از شروع جنگ سرد اصول روابط خارجی و دیپلماسی آمریکایی بر پایه تحکم و افراط در تحمیل خواستههای خود بر سایر کشورها بوده و دولتمردان ایالات متحده برای این منش خود نیز در نزد افکارعمومی هیچگاه شرمنده و پاسخگو نبودند.
با شروع دهه نود میلادی و اوج گیری اعتراضهای ملتهای مختلف و برخی از دولتها علیه سیاستهای آمریکا در اقصی نقاط جهان تئوریسینهای سیاست خارجی این کشور برای تغییر روش و ارائه دکترین نوین استعمار و دخالت در امور ملل و دول مختلف ابزاری به نام حقوق بشر را مطرح کردند.
آمریکا با داعیه حقوق بشر و تدوین و ارائه موازین آن (که از سالها پیش روی آن کار شده و آماده بهره برداری بود) فصل جدیدی از سلطه جویی را آغاز کرد لیکن این در حالی بود که خود به صورت فاحش و مکرر از ناقضین این موضوع به صورت گسترده در سرتاسر جهان و حتی در برابر مردم خود شناخته میشد.
پارادوکس موجود در ادعای پیگیری انگارههای حقوق بشر ی در سطح جهانی و رویکرد سلیقهای با محتوایی که خود مدون آن بود و بیش از هر چیز، مصرفی شعاری و کاربردی داشت ازهمان ابتداخبر از بازتعریف نظام نوین سلطه درجهان میداد.
عدم احقاق حقوق تاریخی سیاه پوستان در آمریکا و کشتار رسمی این افراد که به صورت قانونی شهروندان درجه یک آمریکا محسوب میشوند توسط پلیس در بسیاری از ایالات، حمایت بیچون و چرا از جنایات رژیم منحوس و کودک کش صهیونیستی، تشکیل و حمایت از گروهکهای تروریستی همچون داعش و جبهه نصرت (القاعده سوریه)، حمایت و تامین تسهیلات سعودیها و نظارهگری بر جنایات عربستان در یمن و ایجاد آشوب و فتنه در هر کجای از جهان که حافظ منافع استکباری دولت آمریکا نباشد؛ همه و همه تنها گوشهای از عملکرد ضد بشری و ضد حقوق بشری آمریکاست که امروزه بر همگان مشخص شده است.
اما در این بین خاورمیانه را میتوان کانون فتنهگری این حکومت استعماری و سلطه جو دانست. در قرن معاصر و به علل استراتژیک همواره خاورمیانه مورد توجه ابرقدرتها بوده و در قانونی نانوشته گویی برنده جنگ قدرت در میان آنها، قدرت حاکم بر خاورمیانه تلقی شده و همواره رقابت برای رسیدن به این امر در بین بلوک غرب و شرق نیز داغ بوده است.
دکترینی که آمریکاییها برای این منطقه از جهان که قلب کشورهای مسلمان جهان نیز محسوب میشود، تبیین نموده عدم ثبات و وجود تشنج دائمی میباشد. با این دیدگاه میتوان به راحتی علت وجود وشکل گیری رژیم غاصب اسراییل را درک کرد.
با بررسی و مداقه تاریخ میتوان بدون چشم مسلح نیز مشاهده کرد که هرگاه آمریکا نیاز به ایجاد و یا تشدید شعله اختلاف در منطقه داشت با استفاده از ابزار فرزند نامشروع خود به راحتی و با تطمیع و یا تهدید حکومتهای ضعیف و نالایق منطقه و به بهانه نقض حقوق بشر خود عملا به بزرگترین ناقض این ادعا مبدل و جنایاتی علیه بشریت همچون افغانستان، عراق، سوریه و یمن جملگی با دستاویز ادعای حقوق بشری رارقم زد.
در روزهای پیش نیز این ماشین استعمارگر و جنایتکار حکومتی در اقدامی جدید توسط رییس جمهور پرحاشیه خود از پلان جدید داستانی خود رونمایی کرد و در حالیکه سازمان ملل بر مبنای آخرین معاهده فی مابین اسراییل و فلسطین (1993 اسلو) بخش شرقی بیت المقدس را از اراضی اشغالی فلسطینیان میداند با استناد به مصوبه 1995 کنگره تندروی وقت آمریکا، قدس شریف را پایتخت جدیداسراییل معرفی کرد!
فارغ از این موضوع که چه نیات شومی در پشت پرده این ماجرا وجود دارد و از حیث نظامی این اقدام خصمانه و فاقد تعقل آتش زیر خاکستر جنگ در خاور میانه را به سمت اشتعال خواهد کشاند این امر چه از لحاظ موازین حقوق بشری و چه از نظر مبانی حقوق بین الملل دارای اشکالات جدی میباشد.
باید توجه داشت که اگر آمریکا خود را مدافع حقوق بشر میداند آیا در این بین حقوق فلسطینیها مسئله منفک از حقوق بشر شمرده میشود؟
ایا نفس دخالت و رویکرد یک طرفه در مناقشهای اینگونه که از لحاظ جغرافیایی بسیار دورتر از مرزهای آمریکا میباشد در مبانی دفاع از حقوق بشری میگنجد؟
ایا تهدید سایر کشورها مبنی بر قطع کمکها و ایجاد فشار برای به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت اسراییل خود مصداق نقض حقوق بشر محسوب نمیشود؟
به هر حال استفاده ابزاری از مبحثی چون حقوق بشر از سوی آمریکا امری مسلم و سریالی نخ نما بوده که در این بین برخی از حکومت های منطقهای اتفاقا مسلمان نیز در آن به بازیگری مشغولند. باید توجه داشت که ایجاد، تشدید و پیگیری اختلاف در بین همسایگان و کشورهای مسلمان بازی در زمین استعمار بوده و پذیرفتن مبانی حقوق بشر سلیقهای از سوی کشوری که حتی در بین ملت خود نیز به نقض این مفهوم متهم است اقدامی دور از ذکاوت و زیان بار برای منطقه پر آشوب خاورمیانه و درراستای اهداف مستکبرانه محسوب میشود.
2007
با شروع دهه نود میلادی و اوج گیری اعتراضهای ملتهای مختلف و برخی از دولتها علیه سیاستهای آمریکا در اقصی نقاط جهان تئوریسینهای سیاست خارجی این کشور برای تغییر روش و ارائه دکترین نوین استعمار و دخالت در امور ملل و دول مختلف ابزاری به نام حقوق بشر را مطرح کردند.
آمریکا با داعیه حقوق بشر و تدوین و ارائه موازین آن (که از سالها پیش روی آن کار شده و آماده بهره برداری بود) فصل جدیدی از سلطه جویی را آغاز کرد لیکن این در حالی بود که خود به صورت فاحش و مکرر از ناقضین این موضوع به صورت گسترده در سرتاسر جهان و حتی در برابر مردم خود شناخته میشد.
پارادوکس موجود در ادعای پیگیری انگارههای حقوق بشر ی در سطح جهانی و رویکرد سلیقهای با محتوایی که خود مدون آن بود و بیش از هر چیز، مصرفی شعاری و کاربردی داشت ازهمان ابتداخبر از بازتعریف نظام نوین سلطه درجهان میداد.
عدم احقاق حقوق تاریخی سیاه پوستان در آمریکا و کشتار رسمی این افراد که به صورت قانونی شهروندان درجه یک آمریکا محسوب میشوند توسط پلیس در بسیاری از ایالات، حمایت بیچون و چرا از جنایات رژیم منحوس و کودک کش صهیونیستی، تشکیل و حمایت از گروهکهای تروریستی همچون داعش و جبهه نصرت (القاعده سوریه)، حمایت و تامین تسهیلات سعودیها و نظارهگری بر جنایات عربستان در یمن و ایجاد آشوب و فتنه در هر کجای از جهان که حافظ منافع استکباری دولت آمریکا نباشد؛ همه و همه تنها گوشهای از عملکرد ضد بشری و ضد حقوق بشری آمریکاست که امروزه بر همگان مشخص شده است.
اما در این بین خاورمیانه را میتوان کانون فتنهگری این حکومت استعماری و سلطه جو دانست. در قرن معاصر و به علل استراتژیک همواره خاورمیانه مورد توجه ابرقدرتها بوده و در قانونی نانوشته گویی برنده جنگ قدرت در میان آنها، قدرت حاکم بر خاورمیانه تلقی شده و همواره رقابت برای رسیدن به این امر در بین بلوک غرب و شرق نیز داغ بوده است.
دکترینی که آمریکاییها برای این منطقه از جهان که قلب کشورهای مسلمان جهان نیز محسوب میشود، تبیین نموده عدم ثبات و وجود تشنج دائمی میباشد. با این دیدگاه میتوان به راحتی علت وجود وشکل گیری رژیم غاصب اسراییل را درک کرد.
با بررسی و مداقه تاریخ میتوان بدون چشم مسلح نیز مشاهده کرد که هرگاه آمریکا نیاز به ایجاد و یا تشدید شعله اختلاف در منطقه داشت با استفاده از ابزار فرزند نامشروع خود به راحتی و با تطمیع و یا تهدید حکومتهای ضعیف و نالایق منطقه و به بهانه نقض حقوق بشر خود عملا به بزرگترین ناقض این ادعا مبدل و جنایاتی علیه بشریت همچون افغانستان، عراق، سوریه و یمن جملگی با دستاویز ادعای حقوق بشری رارقم زد.
در روزهای پیش نیز این ماشین استعمارگر و جنایتکار حکومتی در اقدامی جدید توسط رییس جمهور پرحاشیه خود از پلان جدید داستانی خود رونمایی کرد و در حالیکه سازمان ملل بر مبنای آخرین معاهده فی مابین اسراییل و فلسطین (1993 اسلو) بخش شرقی بیت المقدس را از اراضی اشغالی فلسطینیان میداند با استناد به مصوبه 1995 کنگره تندروی وقت آمریکا، قدس شریف را پایتخت جدیداسراییل معرفی کرد!
فارغ از این موضوع که چه نیات شومی در پشت پرده این ماجرا وجود دارد و از حیث نظامی این اقدام خصمانه و فاقد تعقل آتش زیر خاکستر جنگ در خاور میانه را به سمت اشتعال خواهد کشاند این امر چه از لحاظ موازین حقوق بشری و چه از نظر مبانی حقوق بین الملل دارای اشکالات جدی میباشد.
باید توجه داشت که اگر آمریکا خود را مدافع حقوق بشر میداند آیا در این بین حقوق فلسطینیها مسئله منفک از حقوق بشر شمرده میشود؟
ایا نفس دخالت و رویکرد یک طرفه در مناقشهای اینگونه که از لحاظ جغرافیایی بسیار دورتر از مرزهای آمریکا میباشد در مبانی دفاع از حقوق بشری میگنجد؟
ایا تهدید سایر کشورها مبنی بر قطع کمکها و ایجاد فشار برای به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت اسراییل خود مصداق نقض حقوق بشر محسوب نمیشود؟
به هر حال استفاده ابزاری از مبحثی چون حقوق بشر از سوی آمریکا امری مسلم و سریالی نخ نما بوده که در این بین برخی از حکومت های منطقهای اتفاقا مسلمان نیز در آن به بازیگری مشغولند. باید توجه داشت که ایجاد، تشدید و پیگیری اختلاف در بین همسایگان و کشورهای مسلمان بازی در زمین استعمار بوده و پذیرفتن مبانی حقوق بشر سلیقهای از سوی کشوری که حتی در بین ملت خود نیز به نقض این مفهوم متهم است اقدامی دور از ذکاوت و زیان بار برای منطقه پر آشوب خاورمیانه و درراستای اهداف مستکبرانه محسوب میشود.
2007
کپی شد