شکرانه معافی بانوی شاعر متولد انزلی هفتمین کتاب خود را با عنوان " تکلیفمو روشن کن" آذر ماه 98 توسط نشر آثار برتر روانه بازار کرد.
معافی متولد بندر مه آلود انزلی در کرانه کاسپین است اما زندگی، او را به کرانه خلیج فارس کوچاند. شعرهای شکرانه اغلب عاشقانه و اجتماعی اند و از نگاه و احساس او به جهان و آنچه در آن می گذرد حکایت دارد. معافی دارای مدرک کارشناس ارشد حسابداری است .اما فعالیتهایش عمدتا فرهنگی و هنری است و سابقه مجریگری و گویندگی رادیو و تلویزیون در صدا و سیمای بندر عباس و کیش بین سال های 75 تا 85 را دارد.
این بانوی شاعر به ایرنا بیان کرد : کتاب در قالب چهل ترانه است که بعضی اجتماعی اما اغلب عاشقانه هستند . این کتاب در ۸۷ صفحه در آذر ماه ۹۸ توسط نشر آثار برتر چاپ شده است.
می گوید: دوران راهنمایی پس از آشنایی با اشعار حمید مصدق به نوشتن علاقمند شدم . از همان موقع متن های کوتاه می نوشتم اما به صورت حرفهای از هجده سالگی همکاریم را با رادیو شروع کردم و برای برنامههای مختلف متن های ادبی مینوشتم.
در عاشقانه ای از این کتاب می خوانیم :
با یه آهنگ قدیمی/تو تراس خاطراتم/آرزوم اینه دوباره/بگی تا تهش باهاتم
آرزوم اینه که قد/دو تا چایی همسفر شیم/از همین تراس کوچیک/ توی خنده در به در شیم
آرزوم اینه موهامو/مثل اون روزا ببافی/شاخه گل بذاری توشون/حتا تو وقت اضافی
آخه این که آرزو نیست/زندگیِ صاف و ساده/با کسی که زندگیته/چرا واسه من زیاده؟
چرا هر چی غم تو دنیاس/سهم این قلب مریضه/تو که میدونی عزیزم/خاطرت خیلی عزیزه
بغض سنگین نبودت/جادهی گلومو بسته/هر کی از راه نرسیده/راه آرزومو بسته
نمیدونم این روزا از/حال و روز من شنیدی؟/منو بی خیالش اصلا/گلدوناتو آب نمیدی؟
از این بانوی شاعر تا کنون کتابهای شعر و ترانه :یک چتر باران یک آسمان عشق (سپید) ، رفت و آمد (سپید) ، هماتاقی (ترانه)، مسلخ (ترانه)، گلولهی زخمی (سپید)، حبس خانگی (سپید)و تکلیفمو روشن کن (ترانه) منتشر شده است.
در شعر اجتماعی از این اثر می خوانیم: " حدود سی چهل ساله/ با قلبش داره میجنگه/ کسی اما نمیدونه/چه بیاندازه دلتنگه/ .
هنوزم گرم باروته/هنوزم گیر اون روزاست/ با یه پروانه میخنده/ هنوزم عاشق رویاست.
هنوزم بعدِ عمری درد/ تو خونهش جنگ اعصابه/ یه ترکش توی مغزش هست/شبا راحت نمیخوابه.
برای زندگی جنگید/ ولی دنیا اسیرش کرد/ نه همراهی نه همرزمی/ چقد تنهایی پیرش کرد
یه چشمش دائماً اشکه/یه چشمش کاسهی خونه/دلش لبریزِ صحبتهاست/کسی اما نمیدونه
همون مردی که تو جبهه/به مردم زندگی میداد/یه جوری غرقِ درداشه/شهادت از خدا میخواد."