تئاتر آشپزخانه ترجمان زیست اجتماعی مردمانی است که در جامعهای سیاستزده، ایدئولوژیک و پولگرا رویاهایشان را باختهاند و «دروغ» و «عصبانیت» دو جزء جدایی ناپذیر از رفتارشان شده است.
رستورانی که همهی اتفاقات نمایش در آشپزخانهاش میگذرد توانسته شخصیتهای زیادی را بهدرستی کنار هم بچیند تا مخاطب بتواند مابهازای هر یک را در جهان اطرافش بیابد. فردی عصبانی و نامتعادل، فردی آرام و شکستخورده، فردی بیخیال و لاابال و درنهایت فردی اقتدارگرا و گاه دلسوز (که در راس هرم قدرت جای میگیرد) همه نمونههایی از تیپهای مختلفیاند که در نمایش هستند و در جامعهی بیرون از نمایش نیز میتوانند باشند.
در نمایش همه چیز درهم و برهم است. بازیگران به سرعت طول و عرض صحنه را طی میکنند. کسی حرف کسی را بهدرستی نمیشنود. کارکنان رستوران اغلب چون انگیزهای برای کار کردن ندارند وظفیهشان را بهدرستی انجام نمیدهند. بساط دزدی از انبار آشپزخانه به راه است. پول و زرنگی مرتبهی افراد را در رستوان تعیین میکند و در نهایت بازیگران آلت دست سرمایهداری مدرناند تا شبانه روز کار کنند و فقط به این دلخوش باشند که بیکار نیستند.
اما در نهایت هیچکدامشان متوجه نمیشوند که آنها بهمرور به زندگی در خاطرههایشان خو میگیرند (تا خیال زندگی در کشتیهای آمریکایی و رستورانهای آلمانی آرام خاطرشان شود) و مفاهیمی مانند عشق، مهر و لذت را به فراموشی میسپرند تا به جای آن رذالت را در جیبهایشان بریزند و رج بزنند.
نمایش در اپیزود پایانی حرفش را بهدرستی تمام میکند. آنجا که دعوای عصبانیترین شخصیت آشپزخانه، کل رستوران را به هم میریزد مدیر رستوان وارد صحنه میشود. اما اینبار نه مانند دفعات پیش با لحنی روامدار و محترمانه بلکه با لحنی عصبانی، شاکی و در عین حال دلسوز. او در خطابهی خود به کارکنانش میگوید: «وقتی من برایتان کار مهیا کردم تا درآمد، آسایش و امنیت داشته باشید، پس اینهمه نافرمانی برای چیست؟!» او حتی در ادامه به دزدیهای کارکنانش از انبار آشپزخانه هم اشاره میکند و میگوید: «من میدیدم که هم میخورید و هم میبرید، اما هیچ نمیگفتم تا فقط کار بهدرستی پیش برود.»
اینجا نمایش در درنگی سنگین فرو میرود!
گویی مدیر رستوران نمایندهی تمام حاکمان بزرگ تاریخ است که اگرچه امنیت، اقتصاد و ثبات نسبی به بار آوردهاند اما هرگز به رنجی که از درون، استخوان جامعه متبوعشان را پوسانده دقیق نشدهاند. هیچ اجتماعی، چه به کوچکی اجتماع کارکنان یک رستوران و چه به بزرگی اجتماع یک جامعه هیچگاه بدون رویایی مشترک به مقصود جمعیاش نرسیده و هیچ اهرم فشاری هم نتوانسته است دو مفهوم «وجدان» و «نظم» را میان مناسبات جمعی که رویا و آرزویی ندارند تثبیت کند.
آشپزخانه از این منظر میتواند اثری باشد که به آموختههای جامعهشناختی و شناسههای تاریخی ما ضربه بزند.
نمایش نقاط اوج فرود زیادی دارد که بیشتر اوج میگیرد و بهخاطر شلوغی صحنه و از نفس نیفتادن دیالوگها جز یکی دو مورد فرود چشمگیری ندارد اما شاید یکی از بزرگترین ضعفهای اثر معجونی، وارد کردنِ دوبارهی زبان گیلکی در نمایشهایش، تنها به صرف اجرای در رشت باشد. اگرچه ترجمهی نمایشنامه خرس و خواستگاری چخوف در یکی از کارهای قبلی معجونی خوش نشسته و طنز ذاتی زبان گیلکی و تم طنز نمایشنامه ترکیبی مطبوع ساخته بود اما در این اثر وارد کردن زبان گیلکی چندان بهقاعده نمینمود. درنهایت میتوان گفت اگر بدون وارد کردن دیالوگهای گیلکی، شخصیتهایی با لهجه گیلکی و در نهایت پخش موسیقی گیلکی لطمهای بهکار وارد نشد اما موجب ارزش بیشتر نمایش هم نشد.
این کار که احتمالا بهخاطر جذب مخاطبان بومی انجام گرفته است تا حدود زیادی کار را از یکدستی خارج و به اعتقاد نگارنده و بیمعنا کرد.
بهطور کلی آشپزخانه در ساحت مفهومی نمایش خوبیست و میتواند ذهن مخاطب را به بازی بگیرد و به او نسبت به سرنوشت خود و اجتماعش تلنگری کوتاه اما تلخ بزند.
یادداشت از امیر کریمی فعال فرهنگی و رسانه ای
رستورانی که همهی اتفاقات نمایش در آشپزخانهاش میگذرد توانسته شخصیتهای زیادی را بهدرستی کنار هم بچیند تا مخاطب بتواند مابهازای هر یک را در جهان اطرافش بیابد. فردی عصبانی و نامتعادل، فردی آرام و شکستخورده، فردی بیخیال و لاابال و درنهایت فردی اقتدارگرا و گاه دلسوز (که در راس هرم قدرت جای میگیرد) همه نمونههایی از تیپهای مختلفیاند که در نمایش هستند و در جامعهی بیرون از نمایش نیز میتوانند باشند.
در نمایش همه چیز درهم و برهم است. بازیگران به سرعت طول و عرض صحنه را طی میکنند. کسی حرف کسی را بهدرستی نمیشنود. کارکنان رستوران اغلب چون انگیزهای برای کار کردن ندارند وظفیهشان را بهدرستی انجام نمیدهند. بساط دزدی از انبار آشپزخانه به راه است. پول و زرنگی مرتبهی افراد را در رستوان تعیین میکند و در نهایت بازیگران آلت دست سرمایهداری مدرناند تا شبانه روز کار کنند و فقط به این دلخوش باشند که بیکار نیستند.
اما در نهایت هیچکدامشان متوجه نمیشوند که آنها بهمرور به زندگی در خاطرههایشان خو میگیرند (تا خیال زندگی در کشتیهای آمریکایی و رستورانهای آلمانی آرام خاطرشان شود) و مفاهیمی مانند عشق، مهر و لذت را به فراموشی میسپرند تا به جای آن رذالت را در جیبهایشان بریزند و رج بزنند.
نمایش در اپیزود پایانی حرفش را بهدرستی تمام میکند. آنجا که دعوای عصبانیترین شخصیت آشپزخانه، کل رستوران را به هم میریزد مدیر رستوان وارد صحنه میشود. اما اینبار نه مانند دفعات پیش با لحنی روامدار و محترمانه بلکه با لحنی عصبانی، شاکی و در عین حال دلسوز. او در خطابهی خود به کارکنانش میگوید: «وقتی من برایتان کار مهیا کردم تا درآمد، آسایش و امنیت داشته باشید، پس اینهمه نافرمانی برای چیست؟!» او حتی در ادامه به دزدیهای کارکنانش از انبار آشپزخانه هم اشاره میکند و میگوید: «من میدیدم که هم میخورید و هم میبرید، اما هیچ نمیگفتم تا فقط کار بهدرستی پیش برود.»
اینجا نمایش در درنگی سنگین فرو میرود!
گویی مدیر رستوران نمایندهی تمام حاکمان بزرگ تاریخ است که اگرچه امنیت، اقتصاد و ثبات نسبی به بار آوردهاند اما هرگز به رنجی که از درون، استخوان جامعه متبوعشان را پوسانده دقیق نشدهاند. هیچ اجتماعی، چه به کوچکی اجتماع کارکنان یک رستوران و چه به بزرگی اجتماع یک جامعه هیچگاه بدون رویایی مشترک به مقصود جمعیاش نرسیده و هیچ اهرم فشاری هم نتوانسته است دو مفهوم «وجدان» و «نظم» را میان مناسبات جمعی که رویا و آرزویی ندارند تثبیت کند.
آشپزخانه از این منظر میتواند اثری باشد که به آموختههای جامعهشناختی و شناسههای تاریخی ما ضربه بزند.
نمایش نقاط اوج فرود زیادی دارد که بیشتر اوج میگیرد و بهخاطر شلوغی صحنه و از نفس نیفتادن دیالوگها جز یکی دو مورد فرود چشمگیری ندارد اما شاید یکی از بزرگترین ضعفهای اثر معجونی، وارد کردنِ دوبارهی زبان گیلکی در نمایشهایش، تنها به صرف اجرای در رشت باشد. اگرچه ترجمهی نمایشنامه خرس و خواستگاری چخوف در یکی از کارهای قبلی معجونی خوش نشسته و طنز ذاتی زبان گیلکی و تم طنز نمایشنامه ترکیبی مطبوع ساخته بود اما در این اثر وارد کردن زبان گیلکی چندان بهقاعده نمینمود. درنهایت میتوان گفت اگر بدون وارد کردن دیالوگهای گیلکی، شخصیتهایی با لهجه گیلکی و در نهایت پخش موسیقی گیلکی لطمهای بهکار وارد نشد اما موجب ارزش بیشتر نمایش هم نشد.
این کار که احتمالا بهخاطر جذب مخاطبان بومی انجام گرفته است تا حدود زیادی کار را از یکدستی خارج و به اعتقاد نگارنده و بیمعنا کرد.
بهطور کلی آشپزخانه در ساحت مفهومی نمایش خوبیست و میتواند ذهن مخاطب را به بازی بگیرد و به او نسبت به سرنوشت خود و اجتماعش تلنگری کوتاه اما تلخ بزند.
یادداشت از امیر کریمی فعال فرهنگی و رسانه ای
کپی شد