در این گزارش به نقل از یکی از اهالی سوسرا آمده؛ بیشتر آدم‌های اینجا معدن کار هستند و شاید وضعیت مالی خوبی نداشته ‌باشند ولی به وضع خانه و زندگی‌شان حسابی می‌رسند.
شما اگر چند روزی اینجا باشید می‌بینید وقتی معدن چی‌ها از سرکار برمی‌گردند، لباس سیاه و چهره دود گرفته ندارند. به نظافت و تمیزی خیلی اهمیت می‌دهند. البته همه اهالی روستا به تمیزی حساس هستند. دقت کنید هیچ آشغالی روی زمین نمی‌بینید. ما به بچه‌‌هایمان یاد می‌دهیم کوچه و خیابان هم مثل خانه‌مان باید تمیز باشد.
روستایمان 340 خانوار و هزار و 100 نفر جمعیت دارد ولی از همه لحاظ حتی از شهرهای دور و اطراف پاکیزه‌تر است. خیلی از آدم‌های روستا یا معدنچی هستند یا بازنشسته این کارند ولی با مشکلات زیادی که دارند همان طور که خودتان دیدید برای یکدست شدن روستا خانه‌هایشان را تعمیر و بازسازی کرده‌اند. به جرأت می‌توانم بگویم از نظر بهداشتی 20 سال از روستاهای دیگر جلوتریم. اهالی روستا از 25 سال پیش در خانه‌‌هایشان حمام و سرویس بهداشتی ساخته‌اند.
اهالی سوسرا مقابل غسالخانه ایستاده‌اند و پیکر معدنچیان روی دست‌های عزاداران به‌سوی قبرستان تشییع می‌شود و سکوت غمبار روستا با فریاد لااله الا الله می‌شکند و صدای شیون زنان و مویه مردانی که در غم از دست دادن عزیرانشان می‌سوزند، در کوهستان پژواک می‌شود. چهچهه پرندگان و نم نم باران بر سنگفرش و صدای پیچش باد لای شاخ و برگ ها خاموش می‌شود. بهشت عزادار است.
آزادشهر گلستان و بخش «نوده» را که به سمت شاهرود رد کنی وارد جاده‌ای می‌شوی رؤیایی. جاده‌ای در پیچاپیچ کوه و جنگل. راهی که انگار از میان بهشت می‌گذرد. 5 کیلومتر تصاویر فراموش ناشدنی را که پشت سر بگذاری سمت چپ جاده، درست کنار پادگان ارتش راهی است که می‌رود درست وسط بهشت.
باران نم نم می‌بارد و پرندگان از هر سو چهچهه می‌زنند. مانده‌ایم این سو را ببینیم که جنگل توسکا سایه‌ بزرگش را روی جاده پهن کرده و خودنمایی می‌‌کند یا آنسو را با مزارع سبز و شالیزارهای بی‌پایانش. سرعت‌مان را کم می‌کنیم تا از فرصتی که شاید دیگر دست ندهد تمام و کمال لذت ببریم؛ انگار آرام آرام وارد بوم نقاشی بی‌نظیری می‌شویم و گویی قرار است خود نیز جزئی از نقش و رنگ آن شویم.
ورودی روستا رودخانه‌ای است که آرام و بی‌خیال از اتفاق تلخی که برای روستاییان افتاده راه همیشگی‌اش را پیش گرفته است. ورودی روستا و درست کنار «خرمارود» غسالخانه روستای «سوسرا» ست که تاکنون این همه شلوغی و گرمی بازار به خود ندیده‌ است. 6 تن از معدنچیانی که جان خود را از دست داده‌اند جزو همین روستایند؛ روستا در سینه‌کش کوه که انبوه درختانش هیچ جای خلوتی نگذاشته‌اند. سکوت معنادار سوسرا را عبور موتورها و ماشین‌ها در کوچه‌های سنگفرش و تمیز آن می‌شکند. کوچه‌هایی که ختم می‌شود به مرکز روستا و جوی آب سنگ‌چین شده زیبایی که به آن جلوه خاصی داده‌ است.
بهشت عزادار است و آدم‌هایش با چشمانی غمبار و چهره‌‌هایی رنگ‌پریده به دیوار تکیه داده‌اند. هیچ نسبتی میان آن همه زیبایی و این همه غم نیست.
مرگ ناگهانی مجید طالبی، حمید میردار و هادی و مهدی و مجتبی و نورالله سوسرایی در حادثه انفجار معدن شوک بزرگی به اهالی وارد کرده و همه‌شان سیاه‌پوش شده‌اند. صدای لااله‌ الاالله در فضای روستا می‌پیچد و ما نیز همراه اهالی برای فاتحه خوانی به خانه جانباختگان می‌رویم. به خانه «مجتبی» می‌رویم. خانه‌ای که معلوم است هنوز چند هفته‌ای از تزئین نمایش با سنگ نمی‌گذرد. همسرش بی‌تابی می‌کند و بچه‌ها بی‌آنکه بدانند پدرشان قربانی سرنوشت تلخی شده، در گوشه‌ای از حیاط با بچه‌های دیگر بازی می‌کنند. برادر مجتبی از اینکه برادرش با حقوقی ناچیز و وام 25 میلیونی این خانه را ساخته تا زن و بچه‌اش در رفاه وآسایش باشند، می‌گوید: «می‌خواست خانه مستقلی داشته‌ باشد و با بدبختی این خانه را ساخت و حالا دیگر خودش نیست. چه کسی باید جواب زن و بچه‌اش را بدهد؟ اصلاً چه کسی می‌خواهد قسط وام خانه‌اش را بدهد؟»
از خانه مجتبی تا خانه حمید میردار راه زیادی نیست. از میان کوچه‌های سنگفرش و از کنار خانه‌هایی با سقف شیروانی می‌گذریم. خانه حمید
2 طبقه است ولی اجل به او مهلت نداده تا طبقه دوم را تمام کند. مادر حمید روی زمین نشسته و شیون می‌کند. از پسرش می‌گوید. از ناحقی‌هایی که به او شده. از روزگار می‌نالد: «حق حمید نبود این‌طور بمیرد. بچه تو راهی دارد. ای کاش بچه‌اش را می‌دید. پسرم جان می‌کند ولی حقوق و بیمه درست و حسابی نداشت. چقدر گفتم بیا برو با ماشین مسافرکشی کن؛ قبول نمی‌کرد. کار معدن را دوست داشت. این خانه بدون حمید به چه دردی می‌خورد. ای‌خدا کاش به‌ جای پسرم من می‌مردم.»
در این فضای غمبار روستا به تک تک خانه‌های جان باختگان می‌رویم و من از شما چه پنهان به کوچه‌های پهن و تمیز و خانه‌های نوساز نگاه می‌کنم. این همه تمیزی و سلیقه و زیبایی برایم عجیب است آنقدر که از کربلایی حسین سوسرایی می‌پرسم اینجا چرا اینقدر تمیز است؟
کربلایی می‌گوید «بیشتر آدم‌های اینجا معدنکار هستند و شاید وضعیت مالی خوبی نداشته ‌باشند ولی به وضع خانه و زندگی‌شان حسابی می‌رسند. شما اگر چند روزی اینجا باشید می‌بینید وقتی معدنچی‌ها از سرکار برمی‌گردند، لباس سیاه و چهره دود گرفته ندارند. به نظافت و تمیزی خیلی اهمیت می‌دهند. البته همه اهالی روستا به تمیزی حساس هستند. دقت کنید هیچ آشغالی روی زمین نمی‌بینید. ما به بچه‌‌هایمان یاد می‌دهیم کوچه و خیابان هم مثل خانه‌مان باید تمیز باشد. اگر هم می‌بینید بیشتر خانه‌ها نوساز هستند به خاطر همین حساسیت است. بیشتر مردم برای ساخت خانه وام گرفته‌اند و با اینکه حقوق و درآمد درست و حسابی ندارند ولی به سر و وضع خانه و زندگی‌شان می‌رسند.»
زیبایی و احاطه شدن سوسرا بین کوه و جنگل یکطرف و پاکیزیگی بی‌‌حد و حصر روستا از سوی دیگر هوش از سرم می‌پراند. بقیه همراهان هم دقیقاً همین حس را دارند.
چند پیرمرد عصا به ‌دست که مقابل مسجد جامع نشسته‌‌اند، به چایی دعوت‌مان می‌کنند. آنها هم زمانی در معدن کار کرده‌اند. گویی اینجا معدنکار بودن شغلی موروثی است که نسل به نسل و از پدر به پسر می‌رسد.
کربلایی موسی به سختی از گذشته سوسرا می‌گوید. از خیلی سال پیش و زمانی که ذهنش یاری نمی‌کند. زمانی که روستا چند کیلومتر بالاتر از موقعیت فعلی بوده و اختلاف بین 2 گروه از روستاییان برخی را مجبور به کوچ و برخی را ترغیب به ساخت روستایی دیگر به نام سوسرا کرده است: «سوسرایی‌ها آدم‌های سختکوشی هستند و یک روز هم نمی‌توانند بیکار باشند. کار یعنی غیرت. کسی که کار نکند و تنبل باشد یعنی غیرت ندارد. می‌بینید این روستا این همه تمیز است و با روستاهای دیگر فرق می‌کند به این خاطر است که دست به دست هم داده‌ایم و کار می‌کنیم. جوان‌های روستا آستین بالا زدند و کوچه و خیابان را سنگفرش کردند.»
همراه با «علی‌اصغر مصطفی‌لو» دهیار روستا گشتی کوتاه در سوسرا می‌زنیم. وی از روستایشان می‌گوید که از 20 سال پیش به‌ خاطر ارتقای بهداشت، حمام عمومی را تعطیل کرده‌اند: «روستایمان 340 خانوار و هزار و 100 نفر جمعیت دارد ولی از همه لحاظ حتی از شهرهای دور و اطراف پاکیزه‌تر است. خیلی از آدم‌های روستا یا معدنچی هستند یا بازنشسته این کارند ولی با مشکلات زیادی که دارند همان طور که خودتان دیدید برای یکدست شدن روستا خانه‌هایشان را تعمیر و بازسازی کرده‌اند. خیلی‌ها پیش خودشان فکر می‌کنند حتماً روستایی که به روستای معدنچیان معروف است باید از وضعیت بهداشتی پایینی برخوردار باشد ولی اینجا یکی از روستاهای نمونه از نظر بهداشت و پاکیزگی است. به جرأت می‌توانم بگویم از نظر بهداشتی 20 سال از روستاهای دیگر جلوتریم. اهالی روستا از 25 سال پیش در خانه‌‌هایشان حمام و سرویس بهداشتی ساخته‌اند و این موضوع یعنی پیشرفت! ما سوسرایی‌ها برای متفاوت بودن نسبت به سایر روستاها دست به دست هم داده‌ایم. به‌عنوان مثال در همه معابر روستا سطل‌های زباله گذاشته‌ایم و همه کوچه‌ها و خیابان‌هایمان را سنگفرش کرده‌ایم.»
مصطفی‌لو در ادامه می‌افزاید: «خوشبختانه این منطقه بکر، از دسترس سوداگران و ویلاسازها دور مانده و این را هم باید بگویم که اجازه ساخت ویلا را به هیچ غریبه‌ای نمی‌دهیم. چرا باید آرامش و آواز پرندگان را به ساختمان‌های چندطبقه و صدای رفت و آمد ماشین‌ها ترجیح بدهیم. این نظراهالی هم است.»
در بین راه همراه با چند تن از اهالی به‌سوی غسالخانه می‌رویم و آنها از ما می‌خواهند در روزنامه بنویسیم که به وضعیت معدنکاران رسیدگی شود. از زندگی و فقرشان بنویسیم و اینکه چطور با مشکلات می‌جنگند.
اهالی سوسرا مقابل غسالخانه ایستاده‌اند و پیکر معدنچیان روی دست‌های عزاداران به‌سوی قبرستان تشییع می‌شود و سکوت غمبار روستا با فریاد لااله الا‌الله می‌شکند و صدای شیون زنان و مویه مردانی که در غم از دست دادن عزیرانشان می‌سوزند، در کوهستان پژواک می‌شود. چهچهه پرندگان و نم نم باران بر سنگفرش و صدای پیچش باد لای شاخ و برگ‌ها خاموش می‌شود. بهشت عزادار است.
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.