از بیمارستان شهید صدوقی که مرکز پذیرش بیماران مشکوک به کرونا در استان یزد است با من تماس گرفتند و از بانوی سرپرستاری گفتند که با وجود بیماری خود و مادرش، بر بالین بیماران حاضر می شود و موجب دلگرمی دیگر پرستاران و کادر درمان بخش هم شده است.
شماره همراه این سرپرستار را از بیمارستان گرفتم و به او زنگ زدم، وقتی خودم را معرفی کردم و گفتم می خواهم از شما بنویسم، مخالفت کرد و گفت شما باید جانفشانی و ایثار و فداکاری قاطبه پرستاران را بازتاب دهی نه حضور من را!.
از من اصرار و از این سرپرستار هم انکار؛ و بالاخر ایشان را راضی کردیم و گفتیم هدف ما فقط انعکاس جانفشانی و ایثار و تلاش های پرستارانیست که در خط مقدم عرصه سلامت قرار دارند و گمنام مانده اند و شما هم یکی از آنها هستید ؛ گفتم که قصد ما هشدار به آنهایی است که مسائل بهداشتی را رعایت نمیکنند و خود و دیگران را درگیر بیماری میکنند.
و این بانوی پرستار هم از ما قول گرفت که اگر نامی از وی برده نمی شود با ما همصحبت شود، معتقد بود کار برای رضای خدا و تندرستی بیماران، بازگویی ندارد.
این پرستار در حین این که صحبت می کرد صدایش گرفته بود و مدام سرفه می کرد و معلوم بود حال خوشی ندارد اما با همین حالش به بیمارستان آمده بود و بر بالین بیمارانی که به او نیاز داشتند حاضر میشد.
با متخصص عفونی بخش تماس گرفتم و ایشان تایید کرد که این سرپرستار درگیر بیماری ریه است اما بیماری او ضرری متوجه کادر درمان و دیگر بیماران نمی کند .
از این سرپرستار که مادرش هم بیمار است و نیاز به مراقبت دارد اما باز هم بیماران درگیر با کرونا در بیمارستان شهید صدوقی را بر مادر خود ترجیح داده خواستم تا از انگیزه خود بگوید، از روزهای همنشینی با کرونایی ها و مشکوک های کرونا، از لحظات حساس و دلهره آور برخورد با بیماران و از احساس خود نسبت به آنها و او اینطور آغاز کرد:
دوم اسفند بود که با بخش تماس گرفتم و حال بیماران و پرسنل را پرسیدم که گفتند بیمار مشکوک به کرونا دربخش بستری شده و خیلی هم بدحال است؛ من به علت بیماری مادرم که نیاز به مراقبت ویژه داشت و در بستر بیماری بود تا ۱۳ اسفند مرخصی استحقاقی گرفته بودم که از ایشان مراقبت کنم.
وضعیت اولین بیمار مشکوک را پیگیر شدم، احساس کردم پرسنل نیاز به یک پشتوانه دارند، دلگرمی میخواهند تا انگیزه کاری را از دست ندهند و احساس تنهایی نکنند، احساس کردم در بیمارستان الان به من بیشتر نیاز هست؛ بلافاصله با برادرم در کرمان تماس گرفتم و ایشان برای مراقبت مادرم آمد و من سریع به سمت یزد حرکت کردم و بعد از ساعاتی در کنار همکارانم قرار گرفتم.
هر لحظه به تعداد بیماران مشکوک اضافه میشد، وقتی در جمع پرسنل قرار گرفتم برق شادی و ارامش را در چشمان انها حس کردم و خودشان بیان کردند که "چقدر خوب که شما آمدین"؛ احساس کردم این روزها با روزها و سالهای قبل متفاوت است و باید جور دیگری بود.
با همکاران صحبت کردم و اول صحبتهای آنها را گوش دادم؛ برخی از انها نگران بودند و بعضی ها هم گلایه مند! اولین چیزی که بهشون گفتم این بود: ما طی این سالها با ویروسهای زیادی سر و کار داشته ایم و تمام اینها را با همدلی و همکاری هم پشت سرگذاشتیم؛ الان هم با هم قصد قربت میکنیم و هر روز با وضو بر سر کار حاضر میشویم.
آن روز را تا عصر ماندم تا احساس تنهایی نکنند و تمام وسایل حفاظت فردی را هم تهیه و در اختیار انها گذاشتیم تا هم ایمنی و هم ارامش داشته باشند.
از آن روز، هر شب جهت همراه بودن به پرسنل سرمیزدم؛ یک روز صبح محل کار بودم و سرفه های شدیدی داشتم و تنگی نفس؛ زیاد توجه نکردم گفتم از خستگی و فشار کارهاست تا عصر بدتر شدم و با خانم دکتر زهره آخوندی متخصص عفونی تماس گرفتم از پشت گوشی گفتند بی وقفه ازمایش بده و گرافی ریه برایم بفرست پس از رویت جواب ایشان گفتند ریهات درگیری داره و سی تی اسکن هم انجام بده و نباید سر کار حاضر شوی و استراحت کن.
یک روز در منزل بودم ولی نگران همکاران بودم که مشغولند، بعد از یک روز استراحت آمدم محل کار؛ روز پر کاری بود؛ بیماران، بدحال بودند و خانواده هایشان نگران؛ مادران باید در کنار کودکان بیمار خود باشند؛ اتاقهای ایزوله بخش ما همه امکانات داشت فقط یخچال میخواست که مستقل باشد چون مادران نمیتوانستند از اتاق بیرون بروند ؛ هم نیاز به ارامش روانی داشتند و هم باید تغدیه مناسبی داشته باشند تا بتوانند از بیمار که همان کودکشان هست مراقبت کنند.
پدر یکی کودکان بیماری که فرزندش در این بخش، بهبود و مرخص شده بود ۲ دستگاه یخچال به نشانه سپاسگزازی برای ما فرستاد که بخشی از نیاز اتاق های ما هم برطرف شد.
روز پر کاری بود و من تا دیر وقت درمحل کار بودم و وضعیت تنفسی ام بدتر شد و دیگر متخصص عفونی اجازه نداد و گفت یا باید بستری شوی یا باید قرنطینه خانگی شوی که من با در نظر گرفتن جایی به دور از خانواده و فرزندان تا جمعه ۱۶ اسفند قرنطینه بودم که حتی فرزندانم را هم ندیدم و الان دو هفته است که مادرم را هم که در بستر بیماری هست ندیدم اما توی این مدت مرتب و هر لحظه با پرسنل و بخش در تماس و ارتباط بودم که جمعه شب احساس کردم پرسنلی که داخل شیفت هستند خسته اند، در شیفت شب حاضر شدم و بقیه همکاران را برای استراحت به منزل فرستادم.
شب عجیبی بود همکارم بدون اینکه شام بخورد و یا یک فنجان چای بنوشد لباس حفاظت فردی را پوشید و رفت در اتاق بیمار مشکوک که تحت ونتیلاتور بود، ۵۰ دقیقه در اتاق بود و این کار تا ساعت ۱۲ چند بار برای مراقبتهای متعدد تکرار شد.
و من ساعت ۳ بامداد بر بالین بیمار حاضر شدم برای چک دستگاه تنفسی و وضعیت بیمار، چشمانش را باز کرد هرچند داروی سداتیو میگرفت ولی هوشیار بود و بی قرار؛ بهش گفتم نگران نباش من هستم مشکلی پیش نمیاید این دستگاه برای کمک تنفسی شماست و باید ارام باشی تا تحمل این دستگاه و این اتصالات برای تو راحت باشد و انشاالله وضعیت تنفسیت که بهتر شد کم کم از دستگاه جداخواهی شد که با تکان دادن سر، صحبتهای من را تایید کرد.
من بودم و بیمار مشکوک به ویروس covid۱۹ و آن لحظه بی اختیار یاد پای کوبی و رقصهایی که این روزها حالا به هر منظوری در دنیای مجازی دست به دست میشود افتادم؛ با خودم گفتم خدایا پرستارها گاهی تنها بر بالین بیمار مشکوک و حتی مثبت، ساعتها در پوششی که نفس کشیدن هم در آن سخت است به هیچ چیز غیر از بهبودی هرچه زودتر بیماران فکر نمی کنند و کم لطفی است که این تصاویر بخش نمیشود!.
الان بیشتر از یکساعت است که داخل اتاقم و مراقبتهای لازم را انجام میدهم، با بیمارم صحبت کردم و او ارام شد؛ وقتی علائم حیاتی بیمار نرمال شد و وضعیت تنفسی او بهتر، با خیال اسوده اتاق را ترک کردم و به همکارم تحویل دادم.
آن شب پرستارهای اورژانس یک نفس، بیمار پذیرش می کردند و از icu هم خبر آوردند که پرسنل، با انرژی، پای کارند، بخشهای عفونی مرتب پذیرش داشتند ولی کسی خبر نیاوردکه پرستارها درحال رقص و پای کوبی هستند!.
من ناراحتم و گلایه دارم که کاش تصویر واقعی پرستاران را در حین مراقبت به تصویر میکشیدند تا خستگی از تن انها درآید و انگیزه انها چند برابر شود نه اینکه با پخش فیلمهای رقصی که خیلی از انها مرکز درمانی نیستند باعث نگرانی پرستارها شوند.
پرستارها با وضو وارد میشوند و قصد قربت میکنند مصداق ایه ۳۲سوره مائده (هرکس انسانی را از مرگ نجات دهد گویا همه مردم را ازمرگ نجات داده است) چنان در دل کار قرار میگیرند و از همدیگر برای مراقبت از بیماران، سبقت میگیرند چرا که جهاد در راه خداست و قطعا خداوند حافط انها خواهد بود.
و این ها فقط در بخش عفونی و بیماران کرونایی نیست؛ کاش وارد دیگر بخشهای درگیر میشدید و میدید که جانانه برای خدمت رسانی از هم سبقت گرفته و بدون هیچ چشمداشتی پا در این مسیر گذاشته اند و بحق، مدافعان سلامت هستند.
پرستارانی هستند که همسران باردار دارند و کودکان و مادران بیمار ولی به خانه نرفتند و پای کار ماندند؛ این چند روز همه متقاضی خدمت هستند و بی صبرانه مشتاقند در خط مقدم قرار گیرند.
چیزی که باعث خوشحالی پرسنل میشد بهبودی یکی پس از دیگری بیماران درگیر بود و آن لحظه اشک شوق جاری میشد و لبخند بر لبان خشکیده پرستاران می نشست و این بهترین هدیه بود زیرا زمانی که این بیماران وارد بخش میشدند به حدی نفس کشیدن برای انها سخت بود و بی قرار بودند و خانواده ها ناراحت که امیدی نداشتند؛ آن لحظه که در آن واحد هم باید پرستار باشی هم روانشناس هم مدیر و هم مددکار تا بتونی بحران را مدیریت کنی و خانواده را آرام.
چه لحظه هایی بود که یک پرستار، ساعتها بر بالین بیمار بود و با خواندن قصه و کشیدن نقاشی باعث ارامش کودک شد تا مادرش لحظه ای استراحت کند.
پرستاران از عصاره وجود خود به بیماران معجون عشق میدهند تا بتوانند فضای سنگین بیمارستان را تحمل کنند و ارتباط دوستانه ای بین آنها برقرار شود برای انجام مراقبت های پرستاری .
ما تا پای جان می ایستیم و با تلاش و همت تیم درمان با این ویروس میجنگیم و پیروز خواهیم شد.
انتطاری که از مردم عزیز داریم این است که در کمال ارامش، نکات بهداشتی را رعایت کنند و هر کدام یک سفیر سلامت باشند برای دیگران تا بتوانیم از انتقال این ویروس جلوگیری کنیم و افراد کمتری مبتلا شوند و کمتر راهی مراکز درمانی گردند و در نتیجه نگرانی ما هم کمتر خواهد شد.