در این مطلب به قلم صالح مستوفیان آمده است: دنیای ما متولدین دهه شصت آنقدر چیزهای عجیب و غریب و گاهی متضاد داشت و دارد که اگر بگویم «وقتی که فضای مجازی مد نبود، ما دهه شصتی ها در فضای مجازی بودیم»، شاید باورتان نشود. نمونه هم اگر می خواهید همین زنده یاد ناصر ملک مطیعی.
متولدین دهه شصت و ایضا اواخر دهه پنجاه زمانی دیده به جهان گشودند که انقلاب شده بود و هنرپیشه هایی چون ناصر ملک مطیعی، فردین، بهروز وثوق و یک دوجین خواننده که لس آنجلسی لقب گرفته بودند، دیگر جایی در عرصه هنر داخل کشور نداشتند و بسیاری خصوصا هنرمندان سینما یا خانه نشین بودند و یا خاکسترنشین در غربت.
به قاعده و حساب و کتاب باشد هیچ سنخیتی نداشت که این جماعت مغضوب انقلاب، به چهره های محبوب و سلبریتی دهه شصتی ها بدل شوند اما شدند و اینگونه بود که ما دهه شصتی ها خیلی زودتر از دهه نود، در فضای مجازی زندگی کردیم .
و هنرپیشه هایی که دیگر در عالم واقع فعّال نبودند و فیلمی بر پرده سینما نداشتند، در عالم مجاز به سوپر استارهای ما بدل شدند و شاخ های اینستاگرامی مان لقب گرفتند که بی شک ناصرخان ملک مطیعی یکی از آنها بود.
اولین بار اسم ناصر ملک مطیعی را در کنار بهروز وثوقی از زبان پسر همسایه مان شنیدم. 10 ساله یا کمی بیشتر بودم که پسر همسایه راز بزرگش را به من گفت.
باهم به حیاط خانه شان رفتیم و او یک نوار کاست که با خطی درشت رویش نوشته شده بود «طوقی» نشانم داد و گفت: این فیلم مال قبل انقلاب است و اگر بگیرند، مجازاتش اعدام است!
البته اگر پدرش که به قیاس آنروزها حزب اللهی بود، می فهمید که درجا اعدام انقلابی مان می کرد!
فیلم را از پسرخاله اش که کفترباز قهاری بود، کش رفته بود و مترصد فرصتی بود تا در روزگار ممنوعیت ویدئو، آن را جایی ببیند.
پسر همسایه مان بالاخره به کمک پسرخاله اش فیلم را دید اما من از کشف چنین صور ممنوع المشاهده ای ناکام ماندم و تنها به آنچه او بارها و بارها از فیلم برایم تعریف کرد، دل خوش کردم.
در عالم بچگی گاهی او آسید مرتضی (بهروز وثوق) می شد و عشق آسید مصطفی (ناصر ملک مطیعی) یعنی طوبی خانم خشکل را از چنگش در می آورد و گاهی هم من.
در همان عالم بچگی هم برایم آسید مصطفی بودن و رگ غیرت داشتن جذاب تر از آسید مرتضی بودن و جست و خیز کردن روی بوم ها به دنبال کفتر و دزدین قاب زن دایی بود.
القصه حسرت دیدن این فیلم و یک دوجین فیلم فارسی دیگر به دلم ماند تا قدم به دانشگاه گذاشتم و به مدد دنیای سی دی و کامپیوتر، دلی از عزای ندیدن سوپراستارهای دوران نوجوانی در فیلم های فارسی درآوردم.
آنچه را که امروز به یقین می دانم این است که نه داستان فیلم فارسی ها در دهه های بعد از آن چندان به دل می نشست و نه بازی ها و یا ساخت فیلم ها که زمانه عوض شده بود و سینما طرحی نو درانداخته بود.
اما آنچه به نظرم فیلم فارسی و هنرپیشه های شاخش همچون زنده یاد فردین، ملک مطیعی و نازنین مرد سینمای ایران یعنی بهروز وثوقی را برای ما دهه شصتی ها دوست داشتنی می کرد، یافتن کاراکترها و شخصیت هایی بود که هرچند در ظاهر و به زبان سینما «تیپ» بودند اما در عالم واقع روزگاری در این مملکت زیست می کردند و مابه ازاء داشتند.
شخصیت هایی که فارغ از کلای مخملی و دستمال یزدی و کفش پاشنه خوابیده و زبان لاتی، مهمترین خصیصه شان، داشتن قانون و قاعده هایی بود که حتی به قیمت از دست دادن جانشان حاضر نبودند زیر پا بگذارند.
اینکه ضعیف کشی نکنند، به ناموس دیگران چشم طمع ندوزند، پای رفاقت تا پای جان بایستند، نجسی هم اگر می خورند مال خود را با حرام نجس نکنند و خلاصه صدایشان بر روی آجان ها بلندتر از ضعفا و ندارها باشد.
آنچه ناصر ملک مطیعی سالها در فیلم فارسی تیپ سازی کرد، دور و بر زندگی ما دهه شصتی ها کمتر و کمتر شده بود و بر این اساس در کنار دیدن فیلم هایی از کیشلوفسکی و تارانتینو و عباس کیارستمی، پابند ناصر ملک مطیعی در دنیای سیاه و سفید فیلم فارسی می شدیم.
دنیایی که «چند رنگی»، معنایی نداشت و شناختن آدم ها به سادگی شناختن سیاه و سفید بود.
هرچند بهترین نمایش از امتداد آدم های با قاعده در دهه های اخیر را ناصر ملک مطیعی با نقش «داش فرمان» در فیلم «قیصر» پیش از انقلاب بازی کرد.
آدم هایی که اگر روزگاری در جامعه حرمتی داشتند و مردم کوچه و بازار بواسطه قاعده مند بودنشان زیر سیطره آنها بودند و گوش به فرمان، اما با گذشت زمان و نسبی شدن بسیاری از قاعده های اخلاقی، تنها «داش فرمان» هایی هستند که توبه کرده اند دست به دفاع از حقیقت بزنند و به گاه فشار غیرت، جز ریختن خون خود و پاک شدن از صفحه روزگار، قدرتی ندارند.
ناصر ملک مطیعی از میان ما رفت و روسیاهی اش برای کسانی ماند که با دلهایی هزار رنگ و نیرنگ به فرهنگ نگاهی سیاه و سفید دارند و تنها هنرشان، خانه نشین کردن هنرمندان است.
عجیب است که حتی عُرضه این کار را هم نداشتند و ناصر ملک مطیعی در اوج محبوبیت هم کلام علی فردین در آسمان ها شد.
خدا کند بهروز وثوقی همچنان پر نفس بماند تا آخرین نشان از دوران مردهای سینما به خاطره بدل نشود.
روزنامه بشارت یزد در گستره استان یزد توزیع می شود.
استان یزد 146 رسانه دارای مجوز دارد که از این تعداد 104 مجوز برای نشریات مکتوب، 27 مجوز برای رسانه های برخط (خبرگزاری و پایگاه خبری) و 15 مجوز برای رسانه های الکترونیک - غیربرخط صادر شده است.
7532 /2047/
@irnayazdd
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.