اوایل دهه 80 است. فوتبال گیلان عادت کرده تا به شانه های ملوان تکیه کند. سپیدرود در محاق است و استقلال رشت هر از چندگاهی سری به لیگ یک آزادگان میزند و برمیگردد. ملوان هم در گذار از یک نسل طلایی، دیگر نه قایقران دارد و نه احمدزاده. نه فکری و نه محمدیان و نه قدیربحری. اما نه … احمد زاده را هنوز دارد. ممی حالا بجای فوروارد ترکه ای آقای گل، بجای شکارچی لحظه ها و دروازه ها، به شکار استعداد رفته است. چیزی که الی ماشاءالله در گیلان فراوان است و تنها چشمانی بینا میخواهد و سلیقه ای به گزین و یکی یکی سر میرسند. جلال حسینی، کیوان ساجدی، جواد شیرزاد، حسین ملکی، علی عشوری زاد، رسول میرطرقی، مازیار زارع و… و پژمان نوری.
هفته ای که گذشت، شاهد سپر انداختن یکی از مهمترین نام های نسل طلایی ملوان در دهه 80 بودیم و شاید یکی از مهم ترین هایشان. نمیخواهم پژمان نوری را دوره کنم. دوستان دیگر بسیار چنین کرده اند. میخواهم از نسلی بگویم که آخرین سردارشان، سیدجلال حسینی در اوج صلابت، آخرین سال های فوتبالش را میگذراند. نسلی که به فوتبال و به فوتبال گیلان احترام میبخشید. در اوج تهیدستی همواره فوتبال گیلان به لحاظ مالی، در این خطه زمردین، نام گیلان و گیلانی را روی ویترین اول، به نمایش میگذاشت. نسلی که ستاره هایش، بی تردید در آسمان فوتبال ایران، پاینده و به یاد آوردنی خواهند بود.
گیلان همان است. پر از استعداد، پر از ظرفیت، پر از شوق و پر از تهیدستی اما تو گویی چشمان تیزبینی که شاه ماهی از این دریای خروشان بگیرد، رو به کم سویی گذاشته است. جز تک جرقه هایی که آن هم در پس بی توجهی و بی همتی صاحبان امر، سفره آذینِ بزم دیگرانند، مدتهاست که نسل برجسته همزمانی در فوتبال گیلان ندیده ایم. از مدیران و تصمیم سازان بگذرید. از اجاق آنها جز دردسر و ناامیدی، در دیگ فوتبال گیلان نجوشیده است. یک ممی احمدزاده قبراق دیگر لازم است تا از این گلستان، تاج گلی بچیند و بسازد و بر سر فوتبال گیلان بگذارد.
باشد تا این روزهای هول و هراس را هم، روزگاری، چونان یک دوران گذار ببینیم. دورانی که از پس آن، نسلی همچون نسل طلایی ملوان ابتدای دهه 80 بروید. چه فرقی میکند در ملوان، سپیدرود یا داماش؟ در باغی که وظیفه باغبانی اش به نابلدها سپرده شده، باید امیدوار بود به رویش خود به خود گل های خوشرنگ و چشم به راه دستی ماند که فارغ از نابلدی باغبان، دسته گل زیبای دیگری بسازد.
خسته نباشید آقای پژمان نوری. کسی چه میداند؟ شاید آن دست کار درست، از آستین شما، یا یکی از همقطارانتان بیرون بیاید؟ میمانیم و میبینیم …
7296/2007/
هفته ای که گذشت، شاهد سپر انداختن یکی از مهمترین نام های نسل طلایی ملوان در دهه 80 بودیم و شاید یکی از مهم ترین هایشان. نمیخواهم پژمان نوری را دوره کنم. دوستان دیگر بسیار چنین کرده اند. میخواهم از نسلی بگویم که آخرین سردارشان، سیدجلال حسینی در اوج صلابت، آخرین سال های فوتبالش را میگذراند. نسلی که به فوتبال و به فوتبال گیلان احترام میبخشید. در اوج تهیدستی همواره فوتبال گیلان به لحاظ مالی، در این خطه زمردین، نام گیلان و گیلانی را روی ویترین اول، به نمایش میگذاشت. نسلی که ستاره هایش، بی تردید در آسمان فوتبال ایران، پاینده و به یاد آوردنی خواهند بود.
گیلان همان است. پر از استعداد، پر از ظرفیت، پر از شوق و پر از تهیدستی اما تو گویی چشمان تیزبینی که شاه ماهی از این دریای خروشان بگیرد، رو به کم سویی گذاشته است. جز تک جرقه هایی که آن هم در پس بی توجهی و بی همتی صاحبان امر، سفره آذینِ بزم دیگرانند، مدتهاست که نسل برجسته همزمانی در فوتبال گیلان ندیده ایم. از مدیران و تصمیم سازان بگذرید. از اجاق آنها جز دردسر و ناامیدی، در دیگ فوتبال گیلان نجوشیده است. یک ممی احمدزاده قبراق دیگر لازم است تا از این گلستان، تاج گلی بچیند و بسازد و بر سر فوتبال گیلان بگذارد.
باشد تا این روزهای هول و هراس را هم، روزگاری، چونان یک دوران گذار ببینیم. دورانی که از پس آن، نسلی همچون نسل طلایی ملوان ابتدای دهه 80 بروید. چه فرقی میکند در ملوان، سپیدرود یا داماش؟ در باغی که وظیفه باغبانی اش به نابلدها سپرده شده، باید امیدوار بود به رویش خود به خود گل های خوشرنگ و چشم به راه دستی ماند که فارغ از نابلدی باغبان، دسته گل زیبای دیگری بسازد.
خسته نباشید آقای پژمان نوری. کسی چه میداند؟ شاید آن دست کار درست، از آستین شما، یا یکی از همقطارانتان بیرون بیاید؟ میمانیم و میبینیم …
7296/2007/
کپی شد