و یک روز از آن روزهای گرفتار در قفس را ندارم. شماها عارفان حقیقی و عابدان به عبودیت رسیدهای هستید که به عرش رسیدید، ایکاش در همان بالا بمانید. چه افتخار آمیز است ربانیون بر منبر نشسته، تربیت یافتگان منابر خود را به تماشا بنشینند. چه زیباست جوانان جویای کمال، کودکانِ کمالیافته در قفس دشمن را ببینند.
ایکاش سفیرانِ در قصرهای مجلل نشسته کشورمان، این سفیران در قفس گرفتار شده را ببینند و چگونه سفیر بودن را بیاموزند.
احمد عزیز؛ وقتی کتابت را خواندم ناخودآگاه صحنه اسارتی در مقابل دیدگانم مجسم شد و بهیاد آن اسیر، بر کتاب این اسیر، اشک ریختم، یاد قهرمان اسارت که اسارت را به اسیری گرفت.
بانوی معظمه خستهای که با مجروحیت دل و جسم، در حالی که سر برادران، برادرزادهها و فرزندان خود را بالای نی جلوی چشم داشت و دهها زن و کودکِ اسیرِ هرروز کتکخورده را در طول هزاران کیلومتر پیاده و یا بر شتر برهنه نشسته، سرپرستی میکرد، در عمق قرارگاه دشمن بر هیبت او شلاق زد و با بیانی که خاطره پدرش علی(ع) را در یادها زنده کرد همانند شمشیر برنده برادرش عباس بر قلب دشمن فرود آورد و با جمله "مارأیت الّا جمیلاً" عرش را گریاند و بشریت را تا ابد متحیر عظمت خود ساخت.
به کرمانی بودنم افتخار میکنم، از داشتن گوهرهایی همچون «شهسواری» که فریاد "مرگ بر صدام، ضد اسلام" را در چنگال دشمن سر داد و نشان داد بهخوبی درس خود را از مکتب امام سجاد(ع) آموخته است و «امیر شاهپسندی» که بر گوشتهایِ بر اثر شلاق فروریخته او اطو کشیدند و «احمد یوسفزاده»، «زادخوش»، «مستقیمی»، «حسنی» و ... که از اسارت عظمت آفریدند.
در پایان درود میفرستم برمردی که بهاحترام شما و همه مجاهدین و شهدا، قریب سی سال چفیه یادگار آن روزها را به گردن آویخته تا عشق به این راه و مرام و فرهنگ را به همه یادآوری کند و بر هر نوشته شما بوسه میزند و در بالاترین جایگاه فقاهت، حکمت و اندیشه، زیباترین کلمات را نثارتان میکند. چقدر مدیون این مردیم و بدون او تاریکیم. خداوندا؛ وجودش را برای ایران و اسلام حفظ بفرما.» قاسم سلیمانی. هفدهم اردیبهشت 94