در گوشه و کنار این سرزمین زیبا، بسیاری از معلمان هستند که با تمام توان و در نهایت عشق و علاقه وارد کلاسهای درس میشوند و فرزندان این مرز و بوم را مانند فرزندان خودشان دوست دارند و در راه اعتلای این آینده سازان از هیچ کوششی دریغ نمیکنند.
"زویا " از جمله این معلمان فرهیخته بود؛ اهل شهرستان بابل در استان مازندران که در تابعیت از انتقال همسر خود به یزد، به این خطه منتقل شد و ۱۵ سال تمام را به تدریس فرزندان این مرز و بوم پرداخت.
باورش سخت بود، زویا ۴۰ ساله که تنها یک دختر داشت و این دختر، سال گذشته در آزمون دانشگاهها پذیرفته شده بود حالا دیگر به سر کلاس نمی رود.
او ۵ دقیقه قبل از فوتش، پرچم شیطان بزرگ آمریکا را به صورت ساده، نقاشی کرده بود و به اتفاق دانش آموزان کلاسش، یک راهپیمایی نمادین از راهپیمایی ۲۲ بهمن تدارک دیده بود و به اتفاق بچه ها پرچم شیطان بزرگ را زیر پا له کرده بود.
این معلم فداکار، یک روز قبل از آغاز راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه، دانش آموزان خود را برای حضور در این آیین انقلابی آماده کرده بود و با آنها عکس یادگاری گرفته بود و درست ۵ دقیقه بعد و زمانی که بر روی صندلی کلاس خود آرام میگیرد حالش بد و رنگش سفید می شود.
دانش آموزان او به خیال اینکه معلمشان دارد با آنها شوخی می کند به دورش جمع می شوند اما چون این وضعیت ادامه می یابد همه آنها از کلاس درس خارج شده و شروع به جیغ و فریاد می کنند و مدیر و معاونان مدرسه را خبردار می کنند.
کادر مدرسه هم بلافاصله و پس از ورود به کلاس با اورژانس تماس می گیرند و کادر درمان هم هفت دقیقه بعد بر سر بالین این معلم حاضر می شوند و حدود ۴۵ دقیقا فعالیت های احیا را انجام می دهند اما سرنوشت، چیز دیگری رقم زده بود و این معلم فداکار در عین ناباوری و در حلقه همکارانش، جان به جان آفرین تسلیم می کند.
او که تا پیش از آن هیچ سابقه بیماری نداشت سالها برای دانش آموزان کشورش زحمت کشید و همیشه به این امید بود که روزی شرایط استخدامی اش تغییر کرده و نیروی رسمی آموزش و پرورش شود، اتفاقی که هرگز رخ نداد.
نکته قابل تامل اینکه هنوز بسیاری از شاگردانش از رفتن او بیخبر هستند و اجازه ندادند آنها از مرگش باخبر شوند؛ آخر مگر قلبهای کوچک آنها طاقت و توان درک این واقعیت را دارد؟. وقتی هم با خانم امیرچخماقی، مدیر ناحیه یک آموزش و پرورش یزد تماس گرفتم تا از چند و چون ماجرا مطلع شوم، نای حرف زدن نداشت، بغضی سنگین گلویش را گرفته بود و با صدای بلند گریه می کرد!.
این دومین بانویی است که در استان یزد و طی سال جاری بطور ناگهانی بر سر کلاس درس، جان به جان آفرین تسلیم می کند؛ سال ۹۸ سال خوبی برای جامعه فرهنگی استان یزد نبود چرا که سومین معلم هم در سانحه تصادف، فوت و فرهنگیان استان را عزادار می کند.
نه فقط جامعه فرهنگی، بلکه همه مردم استان یزد از این سه واقعه دردناک، شوکه شدند و در غم و اندوه فرو رفتند؛ مرگ سه بانوی جوان در طول یکسال، اتفاقی نیست که بشود به راحتی از کنار آن گذشت.
معلمان ما در سال های اخیر با مشکلات زیادی دست به گریبان بودند و هستند؛ از یک سو با مشکلات معیشتی و حقوق ناکافی می جنگیدند و از سوی دیگر بخشی از این معلمان، همیشه از آینده شغلی خود بیمناک بوده و هستند چرا که هنوز مشکل معلمان حقالتدریسی ما حل نشده و آنها همچنان نگران وضعیت خود هستند.
در گذشته های نه چندان دور، وقتی مرگی اتفاق می افتاد علت آن یا بیماری بود یا کهولت سن یا سانحه و اتفاق ناگوار؛ اما حالا دیگر برای مرگهای ناگهانی نباید به دنبال این علت ها بود؛ دیگر مرگ های غافلگیر کننده به موضوعی ساده در میان جامعه ما بدل شده و اصطلاحاتی چون ایست قلبی، سنگ کوب، مرگ مغزی، سکته و .... دیگر برای همگان عباراتی شناخته شده و عادی در آمده است.
راستی یک پرسش مهم؛ آیا معلمان حقالتدریس، پس از فوت، از حق و حقوقی برخوردار خواهند بود و آیا پس از سالها تلاش و زحمت، فرزندان و بازماندگان آنها ، چیزی از آموزش و پرورش به ارث خواهند برد؟!.