پایگاه خبری جماران - سجاد انتظاری: به دلیل تقارن هفته دفاع مقدس با دهه اول ماه محرم، گفتوگویی با یکی از راویان برجسته جنگ تحمیلی داشتیم تا از حال و هوای عاشورایی دفاع مقدس برای ما بگوید. گفتوگوی ما با حال و هوای محرمی جبهه شروع شد و با سخن از روضه خوانیهای صادق آهنگران و دیگر مداحان در شبهای عملیات ادامه پیدا کرد. در این میان روایتی متفاوت از عملیاتهای فتح المبین، بدر و والفجر 8 به میان آمد.
متن گفتوگوی خبرنگار جماران با مجید نداف از پژوهشگران ارشد دفاع مقدس را در ادامه میخوانید:
امسال هفته دفاع مقدس و دهه اول ماه محرم همزمان شدهاند. به نظر شما چه ارتباطی میان این دو مناسبت وجود دارد؟
اجازه بدهید ابتدا یک مقدمه کوتاه بگویم. شاید از جمله دلایل متعددی که ما جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را دفاع مقدس میگوییم این باشد که بسیاری از آرمانها، شعائر، رفتارها، انگیزهها و انگیزشها در دوران دفاع مقدس ملهم از فرهنگ عاشورا و تشیع است؛ از این جهت که آن اسلام سیاسی و اسلام انقلابی که امام خمینی (س) مدنظر داشت، شاید در اوج خون، ایثار و شهادت و هیجانات انقلابی خیلی جالبتر و واضحتر بروز میکرد. البته قطعا از این جهت نیست که ما نگاه فرقهای به دفاع مقدس و جنگ علیه دشمن داریم. مثلا وقتی من میگویم ملهم از تشیع به معنای فرهنگ تشیع است و لزوما مذهب نیست.
ما دلایل زیادی داریم برای اینکه این جنگ مقاومت، مقاومت مردمی یا جبهه پایداری را مقدس برشمردیم ولی شاید مهمتر از هر عامل دیگری برای مقدس برشمردن این جنگ این است که ما شعائرمان را با عاشورا آمیخته کردیم و با فرهنگ حسینی ادامه دادیم و مقاومتهای ما هم واقعا عاشورایی بود. اینکه حضرت امام چه در دوران انقلاب، چه پس از انقلاب و چه در حین جنگ تحمیلی اشاره به این داشتند که «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است» در واقع این محرمها و عاشورا بود که جبهه ما را هم زنده نگه داشته و مقدس کرده بود.
شما در هیچ جنگ پایداری اینکه عدهای دور هم جمع شوند، مرثیهخوانی کنند و با اشک به سمت دشمن یورش ببرند را نمیبینید. ولی این اشک به تنهایی اشک غم نبود و اشک شور، انقلاب و تحرک بود. روضههایی که در جبههها خوانده میشد برای سکون، توقف و رفع مسئولیت نبود بلکه خاستگاه یا سکوی پرشی بود که بتوانیم پرواز کنیم و سرهایمان را جلوتر از خودمان به ودیعه بگذاریم.
بنابر این اگر ما از فرهنگ دفاع مقدس میگوییم نباید این بار ارزشی که روی دفاع گذاشتهایم را سبک بشماریم و یا فقط به دیده سیاسی به آن بنگریم. مقدس از این جهت است که ما ترکیب غالبی از نیروهای سلحشور و رزمنده را در جبههها دور هم گرد آورده بودیم که سرتاپا تشیع علوی، تشیع سرخ و اسلام انقلابی بودند. شاید برای نسل جوان باورپذیر نباشد که یک جوان هفده، هجده ساله چگونه حماسه حسینی را باور و لمس کرده بود. اینکه برخی از علما گفته بودند رزمندگان یک شبه ره صد ساله را پیمودند به این نیست که آنها کتابهای زیادی خوانده بودند؛ به این است که فرهنگ عاشورایی، فرهنگ حسینی و محرم را خوب وجهه عمل قرار دادند و با زندگی زمینی خودشان درآمیختند.
به همین دلیل وقتی که چنین ترکیبی بنا به فرمان حضرت امام، به صحنه نبرد ورود پیدا میکند، کسی جلودارش نیست.
یعنی این فرهنگ در پیروزیهای ما هم مؤثر بود؟
اگر بگویم صد در صد شاید اغراق کرده باشم ولی بیش از هر عاملی، این فرهنگ بود که ما را به پیروزیهای بزرگ رساند؛ مگر اینکه ما جاهایی تردید کردیم و اعتماد به نفسمان را از دست دادیم و یا به خودمان غرّه شدیم. ولی جاهایی که ما به درستی، بسیار شفاف، ناب و سالم عمل کردیم، مزد اخلاص و تلاشمان را هم گرفتیم.
از مدیحهسراییهای شب عملیات برای ما بگویید.
به نظر من یکی از بزرگترین پیروزی های ما در طول دفاع مقدس عملیات فتح المبین است. از این جهت میگویم که فتح المبین اولین عملیاتی است که ما تعداد انبوهی از دشمن اسیر گرفتیم و به مقدار قابل توجهی سرزمین آزاد کردیم. ما در این علمیات قریب به 19 هزار اسیر گرفتیم.
من شب عملیات فتح المبین در گردان انصار بودم. با شهید همت به عقبه گردان انصار آمدیم؛ شهید همت جلوی یک وانت نشسته بود و من و شهید قهرمانی و یکی دو نفر دیگر روی گلولههای آر.پی.جی، اسلحه و مهمات دراز کشیده بودیم. وقتی پشت تپههایی به نام «بِلتا» و عقبه گردان انصار از لشکر 27 محمد رسول الله رسیدیم، فراموش نمیکنم، همین که فضا گرگ و میش شد فضای عقبه اردوگاهی و چادرها عوض و فانوسها روشن شد، در بچهها ولوله شد. جمع شدند که وقتی همت آمده عملیات میشود و مثل شبهای گذشته نیست که آماده باش داده باشند و لغو کرده باشند.
من در آنجا جوانهای بسیار زیبارویی دیدم که گویی میخواهند به یک مهمانی مجلل بروند و باید حتما آداب تشریفات مهمانی را رعایت کنند. مثلا امیر مغفوری را دیدم که چطور وضو گرفت و مدت طولانی مسواک زد؛ در حالی که غروب بود و انگار همه دارند از هر جهت خودشان را آماده میکنند.
به محض اینکه هوا تاریک شد و ما نماز خواندیم فرمان آمادهباش دادند، فرمانده گروهانی به نام آقای امیری همه را جمع کرد؛ چشم چشم را نمیدید، همه حمایل بسته، کوله پشتیها را بسته بودند و آماده بودند که از نقطه رهایی به سمت هدف (تپه شاوریه) رد شوند. بین تپه بلتا و شاوریه منطقه مینی بود که شاید رزمندههای عادی نمیدانستند ولی در حد فرمانده دستهها میدانستند که آن طرف چه معرکهای است. تعدادی قبلا رفته بودند و کار کرده بودند که از چه معبری عبور کنند.
به هر حال ما پشت بلتا همه به صف شده بودیم؛ بین آنها پیرمردهای سالخورده هم میدیدیم ولی اغلب جوانان شهرستانی و پایتخت بودند. چشم چشم را نمیدید ولی وقتی سوز روضه بلند شد انگار که سرود رهاییبخش برای آزادی یک کشور و پیروزیهایی که ما به دست آوردیم به صدا درآمد و درست است که صداهای گریه بلند بود ولی همه آن هیجان بود و در واقع اینجا تک تک افراد داریم فنرهایی را در خودمان جمع میکنیم که انگار وقتی حاج همت این بچهها را از نقطه رهایی به جلو فرستاد آن فنر باز خواهد شد. روضه چنین نقشی داشت.
هنوز این نواها در گوش من هست. این نواها اصلا تکرارشدنی نیست.
در بین نیروهای رزمنده که اغلب آنها بسیجی بودند برادر پاسداری بود، به قدری سوزناک روضه خواند، به قدری سنتی و با حال و معرفت و بدون اغراق روضه خواند که شاید بچهها دوست داشتند آنجا زمین آب شود؛ از درد عاشورا و مظلومیتهایی که آنها کشیدند.
اواسط روضهخوانی برادری (که در قید حیات هستند) من مسامحتا با عرض پوزش از رزمندگان و این دوستمان میگویم، عین یک هنرپیشه تئاتر شروع به رجزخوانی کرد و گفت: "رفقا شب، شب تاریکی است، همان طور که حضرت سیدالشهدا (ع) گفت کسی کسی را نمیبیند، هرکس میخواهد الآن برود و هیچگونه سؤالی از او نیست، الآن تصمیم بگیرید، میمانید یا میروید؟! ولی وقتی رفتیم باید یار و یاور همدیگر باشیم." خیلی عجیب و تکاندهنده بود؛ وقتی ایشان این حرفها را می زد همه فریاد می زدند و «لبیک یا خمینی» میگفتند. این برادر از نیروهای ساده گردان بود.
اگر شما دست بچهها کتاب داده باشید و سخنرانی کنید و اهداف و تاکتیکهای نظامی را برای آنها باز کنید تا بتوانید آنها را برای زدن به خط و جان سپردن در راه آرمان های دفاع مقدس قانع کنید، این اثرات روضه را نداشت.
عملیات به عملیات این حالت را میبینید. ما شب عملیاتی داریم که اگر قرار بوده صبح به خط بزنند تا صبح روضه میخواندند و سینهزنی و گریه میکردند و سرحال و البته با بشاشیت کامل عملیات را انجام میدادند. یعنی وقتی جرقه آتش حمله روشن میشد، اینجا دیگر جای گریه نیست، جای نبرد است و جور دیگر عشقبازی با آقا سیدالشهدا (ع)، یعنی بچههای رزمنده واقعا این را درونی کرده بودند که اگر قرار است خون ما ریخته شود سرمان در دامن حضرت سیدالشهدا(ع) است. اینها فقط شعار نبود و بارها تکرار شد. اگر یک مورد بود میگفتیم فقط شعار است ولی حداقل نزدیک به 20 عملیات ما چنین فضاهایی را داشتیم.
این فرهنگ عاشورایی چقدر در آمدن جوانان به جبهه تأثیر داشت؟
وقتی که صدام حسین جرقه جنگ را روشن کرد زمانی بود که امام خمینی (س) توانسته بود حرفهایش را خوب منتقل کند. طی سخنرانیهایی که کرد و بیانیههایی که داد توانسته بود نشان دهد اسلام نابی که ایشان میگوید دارای چه اجزایی است. وقتی میگوید دعای شعبانیه و خمسه عشرات را بخوانید و وقتی از زیارت عاشورا و سایر ادعیه سرشار از هیجان، عرفان و تحرک میگوید، اینها تا حدود زیادی تأثیر خودش را گذاشته بود و من میتوانم بگویم این امام خمینی (س) بود که یک تنه توانسته بود چنین آمادگیهای روحی، دینی و انقلابی را در جوانان ایجاد کند.
در حال حاضر که خوی داعشی را لمس کردهایم، میتوانیم درک خوبی از بعثیون صدامی داشته باشیم. چون در درون داعشیهای امروز بعثیون زیادی هستند که آن زمان هم، چنین وحشیانه با مردم ما برخورد میکردند و دنائتپیشه با ما میجنگیدند، شما به عنوان یک مرید امام و پاکباخته راه امام حسین(ع) وقتی میشنوید متجاوزین ارتش بعثی وارد شهر مرزی سوسنگرد شده و به نوامیس هموطنان شما دستدرازی کردهاند، چه عکسالعملی میتوانستید داشته باشید؟ تصوراتی به نیروهای انقلابی دست میداد که گویا اردوگاه ائمه معصومین (علیهم السلام) است و به همان چادرها حمله شده؛ من نمیخواهم مشابهتسازی کنم ولی چنین حسی را برمیانگیخت. یعنی همه کسانی که دل در گرو امام خمینی (س) و اسلام ناب محمدی (ص) داشتند وقتی این اخبار به گوششان میرسید سر از بدن نمیشناختند و همه از پایگاه مسجد بسیج میشدند. مسجدی که چنین مناسکی داشت و چنین فرهنگی را ترویج میکرد، روضهها در آن خوانده میشد، هیأتها بسیار نابتر، شفافتر و سنتیتر از امروز بود و خیلی بیشتر از امروز آن هیأتها، نالهها و نواها به دل مینشست و تاثیرگذار بود.
هیأت هایی که شور فرهنگ عاشورا را به وجود آوردند را الآن هم میبینید؟
متأسفانه نه؛ اگر بگویم اصلا نه شاید اغراق است ولی من بهرغم اینکه هنوز و با افتخار خودم را یک بچه هیأتی میدانم، آن نالهها و سوزها را خیلی کمتر میبینم. نمیخواهم بگویم که آن موقع هم اغراق نبود؛ ولی فضا برای روضههای تحریفآمیز و دون شأن اهل بیت (ع) خیلی تنگ بود. الآن فقط نوای آهنگران را دارید که نوستالوژی روضههای عاشورایی را در درون شما احیا میکند.
یعنی آهنگران دیگری نداریم؟
آهنگران دیگری نداریم و فقط صادق آهنگران است که هنوز آن نوستالوژی را با خودش دارد و دیگر نتوانستیم آهنگران زمان دفاع مقدس را تکثیر کنیم.
به هر حال امروز من نمیخواهم آسیبشناسی روضه و روضهخوانی کنم که خیلی بحث درازی دارد و درد دل هم در این زمینه زیاد هست. ولی میخواهم به نمونه هایی از تأثیراتی که فرهنگ روضه، روضهخوانی و محرم در عملیات ها گذاشته اشاره کنم.
یکی از آنها فتح المبین بود که گفتم. این حکایتی که از گردان انصار نقل کردم، شنیدم در سایر گردان ها هم همین بوده و جالب است که شما مداح رسمی و سفارشی دعوت نمی کردید؛ یا در دسته و گروهانتان کسی را ندارید که نقش و جایگاه او مداحی باشد و به عنوان مداح تعریف شده باشد. گاهی می شد که همه مداح می شدند و کسی که صوت بهتری داشت خودجوش فریاد روضه برمی آورد و همه را با یاد حضرت سیدالشهدا (ع) منقلب می کرد.
یکی از نمونه هایی که در مرحله دوم عملیات فتح المبین، در دشت عباس شاهدش بودم، بعد از اینکه شاوریه فتح شد و ما توانستیم به اهداف اصلی و اساسی عملیات فتح المبین دست پیدا کنیم، در پیش روی به سمت امامزاده عباس، من یک نوجوان کم سن و سال به نام مجید محمدی معین را دیدم که خیلی تعجب کردم. این جوان با آن سن اجازه نداشت که به جبهه بیاید. شاید اغراق آمیز به ذهن من متصور است که قد او به اندازه اسلحه ژ3 بود. پیش فرمانده گروهانشان رفتم و سفارش کردم که سن این جوان قانونی نیست و بیشتر هوای او را داشته باشید. بعد از عملیات شنیدم که او به هر روش ممکن از پدرش مجوز گرفته بوده است و قبل از اینکه وارد عملیات شود داخل نوارهایی برای خودش روضه می خوانده و مداحی می کرده و اغلب روضه های آهنگران را می خواند؛ واقعا برایم عجیب بود که او مداحی می کرد. این نوجوان هفده هجده ساله با اینکه فرمانده او قول داد که او را به عملیات نمی فرستد، ولی بالأخره در اوج جنگ قرار گرفت و تا مرحله آزادسازی امامزاده عباس (ع)، آتش و خون را دید و یک کلاس دانشکده افسری برای او شد. در عملیات های بعدی هم این نوجوان آمد تا اینکه در والفجر مقدماتی مفقودالاثر شد. اینها همه از عاشورا، محرم و روضه هایی بود که از کودکی مادرانشان در گوش آنها خوانده بودند.
معمولا در چه اوقاتی این حال و هوا اوج می گرفت؟
اگر عملیات لحظاتی بعد از مغرب برگزار می شد حدود وقت نماز مغرب و عشا روضه خوانی انجام می شد. اگر شروع عملیات نزدیک صبح بود تا صبح روضه خوانی ادامه داشت. البته گفتم که، بچه ها بگو و بخندشان را هم داشتند ولی آن لحظات دیگر زمان روضه بود. باز هم تأکید می کنم که مخاطبان شما تصور نکنند انرژی آنها کاهش پیدا می کرد، افسرده می شدند و یا روحیه آنها پایین می آمد؛ اصلا چنین چیزی نیست. آدم تا در آن شرایط و فضا قرار نگیرد نمی تواند درک کند و به جرأت می توانم بگویم، تا شناخت نسبی به حضرت سیدالشهدا (ع) پیدا نشود این فضا درک شدنی نیست.
در عملیات بدر یادم هست، در قرارگاه مرکزی که خیلی هم آنجا فضا و روحیه نیروهای خط شکن نیست، عناصری از نیروهای تصمیم گیر و هدایت عملیات به بحث نشسته اند، خیلی هیجان و التهاب دارند و از اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد وحشت دارند، آن شب مرحوم آقای سید علی آقا نجفی منبر می رود. معمولا هم وقتی آقای نجفی منبر می رفت و به روضه می افتاد یادی از استاد خودش می کرد و می گفت من از استاد خودم آقای شفیعی که مجتهد در روضه بود نقل می کنم. در واقع می خواست بگوید که روضه خواندن هم اجتهاد می خواهد و این نیست که هرکس هرچه دوست دارد بگوید.
ایشان وقتی سخنش را کوتاه کرد و بیشتر به روضه پرداخت تمام پهنای صورتش خیس شد. مداحان پای این منبر، آقای آهنگران و سردار حاج محسن رشید بودند که ایشان هم در قید حیات هستند و یکی از مرثیه سرایان فاخر اهل بیت (علیهم السلام) هستند. ولوله ای در قرارگاه افتاد. همه بلند شدند و مثل صفا و مروه راه افتادند و از سنگر بیرون زدند و در آن فضای خاک و غبار گرفته و آن بیابان تاریک به سر و سینه خود می زدند و گریه می کردند. (چون از خط فاصله داشتند و به لحاظ حفاظتی مشکل نداشت.) این روضه خوانی تاریخی و هیجان و صفای آن شب دهان به دهان گشت که چه روضه خوانی ای بود.
در عملیات والفجر 8 من یادم هست که با فرمانده لشکر نصر خراسان ما به سمت نقطه رهایی نیروهای غواص راه افتادیم؛ برای اینکه موج اول عملیات فاو بود غواصان باید از حدود 600 تا 800 متر امواج خروشان عرض اروند عبور می کردند. حدود ساعت 10 شب باید به خط می زدند. ما بعد از غروب آفتاب بالای سر این غواص ها رسیدیم. همه آنها بچه های جوان و سرحال بودند. یادم هست که برادر باقر (محمدباقر قالیباف) گفت اینها روضه خوان ندارند و می گویند می خواهیم روضه بخوانیم؛ چه کار کنیم؟ گفتم من یک نفر را می شناسم ولی الآن در قرارگاه است. گفت برو و به هر طریق ممکن او را بیاور. آقای مهندس نیک روش که الآن از نیروهای نخبه و تحصیلکرده ما است. من سریع رفتم و ایشان را خبر کردم که بچه های غواص می خواهند به خط بزنند و می گویند می خواهیم روضه خوانی کنیم ولی مداح نداریم. او هم با کمال میل از قرارگاه آمد. ما لابه لای نخلستان ها و زمین تقریبا ناهموار و خطرناک خودمان را رساندیم. باورتان نمی شود که ولوله ای در بچه های غواص افتاد، انگار منتظر بودند که یک نفر به یاد حضرت سیدالشهدا (ع) ناله ای بلند کند و آنها گریه کنند. اینجا من می توانم این تعبیر را داشته باشم، وقتی که آنها از خانه مخروبه روستایی فاصله گرفتند و لب آب آمدند عین یک شیر درّنده که می خواهد به سمت شکار برود نگاهشان به سمت ساحل رو به رو بود. فقط چون از سکوی پرتابی به نام روضه آمده بودند عملیات را ادامه می دادند و این سکو، باعث دلاوری میشد.
به هر حال من مطمئنم با توجه به حال و هوایی که در آن روضه خوانی ها و مرثیه خوانی ها از آن بچه ها می دیدیم، کسانی که سر به تیره تراب گذاشتند بعید است که از کرم حضرت سیدالشهدا(ع) به دور باشند. آنچه که ما از محبت حضرت حسین بن علی (ع) شنیده ایم این است که قطعا سر همه آنها را به دامن خودش گرفته و شفاعتشان کرده است.