مادرش بی آنکه نوشتن بداند، قرآن میخواند، پدرش مردی متدین بود که سرمایه چندانی هم نداشت، اما همراه خانواده به حج رفته بود.
خانواده آذریزدی از افرادی بودند که به آنها « جدیدیها» میگفتند یعنی کسانی که نیاکانشان تا دو، سه نسل پیش زرتشتی بودند و تازه مسلمان به شمار میآمدند.
مرحوم مهدی آذر یزدی نویسنده معروف داستان های کودکان، روزگار کودکی را در سختی و فقر سپری کرد، اصلاً مدرسه نرفت، تا جایی که در پنجاه سالگی برای نخستین بار، کلاس درس را می بیند، نمی تواند جلوی گریه خود را بگیرد، الفبا را از پدر یاد گرفته بود و با کتاب مانوس بود.
پدرش معتقد بود، مدرسه آدم را فاسد می کند و می گفت به فکر آخرت باشید، آرزوی مدرسه رفتن و بچه ها را با کیف و لباس مدرسه دیدن همیشه برای مهدی باقی مانده بود، نان، پنیر،
پیاز و سرکه غذای روزگار کودکی خانواده بود و هیچ وقت پولی در خانه نداشتند.
خیلی از چیزهای مورد نیازشان را می کاشتند، لذا مادر اصرار داشت مهدی به کاری مشغول شود، تا مزدی دریافت کند.
بعد از مدتی با پدرش در یک جوراب بافی مشغول کار شد و بعد با کار در یک کتابفروشی وارد دنیای جدید که همدم تمام تنهایی او بود، وارد شد.
وقتی با کتاب آشنا شد، فهمید دنیا از روستای خرمشاه هم بزرگتر است، آن روزها محمدعلی اسلامی ندوشن نویسنده معروف یزدی در سال چهارم دبیرستان ایرانشهر درس می خواند و از این کتابفروشی کتاب می خرید.
آذریزدی می دید، دیگران دکتر و استاد می شوند، متوجه شد راه دیگری ندارد جز اینکه با کتاب خودش را بسازد.
در سال ۱۳۲۲ به تهران رفت و مقیم تهران شد، قبل از آنکه به کار نگارش داستان های کودکان بپردازد به مشاغل گوناگون از جمله عکاسی و کتابفروشی مشغول شد، و در سال ۷۳ دوباره به یزد بازگشت، به خانه پدری رفت که با آرامش بنشیند و بنویسد.
وی از سال ۱۳۳۶ با توجه به زمینه و مطالعات وسیع قبلی شروع به نوشتن داستان های گوناگون برای کودکان کرد.
وی در سال ۱۳۴۳ هجری شمسی به سبب نگارش کتاب « قصههای خوب برای بچههای خوب» از سوی سازمان جهانی یونسکو به دریافت جایزه نایل آمد.
بزرگترین لذت زندگی آذریزدی، خواندن کتاب بود و میگفت، ترسم از این است ،عمرم به پایان برسد و حسرت کتابهای نخوانده را با خود به همراه داشته باشم.
آذریزدی زمانی که در قید حیات بود در مورد زندگی اش گفت: ابتدا در یکی از محله زرشتی نشین زندگی می کردند و از آنجا که پدرش اذان می گفت، به خصوص هنگام صبح موجب نارضایتی ساکنان آن محله که بیشتر پیرو آیین زرتشت (پیامبر ایران باستان)، بودند، می شد و پدرش به همین خاطر خانه را فروخت و به محله دیگری که ساکنان آن همگی مسلمان بودند، نقل مکان کردند.
به گفته وی، « خانواده آنها به دلیل مذهبی یا به هر دلیل دیگر خانواده منزوی بود ما با هیچ کس حشر و نشر نداشتیم یادم نمی آید که هیچ وقت در خانه مان مهمان داشته باشیم یا اینکه جایی به مهمانی رفته باشیم ، ما جدا بودیم از مردم و زندگی خاصی داشتیم مثل اینکه در روستایی زندگی می کردیم که تنها یک خانواده در آن زندگی می کرد هیچ رفت و آمدی با مردم نداشتیم».
« بابای من رعیت بود یعنی کشاورزی می کرد هندوانه کاری، گندم کاری و زمانی باغبان هم بود که الان هم این باغ ها هست و معروف هم هست باغ غضنفر و باغ پهلوان.»
این نویسنده ایرانی هرگز ازدواج نکرد، خاطرهای را بازگو میکرد از سخنرانی در یک دبیرستان دخترانه. آنجا به پرسشی درباره ازدواج نکردنش ۲ پاسخ داد؛ یکی شوخی و دیگری جدی.
شوخی اینکه من با زن دیوانه نمیتوانم زندگی کنم؛ چرا که زن اگرعاقل باشد، زن من نمیشود!
و جواب جدی اینکه پیش نیامده؛ با استناد به این گفته آناتول فرانس که پیشامدهای حساب نشده زندگی، خدایان روی زمین هستند.
مرحوم آذریزدی در سال ۱۳۷۹ به دلیل نگاشتن داستانهای قرآنی و دینی «خادم قرآن» شناخته شد به همین منظور چندین بار از سوی «انجمن آثار و مفاخر فرهنگی»، «بنیاد ریحانه الرسول (س)» و برخی از نهادها و سازمانها برای وی مراسم بزرگداشت برگزار شد.
تعدادی آثار مهدی آذر یزدی به نظم و نثر افزون بر ۳۰ اثر میرسد که شامل قصه های خوب برای بچه های خوب، قصه های کلیله و دمنه، قصه های مرزبان نامه، سندبادنامه و قابوسنامه، قصه های مثنوی مولوی، قصه های قرآن، قصه های شیخ عطار، قصه های گلستان و ملستان و قصه های چهارده معصوم است.
قصه های تازه از کتاب های کهن، خیر و شر، حق و ناحق، ده حکایت، بچه آدم، پنج افسانه، مرد و نامرد، قصه ها و مثل ها، هشت بهشت، گربه ناقلا، شعر قند و عسل، مثنوی بچه خوب، خاله گوهر، فالگیر، مکتبخانه، قصه های ساده، گربه تنبل و چهل حدیث از دیگر کتاب های اوست.
آذر یزدی در سن ۳۵ سالگی به فکر نوشتن کتاب برای کودکان افتاد؛ در صورتی که تا ۱۸ سالگی سواد خواندن و نوشتن او کامل نبود! و با این وجود آثار بسیار زیادی از وی برجا ماند که هیچ وقت کهنه نمی شود.
آذریزدی ۱۸ تیرماه سال ۸۸ در ۸۸ سالگی در بیمارستان آتیه تهران درگذشت و ۲۱ تیرماه پس از تشییع از مسجد حظیره یزد در حسینیه خرمشاه در نزدیکی محل زندگیاش به خاک سپرده شد.