امید و نگاهش به زندگی تا روزهای آخر ِ عمر پر برکتش رشک برانگیز بود. آنجا در نیویورک به نوجوانان و جوانان و بزرگسالان درس پیانو وموسیقی می داد، علاوه بر تدریس موسیقی در دانشگاه و آهنگسازی.
زندگی پر جنب و جوشی داشت علیرغم سن و سال بالایش. با فضای مجازی بسیار آشنا بود و امورات روزانه و کاری اش را خیلی حرفه ای با اینترنت پیگیری می کرد وگاه حیرت زده ام می کرد از اینکه چه شور زیبایی در جانش شعله دارد از زندگی...
دو؛
استاد " حسین اصلانی"؛ موسیقی دان و آهنگساز معاصر، زاده ی یکی از توابع شهر رشت- شاقاجی – بود. زندگی پر فرازونشیبی داشت و ازخوش اقبالی ام بود که به واسطه دوستانی در نشر فرهنگ ایلیا و حوزه هنری گیلان منشا خیری درزندگی هنری اش شدم و کتاب تاریخ شفاهی زندگی اش را با عنوان " دوباره می نوازمت" نوشتم و خوشبختانه در زمان حیاتش این کتاب منتشر شد. کتابی که با رنج نوشته شد. آخر سختی هایی که او در زندگی کشید را هیچ جا ندیده و نخوانده بودم و رنج زندگی ش را نوشتن، سخت بود.وقتی بار اول متن کتاب را برایش فرستادم تماس گرفت و بسیار خوشحال بود از اینکه صحبت هایش به چنین متنی تبدیل شده؛ حتی به شوخی گفت : " واقعا اینها را من گفتم؟!"
یک هفته ای پس ازآن روز، مسافری از دوستانش که راهی امریکا بود تماس گرفت و گفت : "از طرف استاد اصلانی امانتی دارید"؛ فکر کردم " سی دی" آثارش را برایم فرستاده؛ اما نه....، آن مسافر از کیفش پانصد دلارشمرد و گفت : " این را استاد برای شما فرستاده ...؛ و من متعجب و نخواستم قبول کنم، اما با اصرار دوستش مجبور به قبولش شدم. با استاد تماس گرفتم و شاکی از کارشان؛ چون هیچ وقت اهل گرفتن چنین هدایایی نبودم آنهم بخاطر نوشتن؛ ولی گفت : " این عیدی من به توست..."؛ آخرهای اسفند ماه بود.
گویا از کتاب خیلی راضی بود ودریکی ازچندین و چند پیامش خطاب به من این را نوشت: " ...از کار درخشانت جانی دوباره گرفتم، دوباره می نوازمت..."
روزهای زیادی با هم از راه دور تلفنی گپ می زدیم و جدا از کار، مثل پدربزرگی که خیر نوه ی نداشته اش را بخواهد، نصیحت و راهنمایی ام می کرد...
سه؛
به ارثیه پدری اش بی اعتنا بود و آمده بود در زادگاهش با آن پول و اندوخته ای که خود داشت، دو مدرسه ساخته بود که یکی اش بنامش شد و یکی از خوشحالی های زندگی اش همین کار خیرخواهانه و بی ادعایش بود. هرچند سالها بعد از ساخت آن دو مدرسه، در زندگی با مضیقه مالی مواجه شد و خانه بزرگش در نیویورک که بخاطر وام برای ساخت مدرسه، در رهن بانکی در امریکا بود، مصادره شد و به او آپارتمانی کوچک هدیه دادند که در آن با همسرش به زندگی ادامه دهد بدون هیچ گونه مالکیتی.همسرش خانم " فیدابیت یاکوب"در یکی دو سال اخیر دچارآلزایمر شده بود و در آسایشگاهی دیگر در امریکا بستری بود و از عجایب روزگار، مرگ همسرش، یک هفته پس از مرگ خودش بود!
چهار؛
آهنگ ها و آرانژمان هایش برای برخی از آثار زنده یاد " محمد نوری" را خیلی دوست داشت و با غرور از آنها یاد می کرد و البته همیشه از مظالمی که به او در گذشته شده، با بی اعتنایی عبور می کرد. مثلا آن ترانه کالتِ " بیا بار سفر بندیم از این دشت" با صدای محمد نوری و کلام اردلان سرفراز و آهنگ محمد سریر که در سالهای دور منتشر شد، از تنظیم های مدرن استاد حسین اصلانی در آن زمان بود. مقدمه ی اجرای اصلی این اثر را در ذهن خود بیاد آورید تا متوجه شوید کارستان او را دراین آهنگ و پیشرو بودنش را هم...
اما عجیب اینکه در هیچ کجا و هیچ منبعی نام او بعنوان تنظیم کننده این اثر قید نشده !
از این مظالم در حق موسیقی او بسیار اتفاق افتاده که شرحش بماند به وقتی دیگر.
پنج؛
موسیقی بی حضور ِ جسمانی ِ حسین اصلانی ادامه دارد و زندگی هم بی او به راهش ادامه خواهد داد و فقط افسوس است که بر دل ما به یادگار باقی مانَد از غیابش، هرچند که آواها و نواهایش تا همیشه ی این سرزمین جاری ست.